پنجشنبه, ۷ تیر, ۱۴۰۳ / 27 June, 2024
مجله ویستا

دزده و مرغ فلفلی


دزده و مرغ فلفلی

کودکی‌های بسیاری از ما با خاطره کتاب‌های روانشاد منوچهر احترامی گره خورده است؛ از «حسنی نگو یه دسته‌گل» تا «دزده و مرغ فلفلی» و «حسنی ما یه بره داشت»، «حسنی و گرگ ناقلا»، «حسنی باباش …

کودکی‌های بسیاری از ما با خاطره کتاب‌های روانشاد منوچهر احترامی گره خورده است؛ از «حسنی نگو یه دسته‌گل» تا «دزده و مرغ فلفلی» و «حسنی ما یه بره داشت»، «حسنی و گرگ ناقلا»، «حسنی باباش یه باغ داره» که هنوز هم سطرهای این کتاب‌ها در ذهن چند نسل (پدران، مادران، کودکان و نوجوانان) باقی مانده است و چه بسیار کودکانی که امروز خودشان این کتاب را برای دختر یا پسرشان می‌خوانند.

نکته مهم درباره منوچهر احترامی تاثیرگذاری دامنه‌داری بود که او با خلق حسنی در ادبیات کودک و نوجوان به جا گذاشت؛ حسنی احترامی اگرچه شیطون و بلا بود اما به دلیل باورپذیر بودن و صمیمیتی که داشت هنوز هم دوست داشتنی‌ترین شخصیت ادبیات کودک ما است.

توی ده شلمرود / فلفلی مرغش تک بود

یه ده بود و یه فلفلی / یه مرغ زرد کاکلی

یه روز که خیلی خسته بود/ کنج اتاق نشسته بود

یه دزد رند ناقلا/ شیطون و بدجنس و بلا

اومد و یک کیسه آورد/ کاکلی رو دزدید و برد

تنگ غروب که فلفلی / رفت به سراغ کاکلی

نه آب بود و نه دونه بود/ نه کاکلی تو لونه بود

داد زد و گفت

مرغ کاکلی / تپل موپولی

دست و پا گلی / نوک حنایی، کجایی؟

فلفلی هی صدا زد / اما جواب نیومد

تنها یه رد پا به جا / مونده بود اون دوروبرا

آقا فلفلی / قبا به تن / شال به کمر

گیوه به پا/ کلاه به سر

یه کوزه آب / یه سفره نون

از توی ده اومد بیرون

کدخدا گفت / اوقور بخیر

مگه با ما قهری فلفلی؟ / عازم شهری فلفلی؟

فلفلی گفت

اون مرغ زرد پا کوتاه

کاکل حنای نوک طلا

که صد تومن

می‌خریدنش نمی‌دادمش

دزده گرفت و بردش

میرم که پیداش بکنم

دزده رو رسواش بکنم...