سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

دژ استوار


دژ استوار

امام علی بن موسی الرضا ع و پذیرش ولایتعهدی مامون

ایرانیان ناراضی از فساد فراگیر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، اخلاقی و اعتقادی روزگاران پایانی ساسانیان با شنیدن طلوع آزادی و عدالت از افق غرب ایران در جزیره العرب پیوسته چشم انتظار بالا آمدن این خورشید و روشن کردن شبستان ظلم و ظلمت زده ایران زمین بودند.

و چون یزدگرد سوم پس از ۱۳ سال تفرقه وآشوب تاج و تخت کیانی را به تملک درآورد و به اختلافات داخلی تا اندازه یی پایان داد یکصد هزار مرد جنگی از سراسر ایران گرد آورد و در غرب ایران بسیج کرد تا با تازیان بجنگد و نگذارد آرزوی دست یافتن به ملک کیانی را عملی سازند. اما مردم ایران هیچ انگیزه یی برای دفاع از منافع اشراف و زمین داران و نظامیان و موبدان نداشتند و حاضر نبودند خود را فدای کسانی کنند که ده ها سال بر آنان ستم روا داشته اند. از این روی سپاه یکصد هزار نفری یزدگرد از عرب های تهیدست و بی جنگ افزار اما باایمان و باانگیزه شکست خورد و روی به هزیمت گذاشت.

ولی مردم ایران که به عشق آزادی و عدالت همچنان در انتظار به سر می بردند پس از مدتی کوتاه با ظلمی بدتر از دوران پیشین و تبعیضی بسیار پلید و ضدانسانی روبه رو شدند. لذا از همان آغاز کار در اندیشه جبران بر آمدند و همین که ابومسلم خراسانی آنان را به برانداختن دولت نژادپرست بنی امیه دعوت کرد یکصد هزار نفر زیر پرچم او گرد آمد و عوامل و عمال بنی امیه را از خراسان تا همدان از میان برداشت و از آنجا راهی شام شده خلیفه اموی را از تخت سلطنت به زیر کشانید و خلیفه عباسی را به جای او نشانید.

اما باز هم ایرانی متوجه شد مراد را عوضی گرفته و به جای آل علی آل عباس را برنشانیده است، به همین جهت پیوسته دل ایرانی با آل علی بود و دستش با آل عباس. این دست پیوسته قطع می شد و آن دل پی درپی سرشار از عشق آل علی و کینه آل عباس می شد. بنی عباس با استفاده از تجربه پیشینیان خود به ترفندی تازه متوسل شدند. هارون الرشید خود را شیفته علی وانمود می کرد و فرزندان علی را به زندان می انداخت و می کشت تا بدین وسیله هم نزد ایرانیان محبوبیت پیدا کند و هم اعراب را راضی نگه دارد تا اینکه خود جان بر سر این ترفند گذاشت و فرزندانش را که یکی مادر عرب و دیگری مادر ایرانی داشت با اختلافی عمیق باقی گذاشت.

مامون که پرورده فرهنگ ایرانی و پیرو مذهب تشیع بود، نه تنها از تجربه پدر سود جست که سیاست نوین ایرانی- شیعی را هم وسیله تحکیم قدرت و تثبیت خلافت خویش ساخت.

نخست برادر عرب خود را به وسیله طاهر ایرانی از میان برداشت و خلافت را به دست گرفت و مرو را در خراسان به مرکز خلافت تبدیل کرد. در آن روزگار علوم عقلی و فلسفه از یونان و اسکندریه و ایران و هند و دیگر نقاط جهان به مرکز خلافت وارد می شد و جای کالای وطنی یعنی اسلام و اندیشه قرآنی به مردم تحویل داده می شد.

از این روی همه دانشمندان غیر مسلمان خود را با فلسفه و علوم روز مجهز کرده بودند تا نام و رسم ظاهری اسلام را هم از میان بردارند.

مامون خود از همه دانشمندان بیشتر مجهز به علوم روز بود، اما بیشتر به فکر تحکیم پایه های قدرت در میان همه اقوام و ملل بود تا تعمیق اندیشه اسلامی و توسعه احکام قرآنی. و به روشنی می دید ایرانیان همچنان وابسته آل علی و چشم به راه اجرای آزادی و عدالت موعود قرآن و سنت هستند، لذا به آخرین تیر ترکش چنگ زد. تصمیم گرفت پسر موسی بن جعفر را- که به عالم آل محمد (ص) مشهور بود- از مدینه به مرو بیاورد و به او پیشنهاد خلافت یا ولایت دهد تا بدین وسیله هم او را خلع سلاح کند و در عمل خنثی و بی اثر و هم ایرانیان را راضی و قانع سازد تا علاوه بر دست ها، دل هایشان را هم در اختیار او گذارند.

پیک هایی روانه مدینه کرد تا امام رضا را با احترام و عزت به مرو ببرند. به آنان توصیه می کند او را از راهی بیاورند که با شهرهای شیعه نشین برخورد نداشته باشد. مبادا در میان راه سپاهی از مردم مومن فراهم سازد و علیه آل عباس به کار گیرد.

امام بر سر دوراهی تاریخ سازی قرار گرفت؛ یا این دعوت را نپذیرد و در مدینه بماند و هر روز در مسجد رسول خدا بنشیند و به مردم مدینه قرآن و سنت رسول خدا و رهنمودهای پدران را آموزش دهد که نفوذی محدود و در همان حول و حوش مدینه- و احیاناً زائران قبر پیامبر- را دارد یا دعوت مامون را بپذیرد و به مرو برود و خود را با همه مسائل سیاسی و اجتماعی و عقیدتی جهان درگیر سازد که ببینیم- به پندار و نقشه مامون- چه می شود.

امام راه دوم را انتخاب می کند، اما انتخابی آگاهانه و جدا از نقشه و هدف و تدبیر مامون با برنامه یی حساب شده برای بین راه و مقصد و پاسخ به مامون.

کاروان امام از هر شهری می گذرد، چه شیعه و چه سنی، همین که می شنوند مردی از سلاله رسول خدا(ص) و از فرزندان علی بن ابیطالب در دسترس آنان قرار گرفته می کوشند تشنگی سالیان دراز خود را از زلال چشمه او برطرف کنند. تا اینکه کاروان به مرکز فرهنگی جهان آن روز یعنی نیشابور می رسد. مردم نیشابور از امام می خواهند حدیثی برای آنان بگوید که از پیامبر به دست او رسیده است. امام می داند هر حدیثی از پیامبر برای آنان نقل کند، جاودانه می ماند و در تاریخ طنین انداز می شود لذا حدیثی را نقل می کند که بیانگر شرایط و اوضاع زمانه است. حقیقتی که در آن روزگار، در سراسر جهان اسلام تحریف شده و در عین حال که مردم می پندارند به آن حقیقت عمل می کنند آن را ندارند و از دست و ذهن و اندیشه خودشان به در آورده چیزهای مشابه و تقلبی به جای آن پر کرده اند.

هنگامی که مردم سراپا گوش می شوند تا حدیثی از پیامبرشان مستقیماً از زبان فرزند پیامبر بشنوند و آنگاه که ۱۲ هزار راوی حدیث قلم به دست آماده می شوند آن حدیث تاریخی و تاریخ ساز را بنویسند، امام با نام بردن پدران خویش که گزارشگر حدیث تا پیامبر بوده اند و پیامبر مستقیماً از پروردگار بوده است، می گوید؛ خدا فرموده است؛ «کلمه لااله الاالله دژ استوار و با برج و باروی محکم من است، هر کس در این دژ درآید از گزند عذاب من در امان قرار می گیرد.»

شگفتا، مگر مامون و امامان جمعه سراسر کشور و کارگزاران حکومتی منکر آن هستند؟ مگر هر صبح و شام این کلمه از مئذنه ها و موذن ها و اذن دهندگان با بانگ بلند به گوش مردم نمی رسد؟ چرا عالم آل محمد از میان احادیث فراوانی که می داند، این یک را با آب و تاب برای مردم نقل کرده است؟

پیش از آنکه مردم به خود آیند و برای این پرسش ها پاسخی بیابند، باز هم فریاد امام به گوش آنان می رسد که هم تفسیر آن حدیث است و هم پاسخ پرسش هایشان.

«اما بشرطها و شروطها، أنا من شروطها،»

«لااله الاالله »ی که بدون شناخت و شناخت مصداق عینی زمان از دهان بیرون بیاید، در حقیقت باد هواست. نه کسی را تغییر می دهد و نه به هدفی می رسد. امام وارد مرو می شود و به دستور مامون در بهترین خانه جای می گزیند. مامون به دیدن امام می رود و پیشنهاد پذیرفتن خلافت مسلمین را به امام تقدیم می کند.

امام می گوید؛ اگر خلافت حق توست، نمی توانی آن را به دیگری واگذار کنی، و اگر حق تو نیست، تو نمی توانی و اختیار نداری آن را نگاه داری یا به دیگری بدهی،

مامون به همان شیوه علمی زمان و با منطق ارسطویی از در استدلال در می آید و امام با منطق قرآنی. سرانجام مامون یک درجه عقب نشینی می کند و ولایتعهدی یا خلافت پس از خود را به امام پیشنهاد می کند. چیزی که هم امام و هم مامون و همه آگاهان به مسائل سیاسی و تاریخ نیک می دانند که امری است ناشدنی. اما با فراست و کیاست که ویژه مومنان است، ولایتعهدی را می پذیرد اما به شرط اینکه در امور سیاسی مداخله نکند.

این دیگر چه صیغه یی است؟، خلافت و ولایتعهدی یعنی سیاست محض. مگر سکولاریسم خلافتی هم داریم؟

امام به روشنی می بیند که اگر این پیشنهاد را که یک وعده میان تهی است، نپذیرد، مامون بدون پرداخت هیچ هزینه یی، با یک تیر دو نشان زده و به هدف خود که راضی کردن دل ایرانیان و بازی کردن با چشم و گوش تازیان است، می رسد. لذا پیشنهاد را با آن شرط عجیب می پذیرد تا هم مامون را متقابلاً خلع سلاح کرده باشد و هم از تریبون جهانی و پر از امکانات تبلیغاتی ولایتعهدی برای اجرای برنامه خود کمال استفاده را بکند.

نمونه یی از این برنامه را در نیشابور دیدیم؛ برانگیختن اذهان و به حرکت در آوردن افکار و بیرون آوردن عقل ها از نهانگاه سینه ها.

ـ اسلام چیست؟

ـ برنامه قرآنی برای هدایت انسان ها چیست؟

ـ شیوه برخورد پیامبر با مخالفان عقیدتی چه بوده است؟

ـ رسالت جهانی و تاریخی پیامبر چه بوده و چه هدفی را دنبال می کرده است؟

ـ اکنون - و در هر زمان با توجه به شرایط موجود - با دارندگان افکار و عقاید و به خصوص با دگراندیشان، چه شیوه رفتاری باید در پیش گرفت؟

ـ با دین گریزان و دین ستیزانی که در بازتاب رفتارهای دینی متولیان دین به این موضع افتاده اند، چگونه باید سخن گفت؟

ـ با ارباب ادیان دیگر چگونه و با چه مبانی و اصولی باید مناظره کرد؟

و...

این شیوه ها و مواد، چون از دل و فطرت برخاسته بود به دل ها و فطرت های مردم و اهل ذکر و عقیده نشست و امام با شیوه یی برخلاف شیوه مورد نظر مامون و با مبانی و اصول و ابزار و پایه هایی برخلاف علوم رایج زمان که فلسفه های وارداتی بود به عمل پرداخت و این کار یک انقلاب فکری و فرهنگی بر پا ساخت و محافظه کاران و متولیان وضع موجود و صاحبان قدرت و منافع و در یک کلام «زر و زور و تزویر» را به وحشت انداخت.مامون خلع سلاح شده و از میدان به در رفته و از اینجا رانده و از آنجا مانده راهی بغداد شد و در بین راه آنچه را برای رسیدن به برنامه و هدف جدیدش ضروری می دانست انجام داد...

سیدمحمدمهدی جعفری

استاد دانشگاه شیراز

www.balaghat.ir