چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
نوستالژی آن ژاله خونین
آن موقع فکر میکرد با دستهای کوچک گره کرده و آخرین توان حنجرهاش برای فریاد میتواند یک حکومت را جابهجا کند، باورش شده بود اگر پا به پای چند پیراهن بیشتر پاره کرده در خیابانها راه بیفتد و تیری بخورد و او هم مثل مرد و زنهایی که دیده بود چطور اندامشان با گلوله متلاشی شده روی آسفالت غلت بخورد، شهید میشود و اهل محل به پدر و مادرش به جای تسلیت، تبریک میگویند.
آن روزها که مردم مسابقه شهادت گذاشته بودند، او خیلی کوچک بود. او از انقلاب همین را میفهمید که هر روز حتی شبها صدای گلوله و چرخهای تانک میآید و اوضاع که خیلی وخیم بود، مدرسهها تق و لق میشد؛ هنوز خوشحالی روزهای تعطیل زیر دندانش است، اما فرخنده حالا افسوس میخورد افسوس اینکه چرا آن روزها آنقدر کوچک بود، چرا صدایش آنقدر زیر و باریک بود که وقتی روی پشتبام فریاد میکشید صدایش در صداها محو میشد.
حسرت بچگی آن روزها، ۳۳ سال است که به دلش مانده، او دلش میخواست آن روزها آنقدر بزرگ بود که مجبور نبود یواشکی تا سر کوچه بیاید و میدان ژاله را دزدکی بپاید. اصلا دلش میخواست میرفت لای جمعیت، در خانه را آرام میبست و بدون اینکه کسی بگوید بچه کلهات را بدزد، گاردیها را از نزدیک میدید و کسی اگر کمکی میخواست دستش را میگرفت. فرخنده هنوزهم درهمان خانه میدان ژاله زندگی میکند.
او هنوز هم اگر سرش را از خانه بیرون بیاورد، میدان را میبیند، اما حالا نه تانکی میبیند نه ژاندارمی. حالا به زحمت میشود تابلوی مسی نصب شده در شرق میدان را ـ که در آن، گارد شاه تظاهراتکنندگان روز ۱۷ شهریور را با اسلحه نشانه گرفتهاند ـ از خانه فرخنده دید. انبوه اتوبوسها و ماشینها و موتورسیکلتهای پر صدا که عصرها در میدان شهدا (ژاله) به هم گره میخورند، رنگ این تابلو را پراندهاند، اما دختر کوچک ۳۳ سال قبل، خوشحال است که تاریخ آن روزها حتی در پس زنگار دود بنزین و گازوئیل ماشینها هنوز جای خودش را دارد.
قدیمیهای خیابان انقلاب و آزادی یا از این خیابان رفتهاند یا از این دنیا، آنها هم که ماندهاند یا خیلی جوانند و سنشان به انقلاب نمیخورد یا مهاجرت کردههای شهرستانیاند که اگر خاطرهای هم از آن روزها دارند، مربوطه به شهر و دیار خودشان است. اما پیرمرد گوژپشت خیابان انقلاب ضبط صوتی پر از نوار کاست است؛ راویای با صدا و دستهای لرزان که حرارت روزنامههای آرشیویاش کم از حرفهای پرحرارتش ندارد. کاغذها بزردی میزنند و گوشههایشان با گذشت زمان دندانه دندانه شدهاند. روزنامههای پیرمرد شمارههای روزهای ۹ تا ۲۳ بهمن ۵۷ اند که مثل یک گنج مراقبشان است. ۹ بهمن آن سال بختیار گفت که فرودگاه برای ورود امام باز است، روزنامه اطلاعات هم آن را تیتر کرد و حالا پیرمرد آن قوز کمرش را صاف میکند و حرفهای بختیار را دوباره تکرار میکند. فردای آن روز «اطلاعات» برنامههای گسترده برای ورود امام را تیتر کرد و پیرمرد یادش هست که آن روز غرب و جنوب تهران در شعلههای آتش میسوخت.
۱۱ بهمن دیدار با امام در تهران، امام آمد؛ دوازدهم بهمن بود، ۲روز بعد اعضای شورای انقلاب تعیین شدند؛ پیرمرد تندتند روزنامههای آرشیوی اش را ورق میزند و میخواند. پانزدهم آن ماه بود که روزنامهها از قول بختیار نوشتند که اگر نخستوزیر امام وارد عمل شود، توقیف خواهد شد؛ پیرمرد خوب یادش مانده که آن روز بختیار گفت جواب کوکتلمولوتف را با کوکتلمولوتف خواهند داد. روزنامهها ورق میخورد: بازرگان نخستوزیر حکومت انقلابی. پسرش ۱۷ بهمن ۵۷ به دنیا آمد، همان روزها که فانتومها و هلیکوپترها از اول صبح در آسمان چرخ میخورند، همان روز که روزنامهها حکایت پشتیبانی عظیم مردم از بازرگان تظاهرات در دفاع از او را نوشتند، همان روز که دولت انقلابی اعلام کرد وزارتخانهها را توسط کارمندان به دست خواهد گرفت. پیرمرد ۱۹ بهمن را هیچ وقت فراموش نمیکند، آن روز که قند توی دل مخالفان رژیم شاه آب میکردند؛ همان روز که حرف محاکمه شاه در دادگستری سر زبانها افتاد. نوار کاست پیرمرد که در حنجرهاش جا خوش کرده با سرفههای خشکش به هم میپیچد، او بیشتر از این نمیتواند حرف بزند، اما روزنامههای آرشیوی او خودشان حرف میزنند: نبردهای خونین میان واحدهای مسلح در تهران، آیتالله طالقانی: به سرباز خانهها برگردید، افراد نیروی هوایی در خیابانها، پشتبامها و کوچهها سنگر گرفتهاند، امام: اعلامیه حکومت نظامی خدعه و خلاف شرع است به آن اعتنا نکنید، رژیم متلاشی شد.
قبل از اینکه روزنامهها متلاشی شدن رژیم شاه را تیتر کنند، زن جوان خیابان ایران نزدیکتر از هر کسی به وقایع، ماجراها را در ذهنش ضبط میکرد. او در مدرسه رفاه دیده بود که نصیری، رئیس ساواک چطور خوار شده بود. زن، مدرسه رفاه و علوی را یادش میآید که به هم راه داده شده بودند تا امام راحتتر بین این دو مکان رفت و آمد کند. او روضهخوانیهای شبهای ماه رمضان در منطقه آبسردار را یادش میآید که قرار بود بعد از منبر هیاهویی نشود و مردم آرام به خانههایشان بروند، ولی یکباره خروشی راه افتاد و مردمی که روی آسفالت نشسته بودند، شعارزنان به سمت میدان ژاله رفتند، ولی رگبار گلوله، سیل جمعیت را پس زد. آن موقع او زخم چند هموطن را بسته بود و قطره آبی در گلویشان چکانده بود. زن فکر میکند اگر چه هیاهوهای خیابان ایران و بهارستان و میدان ژاله و فخرآباد و خورشید تمام شده، اما دعای آن زخمیهای التیام یافته از پس سالها هنوز در بحرانهای زندگی به دادش میرسند.
آوید طالبیان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست