پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

فیلم هایم انعكاس صادقانه شرایط اطرافم است


فیلم هایم انعكاس صادقانه شرایط اطرافم است

«داوودنژاد» هم مثل هر هنرمند دیگری از جایی آغاز كرده , به جایی رسیده و در نهایت دیدگاه هایی دارد این مطلب می كوشد در مورد این چیزها باشد در مورد جوانی داوودنژاد, آغاز كارش در سینما و عقاید و نظریات او در زمینه های گوناگون

«علیرضا داوودنژاد» با هر معیار و هر سلیقه‌یی‌ یكی‌ از مهمترین‌ كارگردانان‌ سینمای‌ این‌ مرز و بوم‌ است‌. یك‌ نویسنده‌ و كارگردان‌ تجربه‌گرای‌ سینمایی‌، كه‌ البته‌ فقط‌ در عرصه‌ نوشتن‌ و ساخت‌ محدود نمانده‌، و یادداشت‌ها و نوشته‌ها و مصاحبه‌هایش‌ در مورد وضعیت‌ گذشته‌ و حال‌ و آینده‌ سینمای‌ ایران‌، سیمای‌ یك‌ تحلیلگر سینمایی‌ را به‌ او بخشیده‌. او همچنین‌ در تهیه‌ و تولید فیلم‌ هم‌ دستی‌ دارد و همه‌ اینها در كنار هم‌ «علیرضا داوودنژاد» را به‌ عنوان‌ كارگردانی‌ همه‌ فن‌ حریف‌ می‌شناسانند...

اما خیلی‌ها «همه‌ فن‌ حریف‌» هستند؛ می‌نویسند، می‌ سازند، بازی‌ می‌كنند، تدوین‌ می‌كنند و حتی‌ تولید و پخش‌ فیلمشان‌ را هم‌ بر عهده‌ دارند. ولی‌ «داوودنژاد» نیستند. آدم‌ موثر بر حرفه‌شان‌ نیستند. موثر در حرفه‌شان‌ هم‌ نیستند. اما داوودنژاد، برعكس‌ این‌ آدم‌های‌ «ناموثر» در هر زمینه‌یی‌ كه‌ كار كرده‌، گام‌ های‌ موؤری‌ در حرفه‌اش‌ و برای‌ حرفه‌اش‌ برداشته‌ است‌. در زمینه‌ فیلمنامه‌نویسی‌، علاوه‌ بر كارهای‌ خودش‌، «داوودنژاد» برای‌ دیگران‌ هم‌ نوشته‌ و این‌ نوشته‌ها، گاه‌ مثل‌ فیلمنامه‌یی‌ چون‌ «عروس‌» كه‌ افخمی‌ آن‌ را ساخت‌، حتی‌ توانسته‌اند نقطه‌ عطف‌ یك‌ دوره‌ تاریخی‌ در سینمای‌ ایران‌ باشند و جریانی‌ دیگر را پایه‌ گذارند. در زمینه‌ كارگردانی‌ هم‌، اگر «داوودنژاد» به‌ جای‌ پانزده‌ فیلم‌، فقط‌ سه‌ فیلم‌ «نازنین‌»، «بچه‌های‌ بد» و «هشت‌پا» را ساخته‌ بود، باز هم‌ صاحب‌ جایگاهی‌ غبطه‌ برانگیز در سینمای‌ ایران‌ می‌شد. در زمینه‌ تهیه‌ كنندگی‌ هم‌، استقلال‌ سال‌های‌ اخیر این‌ كارگردان‌ و نویسنده‌ حكم‌ به‌ موفقیتش‌ در این‌ عرصه‌ هم‌ می‌دهد.

«داوودنژاد» هم‌ مثل‌ هر هنرمند دیگری‌ از جایی‌ آغاز كرده‌، به‌ جایی‌ رسیده‌ و در نهایت‌ دیدگاه‌هایی‌ دارد. این‌ مطلب‌ می‌كوشد در مورد این‌ چیزها باشد. در مورد جوانی‌ داوودنژاد، آغاز كارش‌ در سینما و عقاید و نظریات‌ او در زمینه‌های‌ گوناگون‌. با این‌ تفاوت‌ كه‌ برای‌ توضیح‌ این‌ مسائل‌، نه‌ مقاله‌ نوشتیم‌ و نه‌ در این‌ موارد با او به‌ مصاحبه‌ نشستیم‌. كوشیدیم‌، با خواندن‌ حرف‌ها و مصاحبه‌های‌ گذشته‌اش‌، مقالاتش‌ و... دوره‌های‌ زندگی‌ و نظرات‌ و عقاید و رخدادهای‌ زندگی‌ او را دوباره‌ از نو كشف‌ كنیم‌. شاید خود «داوودنژاد» هم‌ یادش‌ نباشد كه‌ این‌ حرف‌ها را كجا زده‌، اما تجربه‌ این‌ مطلب‌ برای‌ مخاطب‌ خالی‌ از لطف‌ نمی‌تواند باشد. با این‌ توضیح‌ كه‌ سوالات‌ در این‌ مطلب‌ حذف‌ شده‌ و تحت‌ سرفصل‌هایی‌، سخنان‌ «علیرضا داوودنژاد» را با هم‌ می‌خوانیم‌.

● ‌‌كودكی‌

متولد سال‌ ۱۳۳۲ تهران‌ هستم‌ و در شهرهای‌ مختلف‌ بزرگ‌ شده‌ام‌. شهرهایی‌ مثل‌ خرمشهر، ساری‌، چالوس‌، آستارا و... پدرم‌ مامور آگاهی‌ بود. یك‌ پلیس‌ مخفی‌. و البته‌ یك‌ دایی‌ دارم‌ كه‌ همیشه‌ به‌ من‌ می‌گفت‌ زیاد فكر نكن‌ خل‌ می‌شوی‌. مادر بزرگی‌ داشتم‌ كه‌ نصیحتم‌ می‌كرد و می‌گفت‌ زبان‌ سرخ‌ سر سبز می‌دهد بر باد. ولی‌ مادرم‌ فكر می‌كرد این‌ حرف‌ها قدیمی‌ شده‌ است‌...

● ‌اولین‌ كتاب‌

یادم‌ هست‌ كلاس‌ چهارم‌ دبستان‌ مادرم‌ برایم‌ یك‌ حافظ‌ خرید و گفت‌ شعرهایش‌ را حفظ‌ كنم‌. من‌ كتار را می‌خواندم‌ و چیزی‌ از آن‌ سر در نمی‌آوردم‌، ولی‌ حفظش‌ می‌ كردم‌. اما تاثیرگذارترین‌ كتابی‌ كه‌ در آن‌ سال‌ها مطالعه‌ كردم‌، فكر می‌كنم‌ «هنر چیست‌» تولستوی‌ بود. پانزده‌ شانزده‌ ساله‌ بودم‌ كه‌ این‌ كتاب‌ را خواندم‌. البته‌ پیش‌تر با كتاب‌های‌ «مایك‌ هامر» كتابخوان‌ شده‌ بودم‌. این‌ مربوط‌ به‌ دوره‌ دوازده‌ سیزده‌ سالگی‌ام‌ است‌. یادم‌ هست‌ كه‌ مادربزرگم‌ به‌ كتاب‌های‌ پرماجرا علاقه‌ داشت‌. یك‌ كتاب‌ سی‌ چهل‌ جلدی‌ به‌ نام‌ «به‌ سوی‌ رم‌» را سال‌ها می‌خواند. او كتاب‌هایی‌ مثل‌ «ده‌ نفر قزلباش‌»، «هزار و یك‌ شب‌» و «كلیله‌ و دمنه‌» را برایمان‌ می‌خواند. بعدها كه‌ بتدریج‌ سلیقه‌ام‌ متفاوت‌ شد، به‌ خواندن‌ یك‌ نوع‌ كتاب‌های‌ دیگر علاقه‌مند شدم‌. كتاب‌هایی‌ مثل‌ «اگزیستانسیالیسم‌» و «ادبیات‌ چیست‌» نوشته‌ «سارتر»؛ هر چند فهمیدنشان‌ برایم‌ سخت‌ بود.

● ‌قصه‌گویی‌ و سانسور

از همان‌ دوران‌ كودكی‌، با دروغ‌هایم‌ قصه‌گویی‌ می‌كردم‌، یادم‌ هست‌ به‌ دوستانم‌ می‌گفتم‌ پدرم‌ افسر پلیس‌ است‌ و بعد، از شجاعت‌های‌ او كلی‌ قصه‌ خیالی‌ به‌ هم‌ می‌بافتم‌ و برایشان‌ تعریف‌ می‌كردم‌. قصه‌هایم‌ را خیلی‌ جالب‌ و بامزه‌ تعریف‌ می‌كردم‌ و در نتیجه‌ شنوندگان‌ خودش‌ را پیدا می‌كرد. در مورد نوشتن‌ هم‌، پس‌ از خواندن‌ كتاب‌های‌ جدی‌تر تمایلی‌ به‌ نوشتن‌ قصه‌ نداشتم‌ و به‌ شعر خواندن‌ علاقه‌ داشتم‌. شاملو و نیما در آن‌ دوران‌ خیلی‌ روی‌ من‌ تاثیر گذاشتند. آن‌ سال‌هاساكن‌ آستارا بودیم‌ و این‌ شهر هم‌ تحت‌ تاثیر یك‌ فضای‌ روشنفكری‌ بود. سیستم‌های‌ اطلاعاتی‌ هم‌ نظارت‌ سختی‌ بر شهر داشتند. آستارا یك‌ شهر مهاجرنشین‌ بود و صحبت‌ توده‌ یی‌ها هم‌ حرف‌ روزمره‌ مردم‌ شهر بود. همسایه‌یی‌ داشتیم‌ كه‌ یك‌ روز كتاب‌ «اصول‌ مقدماتی‌ فلسفه‌» را كه‌ آن‌ موقع‌ یك‌ كتاب‌ قاچاق‌ بود به‌ من‌ داد. مجبور بودم‌ آن‌ را در انباری‌ خانه‌مان‌ مخفیانه‌ بخوانم‌. در این‌ فضا برای‌ اولین‌ بار فهمیدم‌ سانسور چه‌ آثار سوء و مخربی‌ بر خلاقیت‌ دارد. این‌ مساله‌ سانسور به‌ تفكرم‌ خط‌ می‌داد و تلویحا به‌ من‌ چگونه‌ اندیشیدن‌ و چگونه‌ نوشتن‌ را می‌آموخت‌...

● ‌سینما در نوجوانی‌

در اواسط‌ دهه‌ چهل‌، تقریبا فیلم‌های‌ فارسی‌، هندی‌ و گاها امریكایی‌ را به‌ تناوب‌ می‌دیدم‌. در آن‌ سن‌ و سال‌ شناختی‌ به‌ ساختار سینمایی‌ نداشتم‌ و بیشتر قصه‌ و مضمون‌ فیلم‌ برایم‌ مهم‌ بود. به‌ همین‌ دلیل‌ «گنج‌ قارون‌» را مثلا خیلی‌ دوست‌ داشتم‌. این‌ فیلم‌ برای‌ من‌ یك‌ فیلم‌ كاملا جدی‌ بود. در آن‌ فیلم‌ می‌دیدم‌ كه‌ چگونه‌ یك‌ آدمی‌ استغنای‌ طبع‌ دارد و بخاطر دنیا و لذت‌های‌ زودگذر تسلیم‌ روزمرگی‌ نمی‌شود.

● ‌رادیو

رادیو زیاد گوش‌ می‌كردم‌. داستان‌های‌ شب‌ و رادیو رشت‌ را كه‌ موسیقی‌ حنانه‌ را پخش‌ می‌كرد خیلی‌ دوست‌ داشتیم‌. پرویز بهرام‌، علیمحمدی‌ و رامتین‌ فرزاد، بازیگران‌ رادیویی‌ مورد علاقه‌مان‌ بودند. یادم‌ هست‌ مجله‌ «جوانان‌» مصاحبه‌یی‌ با فرزاد انجام‌ داده‌ بود و عكسی‌ از او را چاپ‌ كرده‌ بود و ما این‌ عكس‌ را با اشتیاق‌ تماشا می‌كردیم‌.

● ‌فیلم‌ دیدن‌ها و كتاب‌های‌ جوانی‌

دو فیلم‌ در هفته‌ می‌دیدیم‌ و با دوستان‌ در مورد آنها حرف‌ می‌زدیم‌. دبیرستان‌ها برنامه‌ ثابتی‌ برای‌ فیلم‌ دیدن‌ دانش‌آموزان‌ داشتند و در روزهای‌ مخصوصی‌، ما را به‌ سینما می‌بردند. دخترها یك‌ طرف‌ سالن‌ می‌نشستند و پسرها هم‌ در سوی‌ دیگر سالن‌ سینما. در این‌ دوره‌ خاچیكیان‌ را خیلی‌ دوست‌ داشتم‌. یك‌ قدم‌ تا مرگ‌، ضربت‌، سرسام‌ و... با فیلم‌های‌ «ساموئل‌» متوجه‌ نورپردازی‌، میزانسن‌، دكوپاژ، حركت‌ دوربین‌، سایه‌ روشن‌ها و جزییات‌ بصری‌ سینما شدم‌. شگردهای‌ بصری‌ را حس‌ می‌كردم‌ و تحت‌ تاثیر این‌ فیلم‌ها در خانه‌مان‌ زیر لحاف‌ با چراغ‌قوه‌ نورپردازی‌ جنایی‌ را تمرین‌ می‌كردم‌. در میان‌ فیلم‌های‌ فرنگی‌ هم‌، بعضی‌ فیلم‌های‌ فرانسوی‌ چون‌ «زمانی‌ كه‌ دزد بودم‌» با بازی‌ «آلن‌ دلون‌» را خیلی‌ دوست‌ داشتم‌. «ال‌ سید»، «بن‌هور» و فیلم‌های‌ هركولی‌ را هم‌ می‌پسندیدم‌. كتاب‌های‌ «دولت‌آبادی‌» را هم‌ می‌خواندم‌، اما بیشتر كتاب‌های‌ شعر را دوست‌ داشتم‌، بخصوص‌ «شاملو» كه‌ یك‌ كتاب‌ جیبی‌اش‌ را همیشه‌ همراه‌ داشتم‌.

● ‌دانشگاه‌

سال‌ یازدهم‌ بودم‌ كه‌ به‌ تهران‌ آمدیم‌ و در دبیرستان‌ دارالفنون‌ ثبت‌نام‌ كردم‌. بعد از دیپلم‌، امتحان‌ كنكور دادم‌ و در دانشگاه‌ هنرهای‌ دراماتیك‌ هم‌ قبول‌ شدم‌. آقایان‌ سمندریان‌ و شنگله‌ هم‌ از من‌ تست‌ بازیگری‌ گرفتند. همدوره‌هایم‌ مصطفی‌ طاری‌ و فریماه‌ فرجامی‌ بودند. بین‌ هفتصد نفر متقاضی‌ نفر هفتم‌ شده‌ بودم‌. در این‌ دوره‌، یك‌ فیلمنامه‌ هم‌ در سینمای‌ حرفه‌یی‌ فروخته‌ بودم‌. وقت‌ مصاحبه‌ به‌ سمندریان‌ گفتم‌ كه‌ من‌ در سینما شاغل‌ هستم‌ و فقط‌ بخاطر مادرم‌ به‌ دانشكده‌ آمده‌ام‌ سمندریان‌ هم‌ به‌ من‌ گفت‌ كه‌ بخاطر مادرت‌ ادامه‌ تحصیل‌ نده‌. فضای‌ دانشكده‌ در آن‌ چندروزی‌ كه‌ در آن‌ حضور پیدا كردم‌ توجهم‌ را جلب‌ نكرد. فیلمنامه‌یی‌ كه‌ در آن‌ دوران‌ فروخته‌ بودم‌ ده‌ هزار تومان‌ قیمت‌ داشت‌. این‌ در شرایطی‌ بود كه‌ پدرم‌ در آن‌ زمان‌، ماهی‌ ششصد تومان‌ حقوق‌ می‌گرفت‌.

● ‌شروع‌ كار سینما

در دوران‌ اقامتم‌ در آستارا یكسری‌ قصه‌ نوشته‌ بودم‌. تابستان‌ كه‌ به‌ تهران‌ آمدیم‌ به‌ استودیوهای‌ مختلف‌ سر زدم‌ تا داستان‌هایم‌ را بفروشم‌. سراغ‌ «واعظیان‌» در ایران‌فیلم‌ و سایر استودیوها رفتم‌. واعظیان‌ یكی‌ از قصه‌ها را پسندید و پیشنهاد نگارش‌ فیلمنامه‌ كاملی‌ از آن‌ را به‌ من‌ داد. من‌ اما اصرار داشتم‌ پیش‌ از نوشتن‌ فیلمنامه‌ قرارداد ببندم‌. به‌ هرحال‌ واعظیان‌ زیر بار نرفت‌ و فیلمنامه‌ كامل‌ خواست‌. سراغ‌ «رییس‌ فیروز» در پارس‌ فیلم‌ رفتم‌. او برخورد مناسبی‌ داشت‌ و پس‌ از شنیدن‌ داستانم‌ از آن‌ تعریف‌ كرد.

داستانم‌ یك‌ قصه‌ جنایی‌ بود و خیلی‌ از داستان‌های‌ «مایك‌ هامر» و فیلم‌های‌ خاچیكیان‌ و هیچكاك‌ تاثیر گرفته‌ بود. رییس‌ فیروز گفت‌ كه‌ این‌ قصه‌ به‌ درد خاچیكیان‌ می‌خورد و وقتی‌ گفتم‌ كه‌ ساموئل‌ را خیلی‌ دوست‌ دارم‌، رییس‌ فیروز جواب‌ جالبی‌ به‌ من‌ داد و گفت‌ كه‌ ایراد كارت‌ در این‌ است‌ كه‌ می‌خواهی‌ مقلد كارهای‌ ساموئل‌ باشی‌، در حالی‌ كه‌ خود ساموئل‌ در سینما حضور دارد! او گفت‌ كه‌ فیلمنامه‌یی‌ مطابق‌ سلیقه‌ خودم‌ بنویسم‌. من‌ هم‌ تحت‌ تاثیر صحبت‌های‌ او قرار گرفتم‌، به‌ شكلی‌ كه‌ حتی‌ دیگر دنبال‌ فیلمنامه‌هایی‌ كه‌ داشتم‌ نرفتم‌. پس‌ از آن‌، قصه‌یی‌ به‌ نام‌ «شیب‌ پس‌ از قله‌» را نوشتم‌ كه‌ داستان‌ یك‌ هنرپیشه‌ در اوج‌ و موفق‌ بود كه‌ در یك‌ كاخ‌ بزرگ‌ سنگی‌ مشرف‌ به‌ شهر زندگی‌ می‌كند. تنها چیزی‌ كه‌ برایش‌ مانده‌، پیری‌ و تنهایی‌ است‌ و در نهایت‌ تمام‌ دارایی‌اش‌ را به‌ یك‌ زوج‌ عاشق‌ جوان‌ می‌سپارد و خودش‌ ناقوس‌ زن‌ كلیسا می‌شود.

پس‌ از نوشتن‌ این‌ قصه‌، از طریق‌ یكی‌ از دوستان‌ پدرم‌ به‌ «ایرج‌ قادری‌» معرفی‌ شدم‌، اما «قادری‌» با اینكه‌ از این‌ قصه‌ خوشش‌ آمده‌ بود، گفت‌ كه‌ به‌ درد سینمای‌ ما نمی‌خورد و در نهایت‌، فیلمنامه‌یی‌ با حال‌ و هوای‌ فیلم‌ «قیصر» را از من‌ خواست‌. همان‌ موقع‌ می‌خواستم‌ قصه‌یی‌ با این‌ فضا به‌ او تحویل‌ دهم‌، اما او پیشنهاد كرد كه‌ یكی‌ دو روزی‌ بر روی‌ طرحم‌ كار كنم‌. قصه‌ را دوروزه‌ نوشتم‌ و برایش‌ بردم‌. باورش‌ نمی‌شد به‌ این‌ سرعت‌ كار كرده‌ باشم‌. این‌ داستان‌ نقره‌داغ‌ بود. این‌ طرح‌ به‌ سعید مطلبی‌ داده‌ شد و او فیلمنامه‌ كامل‌ را نوشت‌. بعدا من‌ فیلمنامه‌ مطلبی‌ را خواندم‌ و نكاتی‌ را مطرح‌ كردم‌. قادری‌ هم‌ پیشنهاد كرد تا سر صحنه‌ بروم‌ و در جریان‌ فیلمبرداری‌ قصه‌ را برایش‌ اصلاح‌ كنم‌. برخورد مطلبی‌ حرفه‌یی‌ هم‌ با این‌ قضیه‌ خیلی‌ خوب‌ بود. جمله‌اش‌ به‌ وضوح‌ خاطرم‌ هست‌ كه‌ به‌ من‌ گفت‌: «من‌ نه‌ به‌ خاطر شما، بلكه‌ بخاطر حسن‌ نیتی‌ كه‌ نسبت‌ به‌ سینما دارم‌ علاقه‌مند هستم‌ وارد این‌ حرفه‌ شوید.» سر فیلمبرداری‌ «نقره‌داغ‌» محصل‌ بودم‌ و به‌ این‌ دلیل‌ مجبور شدم‌ پانزده‌شانزده‌ روزی‌ را با كلك‌ از مدرسه‌ اجازه‌ بگیرم‌ و به‌ یزد بروم‌. دیدن‌ دوربین‌ و تشكیلات‌ فیلمبرداری‌، آن‌ قدر برایم‌ جذاب‌ بود كه‌ انگار به‌ یك‌ وصل‌ عاشقانه‌ رسیده‌ بودم‌. پس‌ از این‌ هم‌، فیلمنامه‌ كامل‌ «عطش‌» را برای‌ ایرج‌ قادری‌ نوشتم‌. این‌ فیلم‌ نخستین‌ فیلمی‌ بود كه‌ جمشید شیبانی‌ در استودیو تخت‌ جمشید سابق‌ آن‌ را به‌ مرحله‌ تولید رساند.

●‌ فیلم‌های‌ مورد علاقه‌ جوانی‌

فیلم‌های‌ «كیمیایی‌» را از این‌ لحاظ‌ كه‌ فكر و اندیشه‌یی‌ داشتند و در ضمن‌ جماعت‌ روشنفكر و طرفدار فیلم‌ فرنگی‌ را هم‌ به‌ تماشای‌ فیلم‌های‌ ایرانی‌ ترغیب‌ می‌كردند آبرومند می‌دیدم‌. «گاو» مهرجویی‌ هم‌ خیلی‌ عالی‌ بود. اما موفق‌ به‌ برقراری‌ ارتباط‌ با عامه‌ مردم‌ نشد. هرچند شخصا بی‌نهایت‌ شیفته‌ این‌ فیلم‌ شده‌ بودم‌. یادم‌ هست‌ روزی‌ سراغ‌ دكتر كوشان‌ رفتم‌ و گفتم‌ می‌خواهم‌ فیلمی‌ مثل‌ «گاو» بسازم‌، اما شرایط‌ تولید چنین‌ آثاری‌ در بخش‌ خصوصی‌ واقعا غیرممكن‌ بود. در میان‌ فیلم‌ها و هنرپیشه‌های‌ فرنگی‌ هم‌ شیفته‌ مارلون‌ براندو و آل‌ پاچینو بودم‌. ابتدا هنرپیشه‌ها برایم‌ اهمیت‌ بیشتری‌ داشتند، اما بتدریج‌ جذب‌ فیلمسازان‌ بزگی‌ مثل‌ كاپولا و اسكورسیزی‌ شدم‌. با شناخت‌ آنها به‌ نحوه‌ روایت‌ و ویژگی‌های‌ كارگردانی‌شان‌ پی‌ بردم‌ و برای‌ همین‌ هم‌ پلان‌ اول‌ فیلم‌ شاهرگ‌ را دقیقا مثل‌ پلان‌ اول‌ فیلم‌ پدرخوانده‌ گرفتم‌. یك‌ تراولینگ‌ از پشت‌ سر یك‌ به‌ اصطلاح‌ پدرخوانده‌.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.