سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

از خود بیگانگی


از خود بیگانگی

در میان موجودات ملموس و محسوس جهان ما فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خود را دگرگون سازد, تعالی ببخشد یا آن را به رکود و سقوط مبتلا سازد, همچنین فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خویش را با علم آگاهانه حضور بیابد یا از خود غافل شود, خود را فراموش کند, هویت واقعی خود, یعنی روح انسانی خود را بفروشد و از خود بیگانه شود

در میان موجودات ملموس و محسوس جهان ما فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خود را دگرگون سازد، تعالی ببخشد یا آن را به رکود و سقوط مبتلا سازد، همچنین فقط انسان است که می تواند هویت واقعی خویش را با علم آگاهانه حضور بیابد یا از خود غافل شود، خود را فراموش کند، هویت واقعی خود، یعنی روح انسانی خود را بفروشد و از خود بیگانه شود.

این مفهوم (بیگانگی انسان از خود) در زبان های اروپایی با واژه elienation مطرح شده است و در طول زمان با بار ارزشی مثبت و غالبا بار ارزشی منفی داشته و به دست پیروان هگل، یعنی باور (Bauer)، فوئر باخ و هس (Hess) ، مفهومی سکولار پیدا کرده است. آنچه امروزه در محافل علمی و فرهنگی مطرح می شود، کاربرد منفی آن است.

در این کاربرد، برای آنان هویتی حقیقی و واقعی در نظر گرفته می شود که حرکت در مسیر مخالف آن، به غفلت و فراموشی آن حقیقت می انجامد. غفلت از آن هویت واقعی، انسان را تحت سیطره نیروهای غیرخودی قرار می دهد تا جایی که موجوی فروتر از خویش را خود می پندارد و کلیه تلاش های او در راستای موجود فروتر شکل می گیرد.ریشه های اولیه مساله «از خود بیگانگی» را باید در تعالیم ادیان آسمانی جست وجو کرد. این ادیان آسمانی هستند که بیشتر و پیش تر از هر متفکر و مکتبی، مساله را با بیان های گوناگون مطرح کرده، نسبت به آن هشدار داده، و نمودهای آن را بیان و برای پیشگیری و درمان آن، راه حل های عملی ارایه کرده اند. با این همه، در مباحث علوم انسانی و اجتماعی طرح و تبیین مفهوم از خود بیگانگی به صورت فنی و علمی به برخی از دانشمندان سده هیجدهم و نوزدهم میلادی، به ویژه هگل، فوئر باخ و مارکس نسبت داده شده است. وجه مشترک این سه متفکر در زمینه رابطه دین و از خودبیگانگی آن است که هر سه، دین را موجب از خود بیگانگی بشر می دانند و معتقدند: بشر زمانی خویشتن خویش را باز می یابد که دین را کنار نهد؛ و دست کم تا دین بر اندیشه بشری حاکم است، از خود بیگانگی، گریبانگیر آدمی است. این سخن دقیقا نقطه مقابل بینش ادیان آسمانی، به ویژه اسلام است.

● قرآن و از خود بیگانگی:

در بینش قرآنی، حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل می دهد که از خدا نشات گرفته و به سوی او بازمی گردد، و انسان هویت «ازاویی» و «به سوی اویی» دارد. در بینش اسلامی، شناخت دقیق و درست انسان ، بدون در نظر گرفتن رابطه او با خدا میسر نیست. هستی اسنان عین ربط به خداست، و بریدن و جدا کردن او از خدا، هویت واقعی اش را در پرده ابهام فرو می برد واین حقیقتی است که در مکتب های غیرالهی، مورد غفلت یا انکار قرار می گیرد. از سوی دیگر زندگی واقعی انسان در سرای آخرت است که با تلاش مخلصانه و همراه با ایمان خود در این دنیا آن را بنا می نهد.قرآن مجید بارها در مورد غفلت از خود و سرسپردگی انسان، به غیر خدا هشدار داده و بت پرستی و پیروی از شیطان وهوای نفس و تقلید کورکورانه از نیاکان و بزرگان را نکوهش کرده است.سلطه شیطان بر انسان و هشدار در مورد آن نیز بارها و بارها در قرآن مجید مطرح و بر خطر انحراف انسان در اثر وسوسه شیاطین انسان و جن تاکید شده است. مفاهیم یاد شده در فرهنگ بشری و بینش اسلامی، مفاهیمی آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آن ها از زاویه مساله از خودبیگانگی نگریسته شود، جلوه ای تازه می یابند؛ ولی مفاهیمی از قبیل خودفراموشی، خود فروشی، و خود زیانی که در برخی آیات شریف آمده مفاهیم مهم دیگری هستند که تامل بیشتری را می طلبند و دقت انسان را برمی انگیزند.بسیاری از انسان ها خود حقیقی شان را فراموش کرده یا از خود غافل شده اند. خود حقیقی شان را فروخته و در ذات خویش دچار زیان شده اند. انسانی که دیگری را خود پنداشته، خود حقیقی اش را فراموش کرده یا مورد غفلت قرار داده است، و غفلت از خود حقیقی، رشد ندادن، بلکه انحطاط بخشیدن به آن، یعنی خود زیانی است و آن کس که این عمل را برای مثال به بهای مطاع حیاتی انجام می دهد، دچار خودفروشی شده و خود را با حیوانات مبادله کرده است. البته در بینش قرآنی، خود فراموشی به صورت مطلق، منفی تلقی می شود، ولی نکوهش از خودفروشی به لحاظ آن است که انسان خود را به بهای اندک دنیا بفروشد.نکته شایان توجه، تفاوت اساسی مساله از خودبیگانگی در بینش قرآن با بینش بنیانگذاران این نظریه (هگل، فوئر باخ و مارکس) است. همانطور که گذشت اینان یکی از عوامل از خودبیگانگی و راه نجات بشر از آن را، زدودن دین از زندگی انسان دانسته اند؛ ولی در بینش قرآنی، مساله دقیقا برعکس است. انسان تا به سوی خدا حرکت نکند، خود را نیافته و گرفتار از خود بیگانگی است.

● نمودهای از خودبیگانگی:

۱) اصالت دادن به دیگری

انسان از خود بیگانه در تمام یا برخی از شئون زندگی خود، اصالت را به دیگری می دهد و امور خود را براساس او می سنجد. در مورد او قضاوت و انتخاب و طبق آن عمل می کند.

۲) برهم خوردن تعادل روحی

اگر انسان از خود بیگانه شد و عنان اختیار خویش را در دست دیگری نهاد، به دو دلیل تعادل خویش را از دست می دهد. نخست آن که، حرکت های دیگری چون با مقتضای ساختار وجودی او سازگار نیست، دچار عدم تعادل می شود و دیگر آن که دیگری، موجودهای متعدد و متنوعی را دربرمی گیرد، این موجودات مختلف خواست های متضاد و دست کم مختلفی دارند و تعادل انسان از خود بیگانه را برهم می زنند.

۳) بی هدفی و بی معیاری

بنابر آنچه گذشت، انسان از خود بیگانه، دچار بی هدفی می شود. از خود به صورت معقول و حساب شده هدفی را برنمی گزیند و در زندگی و رفتار خود مذبذب است.

۴) عدم آمادگی و قدرت بر تغییر وضعیت

انسان از خود بیگانه که خود را دیگری پنداشته و از خود واقعی اش غافل است، یا در اثر مطلوب پنداشتن وضعیت فعلی اش حاضر به هیچ گونه تغییر در وضعیت خویش نیست و در برابر آن مقاومت می کند، یا به دلیل غفلت از خود و وضعیت مطلوب، در اندیشه تغییر وضعیت نیست و در نتیجه قدرت بر تغییر وضعیت ندارد، چون همه این ها در اثر انتخاب و اختیارآگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار می گیرد.

۵) اصالت ماده و مادیات

هویت واقعی انسان را بعد روحانی و فراحیوانی او تشکیل می دهد؛ ولی اگر انسان خود را دیگری پنداشت، طبیعی است که هویت آن دیگری را هویت خود می پندارد. به بیان قرآن انسان های از خود بیگانه، همواره حیوانیت را به جای خود واقعی خویش می نشانند، و چون حیوانیت به جای انسانیت نشست، دیگر چنین پنداشته می شود که هر چه هست، همین جسم و تنعمات مادی است؛ پس انسان چیزی نیست جز همین جسم مادی و غرایز حیوانی و جهان وی نیز چیزی جز جهان مادی نیست.

۶) عدم بهره گیری از عقل و دل

کسی که دچار از خودبیگانگی می شود، شیطان، حیوان، یا موجود دیگری را خود می پندارد و تسلیم او می شود و خود را در همین دنیا و لذات آن خلاصه می کند. در نتیجه ابزارهای شناخت عقلانی و قلبی انسانی خود را مهر کرده است.



همچنین مشاهده کنید