پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

متفکر دوران بحران


متفکر دوران بحران

«هایدگر» و نگرش منفی نسبت به دنیای مدرن

● هایدگر و تغییر پرسش فلسفی

هوسرل تأمل در مورد «نسبت عین و ذهن» را به نقطه اوج خود رساند، اما با «هایدگر» دوران فرود آن را شاهدیم. هایدگر با توجه به کارهای پیش از خود بخصوص کارهای هوسرل، از خود پرسید آیا رابطه «ذهن و عین» به راستی نسبت ما با جهان را نشان می دهد یا نه؟ هایدگر می دید که برخورد و مواجهه انسانها با جهان، نسبت ذهن با عین نیست و معرفت نقشی کلیدی در این زمینه ندارد. (بر خلاف سنت دکارتی که اساس رابطه انسان با جهان را رابطه ذهن و عین می داند). مثالی که هایدگر در این زمینه می زند، مثال چکش زدن است. نجاری که مشغول چکش زدن است، اگر چکش درست کار کند، چکش از فرط وضوح برایش نامحسوس است.

دیگر او ذهن شناسنده ای نیست که به سوی عین یعنی چکش، مانند نظر هوسرل، جهت پیدا کرده باشد. وقتی می بینیم چگونه انسانها با اشیا برخورد می کنند، می بینیم که این رابطه به هیچ وجه مانند ذهن یا فاعل شناسایی خود آگاهی نیست که به سوی عین جهت پیدا کرده باشد.

از دکارت به بعد، فلاسفه همیشه درگیر رابطه ذهن و عین بودند، اما هایدگر می گوید، اینها پرسش اصلی را اشتباه متوجه شده اند. به نظر وی، ما انسانها در وهله اول، نه فاعل شناسایی هستیم و نه ناظر که از جهان جدا شده باشیم. ما بخشی از جهانیم و این دوگانگی که در فلسفه غرب به وجود آمده، پرسش اصلی فلسفه را به صورت اشتباهی مطرح نموده است.

هایدگر منکر این نکته نبود که تفکر و اندیشه جایگاه مهمی در زندگی بشری بر عهده دارند. او تأکید می کرد ما در مرتبه نخست، موجوداتی هستیم که در جهان قرار داریم. تنها وقتی که مشکلی پیش می آید، مثلاً در چکش زدن، از جهان جدامی شویم و نقش یک نظاره گر را ایفا می کنیم.

ما در بیشتر موارد در زندگی فقط وقتی توجه خود را آگاهانه به چیزی معطوف می کنیم که مشکل و گرفتاری پیش آید، اما در بیشتر مواقع وضع این گونه نیست. در بیشتر اوقات، جریان زندگی و مایی که در جهان قرار داریم، به صورت ناخودآگاه به جلو می رویم.

هایدگر در کتاب «هستی و زمان» که مرحله اول زندگی او را نشان می دهد، با کمک گرفتن از کارهایی که استادش «هوسرل» صورت داده و نیز کمک گرفتن از آثار هرمنوتیک، این تغییر جهت را در فلسفه غرب به وجود می آورد. بدین ترتیب، هایدگر پرسش و جهت فکری ما را عوض می کند.

● «دازاین» و موقعیت انسانی

هدف هایدگر، تحلیل کلی هستی است. پرسش او این است که «چرا اشیا هستند، بیش و پیش از آنکه نباشند؟» اما وی بدین موضع می رسد که برای رسیدن به فهمی دقیق از هستی، تنها راه آن است که موقعیت انسان در این هستی مشخص شود.

هایدگر متوجه هست که برای فهم موقعیت انسان در هستی، نیازمند مفاهیمی جدید غیر از مفاهیمی است که معرفت شناسی غربی بر آن تأکید می کند.

بدین جهت، وی از مفهومی به نام «دازاین» استفاده می کند که عده ای آن را ترجمه ناپذیر می دانند و عده ای دیگر آن را «وجود آنجایی» ترجمه کرده اند. «دازاین» بدین معنی، هم می تواند بر موجود کلی انسانی و هم بر موجود خاص انسانی حمل شود. هایدگر با وضع این اصطلاح، به موقعیت و پس زمنیه ای توجه دارد که هستی و وجود آدمی در جهان با آن می یابد. به نظر هایدگر، جهان مفصل بندی شده است.

همه چیز طوری چیده شده که زمینه ای را برای ارتباط میان امور و کارکردشان ایجاد کند. برای اینکه کسی بتواند از بخشی از این جهان استفاده کند، باید قطعات مختلف با هم در ارتباط باشند. اینجاست که وامگیری هایدگر از هرمنوتیک و دور هرمنوتیکی مشخص می شود. در دور هرمنوتیکی کل را بدون جزء و جزء را بدون کل نمی توان شناخت.

در اینجا هم هر بخشی از جهان تنها با کل و زمینه اش و زمینه هم با اجزای آن فهم می شود. به همین دلیل است که در مورد هایدگر گفته اند، که وی هرمنوتیک را در جنبه وجودی اش - و نه جنبه متنی و زبانی اش مورد توجه قرار داده است.

این دازاین همچنین همیشه به سوی هدفی روان است و مقصدی را دنبال می کند. به همین جهت، معمولاًً دازاین را با سه وجه تعریف می کنند؛ اول، کیفیت و حالت داشتن که چیزها را معنادار می کند (حالات و احساسات متفاوتی که به انسانها دست می دهد). دوم، استفاده از چیزها به گونه ای که توان و استعداد آنها گسترش یابد و سوم، وارد حیطه امکانات جدید شدن.

هایدگر می تواند بگوید یک کودک وقتی دارای دازاین می شود که همان کاری را بکند که همه انجام می دهند و همان حرفهایی را بزند که همه می زنند. این البته به معنای تقلید از توده نیست.

هایدگر بسیار به آزادی بشر اهمیت می دهد. او هم یک فیلسوف اگزیستانس است و انسان و آزادی او بسیار برای وی اهمیت دارد، اما برای آنکه شورش علیه جبهه دکارتی را کامل کند، ناگزیر است بر این جنبه توده وار زندگی بشر دست بگذارد.

البته، رویکرد دکارتی همه افراد را تک و تنها رها می کند و همین رویکرد است که به نظر نیچه و هایدگر، باعث بحران معنا برای بشر می شود. هایدگر می خواهد با تکیه بر خصلت جمعی بشر، علیه این رویکرد مبارزه ای را سامان دهد.

هایدگر در کتاب «هستی و زمان» خود که مهمترین کتاب وی هم به شمار می آید، نشان می دهد که دازاین و سه وجه آن، با گذشته و حال و آینده و به یک معنا با زمان ارتباط برقرار می کند. ازاین رو، مهمترین ویژگی هستی و وجود، زمان است. بدون زمان، هستی هیچ معنایی را در خود نهفته ندارد.

● اضطراب و زندگی در بی معنایی

هایدگر در بخش دوم «هستی و زمان» از موضوعات موردپسند فیلسوفان اگزیستانس چون، گناه، مرگ، سقوط و همسطح شدن سخن به میان می آورد. در این راستا، وی بر مفهوم «اضطراب» بسیار توجه نشان می دهد.

هایدگر (البته هایدگر مرحله اول چون در ادامه نشان خواهیم داد که هایدگر مرحله دوم، نظری دیگر را اتخاذ می کند) عقیده دارد که دازاین همیشه به طور گنگ و مبهم آگاه است که کار دنیا بی پایه است، بدین معنا که هیچ دلیل نیست که شخص این طور رفتار کند که می کند.

بنابراین، ماهیت دازاین همان وجود آن است. انسان بر خلاف همه موجودات انسانی، قبل از زندگی کردن نمی داند که چه می شود و همین دلهره آور و اضطراب آور است. به نظر هایدگر، نباید از این اضطراب فرار کرد، بلکه باید آن را پذیرفت و تصدیق کرد. به نظر وی، انسان همیشه این امکان و موقعیت را دارد که از این اضطراب برای رسیدن به هویتی منحصر به فرد استفاده کند.

آنچه باعث رهایی می شود، این است که بدانیم باید در این بی معنایی زندگی کنیم.

● «زبان» در اندیشه هایدگر

فلسفه هایدگر بسیار دیرفهم است. او در آثار مختلف خود بخصوص در کتاب اصلی اش «هستی و زمان» یا «وجود و زمان» اصطلاحات زیادی چون دازاین، دم دستی، دم سازی، مراقبه و.. را ابداع کرده است. دلایل اتخاذ این زبان مبهم به چند نکته بر می گردد. نخست آنکه زبان فلسفی آلمانی در کل زبان دیرفهم تری نسبت به زبان انگلیسی است.

کافی است نگاهی به آثار فیلسوفی که در فلسفه تحلیلی هم بسیار طرفدار دارد، یعنی «کانت» بیندازیم تا درستی این نکته را دریابیم. از سوی دیگر، هایدگر علیه یک سنت یعنی سنت افلاطونی و سنت دکارتی قیام کرده است. چون برای وی «زبان»، خانه وجود است بدین جهت برای آنکه این شورش خود را به خوبی نشان دهد، باید زبانی اتخاذ کند که با زبان این سنت تفاوت دارد. از سوی دیگر، هایدگر متفکر دوران بحران، است.

متفکران دوران بحران عموماً به جای آنکه با ذهنی منطقی و تحلیلی به سراغ موضوعات بروند، معمولاً با گونه ای شور و شوق و درد به سراغ آنها می روند و همین عامل، فلسفه آنها را از مبانی شسته و رفته و انضباط فکری دور می کند. هایدگر کتاب «هستی و زمان» را نیمه کاره رها ساخت. به نظر می رسد او دریافته بود که شورشش علیه فلسفه زمانه در دام همین فلسفه افتاده است! یعنی او با این زبان و اصطلاحات، توان و یارای آن را ندارد که از روح زمانه خود فراتر رود.

● هایدگر متأخر

در اینکه ویژگی هایدگر متأخر یا مرحله دوم زندگی فکری وی چیست، اتفاق نظر وجود ندارد. عده ای می گویند او در این مرحله به جای برخورد فعال با جهان، گونه ای پذیرش آن را توصیه می کند. برخی پژوهشگران دیگر توجه وی به مباحث فرهنگی چون علم و فناوری را در این مرحله برجستهتر ساخته اند. عده ای دیگر معتقدند، او در این مرحله جدید از هرمنوتیک بیشتر فاصله می گیرد و به وجودشناسی نزدیک می شود.

اما در یک نکته تردیدی نیست و آن اینکه، هایدگر متأخر توجه بسیاری به تفکر تاریخی روا می دارد. او می فهمد اضطرابی که وی صفت عام بشر می داند، خود صبغه تاریخی دارد و در برخی فرهنگها بیش از فرهنگهای دیگر موجود است. هایدگر متأخر می بیند که درک غربی ما از وجود، دارای سوابق تاریخی است.می بیند که در مرحله اول بدون آنکه متوجه باشد، فقط درباره دوران مدرن سخن گفته است و یونانیان پیشاسقراطی را که احساس بی معنایی نمی کردند، فراموش کرده است. هر فرهنگی، درکی از بودن و هستی دارد و این درک از یونان پیش از سقراط تا یونان پس از سقراط و تا غرب قرون وسطا و غرب جدید متفاوت است. با این تغییر رویکرد می توان گفت، که اضطراب دیگر جزء بنیادین زندگی بشر نیست و درک بی ریشه بودن آدمی محصول درک تکنولوژیک از عالم است که جهان را همچنین منبع انرژی در نظر می گیرد. این تلقی به دید هگلی نزدیگ می شود، اما با این تفاوت که بر خلاف هگل او به تاریخ با نوعی نگاه منفی و نه مثبت می نگرد.

● نگرش منفی نسبت به دنیای مدرن

هایدگر در زمانه ای زندگی می کرد که دو جنگ مهیب جهانی، نگرانیهایی جدی را در زمینه آینده فناوری به وجود آورده بود. او این پدیده ها را ناشی از رویکرد جدید به بشر می دانست؛ رویکردی که وی آن «رویکرد تکنولوژیک» می نامد.

به نظر وی، در جهان جدید و جهان مدرن به دلیل کارآمدی آن از حقیقت هستی کاسته شده است و هر چیز در این جهان از آن بابت مهم و حیاتی است که بهره ای از این کارآمدی را با خود همراه داشته است. به نظر وی، این دید شکنجه گرانه نسبت به هستی (به تعبیر فرانسیس بیکن)، دیدی سطحی است که از مایه های معنوی و اصیل بشری بی بهره است.

از این جهت، سرنوشت محتوم این دید پوچ انگاری است. آنگاه که وی در برابر این پرسش قرار می گیرد که آیا راه حلی برای فرار از این مشکل وجود دارد، وی چندان خوشبین نیست. در جایی اشاره می کند، که زمانه ما زمانه بین مرگ الهه های پیشین و زایش الهه های جدید است. او نیز مانند «شوپنهاور» و «نیچه»، هنر را به عنوان راه می پندارد می تواند ما را از پلشتیهای جهان جدید خلاص کند و به زندگی مان معنا دهد. اما هایدگر به هنری توجه می کند که به مؤلفه های مدرن آلوده نشده است.

نقدهای هایدگر به تفکر مدرن که با محور مفهوم فناوری به اوج خود می رسد، پایه گذار رشته ای به نام فلسفه فناوری است. بسیاری از ژرف اندیشان جهان ما با پایه قرار دادن کتاب او یعنی «پرسش از تکنولوژی»، این رشته جدید تفکر را پی نهاده اند.

حسین فرزانه