جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دولت فرهنگی و فرهنگ غیر دولتی


دولت فرهنگی و فرهنگ غیر دولتی

یادداشتی از سیدصادق خرازی

نخست وزیر فرهیخته دوران دفاع مقدس و نامزد انتخابات کنونی ریاست جمهوری اسلامی ایران جناب آقای مهندس میر حسین موسوی، در شعارهای انتخاباتی خود از مقوله ای سخن به میان آورده اند، که از یک نقطه نظر می توان آن را مهمترین نشانه بلوغ سیاسی و فرهنگی مجموعه برنامه های ایشان تلقی کرد. این شعار شعاری است که گرچه با عبارتی کوتاه بیان شده، اما به نظر من حاوی مهمترین و ارزشمندترین معانی در عرصه فرهنگ و سیاست در بطن خویش است: دولت فرهنگی و فرهنگ غیر دولتی. خوب است از اینجا آغاز کنم که یکی از مهمترین مسئله های اندیشمندان و متفکران و روشنفکران در عرصه اندیشه سیاسی در طول تاریخ در نسبت میان فرهنگ و سیاست بروز می یافته است. دولت به مقتضای جایگاهی که در عرصه قدرت در جوامع بشری دارد و به دلیل مناسباتی که در ارتباط خود با جامعه و نیروهای مدنی ایجاد می کند، ناچار نسبتی با فرهنگ پیدا می کند. اگر دولت مهمترین کانون اتوریته در یک جامعه بشری است، به طبیعت خود با فرهنگ یک جامعه که در ذات خود همواره در نسبتی با اقتدار قرار می گیرد، ارتباط می یابد.

فرهنگ یک جامعه برآیندی از سنتها، آیینها و عوامل نرم افزاری تمدنی آن جامعه است که در تمامی جوانب مختلف آن جامعه به نسبتها و گونه های مختلف بروز و ظهور می یابد و با وجود سیالیت اجتماعات بشری هویت تاریخی جوامع را تعیین و تضمین می کند. این جوانب مختلف هم عرصه زندگی فردی آحاد یک جامعه را شامل می شود و هم عرصه های مختلف اجتماعی را پوشش می دهد. دانش که مهمترین محصول جوامع بشری است، طبعا از این امر مستثنا نیست و حتی دقیقترین علوم نیز در تناسب با فرهنگ جوامع تولید کننده خود تعین می یابند. به روشنی می توان از نسبت انواع مؤلفه های فرهنگ و از جمله سنت و نیز دانش با قدرت سخن راند و در همین چارچوب می توان همچنین از انواع قدرت و مناسبات میان قدرتهای مختلف در یک جامعه که هر یک حاصل مؤلفه ای از مؤلفه های سازنده جامعه اند بحث کرد. فرهنگ و مؤلفه های آن و انواع بروزات فرهنگی برای خود انواع و طیفهای مختلفی از اشکال قدرت را تولید می کنند و در این میان قدرت برآمده از سنت و یا برآمده از دانش تاکنون بیشترین توجه را از سوی فیلسوفان سیاسی و اجتماعی و جامعه شناسان به خود معطوف داشته است. در سنت اسلامی ابن خلدون بیش از دیگران از نسبت میان عوامل فرهنگی با قدرت سیاسی و نسبت میان انواع قدرت و از جمله قدرت سیاسی با دیگر انواع قدرت سخن رانده است؛ کما آینکه ماکس وبر و یا میشل فوکو هر یک به تئوری پردازی درباره انواع این مناسبات و ظهورات تاریخی آن در عرصه های تمدنی پرداخته اند.

مهمترین عرصه های تجاذبات و تدافعات هر تمدنی و از جمله تمدن اسلامی، که خود عامل اصلی حیات و صیرورت جوامع اند در همین نسبتها خلاصه می شوند. بدین ترتیب برای فیلسوفان سیاست و نیز فیلسوفان فرهنگ همواره نسبت میان فرهنگ و سیاست و قدرت فرهنگی و قدرت سیاسی یکی از مهمترین مسائل قلمداد می شده است. در تمدن اسلامی از نخستین روزگار شکل گیری تفکر سیاسی و از عصر فارابی، به عنوان بزرگترین فیلسوف سیاست، این مسئله مد نظر بوده و تئوری های متفاوتی ارائه شده است.

یکی از دلایل توجه متفکران و فیلسوفان در عرصه تمدن اسلامی به این موضوع تجربه تاریخی جایگاه قدرت در جوامع اسلامی بوده است. تاریخ تمدن اسلامی را در حقیقت تعاملات مستمر میان اهالی قدرت سیاسی و حکومتها با اهالی فرهنگ شکل داده است و در این میان در بیشتر ادوار تاریخی ما، قدرتهای سیاسی درصدد بوده اند تا در راستای بسط قدرت خود به عرصه فرهنگ و نمادها و تظاهرات مدنی و فرهنگی دست اندازی کنند و فرهنگ را برای خود مصادره نمایند. مورخان به خوبی بر این نظر واقف بوده و هستند که بیشتر نزاعها و تحولات سیاسی در طول تاریخ سرزمینهای اسلامی و از جمله سرزمین ما ایران در حول و حوش همین مناسبات میان اهالی فرهنگ و سیاست رقم خورده و دولتهایی بر همین اساس برآمده اند و دولتهایی فرو افتاده اند. گرچه در طول تاریخ سرزمینمان دولتها در ساختن فرهنگ جامعه نقشی بسیار اساسی و سرنوشت ساز داشته اند و در واقع در بسیاری از موارد، و در غیاب ساز و کارهای مدنی، فرهنگ و تولید دانش تنها بر اساس حمایت دولتها امکان پذیر بوده است؛ اما حاصل کار در عین حال چنین بوده است که فرهنگ و تمامی مظاهر فرهنگی جامعه شکلی دولتی به خود گیرد و به دلیل عدم استقرار سیاسی دولتها و بی ثباتی در مناسبات قدرت، همواره عرصه های فرهنگی دستخوش آفتهای بیشمار قرار گیرند. به همین ترتیب عرصه فرهنگ دچار آفتهایی می شده است که از طریق دولتها و قدرتهای سیاسی بر آن عارض می شده است. مهمترین آفتی که در این میان و به تأثیر از سیاست در طول تاریخمان دامن گیر عرصه فرهنگ می شده است، استبداد زدگی عرصه های فرهنگی و به تأثیر از قدرتهای سیاسی استبدادی بوده است. دولتهای استبدادی فرهنگ برخاسته از جامعه مدنی را بر نمی تابند و یا دست کم آن را در خدمت خود می خواهند. بدین ترتیب، درست است که بسیاری از آنچه را که می توان از آن به تولید علم و دانش و فرآورده های فرهنگی مانند تولید کتاب و تأسیس مدارس و غیره در تمدن اسلامی نام برد، به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم بنابر اراده قدرتهای سیاسی فراهم می شده و امکان پذیر می گردیده است، اما به همین دلیل هم این عرصه ها همواره از آفتها و مشکلاتی بسیار مهم برخوردار بوده اند و در تمدن اسلامی در بسیاری از موارد ساحت فرهنگ نمی توانسته است نقشی سازنده و درخور و سازگار و موزون پیدا کند. بدین ترتیب زمینه یابی نقش و سهم عالمان و روشنفکران و مصلحان در جامعه ما همواره امکان پذیر نبوده و یا از دامنه تأثیر بسیار محدودی برخوردار بوده است و این همه به دلیل آن بوده که نسبت میان دولت و فرهنگ روشن نبوده است و دولتها همواره به ساحت فرهنگ دست درازی می کرده اند.

آنچه آقای میر حسین موسوی از آن سخن می راند، برداشتی صحیح از تاریخ و تمدن ما و ناشی از شناخت صحیح از علل ناکامی ها و تأمل در علل انحطاط در تمدن اسلامی است. در یکصد و پنجاه ساله اخیر و از آغاز نهضت اصلاح طلبی اسلامی در کشورهای اسلامی این مسئله یعنی مسئله نسبت میان فرهنگ و سیاست جزء مهمترین مسئله ها و دشواره های فکری بوده است. میر حسین موسوی شاگرد مکتب اصلاح طلبی اسلامی است و بنابراین موضوع نسبت میان دولت و فرهنگ جزء مهمترین اولویتهای دولتش قرار گرفته است. تجربه تاریخی و از جمله تجربه سی سال پس از انقلاب به خوبی نشان داده است که باید اهالی فرهنگ همواره مراقب موضع دولتها و دولتمردان نسبت به این موضوع باشند و نقطه نظر و باور اهالی سیاست را در این مسئله محک مناسبی برای تعهد دولتها به اصول مردمسالاری و جامعه مدنی ارزیابی کنند. بدون جامعه مدنی فرهنگ بالیده نمی شود و فرهنگی که برخاسته از اراده معطوف به قدرت سیاسی است، در مسیر مخالف با استقرار جامعه مدنی گام بر می دارد؛ وانگهی در خدمت استبداد نیز به کار گرفته می شود و درخت خودکامگی را آبیاری می کند و ریشه دموکراسی را می خشکاند.

باری در اینکه دولتها باید فرهنگ محور باشند و بیش از هر چیز به فرهنگ جامعه اعتنا داشته باشند و ساز و کار بالندگی فرهنگی را فراهم کنند، تردیدی نیست و اصولا و به ویژه در عصر مدرن بدون حمایت دولت، عرصه فرهنگ در هیچ جامعه ای قدرت بالندگی ندارد و بنابراین نقش دولت در فرهنگ بر کسی پوشیده نیست؛ البته دولتی که برآمده از نیروها و ساز و کارهای مدنی باشد؛ اما در آن سو، دغدغه اصلی اهالی فرهنگ این است که فرهنگ بدین وسیله تبدیل به ابزاری برای بسط قدرت و تعدی گری دولت به جامعه مدنی نگردد و به اصطلاح فرهنگ دولتی نشود. آنچه مایه رشد و بالندگی جامعه است، وجود دولتی مردمسالار و فرهنگی و فرهنگ محور است؛ اما این امر تنها زمانی میسر است که فرهنگ، دولتی نباشد و ساز و کاری فراخور خود داشته باشد و نه برآمده از خواست اهالی قدرت.

در طول تاریخ تمدن اسلامی نمونه برجسته دورانی که در آن دولت، دولتی فرهنگی بود اما فرهنگ دولتی نبود، شاید بیش از هر دوران دیگر، دوران انسانگرایی و نوزایش فرهنگی سده چهارم قمری و عصر آل بویه باشد که می دانیم از سوی خاورشناسان به عصر نوزایش اسلامی لقب گرفته است. سده چهارم که اوج شکوفایی تمدن اسلامی را رقم زد، و به ویژه به فضل وجود دولتی قدرتمند و در عین حال فرهنگی و فرهنگ دوست و با داشتن رجال و دولتمردانی دانش پژوه و دانش پرور، نمونه دورانی بود که در آن دولت فرهنگی بود اما فرهنگ دولتی نبود. در آن دوران آزادی بحث و نظر و مباحثات دینی و آزادی ابراز عقیده تا حدود زیادی تأمین شده و خارج از اراده حکومتها و بر اساس اتوریته اجتماعی اهل فرهنگ شکل گرفته بود. این امری است که مورد اتفاق همه محققان و تاریخ پژوهان است و اگر اینان این دوران را دوران اعتلای تمدن اسلامی و ایرانی می نامند، تردید نباید کرد که پس از هزار سال، احیای تمدن اسلامی و ایرانی که با انقلاب اسلامی ایران و به رهبری اهل علم در مسیر ظهور قرار گرفت، در برهه تاریخی حساس و سرنوشت سازی که ما در آن بسر می بریم، تنها با تحقق "دولت فرهنگی و فرهنگ غیر دولتی" است که امکان تعین و تحصل می یابد و آن تجربه تاریخی و غرور آفرین امکان پذیر خواهد شد؛ آرمانی که وسیله میر حسین موسوی ابراز شده است.

نویسنده : سید صادق خرازی