چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
تربیت ملت به یاری قدرت
محمدعلی فروغی معروف به ذکاءالملک چهره معروفی در تاریخ معاصر ایران است و اکثر مردم او را می شناسند اما هرکس از او تصویری دارد. برخی او را به عنوان سیاستمداری می شناسند که شهریور ۱۳۲۰در انتقال قدرت از رضاخان به پسرش محمدرضا نقش مهمی ایفا کرد. برخی نیز او را از اهالی فرهنگ و با «سیر حکمت در اروپا» و دیوان عمر خیام و تالیفات دیگرش می شناسند.
معمول این است آنان که در حوزه قدرت و سیاست نقش آفرین می شوند کمتر به مسائل فرهنگ و اندیشه و اخلاق بها می دهند و دیپلماسی و موازنه قدرت و نظامی گری و پول و ثروت در نظرشان تعیین کننده تر می آید. اندیشه ورزان و اهل فرهنگ نیز از معادلات قدرت و زد و بندهای سیاسی فاصله می گیرند و دامان خود را به آن نمی آلایند، اما فروغی در این میان شخصیت ویژه یی دارد. او در طول عمر ۶۷ساله خود تک ساحتی نبود. او سیاست و فرهنگ را به موازات هم پی می گرفت. در حالی که در کاخ شاهی تاج بر سر رضاخان می نهاد، از فلسفه غافل نبود و می کوشید فیلسوفان را بشناسد و به جامعه خود بشناساند. در پست وزارت به امور اجرایی و سیاسی مشغول بود و همزمان به تصحیح دیوان شعرای بزرگی چون فردوسی و خیام و... سرگرم بود. این چندوجهی بودن او و درهم تنیدن عرصه سیاست و فرهنگ در فروغی عجین شده بود. چنان که در حوزه های خاص تر نیز این چندبعدی بودن را با خود داشت. در سیاست در صحنه ها و نقش های متفاوت و گوناگونی حضور یافت. سه دوره در مجلس اول و دوم و سوم شرکت داشت و وکیل مردم شد. قانونگذاری را تجربه کرد و حتی به ریاست مجلس شورای ملی رسید. در دوره احمدشاه ریاست دیوان عالی تمیز یا دیوان عالی کشور را عهده دار شد. با روی کار آمدن رضاشاه فروغی اولین کابینه دوره پهلوی را در ۱۳۰۴ تشکیل داد. همین کابینه بود که انتخابات مجلس موسسان را برگزار و قاجاریه را از سلطنت خلع کرد و آن را به سلسله پهلوی بخشید. مراسم تاجگذاری رضاخان نیز در چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ توسط دولت فروغی برگزار شد. در کابینه بعدی فروغی وزیر جنگ و سپس وزیر خارجه شد. در سال ۱۳۱۲ بار دیگر به نخست وزیری رسید و دو سال در این سمت باقی ماند.
چنان که مشاهده می شود فروغی در عرصه سیاست در هر سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه کار کرده و صاحب سمت بوده است.
فروغی همین تنوع و تکثر و چندبعدی بودن را در عرصه فرهنگ و ادب نیز به نمایش گذاشت. او هم دستی در فلسفه داشت و به شرح و تبیین فلسفه های غرب پرداخت و هم در نسخه های دیوان شاعران کهن ایران چون فردوسی، حافظ، خیام و سعدی تتبع و تحقیق می کرد.
● بی حقیقتی مردم
اما جالب تر از رفتار و کنش فروغی، نظریات و جمع بندی های او از جامعه ایرانی و علت عقب ماندگی آن است؛ مساله یی که همواره دغدغه روشنفکران، کنشگران سیاسی و مبارزان ایرانی بوده است.
وی در جریان جنگ جهانی دوم که وقایع آذربایجان ایران نیز کلید خورد، در مقاله یی با عنوان «تاثیر رفتار شاه در تربیت ایرانی» نظریات سیاسی اجتماعی خود را بیان کرده است.۱ او ضمن برشمردن تهدیدات خارجی که متوجه تمامیت ارضی و استقلال ایران است، عامل اصلی پیشرفت یا شکست کشور را در وضعیت ملت جست وجو می کند. فروغی این ایده خود را چنین توضیح می دهد؛ «این نگرانی های من بجا باشد یا نباشد یک مطلب مسلم است که هیچ ملتی بدون لیاقت و قابلیت دوام نمی کند و اقل مسائل این است که استقلال ظاهری یا معنوی خود را از دست می دهد... هر قومی که خود را لایق و مستعد می سازد، مخدوم می شود و ملت بی لیاقت خادم خواهد بود. چنان که افراد مردم به حسب استعداد و لیاقت بعضی آقا و جماعتی نوکرند و چون این ترتیب طبیعی و مقرون به عدالت است چاره هم ندارد.»
فروغی با بیان این اصل کلی به اوضاع داخلی کشور می پردازد؛ «باید کاری کرد که ملت ایران ملت شود و لیاقت پیدا کند والا زیردست شدنش حتمی است. زیردست ترک نشود، زیردست عرب می شود و اوضاعی که امروز در ملت ایران می بینیم جای بسی نگرانی است.» این نگرانی فروغی به موقعیت فرهنگی و اخلاقی آن روز مردم ایران برمی گردد. او نسبت به مردم دیدگاهی بدبینانه دارد و تصویر سیاهی از وضعیت جامعه ارائه می دهد که نام آن را بی حقیقتی گذاشته است؛ «افراد مردم ایران مطلقاً» یک منظور و مطلوب دارند و آن پول است و برای تحصیل پول از هر طبقه و جماعت و صنف باشند گذشته از دزدی و مسخرگی و هیزی فقط یک راه پیش گرفته اند که به اسامی مختلف آنتریگ بازی و حقه بازی و تملق و هوچیگری و شارلاتانی و... خوانده می شود و اسم جامع آن بی حقیقتی است و از این جهت است که ایرانی ها هیچ وقت با هم اتحاد و اتفاق نمی کنند و شما که از اوضاع گذشته و حال دنیا خبر دارید می دانید که هیچ وقت بی حقیقتی و نفاق هیچ قومی را به جایی نرسانده و هر وقت هر ملتی به مقامی رسیده امری معنوی را در نظر داشته و حقیقت طلبی و فداکاری و همت و غیرت و شهامت او را به حرکت آورده و به اتفاق و اتحاد مطلوب خویش را حاصل کرده است.»۲
● راه برون رفت
تفاوت فروغی با روشنفکرانی که تنها به بیان درد و نقاط ضعف بسنده می کنند در جست وجوی درمان دردهاست. او برای رفع نگرانی از شرایط زمانه راه چاره را در تربیت مردم و آگاه کردن آنها می بیند. اما تک ساحتی نبودن شخصیت فروغی در اینجا هم خود را نشان می دهد. چنان که همپای مسائل تربیتی و فرهنگی به عوامل اقتصادی و سیاسی نیز توجه دارد اما عامل فرهنگ و تربیت را مقدم می داند؛ «اگر بپرسید چه باید کرد و چاره چیست بی تامل عرض می کنم باید ملت را تربیت کرد. البته اهمیت تنظیم مالیه و تقویت قشون و ترقی اقتصادیات را از نظر نباید دور داشت. چه همان طور که مادیات به تنهایی برای ارتقای یک ملت کفایت نمی کند معنویات هم به تنهایی کافی نیست ولیکن باید دانست تا ملت تربیت نشود، هرچه سعی در ترقی مادیات آن کنند به جایی نمی رسد و عیناً مانند احوال پدرهایی است که برای اولاد خود مال و دولت فراوان به ارث می گذارند و آنها را تربیت نمی کنند. چه بسیار دیده ایم که آن اموال را فرزندان ناقابل به اندک زمانی به باد می دهند.»
برای تربیت مردم و نجات آنها از انحطاط فرهنگی، کار فرهنگی، آموزشی را به یک طریقه خاص منحصر نکرده و روش های گوناگون را مد نظر دارد؛ «اما تربیت ملت قسمت مهمی از آن البته به نشر معارف است به وسایلی که دائماً گفته می شود؛ تکثیر و تاسیس مدارس و موسسات و مجامع و مجلات علمی و ادبی و صنعتی، ترجمه و تالیف و طبع کتب مفیده، طلبیدن معلمان خارجی، فرستادن جوان های مستعد به خارجه، تشویق و تجلیل ارباب کمال و قس علی ذلک و یقین است که در این باب مسامحه جایز نیست.» (ص۶۹)
اگر نام فروغی سیاستمدار را از این جمع بندی و ریشه یابی برمی داشتیم بی گمان از این جملات سیمای یک مصلح اجتماعی و روشنفکر به ذهن خواننده خطور می کرد که در پی آسیب شناسی مشکلات اجتماعی به این جمع بندی رسیده است. اما از این گذشته نظریات بعدی فروغی ازفرنگ برگشته، در فضای تجددمآب آن روزگار عجیب تر است، سخن گفتن از اخلاق و لزوم تزکیه جامعه که معمولاً عارفان و زاهدان از آن سخن می گویند؛ «مهم تر از اینها آن است که فکری برای تقویت مایه اخلاقی ملت شود. در این دوره وقتی ما از اخلاق سخن می گوییم رندان در دل استهزا می کنند و حتی به زبان می آورند و اگر بخواهند به مقبولیت حرف بزنند، می گویند اینها صوفی و درویش یا موهوم پرست اند و رضای خاطر خدا و پیغمبر را در نظر دارند، آخرت را می خواهند و از بهشت و دوزخ می ترسند... چنین نیست. رضای خاطر خدا و پیغمبر لازم باشد یا نباشد موضوع دیگری است و این حرف های ما برای آخرت نیست، صرف مصلحت دنیوی خود را در نظر داریم و در این باب هیچ کس از جهت فرنگی مآبی و تجددی به من نمی رسد... طول نمی دهم. مقصود این است که امروز ملت ایران نه خداپرست است، نه وطن دوست، نه آزادیخواه، نه شرافت طلب، نه دنبال ناموس، نه طالب هنر، نه جویای معرفت. باید کاری کرد که مردم از شارلاتانی و هوچیگری و آنتریگ بازی مایوس شوند و دست بردارند، در آن صورت متوجه کار و هنر و کمال می شوند، همت و غیرت پیدا می کنند، حقیقت طلب می شوند.»۳
● مردم شاه را تربیت می کنند یا...
آسیب شناسی فروغی از جامعه آن روز، تلاش های فرهنگی و ادبی و علمی وی را کاملاً تبیین کرده و توجیه می کند. تاریخ فلسفه او و ترجمه های او و کارهای مطبوعاتی و مدرسه سازی و ریاست مدرسه سیاسی و دانشکده حقوق و تصحیح و تدوین دیوان شعرای قدیمی و... همه در راستای تربیت مردم جامعه است. اما شرکت او در قدرت و نزدیک شدن به نوک هرم قدرت در کجای جمع بندی و آسیب شناسی او می گنجد. این پرسشی است که در جمع بندی او پاسخ خود را می یابد. او لازمه حل مشکل اخلاقی جامعه را داشتن یک الگو و مدل قابل تاسی و تقلید می شمرد و این الگو را در راس قدرت می یابد؛ «از حسن اتفاق این قسمت از تربیت ملت که از همه مشکل تر و مهم تر است وسیله اش به دست ما آمده و باید مغتنم بشماریم و آن وجود مبارک شاهنشاه پهلوی است. مردم دنیا خاصه اهل ایران همیشه نظر به مقامات عالیه داشته و کلام معروف صحیح است که الناس علی دین ملوکهم و البته چون مقام شخص پادشاه از سایر مقامات عالی تر است نظر توجه عامه به او از همه بیشتر است.» ۴
اگر بپذیریم فروغی در بخش اول چه باید کرد خود موفق بوده و کوشش هایش در راه آشنایی جامعه ایرانی با دانش های نوین و دستاوردهای بشری تا حدی به ثمر نشسته است اما در بخش دوم نظریه او بطلان خود را در عمل نشان داد. او که می خواست فرهنگ و اخلاق جامعه را از طریق هرم قدرت اصلاح کند، بر این باور بود که با تاسی مردم به شاه جوان پهلوی در آنها تحول ایجاد می شود. درحالی که شاه جوان هنوز آزموده نشده بود. اما از فروغی که یک بار رضاخان را آزموده بود بیان چنین سخنی قابل تامل است. او گرچه خود تاج بر سر رضاخان گذاشته بود در عمل به جایی رسید که پس از وقایع سال ۱۳۱۴ مجبور شد کناره گرفته و رضاخان دیکتاتور را به خود واگذارد و در شش سال خانه نشینی خود هیچ دیداری با او نداشته باشد. در شهریور ۲۰ هم زمانی پذیرفت که بار دیگر وارد قدرت شود که رضاخان کناره بگیرد. چه تضمینی بود که فرزند او نیز در عمل به وضعی بدتر از پدرش دچار نشود. تجربه بشری نشان می دهد این مردمند که هرم قدرت را اصلاح می کنند و در لایه لایه حاکمیت تغییر و تحول و اخلاق را تسری می دهند. بنابراین دل بستن به اصلاحات متکی به شاه و قدرت راه به جایی نمی برد. اما فروغی خود زنده نماند که عملکرد شاه جوان پهلوی را ببیند و در تئوری خود تجدیدنظر کند. وی در پنجم آذر ۱۳۲۱ هنگامی که وزیر دربار بود با عارضه قلبی درگذشت.
مهدی غنی
پی نوشت ها؛
۱- مقالات فروغی، جلد دوم، انتشارات طوس، به کوشش محسن باقرزاده، زمستان ۷۸
۲- همان، صص ۶۹- ۶۸
۳- همان، ص۷۰
۴- همان، ص ۷۱
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست