پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آتش انقلاب در خاور میانه


آتش انقلاب در خاور میانه

دومینوی سقوط رژیم های عرب وابسته به آمریکا در خاورمیانه چگونه شکل گرفت

تقریبا ۶ سال پیش کاندولیزا رایس، وزیر خارجه غیرمنطقی جورج بوش، رئیس‌جمهور آمریکا در دانشگاه آمریکایی قاهره نطقی ایراد کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت.

وی ضمن تمجید از رهبری مستبدانه حسنی مبارک در مصر، به نگرش و رویکرد جدید آمریکا در جهان عرب با این واژه‌ها اشاره کرد، واژه‌هایی که فراوان تکرار شده است: «کشور من، ایالات متحده مدت ۶۰ سال دنبال ثبات به قیمت دموکراسی در این منطقه (خاورمیانه)‌ بود و ما به هیچ‌کدام از آنها دست نیافتیم. حالا داریم مسیر متفاوتی را دنبال می‌کنیم. ما داریم از آرزوهای دموکراتیک همه مردم حمایت می‌کنیم.»وی کمی بعد در توضیح بیشتر این رویکرد جدید در واشنگتن چنین گفت: «در سراسر خاورمیانه ترس از انتخاب‌های آزاد دیگر نمی‌تواند انکار آزادی را توجیه کند. حالا زمان آن است بهانه‌هایی را که ساخته می‌شوند تا از کار دشوار دموکراسی طفره بروند، کنار بگذاریم.»

کمتر شنونده‌ای در آن زمان می‌توانست منظور خانم رایس را از این سخنان در حالی که همزمان از مبارک برای «باز کردن درها برای تغییر» ـ حالا به هر منظوری که بود ـ تمجید می‌کرد، درک کند. همچنان که بعدها معلوم شد منظور مبارک ممنوع کردن فعالیت احزاب مخالف و زندانی کردن رهبران آنها بود؛ کاری که بدون ابراز کوچک‌ترین اعتراض و شکایتی از کاخ سفید در سال‌های زمامداری بوش و در دوره ریاست جمهوری ظاهرا ملایم‌تر اوباما پیگیری و به انجام رسید.

به نظر می‌رسد حمایت از «آرزوهای دموکراتیک همه مردمان» پس از انتخابات ژانویه ۲۰۰۶ غزه که در آن حماس به پیروزی رسید و مردم نوار غزه، بدون توجه به چگونگی رای دادن خود، به‌‌رغم نظر ناظران بین‌المللی که اعلام کردند انتخابات غزه از درست‌ترین انتخابات‌ها در منطقه بوده، بلافاصله مجازات شدند، دیگر رنگی نداشته باشد.

باید یادآوری کرد که حماس را به عنوان راهی برای تغییر مناقشه با رژیم صهیونیستی به سمت رقابت سیاسی غیرخشونت‌آمیز تشویق به شرکت در فرآیند سیاسی کردند و حماس بلافاصله پس از پیروزی در انتخابات آتش‌بس یکجانبه و آمادگی خود را برای روی آوردن به دیپلماسی و چارچوبی طولانی‌مدت برای همزیستی مسالمت‌آمیز اعلام کرد.

این ابتکارهای حماس با استقبال و واکنش مثبت مواجه نشدند. در عوض کمک‌های بشردوستانه اروپا و ایالات متحده به غزه بشدت کاهش یافت و رژیم صهیونیستی اقدامات تحریک‌آمیز متعدد خود، از جمله ترور هدفدار رهبران حماس را تشدید کرد.

در اواسط سال ۲۰۰۷ پس از این که حماس کنترل امور غزه را از دست فتح خارج کرد، اسرائیل غزه را محاصره و به طور غیرقانونی رسیدن غذا، دارو و سوخت به آن را بشدت محدود کرد. این محاصره تاکنون ادامه دارد و کل مردم غزه را در بزرگ‌ترین زندان فضای باز جهان زندانی و قربانی یکی از بی‌رحمانه‌ترین شکل‌های اشغالگری خصمانه در تاریخ جنگ‌های جهان کرده است.

نمونه و مفهوم دیگری از دموکراسی مورد نظر رایس ‌/‌ بوش با واکنش آشکار و نامناسب آنان نسبت به بمباران کورکورانه همگانی و گسترده مراکز مسکونی لبنان در سال ۲۰۰۶ توسط اسرائیل در پاسخ به یک حادثه کوچک مرزی آشکار شد. در اوج آن کشتار و خونریزی بی‌دلیل، رایس در سازمان ملل گفت جنگ لبنان «درد زایمان خاورمیانه جدید است» و در همان حال ارباب او در کاخ سفید کشتار یکطرفه مردم غیرنظامی بی‌دفاع را «لحظه فرصت و موقعیت» توصیف کرد.

نکته این است که وقتی مردم در سر راه سیاست‌های امپریالیستی آمریکا قرار می‌گیرند، این مردم هستند که بدون حتی ریختن اشکی! واقعا بدون کمترین توجهی به آنان قربانی می‌شوند.

اگر زندگی و رفاه مردم به این راحتی و صرفا به این دلیل بی‌رحمانه که به منطقه جغرافیایی (و دینی)‌ دیگری تعلق دارند نادیده گرفته می‌شود، قطعا باید درباره ادعاهای آمریکا در زمینه دموکراسی و مردم‌سالاری در منطقه تردید کرد. حمایت از جنگ‌های تجاوزکارانه اسرائیل علیه مردم لبنان در سال ۲۰۰۶ و تهاجم گسترده ۳ هفته‌ای آن به غزه در پایان سال ۲۰۰۸ و آغاز سال ۲۰۰۹ نشانه‌های آشکار اولویت‌های سیاست خارجی آمریکاست.

● نگاه به قرن بیستم

واقعیت این است که این سیاست ریشه‌های تاریخی بسیار عمیق‌تری دارد. در طول سال‌های جنگ سرد واشنگتن همواره از بهانه‌های استراتژیک کمونیسم سود می‌برد و از رژیم‌های فاسد و ستمگر جهان سوم همین‌قدر که در مبارزه آمریکا علیه اتحاد شوروی شریک بودند و از سرمایه‌گذاری خارجی (آمریکایی ـ غربی)‌ استقبال می‌کردند، حمایت به عمل می‌آورد.

پس از فروپاشی اتحاد شوروی این بهانه از دست آمریکا خارج شد، اما اولویت‌های اقتصادی و استراتژیک آن بدون تغییر باقی ماند.

این تعهد و پایبندی ظاهری آمریکا به مردم‌سالاری همواره بشدت تحت تاثیر عوامل دیگر تغییر کرده است و رهبران این کشور در حالی که مدام از مزایای آن تمجید می‌کنند، همواره از ظهور و تحقق واقعی آن وحشت دارند، بویژه اگر پای منافع و اولویت‌های اقتصادی و نظامی آنان در میان باشد. برای یافتن شاهد و مدرک لازم نیست راه دوری برویم. سابقه سیاست «دیپلماسی قایق توپدار» آمریکا در نیمکره غربی که براساس نظریه مونرو (۱۸۲۳)‌ دنبال می‌شد، برای رفع هرگونه تردید احتمالی کافی و گویاست.

نمونه‌های نزدیک‌تر و تازه‌تری هم هست؛ در سال ۱۹۹۲ اسلامگراها در انتخابات بشدت رقابتی پارلمان الجزایر پیروز شدند، اما ارتش مداخله کرد تا خواسته خود را به مردم تحمیل کند. واشنگتن سکوت کرد و طی یک «دهه سیاه» پس از آن که حداقل ۶۰ هزار نفر از مردم این کشور در پی مبارزات ناشی از مداخله فوق کشته شدند، به سکوت مرگبار خود ادامه داد. این بخشی از واقعیت در این منطقه است که نشان می‌دهد هدف‌های استراتژیک و مردمی آمریکا همواره در جهتی خلاف خواسته‌های مردمی قرار داشته است.

بنابراین، این کار یا ریاکاری است یا نشانه آشفتگی و سردرگمی رهبری آمریکا در مورد طرفداری از دموکراسی در خاورمیانه. تاکنون همه شواهد حاکی از تداوم در رویکرد آمریکا به منطقه است که نشانه‌های بارز آن بی‌تفاوتی (طرفداری)‌ در برابر زیاده‌روی‌های اسرائیل، ادامه حضور نظامی آن در عراق و حفظ کنترل ذخایر نفت خلیج فارس در دست حکومت‌های مستبد دوست واشنگتن است که هدف بی‌چون و چرای سیاست خارجی آمریکا را تشکیل می‌دهد.

با توجه به این ملاحظات، چه تصوری باید درباره واکنش مثبت محتاطانه آمریکا نسبت به انقلاب تونس داشته باشیم؟ قطعا کار عاقلانه این است که نگران سخنان اعلام شده دولت آمریکا باشیم و منتظر اقدامات آن در جهت مخالف این سخنان بمانیم. هر چند این اقدامات با اتکا به فعالیت‌های سری و پنهانی انجام شود و فقط به علت افشاگری آدم‌های شجاع در آینده است که مردم از واقعیات پشت پرده اطلاع خواهند یافت.

همه رژیم‌های عرب سراسر منطقه که بشدت نگران پیامد رویدادهای تونس هستند از نظر طرز نگاه به حکومت و حکومتداری شبیه حکومت بن علی هستند.خصوصیت عمده آنها وابستگی‌شان به شکل‌های گوناگون به ایالات متحده است

شک نیست در طول ۲۴ سال حکومت دیکتاتوری بی‌رحمانه زین‌العابدین بن علی، دولت آمریکا، به‌‌رغم حرف‌های رایس، طرح‌های مربوط به «ترویج دموکراسی» دوره ریاست جمهوری بوش و نگاه و رویکرد تازه نسبت به جهان اسلام که اوباما وعده آن را داد، با نادیده گرفتن گزارش‌های متعدد سازمان‌های معتبر مدافع حقوق بشر، هیچ شکایتی از رژیم او نداشت.

همچنان که ایوون رایدلی، روزنامه‌نگار انگلیسی و مدافع فعال مبارزه مردم فلسطین درباره واکنش آمریکا نسبت به خشونت پلیس در جریان قیام تونس نوشته «نه یک کلمه محکومیت، نه یک کلمه انتقاد، نه یک کلمه در مورد خویشتنداری از باراک اوباما یا هیلاری کلینتون در شرایطی که پلیس به طرف اجتماع مردان، زنان و کودکان شلیک می‌کرد، شنیده نشد.»

● متحد دلخواه آمریکا

در واقع تونس نمونه دولت‌هایی بود که ایالات متحده اعتقاد داشت به منافع آن خدمت می‌کنند: مخلوطی از لیبرالیسم جدید که به روی سرمایه‌گذاری خارجی باز است، همکاری با برنامه مبارزه با تروریسم آمریکا با توسل به تحویل افراطی مظنونان و سکولاریسم اکید که با سرکوبی شدید مخالفان سیاسی همراه است.

همه رژیم‌های عرب سراسر منطقه که بشدت نگران پیامد رویدادهای تونس هستند از نظر طرز نگاه به حکومت و حکومتداری شبیه بن علی اند: از جمله وابستگی به شکل‌های گوناگون به ایالات متحده که معمولا همچون مورد تونس با بی‌تفاوتی (مخالفت)‌ نسبت به مبارزه مردم فلسطین برای تعیین سرنوشت خود همراه است، در حالی که این مبارزه اهمیت نمادین فراوانی برای مردمان این کشورها دارد. برای هیچ دولتی در این منطقه که راه بن علی را دنبال کرده راهی جز این وجود ندارد که با ملت خود دشمن شود و به سرکوبی شدید، انکار و زیر پا نهادن حقوق آنان، بدرفتاری و شکنجه زندانیان سیاسی متکی شود و به خشونت پلیس برای القای ترس در مردم و پناه دادن و محافظت از نخبگان فاسد ممتاز از پاسخگویی و خشم مردم روی آورد.

قیام خود انگیخته مردم تونس که پس از خودکشی غم‌انگیز محمد بوعزیز در شهر سیدی بوزید در مرکز تونس در ۱۷ دسامبر ۲۰۱۰ آغاز شد، جرقه‌ای بود که آتش انقلاب را روشن کرد. این افزایش شعله‌ها فقط در محیطی پر از بی‌عدالتی شدید می‌توانست رخ دهد؛ بی‌عدالتی وحشتناکی که مردم عادی آن را عمیقا و به طور گسترده‌ احساس کرده باشند و با قیام خود این ترس را تبدیل به یک شورش سراسری کنند.

نمونه بارز این تغییر ترس دست کشیدن بن علی از قدرت در ۱۴ ژانویه بود؛ کاری که یادآور فرار «عیدی امین» دیکتاتور خونخوار دیگری در چند دهه پیش بود، اما درس اصلی اینجا این است که رژیم‌های سرکوبگری که با مردم خود بد می‌کنند، نسبت به بحران‌های سیاسی که می‌توانند با جرقه‌ای ناچیز در جایی دور از آن کشور شعله‌ور شوند بشدت آسیب‌پذیر هستند. مواجهه با چنین اوضاعی فقط می‌تواند حاکمیت‌های وابسته به زور را ناامن‌تر کرده و آنان را به گسترش دامنه جنگ سیاسی تا حد دستیابی به غیرممکن یعنی جرقه پیشگیری! متمایل سازد.

شهادت محمد بوعزیز نماد آشکار رنج بسیاری از جوانان و بیکار تونسی بود. این دستفروش فقیر که در خیابان‌ها سبزیجات می‌فروخت پس از این که ماموران پلیس بساط محقر او را به دلیل نداشتن جواز ضبط کردند در مقابل دیدگان مردم خود را آتش زد.

یک چنین خودکشی مبتنی بر اصول و بدون مقدمه، در فرهنگ عرب رایج نیست. در فرهنگ عرب خودکشی در صورتی که در شرایط سیاسی انجام شود، معمولا ابزاری اندیشیده شده و عمدی برای مبارزه است که مردم فلسطین مدتی از آن استفاده می‌کردند و در حال حاضر بخش‌هایی از مخالفان تحولات در عراق، پاکستان و افغانستان از آن استفاده می‌کنند. چنین شکل‌های خودکشی سیاسی معمولا اگرچه نه همیشه، به وسیله غیرنظامیان انجام می‌شود و با اصول اساسی اخلاق و قانون مغایرت دارد.

هدف اقدام بوعزیز نشان دادن شرایط بحرانی خود و نه لطمه زدن به دیگران و یادآور شیوه‌های رایج در کشورهای ویتنام و کره بود. هنگامی که راهبان بودایی در سال ۱۹۶۳ خود را در خیابان‌های سایگون به آتش می‌کشیدند، هدفشان اعتراض به جنگ ویتنام و فریاد خشم علیه مداخله نظامی آمریکا و جور عوامل دست‌نشانده آن کشور در ویتنام جنوبی بود.

مردم روز ۴ ژانویه در مراسم تدفین محمد بوعزیز فریاد می‌زدند: «خداحافظ، محمد، ما انتقام تو را می‌گیریم. امروز برای تو اشک می‌ریزیم، ولی کسانی را که باعث مرگ تو شدند به گریه خواهیم انداخت.»

مسلما تونس در دوره انتقالی با دشواری‌های سهمگین مواجه خواهد بود. مثلا هنوز نیروهای وفادار به بن‌علی در دولت حضور دارند از جمله در پلیس و نیروهای امنیتی که طی سال‌ها بلای جان مردم بودند. حدود ۴۰ هزار مامور پلیس (دو سوم در لباس عادی) داخل مردم می‌لولیدند تا گزارش دهند و آنها را مرعوب کنند.

می‌گفتند مردم می‌ترسیدند در کافه‌ها یا رستوران‌ها و حتی در خانه‌های خود حرف بزنند، زیرا پلیس در همه جا حضور داشت. هنوز حتی زندانیان سیاسی را از زندان‌های تونس، جلوه‌گاه توحش و بیرحمی مداوم رژیم بن‌علی، آزاد نکرده‌اند. سران دولت موقت متحدان قدیمی بن علی هستند، ازجمله محمد غنوشی، همکار و یاور اصلی او که بیشتر متحد غرب است تا مردم تونس، اگرچه قول داده با برقراری مجدد نظم کناره‌گیری کند، اما حتی اگر چنین کند، کافی نیست.

ما می‌دانیم که انقلاب حاصل شجاعت جوانانی است که در بسیاری از نقاط کشور به خیابان‌ها آمدند، گلوله‌‌ها و توحش شرورانه دولتی را به جان خریدند و مقاومت کردند، چون احساس می‌کردند وضع زندگی‌شان چنان بد است که چیزی برای باختن ندارند و در هر صورت برنده‌اند.

چیزی را که نمی‌دانیم این است که آیا یک رهبری می‌تواند ظهور کند که به آرمان‌های انقلابی وفادار باشد و بگذارند که دوام بیاورد.

آنچه را نمی‌توانیم بدانیم این است که روش‌های ضد انقلابی داخلی و خارجی تا چه حد مصمم و موثر خواهد بود. ما از موقعیت‌های دیگر می‌دانیم که نخبگان حاکم به ندرت داوطلبانه از مزیت‌های طبقاتی ثروت، موقعیت و نفوذ دست بر می‌دارند و نخبگان تونسی متحدانی در منطقه و فراتر از آن دارند که در سکوت مخالف این انقلابند و درباره عوارض و پیامدهای گسترده‌تر آن برای رژیم‌های مشابه دیگر در منطقه بشدت نگران هستند.

ما همچنین می‌‌دانیم سیاستگذاران در واشنگتن و تل‌آویو بویژه نگران خواهند شد، اگر طی ماه‌های آینده اسلامگراها، حتی از طریق انتخابات به قدرت برسند. رابرت فیسک، روزنامه‌نگار معروف می‌‌نویسد، غرب در گذشته از بن‌علی به علت مهار اسلامگراها، یعنی سرکوبی و ارعاب خونین جمعیت کشور، قدردانی می‌کرد. حتی اگر احزاب سیاسی اسلامگرا محبوبیت خود را نزد شهروندان تونس با پیروزی در انتخابات آینده نشان‌ دهند، باز هم واکنش منفی ضد انقلاب‌ها شدیدتر خواهد بود.

شواهدی وجود دارد باور کنیم که نیروهای سیاسی اسلامی در حال حاضر از محبوبیت فراوان در تونس برخوردارند و صدای اصلی مهم‌ترین حزب سیاسی که رهبرش ۱۴ سال زندانی و تحت شکنجه بود و در ۶ سال گذشته تحت آزار و اذیت پلیس مخفی شیطانی بن‌علی قرار داشت، از خطی متعادل درباره رابطه اسلام با آینده تونس سخن می‌گوید و تا حدودی شبیه تحولات سال‌های اخیر در ترکیه است.

آینده انقلاب تونس سرشار از بی‌ثباتی و تردید است. انقلاب در حال حاضر پیروزی بزرگ مردم این کشور است و کسانی از ما که با مبارزه مردم تونس برای «نان،‌ آزادی و شأن و منزلت انسانی» (شعار انقلاب فرانسه)‌ همدردی می‌کنیم باید هر چه در توان داریم برای تحقق این هدف‌ها و حفظ این انقلاب انجام دهیم.

سلیم نضال، روزنامه‌نگار فلسطینی ساکن نروژ، اوضاع جدید را بخوبی تعریف کرده است: «ناظران عرب توافق دارند، حتی اگر چه دانستن این که کار در آینده به کجا خواهد کشید دشوار باشد، آنچه قطعیت دارد این است که منطقه عربی پس از انقلاب تونس دیگر همان منطقه همیشگی نیست.»

فارن پالیسی جورنال

مترجم: علی کسمایی