دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

مارکس منتقد برابری گرایی است


مارکس منتقد برابری گرایی است

سرمایه داری چیز هراس انگیز اما ناگزیر بوده است این نظام موجب درد و رنج های هولناک بشری و ضایعه های عظیم انسانی گردید و در عین حال برای آزادی و فعالیت بشری امکان های بی سابقه ای ایجاد کرده است جنبة «خوب» سرمایه داری را نمی توان از جنبة «بد» آن جدا کرد وظیفة مهم از این پس عبارت از سنجش امکان هایی است که سرمایه داری ایجاد کرده و از خود سرمایه داری فراتر می رود علاقه های ما باید متوجه آن جنبش تاریخی باشد که توان تحقق کامل امکان های موقعیت های تاریخی مان را دارد مقاله حاضر توسط آلن دود نگاشته شده و توسط ب کیوان برگردان گردیده است

شرحی کوتاه درباره نویسنده مقاله

آلن وود از ۱۹۸۰ استاد فلسفه در دانشگاه کورنل آمریکا بوده است. از اثرهای او «اخلاق دینی کانت» (۱۹۷۰). «الهی شناسی عقلی کانت» (۱۹۷۸)، کارل مارکس (روتلج وکگان پل، ۱۹۸۱) و «اندیشة اخلاقی هگل» (۱۹۹۰) شهرت زیاد دارد.

آلن وود از فیلسوفانی است که علی رغم هیاهوی ُمد روز و سطحی نگری برخوردی علمی با مارکس دارد. و دیدگاههای او را بر پایة مجموع اثرهای وی نقد و بررسی کرده است.

در بازار آشفته ای که بوی انکار مطلق همة ارزش های عدالتخواهانه به مشام می رسد، آلن وود به هسته های پرتو ا فکن اندیشة مارکس توجه دارد که در کنکاش های فلسفی و علمی در شمار مبناهایی برای راه یافتن به عرصه های جدید تفکر فلسفی و اجتماعی است.

آلن وود در نامه ای که به درخواست ژاک هوآرو مترجم فرانسوی مقالة زیر پیرامون توضیح هدف نوشتن این مقاله و موضع های خاص خود نگاشته، تصریح کرده است:

«نتیجه گیری های من آشکارا به بیان موضع مارکس اختصاص دارد و موضع خاص مرا بیان نمی کند. پس این موضعگیری مستقیم سیاسی شخصی من نیست. موضع گیری های اساسی سیاسی من در این مقاله در بخش «نقش برابری در مبارزه با ستم» که در عین حال نقد جزیی از مارکس است، توضیح داده شده؛ هر چند این موضع گیری ها در این تلاش نیستند از خواست های برابری خواهانه ای دفاع کنند که با برداشت های مارکس در تعارض نباشند.

بدیهی است، انکار نمی کنم که یکی از هدف های من در این مقاله همچون دیگر نوشته هایم دربارة مارکس بیان علاقه هایم نسبت به فکر مارکسیستی است. و این در صورتی است که شما فکر مارکس را از آن نتیجه گیری کنید. با اینهمه، هیچیک از نوشته هایم بطور مستقیم این مسئله را که در وضعیت سیاسی کنونی چه برخوردی با فکر مارکس باید داشت، مطرح نمی کند. از یک سو می بینیم که امروز طبقة کارگر جهانی سازمان یافته وجود ندارد. به بیان درست، فکر نمی کنم که از ۱۹۱۴ به این سو، چنین چیزی وجود داشته است. مدت مدیدی (دست کم نیم قرن) است که واضح گردید که بر خلاف انتظار اتحاد شوروی (سابق) و یا دیگر حزب های متحد آن در دیگر کشورها هیچج انقلاب پرولتری به مفهوم مارکسیستی روی نداده است.

از سوی دیگر، فکر می کنم که پیروزی جنبش های رادیکال در جهان که هدف آنها دگرگونی ریشه ای یا زدودن سرمایه داری و امپریالیسم است، یگانه امیدی است که ناگزیر از چیزی داشته ایم که به آینده به ظاهر آراسته برای نوع بشر شباهت دارد. اغلب این جنبش ها نوشته های مارکس را به عنوان منبع اساسی الهام اخذ کرده اند و من فکر می کنم که آنها در این کار حق داشته اند. اما روندها و رویدادها «در کشورهای سوسیالیستی» در مقیاسی است که آنها نه تنها به بی اعتبار کردن امپریالیسم شوروی و استالینیسم بلکه متأسفانه در مجموع به بی اعتبار کردن اندیشة مارکسیستی و اندیشة سوسیالیستی انجامیده اند که مایة زیان های بی شمار است. در کوتاه مدت، من نسبت به جریان سیاست جهانی بدبینم. دلیل های خوش بینی ام تنها مبتنی بر این واقعیت است که انتقاد مارکس از سرمایه داری همواره بطور بنیادی درست و عادلانه است. تضادهای اساسی سرمایه داری از بین نرفته اند؛ زور و ستم فوق العاده زیادی که بعنوان بیماری مزمن این سیستم بروز می کند، همیشه وجود خواهد داشت که باید زدوده شود. بدیهی است که اندیشة مارکس می تواند در دیدگاه بسیاری از افراد بی اعتبار جلوه کند، اما حقیقتی که او روشن گردانیده است، تکذیب نشده اند و در معرض چنین تکذیبی قرار ندارند. دیر یا زود بشریت به آن روی خواهد آورد.

من برخوردم را نسبت به رویدادهای تازه با برخورد کانت نسبت به انقلاب فرانسه (که غالباً بد فهمیده شده) مقایسه می کنم. این دو برخورد بنا به ملاحظه های معینی عکس یکدیگرند. کانت بطور کلی انقلاب را تأیید نمی کرد و امید نداشت که انقلاب فرانسه نتیجه های خوبی ببار آورد. اما برخورد جالب توجه او باعث حضورش در این انقلاب و الهام بخشیدن به شاهدان آن گردید. کانت فکر می کرد علاقه هایی که طبقه های فرهیختة اروپا نسبت به انقلاب نشان می دهند. نشانه ای معتبر برای آیندة تمدن اروپاست.

برخورد من به دگرگونی اروپای شرقی درست عکس آن است. من فکر می کنم که این دگرگونی ها مفید واقع شوند و از این رو به آن درود می فرستم. اما از سوی دیگر، نسبت به واکنش کسانی که در این دگرگونی ها شرکت دارند، سخت در شگفتم. به زعم آنها این رویدادها مارکسیسم و بطور کلی سوسیالیسم انقلابی را بی اعتبار کرده اند. این واکنش چنانچه ادامه یابد، به یقین در درازمدت مصیبت های به مراتب بدتری در مقایسه با رویدادهای گذشته ببار می آورد.

نمی دانم چگونه بین توضیح های متفاوت من که شما انگیزندة آن بودید، انتخاب انجام می گیرد. بنا به دلیل هایی که اکنون با توضیح های من در بالا باید روشن شده باشد. من خود را یک خوشبین اصلاح ناپذیر تلقی نمی کنم؛ اما اشکال کار را در انتخاب موضع همجون یک رادیکال آشتی ناپذیر نمی بینم. من کم توانم، اما سرگشته نیستم، چرا که اندیشه هایم ُمد روز نیست. اندیشه هایی را در نظر گیرید که در کشورم ُمد روزند. البته، هیچ شخص شایسته ای به ُمد روز بودن رغبت ندارد. به یقین برداشت من این نیست که رادیکالیسم برای پیروزی انتخاب می شود. اما اگر مسئله پیروزی در اساس منتفی باشد، در این صورت نوع بشر باید درانتظار آیندة فوق العاده تیره و تاری بسر برد. اگر روشنفکران رادیکال آمریکا بهر شکلی متلون و درجا زده بمانند، احساس نمی کنم که چیزی در میان باشد که یکی از ما بتواند یا باید برای تغییر آن انجام دهد. اگر مایلیم چنین نباشد باید کوشش خود را در تغییر وضع روحی اشخاص ادامه دهیم؛ بگونه ای که اندیشه های ما برای آنها دیگر این چنین متلون نباشد».

لازم به یادآوری است که «رادیکال» در ایالات متحد نمایشگر جریان انقلابی است.

مقالة آلن وود شامل یک مقدمه و پنج بخش بشرح زیر است:

۱- انگلس و برابری

۲- مارکس و توزیع در «نقد برنامی گوتا»

۳- برابری توزیعی و برآوردن نیازها

۴- نقش برابری در مبارزه با ستم

۵- مارکس مخالف ستم و مخالف برابری گرایی

مقدمه

جامعة سرمایه داری برای مارکس در اساس یک جامعة طبقاتی و جامعه ای است که پویایی عمدة آن بنا بر ستم یک طبقه به طبقه دیگر برانگیخته می شود. مارکس همواره مخالف آشتی ناپذیر ستم در همة شکل های آن بود. رسالت اساسی پرولتاریا آنطور که مارکس آن را درک می کرد، محو ستم طبقاتی از راه محو اختلاف های طبقاتی است که آن را ممکن می سازد. با اینهمه، تقسیم جامعه به طبقه ها و بویژه ستم یک طبقه به طبقه دیگر همواره مستلزم نابرابری های شدید اجتماعی، نابرابری ها در ثروت و امکان ها، قدرت و اعتبار، آزادی و برآوردن آرزوها، درک خویش، رضامندی و خوشبختی است. بر عکس، جامعة بدون طبقه ها بنظر می رسد قبل از هر چیز جامعه برابرهایی باشد که در آن همه بطور برابر در خرج و دخل زندگی اجتماعی سهیم اند. کسانی که با ستم در همة شکل های آن مبارزه می کنند، اغلب مبارزة خود را به مثابه مبارزه برای برابری تلقی کرده اند. آنها خواسته های شان را در ارتباط با ایده آلها یا اصول برابری که عبارت از برابری حقوق صوری و شناسایی قطعی آن از طرف جامعه یا برابری فرصت ها در زمینة آموزش و پرورش و تحقق آرزوها یا تقسیم برابر ثروت و رفاه است، بیان کرده اند. این امر می تواند ما را به این فرضیدن سوق دهد که مارکس یک برابری خواه و رزمندة برابری است و چون به جامعة برابرها می اندیشید در سودای جامعة بدون طبقه ها بود. ولی با اینهمه، این را می دانیم که هیچ تأیید صریح و بدون ابهام نسبت به مفهوم برابری در نوشته های مارکس وجود ندارد. در نوشته های انگلس، بویژه در تحلیل های او پیرامون نخستین جنبش های رادیکال مانند جنگ دهقانی در قرن شانزده در آلمان به اظهارهایی بر می خوریم که علاقه به گونه های مختلف خواست های برابری خواهانه را نشان می دهد. البته در نوشته های این دو اندیشمند، انکارهای کاملاً صریح و انتقادهایی از برابری خواهی وجود دارد. آنها در نوشته های خود تأکید می کنند که «برابری» در اساس یک اندیشه بورژوایی است و در بیان خواسته ها یا هدف های طبقه کارگر جایی ندارد. با تکیه بر متن ها، من فکر می کنم که ما باید مارکس را با وجود این واقعیت که مخالف همة شکل های امتیاز اجتماعی و ستم بود، بعنوان مخالف ایده آل برابری تلقی کنیم. مارکس اندیشة برابری را رد می کند. چون آن را در پراتیک به مثابه دستاویزی برای ستم طبقاتی می داند. به گمان من دیدگاه های مارکس دربارة این مسئله ها شایستة پژوهش و کند و کاو است. با توجه به اینکه ما بشدت کوشیده ایم فکر کنیم که مارکس باید یک برابری خواه باشد، این می تواند برای ما در این کشف که چرا مارکس برابری خواه نیست، آموزنده باشد. «برابری» اغلب مفهومی ناروشن است. در آغاز می توان آن را همچون یک حق یا هدف اجتماعی نگریست. برابری خواهان می توانند به تصدیق این نکته پردازند که افراد بنا بر ملاحظه های معین حق دارند بطور برابر مطرح شوند و یا حق دارند به نسبت های برابر از ثروت های معین اجتماعی بهره مند گردند. به بیان دیگر، برابری خواهان می توانند یاریگر و خواهان جامعه ای باشند که در آن افراد برابرند یا کمیت های برابر از چیزی دریافت کنند، بی آنکه تصدیق کنند که افراد حق مقرری برابر یا سهم های برابر دارند و حتی بی آنکه سیستم حقوقی ای رادر نظر گیرند که به اعتبار آن توزیع در برابری وضعیتی تحقق خواهد یافت که جستجو می شود. برابری خواهان اغلب این دو روش بررسی برابری رادر هم می آمیزند و یا به ناروا می پندارند که آنها در عمل برابرند. سیستمی از حقوق برابر می تواند به توزیع بسیار نابرابر ثروت، قدرت و رفاه بیانجامد و برعکس، می تواند چنین رخ نماید که تنها روش کسب ثروت (یا قدرت) برابر در جامعه دادن حقوق بسیار نابرابر به افراد بمنظور استفاده از استعدادها و امکان های شان برای بدست آوردن ثروت و قدرت است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.