یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

روایت مادیگرایانه از تجربه مرگ


روایت مادیگرایانه از تجربه مرگ

به بهانه فیلم «آخرت» به کارگردانی کلینت ایستوود

فیلم «آخرت» را وسترن ساز معروف آمریکایی- دهه شصت و هفتاد- کلینت ایستوود ساخته و ساختار آن روایتی اپیزودیک است که اجماع داستانی آن با یک روایت متقاطع صورت گرفته. درباره فیلم «آخرت» تنها تفسیری که به طور مختصر می توان داشت معناگرایی بی معنا است! در اپیزود نخست این فیلم جورج ۳۳ ساله (مت دیمون) را می بینیم که می تواند بین افراد با عزیزان از دست رفته آنان در عالم دیگر ارتباط برقرار کند. به این ترتیب جورج مدتی از طریق ارواح تزریق می کند اما به یکباره به دلیل آگاه شدن از حقایق سیاه زندگی مراجعه کنندگان از این کار دست می کشد و در کارخانه ای صنعتی مشغول به کار می شود. با این حال به دلیل داشتن این ویژگی نمی تواند با کسی رابطه صمیمانه ای داشته باشد و یا حتی ازدواج کند. روایت دوم مربوط به خبرنگاری به نام ماری است که پس از سفری تفریحی به شرق آسیا همراه با همسرش در یک سونامی ناگهانی لحظاتی از دنیای زندگان به جهان مردگان پای می نهد و همین موضوع به دغدغه او بدل می شود. ماری شغل خبرنگاری را رها می کند و کتابی درباره این موضوع می نویسد. روایت سوم مربوط به برادران دوقلویی بنام مارکوس و جیسون است که با مادر الکلی خود زندگی می کنند مادر تلاشش را به کار می برد که اعتیادش را کنار بگذارد تا فرزندانش را اداره رفاه خدمات اجتماعی از او نگیرد. زمانی که جیسون در راه بازگشت از خرید، قرص های ترک اعتیاد ناگهان تصادف می کند و از دنیا می رود مارکوس- برادر دوقلویش- در سراسر فیلم در فراق او زندگی می کند تا اینکه جورج از آمریکا برای یک سفر تفریحی به لندن می آید و در جلسه رونمایی کتاب ماری با او آشنا و به وی علاقه مند می شود از طرفی مارکوس جورج را وادار می کند تا خبری از برادر متوفی اش به او بدهد. بدین ترتیب در سه قاره متفاوت اتفاق هایی رخ می دهد که این کل جهانی را در لندن گردهم می آورد.

مرگ، آخرت و قیامت به عنوان یک کل مشترک در کتب ادیان ابراهیمی تقریباً تعریف و شکل یکسانی دارد و با استناد به آنچه در کتاب ادیان ابراهیمی نقل گردیده مرگ به هیچ روی پایان و نیستی تعریف نشده است. باتوجه به رشد جوامع صنعتی، دیدگاه های علمی سعی در توجیه این پدیده دارد و کشف جهان باقی دستمایه ای است برای هنرمندان، دانشمندان و حتی فلاسفه.

امروز در اروپا و آمریکا مرگ تعاریف متعدد و متفاوتی در طریقت ها و شریعت های مختلف دارد و با میزان رشد علم، بشر برای هر پدیده ای که در دایره بسته و محدود علم نمی گنجد سعی می کند توجیه علمی بیابد. امروز مرگ و آخرت در غرب به عنوان ناشناخته ترین و دلهره آورترین واقعه زندگی بشر تعریف می شود. «آخرت» آخرین ساخته کلینت ایستوود از چند منظر متفاوت علمی به این مقوله می پردازد و درام فیلم مبتنی است بر نظریه دانشمندانی که در چند وقت اخیر به روی این مقوله تحقیق نموده اند . در این حدوداً ۲۰ ساله گذشته در مطبوعات آمریکایی موضوعات و تحقیقاتی در این رابطه صورت گرفته است که لایه اول و دوم فیلم براساس این تحقیقات نوشته و به فیلم برگردانده شده است. اما یک نکته را باید یادآور شوم که فیلم کلینت ایستوود به هیچ وجه فیلمی درباره مرگ نیست، بلکه کلیت اثر چند تجربه علمی را در مورد تجربه نزدیک به مرگ یا به نوعی بازگشت از مرگ به صورتی دراماتیک مورد بررسی قرار می دهد .

آخرت فیلمی سه اپیزودی است که در همان چند دقیقه ابتدایی آن با یک ماجرا و رویداد دراماتیک مواجهیم. ماری (سیسیل دو فرانس) خبرنگار و مجری تلویزیونی- فرانسوی- با همسرش به یکی از کشورهای آسیای شرقی برای گذراندن تعطیلات آمده است. وی برای خرید از خانه خارج می شود و در این لحظه سونامی مرگباری این جزیره را فرا می گیرد. ماری برای لحظاتی زیر آب می ماند و مرگ را تجربه می کند. اما به زندگی باز می گردد. بخش مهمی از این فیلم شبه اپیزودیک به دغدغه ماری برای کشف جهان باقی و تجربه نزدیک به مرگ صرف می شود و تا انتهای فیلم ماری آن قدر این موضوع برایش اهمیت می یابد که شغلش را رها می کند و به دنبال کشف ندانسته ها می رود و کتابی نیز در این مورد می نویسد. اتفاقی که برای ماری می افتد در زبان انگلیسی و اصطلاح علوم روحی به Near Death Experiences مشهور است که به اختصار NDE نامیده می شود. آنچه در ادامه این یادداشت خواهد آمد درباره همین تجربه نزدیک به مرگ است تا روشن شود که امروز سینمای غرب نسبت به هر پدیده مکشوفه ای که در محافل علمی در مورد آن بحث می شود به عنوان یک پدیده مدرن واکنش نشان می دهد و مبحث محل منازعه و مناقشه با مدیوم سینما به محافل عمومی تر راه پیدا می کند.

توضیح مبسوط این نوشتار از این منظر است که بدانیم آنچه محتوای این فیلم را دربرمی گیرد با چه رویکردی صورت پذیرفته است. چه اینکه گاهی تحقیقات علمی منجر به کشف خرافه هایی در جهان تجربه گرای غرب می شود.

● تجربه نزدیک به مرگ (NDE)

موضوع تجربه نزدیک به مرگ در کتاب تبتی «مردگان» در قرن هشتم پس از میلاد مفصل پرداخته شد. البته این کتاب تحت تاثیر کتاب مردگان مصری که مربوط به دو هزار و پانصد سال پیش از میلاد است با سبک و سیاق و اطلاعات آمیخته تری با خرافه به نگارش درآمد. در کتاب جمهوری افلاطون نیز سربازی یونانی با نام «ار» با جزئیات خاصی توضیح می دهد که چگونه چند ثانیه قبل از سوزانده شدن زنده از راهروی مرگ باز می گردد و تمامی این اطلاعات دستمایه ای شده که در قرن گذشته تجربه نزدیک به مرگ محور مباحث علمی، ساخت فیلم سینمایی، به نگارش درآمدن چندین کتاب و ساخت هزار ساعت مستند حول این رویداد خرافی شود.

یکی از مباحثی که همواره ذهن انسان را بخود مشغول نموده اطلاع از وضعیتی است که روح به محض بروز مرگ تجربه می نماید (یعنی آنچه برای ماری در فیلم اتفاق افتاد) مبحثی که در دهه نود میلادی محافل علمی و دینی را به خود مشغول کرده بود و کتاب های فراوانی در این باره به نگارش درآمد و فیلم های مستند بسیاری در مورد آن ساخته شد. لازم به ذکر است که جز عده ای قلیل که از تجربه های مشترکی سخن می گفتند دانشمندانی، کماکان در پی توجیه این رویدادها بودند. تجربه نزدیک به مرگ چیست؟ مرگ لحظه به لحظه، حالات روح پس از مرگ و جدایی از کالبد فیزیکی در مرگ موقت یا تجربه نزدیک به مرگ اطلاق می شود و همان طور که پیش از این توضیح داده شد (Near Death Experiences) به اختصار NDE خوانده می شود. این تجربه( که در دهه ۹۰ میلادی که به اعتقاد نگارنده دهه پژوهش درباره مرگ بود) بررسی شد و سینما نیز از سیر شبه علمی آن غافل نماند. شاید نخستین فیلم مهمی که براساس این توهمات علمی ساخته شد سنجاقک (Dragonfly) محصول ۲۰۰۲ به کارگردانی تام شادیاک بود که تاکنون شش بار از رسانه ملی پخش شده است. و مستندهایی که شبکه های ای بی سی، اچ بی ای، فاکس و بی بی سی درباره این تجربه ساختند. طوری که به نظر آید که صدها هزار نفر آن را تجربه نموده اند و هزاران گزارش از این مشاهدات ساخته و به نگارش درآمده است.

طبق گزارشهای علمی مکتوب بیش از ۸۰ درصد از افراد در طول این مدت شاهد مرگ خود و تجربیات ماورائی گردیده اند که این مشاهدات بدقت ثبت شده و نتایج تحقیقات این گزارشها با اشکال مختلفی در فیلم های هالیوودی ساخته می شود. البته حتما باید این نکته را در ذهن داشته باشیم که دانشمندان غربی تجربه مرگ موقت را با مرگ مغزی همسان نمی دانند و بارها در مجلات علمی اعلام نموده اند که این دو مقوله هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند.

● روح پس از مرگ و جدائی از کالبد

یافته های علمی دانشمندان غربی در مورد تجربه نزدیک به مرگ منطبق با همان چیزی است که در قصه ماری اتفاق می افتد، از این حیث پیتر مورگان و ایستوود به طور خلاقانه این لحظات را ثبت نموده اند تا بیننده تلقی علمی مدنظر را که سال ها درباره اش بحث و جدل شده را با همان مقیاس و اشکال در فیلم «آخرت» مشاهده نماید. در این نوع یافته ها آمده است که در لحظات نخستین تجربه نزدیک به مرگ فرد چنین چیزهایی را حس می کند:

۱) احساس سبکی و آرامش و توقف کامل دردی که احتمالا در اثر بیماری و یا بروز سانحه وجود داشته به اضافه احساس شناور بودن در فضا و سپس مشاهده اتاقی که کالبد در آن قرار دارد (دقیقا زمانی که این تجربه برای ماری در حال اتفاق است، در برش های کوتاه فیلم می بینیم که زن تمایلی به نجات ندارد و در زیر آب در این آرامش ابتدایی غرق می شود)

۲) مشاهده تونلی تاریک و پرصدا و جذب شدن به درون آن(شاید درباره این تونل یک تصویر کلی دیده می شود و مثل فیلم های تخیلی همچون «رویاهایی که می آیند» (وینست وارد) این تونل دقیقا نشان داده نمی شود

۳) در حین حضور در تونل، مشاهده اقوام و دوستانی که قبلا فوت نموده اند و نیز ماهیت هائی با رفتار توام با ملایمت که همگی ضمن خوش آمد گویی وی را به آرامش دعوت می نمایند.

۴) پس از گذشت زمانی معین در درون تونل نوری در انتهای آن مشاهده می شود و هنگام رسیدن به منبع آن نور نیروئی سرشار از عشق و محبت را دریافت و احساس آرامش و امنیتی دو چندان خواهند نمود.

۵) فرد در این مرحله قادر به رؤیت دوران حیات خویش درجهان مادی می شود. تمامی رفتار و اعمال آنها بار دیگر عیان می گردند. اما این موضوع به تنهائی انجام گرفته و نمی توان درباره آن قضاوت کرد. شاید برای اطلاع از چراها و دلایلی که همواره در ذهن فرد جای داشته.

۶) در این مرحله به منطقه ای همچون مرز میان دوجهان می رسند که عبور از آن برایشان ممکن نیست. در این نقطه اصوات بسیار دل انگیز و آموزه هائی والا را درک و فراخواهند گرفت. برخی از افراد با وجود یادآوری حضور در آن نقطه از بیاد آوردن مشاهدات و آن چیزهائی که فرا گرفته اند عاجز می باشند.

۷) به برخی از این افراد این اختیار داده می شود که یا در همان جا باقی مانده و یا به جهان مادی بازگردند. این در حالی است که گروهی دیگر بنا بر اینکه هنوز زمان مرگ ایشان فرا نرسیده مجبور به بازگشت به کالبد فیزیکی خویش می گردند. ۸-احساس ناامیدی و رنج فراوان به خاطر بازگشت اجباری به کالبد فیزیکی؛ این ناراحتی در برخی از افراد تا اندازه ای بوده که پس از بازگشت دچار افسردگی شدید شده اند (دقیقا مثل حس زندگی در خلاء ماری که با خود یدک می کشد و یا احساس دائمی افسردگی جورج که دائما با اوست و رهایش نمی کند) ۹-این افراد پس از گذراندن چنین تجربه ای وارد فاز متفاوتی از زندگی شده و از هرگونه گرایشهایی مادی خود را دور نگاه می دارند. به راحتی و بدون ذره ای نگرانی از مرگ سخن گفته و به راهنمایی اطرافیان خویش می پردازند. تجربه های فوق درباره افرادی است که زندگی عاری از جنایت، دشمنی، طمع، کینه و... داشته اند و مطمئنا این تجربه ای یکسان برای همه ما نخواهد بود. اما به چند دلیل تفکر دراماتیک حاکم بر فیلم «آخرت» براساس توجیهات علمی ساخته شده را رد خواهیم کرد. این نگاه رویاپردازانه درباره تجربه نزدیک به مرگ با اظهارنظرهای بعدی همین دانشمندان در تضاد است. آنان سعی نمودند تا در ابتدا چنین تجربه ای را با فیلم های سینمایی، مستند و کتاب تثبیت کنند، سپس جنبه های علمی بدان بیافزایند. در همین وانفسا بود که تحقیقات تازه یک پژوهشگر ایرلندی به مطبوعات آمریکایی راه یافت. طبق این تحقیق تازه، نوشته شده بود که تجربه نزدیک به مرگ و یا همان مرگ موقت اکثرا برای بیماران سکته قلبی اتفاق می افتد. دانشمندان متوجه شده اند که این حالت عبور از تونل مرگ و رسیدن به یک نور خیره کننده و حالت نشاط در افراد باتجربه مرگ موقت مربوط به بالا رفتن میزان دی اکسیدکربن در خون این افراد است. دقت داشته باشید که کاراکتر ماری در سرتاسر فیلم در پی به دست آوردن نتیجه از طریق یک تحقیق علمی است. وی قبل از این تجربه فردی کاملا لائیک بوده، ضمن اینکه در کل ماجراهایی که مربوط به ماری می شود هیچ گاه نمی بینیم که وی درباره مرگ و اعتقاد به یزدان، سخنی بر زبان جاری سازد و تا پایان بر عقیده اش استوار می ماند. آنچه به عنوان از شخصیت ماری ترسیم می شود نمادی کاملا علمی براساس تحقیقاتی است که در سطرهای قبل بدان پرداخته شد. این مقدمه فقط برای آن بود که بدانیم شخصیت ماری و دیدگاه های او نسبت به یک رویداد ماورایی کاملا ماتریالیستی است. نمونه بارزی که در فیلم روشن است و پیام را با صراحت لهجه به بیننده منتقل می کند به بخشی از فیلم باز می گردد که ماری برای تحقیق به بیمارستانی رفته و با دکتری ملاقات می کند و دکتر در برابر پرسش های گوناگون ماری تنها یک پاسخ می دهد: هیچ اعتقادی به غیب و پدیده های ماورایی ندارد! در آیه سوم سوره بقره ویژگی های مومن بدین ترتیب برشمرده می شود: الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلاه و مما رزقناهم ینفقون (آنان که به غیب ایمان می آورند و نماز را برپا می دارند و از آنچه به ایشان روزی داده ایم انفاق می کنند.) از منظر قرآن ایمان به غیب در درجه نخست اهمیت قرار دارد و در میان سه ویژگی مطروحه- ایمان به غیب، برپا داشتن نماز و انفاق کردن- تقدم از آن «ایمان به غیب» است.

این در حالی است که سعی دانشمندان در قرن جدید بر این بود تا «تجربه نزدیک به مرگ» را که بر اساس چارچوب های نظری بنا نهاده بودند، این بار براساس چهارچوب های مفهومی آن را به صورتی ماتریالیستی تبیین نمایند و جنبه خرافی- ماورایی براساس چهارچوب های نظری بنیان نهند. پدیده هایی همچون مرگ نادیدنی است و در دایره درک آدمی نمی گنجد و تلاش ذهن گراها و تجربه گراها براساس مشاهدات و یافتن این نمونه های جعلی راه به جایی نخواهد برد. تجربه گراها در قالب تئوری های علمی سعی می کنند ورودیه جهان پس از مرگ را به فضایی ماتریالیستی تشبیه و تئوری جهان موازی و حتی تناسخ را به دنباله این ماجراجویی علمی بیافزایند. آنچه ماورا می خوانیمش خارج از دایره درک بشر است و نمی توان آن را با پدیده های علمی توجیه نمود.

● اپیزود دوم: دوران پس از تجربه نزدیک به مرگ

اما در اپیزود دوم کل روایت حول کاراکتر جورج است کسی که حالت نزدیک به مرگ را در دوران کودکی تجربه کرده است و در حال حاضر می تواند با دنیای مردگان ارتباط برقرار کند. سال ها پیش مقاله ای در نشریه «سایکولوژیک تودی» آمده بود که اغلب افرادی که مدعی تجربه نزدیک به مرگ هستند بعد از این تجربه، مدعی موهبت هایی نظیر مشاهده ارواح و شنیدن اصوات روحی می شوند. شخصیت جورج بر این اساس طراحی شده است؛ کسی که با عالم ارواح ارتزاق می کند و افراد متعددی به او مراجعه می کنند. شاید بد هم نباشد اشاره شود که در آمریکا جن گیری، ارتباط با عالم مردگان، احضار روح، رمالی و کارهایی از این دست یکی از پردرآمدترین مشاغل است و مردم به این مشاغل اعتقاد راسخ دارند. نمونه معروف و مشهورش نیز مراجعه نانسی ریگان همسر جورج بوش است که به رمالان و کمک گرفتن از آنها برای تسهیل امور در امر سیاست درمقاطع بسیار حساسی بهره جست.

در پایان فیلم جورج گرایش عاطفی به ماری پیدا می کند و این پیوند با توجه به نمادهایی که از این دو شخصیت تعریف می کند در نوع خود جالب است. ماری نماد پست مدرنیسم است که به عنوان یک خبرنگار تلویزیونی و صاحب کتاب های پرفروش می توان چنین تلقی از شخصیت وی داشت. اما جورج کارگر ساده و وامانده از جامعه که رکود اقتصادی هم سبب برهم ریختن توزان زندگی او شده نمادی از آدم خرافه گرایی محسوب می شود. به ناگهان این دو به یکدیگر علاقه مند می شوند و پیوندشان را بدین صورت می توان تفسیر کرد که ماری نمادی از پست مدرنیسم است که آمادگی رجوع به دوران ترنس مدرن را داراست. درعوض جورج نمادی از خرافه و جهل به نظر می آید و این پیوند این تفسیر را بوجود می آورد که بشر در عصر ترنس مدرن به خرافه رجوع خواهد نمود.

درمقابل این جبهه خرافه آمیز بایست نگاهمان نسبت به ماورا بدور از باورهای متعصبانه بوده و با اتکا به قرآن باشد: «ولاتلبسو الحق بالباطل و تکتموا الحق و انتم تعلمون. حق را به باطل درنیامیزید حقیقت را با آنکه خود می دانید کتمان نکنید.» (سوره بقره آیه۲۴) و می بایست به طور روزانه دانش معرفتی خویش را افزایش دهیم و پدیده های غیرطبیعی به وقوع پیوسته را با همین نگاه، هدف تحقیق و مطالعه قرار دهیم تا به خرافه هایی که امروز از جانب غرب و از جمله هالیوود به سرزمین های گوناگون سرازیر است دچار نشویم. موضوع «مرگ و تجارت پس از وقوع مرگ» بدون شک مهم ترین عامل گرایش تولیدکنندگان هالیوودی به مبحث ماوراء است. علت نیز مشخص است؛ مرگ در حقیقت یکی از دو رکن اصلی در کشف معمای خلقت بشر محسوب می شود. یعنی بدون کاوش در راز خلقت نمی توان به یک دوره از چرخه حیات که آن را «مرگ» نامیده اند و متأسفانه به اشتباه در ردیف و کنار کلماتی چون پایان و خاتمه قرارگرفته اشاره نمود. مرگ حقیقتی غیرقابل پیشگیری اما تولدی دوباره است و آدمی پس از وقوع مرگ به دوره جدید وارد و تجربیات کاملا متفاوتی در پیش روخواهدداشت. اما پیامدهای این کشف عظیم هم قطعا باعث شگفتی انسان خواهد گردید.

● سبک زندگی

یک نکته ای را که به امید خداوند در سایر یادداشت های سینمایی بدان خواهم پرداخت سبک زندگی است. و زیاد هم حاشیه نخواهم رفت. اگر به زندگی جورج دقت کنید متوجه می شوید جورج برای رفع تنهایی خویش به دنبال یک شریک می گردد و خواهان ازدواج نیست. این شکل نخست زندگی در غرب است که مردان و زنان با یکدیگر با ساختاری زناشویی زندگی می کنند اما زن وشوهر نیستند و زمینه زنازادگی که در دهه نود میلادی آنچنان گسترده نبود درحال حاضر بدل به یک فرهنگ شده است. یک سری به سریال عصر ترنس مدرن غربی ها بزنید تا متوجه شوید قصه از چه قرار است. ۰۹ درصد کاراکترهای این سریال زنازاده و اغلب نمی دانند پدر و یا مادرشان کیست. در قصه ماری نیز متوجه خواهیدشد که رابطه زناشویی در غرب دوامی ندارد و تقریبا زندگی ماری نیز از همان فرمول جورج پیروی می نماید. درقصه جیسون و مارکوس- دوقلوی این فیلم- ساختاری تک والدینی بیشتر به چشم می آید. اگر سریال ناوارو را کمی به یاد آورید یک پلیس فرانسوی سالها درقصه های متعدد می بینیم اما این پلیس هیچ گاه همسری ندارد و تنها با دخترش زندگی می کند. این مدل تک والدینی درقصه مارکوس و جیسون بسیار برجسته است و مادر سرپرستی این دو را برعهده دارد. مادر جیسون و مارکوس- نیز صلاحیت نگهداری این دو را ندارد، در یادداشت های بعدی با جزئیاتی کامل تر این گسست اجتماعی را در فیلمها و سریال های غربی بیشتر تشریح خواهم نمود.

اما چون محور روایی هرسه قصه فیلم به گونه ای بود که می طلبید، این چند خط به موضوع و خط اصلی تحلیل این قصه یعنی تجربه نزدیک به مرگ افزوده شد.

علیرضا پورصباغ



همچنین مشاهده کنید