دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
ادای احترام حرم شکن ترین انسان ها به حرمت شکن ترین قهرمان
ژان پل سارتر در آخرین سفرش، با آمبولانس از بیمارستان پروسه در ۱۵ آوریل ۱۹۸۰ با همراهی دهها هزار نفر خارج شد.هنرمندان، سیاستمداران، فیلسوفها، روزنامهنگاران، همه و همه در این جوشش انسانی تا گورستان مونت پارناس در هم آمیخته بودند، یک پیادهروی طولانی به سمت گورستان، شبیه یک تظاهرات خاموش. آنروز مراسم تدفین کسی بود که راهگشای امروز است بهسوی ابدیت.ژان پل سارتر به معنای واقعی در یک خانواده بورژوا بهدنیا آمد. هر چند بعدها دشمن سرسخت روابط کلیشهای بورژوازی مبدل شد.وقتی یکساله بود، پدرش از دنیا رفت و او تا ۱۲ سالگی نزد پدربزرگ مادریاش زندگی میکرد. پدربزرگ نمونه کامل یک پدرسالار فرانسوی بود.لباسهای فاخر، دستورات بیچون و چرا و خیانت به همسر ویژگیهای جدانشدنی شخصیت او بودند.سارتر در خود زندگینامهاش (کلمات) او را یک پیرمرد خوشتیپ با ریش سفید آویزان که همیشه منتظر فرصتی برای خودنمائی بود و... چنان رفتاری داشت که انگار خدا است به یاد میآورد.در همین دوران سارتر بر اثر ابتلا به یک سرماخوردگی دچار لوکوما (لکه سفید) در چشم و در نهایت لوچی و از دست دادن قسمتی از بینائی شد. حالا دیگر ژان پل کوچک تبدیل به پسرکی شده بود با یک چشم کاملاً نابینا با خیرگی غیرمستقیم که او را حسابی بدریخت کرده بود. اما نابغه کوچک آنقدر خودمحور بود که وقت خود را بهجای اندیشیدن به این موضوع به مطالعه همه کتابهای کتابخانه پدربزرگ و نوشتن داستان میگذرانید. دوازده سالش بود که بهعلت ازدواج مادر از خانواده مادریاش جدا شده و به ناچار رهسپار شهر محل سکونت ناپدری شد. از تأثیرات روانی این ناپدری بر ژان پل همین بس که تا پنجاه سالگی آزار و اذیتهای او را فراموش نکرد و در خود زندگینامهاش نوشت: مادرم با ناپدریام برای عشق ازدواج نکرد... او آدم خوشبرخوردی نبود... مردی بلند و لاغر با سبیل سیاه... چهرهای ناموزن... دماغ خیلی بزرگ.سارتر در مدرسه نیز در امان نبود. همشاگردیهایش او را بهخاطر لباسهای پاریسی و ظاهر بدریختش مدام مسخره میکردند اما سارتر بیدی نبود که از این بادها بلرزد و سرانجام خودمحوری شکستناپذیر او منجر به استقلال کامل فکری گردید. هر چند بعدها اعتراف کرد که برای بهدست آوردن دل همکلاسیهایش و فرار از آزار و اذیت آنها، از کیف مادرش پول میدزدید و برای آنها کیک و شکلات میخرید.سارتر نقش دوگانه نابغه فراری از کلاس را بهخوبی بازی میکرد. یک شاگرد عینکی ککومکی ناخوشایند که همه چیز میداند و سعی دارد مطمئن شود که همه نیز به این مسئله واقف هستند اما آشکارا عادت به دسته گل به آب دادن و مرتکب اشتباهات بزرگ شدن دارد. در خلوت مدام بهخود میگفت: من یک نابغه هستم و آنقدر به این کار ادامه داد تا توانست به آرزوهایش جامهعمل بپوشاند. داستانهای رمانتیکش کمکم جای خود را به یادداشتهای روزانه و سپس رمان دادند تا آنجا که در جشن تولد چهاردهسالگیاش دومین رمان خود را به پایان رسانده بود.دوره دبیرستان را که به پایان رساند، با توجه به نمرات درخشانش به اکول نرمال سوپریور رفت که نخبهترین دانشجویان فرانسوی در آن درس میخوانند. سارتر با کسانیکه بعدها فیلسوفظهای مشهوری گشتند چون رمون آرون و موریس مرلوپونتی همدوره بود. از دیگر همدورههایش میتوان از سیمون ویل، ژان هیپولیت و سیمون دوبوار نام برد.سارتر در چنین محیط فکری و روشنفکری پرورش مییافت. همکلاسیهایش میگفتند که وقتی سارتر شروع به صحبت میکرد، زشتی چهرهاش ناپدید میشد. دوستانش میگفتند: جزء در موقع خواب، همیشه در حال فکر کردن بود. بعد از فکر کردن و کتاب خواندن، نوشیدن و ارتباط با جنس مخالف اوقات او را پر میکرد. جزء کتابهای درسیاش همهچیز میخواند و با اینکه باسوادترین شاگرد دانشکده بود، در امتحانات آخر ترم مردود شد.وقتش را همیشه در کافههای دانشجوئی ناحیه لاتین شهر و به بحثهای روشنفکرانه با رفقایش میگذراند. رفقائی که بعدها هر کدام نویسندگان یا فیلسوفان مشهوری شدند. همچنانکه موضوع اصلی بحثشان نیز همواره فلسفه بود. در یکی از همین روزها بود که دختری ۲۱ ساله، بلندقد و جدی که علاقه شایانی، به فلسفه داشت وارد این جمع گردید. نام او سیمون دوبووار بود و خیلی زود توانست جائی برای خود در این بحثهای روشنفکری و فلسفی پیدا کند.درست مانند سارتر، سیمون دوبووار نیز از خانوادهای کاملاً بورژوا بود و تحصیلات خود را در مدارس اشرافی به پایان رسانده بود. حالا او هم مانند سارتر، علیه همه سنتهای بورژوازی برآشوبیده بود.سارتر ۲۴ساله، دوبووار را چنین توصیف میکند: جذاب، زیبا و بسیار بدلباس... او دائم یک کلاه بدریخت و زشت بر سر داشت.بنا به گفته دوبوار: سارتر عشق در نگاه اول بود. به هر صورت این دو خیلی زود عاشق یکدیگر شدند و تمام وقتشان را با یکدیگر، البته بیشتر به بحث و جدلهای فلسفی میگذراندند.سارتر در این بحثها، همیشه دوبووار را میکوبید اما حریفش نیز با اعتمادبهنفس و قدرت از او انتقاد میکرد. با همه اینها سارتر و دوبوار همتایان خود را یافته بودند و این رابطه تا پایان عمرشان، هر چند نه به شکل مرسوم و سنتی آن، دوام یافت. برای آنان یک رابطه دائمی، یک عادت بورژوائی محسوب میشد. از نظر آنان روحیه خانگی بورژوائی، زندگی مشترک، نامزدی، کششها و روابط مرسوم در جامعه، خصوصیات خطرناکی بودند که به هر قیمتی میبایست از آنها دوری جست. روزهای دانشجوئی که بهسر رسید، این دو نیز مجبور شدند با زندگی واقعی روبرو شوند. دوبووار باید تدریس میکرد و سارتر باید به سربازی میرفت. پس تصمیم گرفتند به شیوهای کاملاً روشنفکرانه رابطه خود را بررسی و تعریف کنند. سارتر موضع خود را چنین بیان میکرد: بزرگترین عشق در زندگی من نویسندگی است. هر چیز دیگر جزء این در درجه دوم قرار دارد. او زیر بار اینکه از اصل مهم زندگیاش یعنی آزادی شخصی دست بردارد، نرفت. در نتیجه مسئله وفاداری بورژوازی به کلی مردود بود. از طرفی دیگر او به این اقرار داشت که رابطه او و دوبووار بسیار متفاوت است.به همین دلیل هردوی آنها به یک قرارداد دوساله راضی شدند. علاوه بر آن سارتر پیشنهاد کرد رابطهای روشن و اعتمادآمیز با دوبووار بسیار متفاوت است. به همین دلیل هردوی آنها به یک قرارداد دوساله راضی شدند. علاوه بر آن سارتر پیشنهاد کرد رابطهای روشن و اعتمادآمیز با دوبووار داشته باشد، بهطوریکه همهچیز را با هم در میان بگذارند و هیچ نکتهای در این رابطه مخفی نماند. چنین رابطهای در پاریس آنزمان به هیچوجه قابل درک نبود. فرانسه در سالهای ۱۹۲۰ مانند بیشتر کشورهای متمدن دیگر پایگاه اخلاقیات بورژوا بود. خانواده، شالوده اصلی تفکرات سنتی در آن زمان بود. احترام، قانون روز، و ریا و تزویر، قانون شب بود. مردم قانونشکنی میکردند ولی نه بهطور علنی، اما سارتر و دوبووار چنین سنتی را زیر پا گذاشتند. چنین رابطهای در فرانسه آن زمان وقیحانه محسوب میشدند اما سرمشق آنان به تدریج الهامبخش روشنفکران دیگر سراسر جهان شد. تلاشی بود برای داشتن روابطی شرافتمندانه و باز که در آن طرفین رابطه کاملاً مستقل و آزاد باشند.بالاخره سارتر به سربازی رفت. در اوقات بیکاری مطالعه میکرد. در طول هفته او و دوبووار مدام با یکدیگر نامه ردوبدل میکردند و افکار خود را با یکدیگر در میان میگذاشتند.سارتر معمولاً نامههایش را با این عبارت شروع میکرد: یکنظریه جدید به فکرم رسید.اما در حقیقت درست برعکس بود. او نظریههای دیگران را یکی پس از دیگری نابود میکرد: دکارت اشتباه میگفت. کانت ناقص بود. هگل بورژوا بود. هیچکدام از متفکران سنتی قبلی برای زندگی در قرن بیستم مناسب نبودند.پس از دوران سربازی، سارتر در دانشگاه لوهاور، یک شهر بندی ایالتی کار تدریس پیدا کرد. در یکی از روزهای تعطیلاتش که با دوبووار و آرون در کافهای در مونپارناس نشسته بودند، سارتر نارضایتی خود را از اینکه فلسفه هنوز نتوانسته به زندگی واقعی نزدیک شود، ابراز کرد.صحبتهای ارون و گفتههایش در مورد فلسفه هوسرل، فیلسوف آلمانی چنان سارتر را مجذوب کرد که همان زمان تصمیم گرفت به یک فرصت مطالعاتی یکساله برای فلسفه هوسرل به آلمان برود. او بالاخره فلسفهای را که دنبالش بود، پیدا کرده بود، فلسفه فرد و درگیریهای او با دنیای اطراف.در سال ۱۹۳۴ سارتر برای تدریس به لوهاور برگشت. از این زمان شروع به جمعآوری بررسیهای پدیده شناختی خود در یک دفترچه کرد. دوبووار او را قانع کرد که این یادداشتها را به یک رمان تبدیل کند، رمانی که بعدها به نام تهوع منتشر گردید. اگر چه این رمان گویای وقایع بیاهمیت است ولی بهنوبه خود احتمالاً بهترین منعکسکننده روحیه اگزیستانسیالیستی است که تا بهحال نوشته شده. اثری است عمیق و پرکشش ولی مهمتر از آن اثری است کمیاب چرا که داستانی است فلسفی. در واقع این اثر خود اگزیستانسیالیسم است.سارتر چندینبار کتاب تهوع را بازنویسی کرد. او داستانهای کوتاهی را نیز در همین ایام نوشت. این داستانها چندان فلسفی نیستند اما اگزیستانسیالیسم را در آن میتوان بهخوبی احساس کرد. او در این داستانهای کوتاه درست برعکس رمان خود، تلاشهای گوناگون برای فرار از مسئولیت خویش را به قلم میکشد. بهترین مثال آن دیوار است که داستان مردی را توصیف میکند که اعدام را در پیش روی خود دارد و سعی میکند بهجای روبرو شدن با واقعیت زندگی خود و جودی را که میتوانست داشته باشد در تصور خود بپروراند.در این ایام دوبووار در همان نزدیکی در روئن به تدریس مشغول بود. آنها آخر هفتهها یکدیگر را ملاقات میکردند و در طول هفته به نامهنگاری مشغول بودند. همانطور که از قبل قرار گذاشته بودند رابطه آنها کاملاً شفاف بود و هیچ مسئلهای را در بین خود پوشیده نگه نمیداشتند.در آوریل سال ۱۹۳۸ کتاب تهوع و چندماه پس از آن مجموعه داستانهای کوتاه او با نام دیوار منتشر شد. هردوی آنها نقدهائی ستایشآمیز بهدنبال داشت و باعث شد که از آن پس سارتر بهعنوان چهره آینده ادبی پاریس شناخته شود. او در سال ۱۹۳۹ طرحی برای نظریه عواطف خود را منتشر کرد که با اینکه با ستایشی همانند دو کتاب پیشین او مواجه نشد اما به شهرت او افزود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست