دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

کاویدن روان آمریکا


کاویدن روان آمریکا

فرویدیسم و تاریخ آمریکا

بشر طی دو هزاره گذشته، راه بسیار پرپیچ‌و‌خمی را پشت سر گذاشت تا به‌همت متفکران اجتماعی و مبارزان راه عدالت و آزادی، توده‌های مردم بسیج شده و به مقابله با نظام‌های بی‌قانون و استبدادی بپردازند. نتیجه همه این مجاهدت‌ها شکل‌گیری نوع خاصی از دموکراسی در جهان غرب بود. مفهوم دموکراسی که قدمت آن به نوشته‌های افلاطون بازمی‌گردد طی قرون متمادی، گهگاه در جوامع مختلف درخششی می‌گرفت و سپس به خاموشی می‌گرایید. نخستین انتخابات پارلمانی در سال ١٢۶۵ در انگلستان صورت گرفت، ولی هنوز قدرت شاهان بر اراده مردم غلبه چشمگیری داشت. بالاخره چرخش بزرگ در قرن هجدهم صورت گرفت و در سال ١٧٨٨ قانون اساسی ایالات متحده آمریکا بر اساس اصل آزادی و برابری حقوق پا‌به‌عرصه وجود گذاشت. هرچند که در ابتدا تعریف شهروند آمریکایی شامل مردان و آن‌هم مردان سفیدپوست می‌شد و تنها مالکان زمین از حق‌ رای‌دادن برخوردار بودند ولی چون اینگونه موارد با اصل برابری حقوق و آزادی در تناقض قرار می‌گرفت، رفته‌رفته متمم‌های جدیدی به قانون اساسی مزبور اضافه شد تا اینکه با پایان‌گرفتن قرن نوزدهم، تمامی مردان سفیدپوست و همچنین بردگان آزادشده قادر بودند رای بدهند و فعالانه در انتخابات شرکت کنند.

با وقوع انقلاب سال ١٧٨٩ هرچند فرانسه به دموکراسی‌ای دست یافت که عمر آن کوتاه بود اما «اعلامیه حقوق بشر و شهروند»که از نتایج انقلاب بود، سنگ بنای حرکات بعدی را در باز شدن فضای سیاسی و تحقق دموکراسی در فرانسه گذاشت. زنان که در اکثر کشورها از حق رای‌دادن محروم بودند نخست در نیوزیلند و رفته‌رفته در کشورهای دیگر و بالاخره در آمریکا در سال ١٩٢٠ به این حق دست یافتند. پس از قرن‌ها مبارزه، عاقبت قدرت به مردم منتقل شد و انسان‌ها برای نخستین‌بار در یک بخش از جهان قادر شدند که «خویشتن» خود را ابراز کنند و در تعیین سرنوشت جامعه خود سهیم شوند. از میان انواع دموکراسی که حداقل روی کاغذ وجود داشت و توسط متفکران طرح شده بود «دموکراسی از طریق نمایندگان مردم» ، آنچه که امروز در غرب حاکم است، انتخاب برتر گردید و راه خود را به‌سرعت به سوی آینده باز کرد. در آمریکا، همزمان درهای تجارت باز شد و گسترش صنایع و وقوع اختراعات و کار اعجاب‌انگیز مهاجرانی که از اقصی‌نقاط جهان به انگیزه درآغوش‌کشیدن یک زندگی مملو از شادی و پر از نعمت‌های مادی به آمریکا آمده بودند، با جشن «پیروزی خویشتن انسان» همراه شد. در این میان اما کسانی بودند که همچنان‌که ناظر جریان سیل‌آسای این شوریدگی و سرمستی بودند تصویر بزرگ‌تری را می‌دیدند و دور از چشم‌ها، طرحی نو در سر می‌پروراندند.

زیگموند فروید، با ورود به دنیای اسرارآمیز «ضمیر ناخودآگاه» قلمروی جدیدی را برای شناخت خواسته‌های سر‌به‌مهر بشر گشود. با بهره‌گیری از نظریه فروید، دنیای سیاست و تجارت در آمریکا با کمک غول‌های تبلیغات به‌طور شگفت‌انگیزی تغییر چهره داد و سیر این جریان پیچیده، که من در اینجا در صدد باز‌کردن آن هستم، همچنان ادامه دارد. سال ٢٠٠٢ آدام کرتیس مستندساز پرآوازه انگلیسی یک سریال جنجالی چهار قسمتی به‌نام «قرن خویشتن انسان» را در شبکه تلویزیونی بی‌بی‌سی به‌معرض نمایش گذاشت و دایره بزرگی از روشنفکران و فعالان سیاسی در آمریکا و اروپا را با نام معمار جامعه نوین آمریکا، یعنی ادوارد برنیز آشنا کرد. کرتیس در این سریال با آنالیز تعاریف و مفاهیم گوناگونی که از انسان و نفس او در قرن بیستم شد، نشان می‌دهد که چگونه نهایتا یکی از این تئوری‌ها غالب گردید و چگونه کورپوریشن‌ها، آن را در جهت منافع خود، وسیله دستکاری ‌کردن جامعه قرار دادند. در قلب این ماجرا، خانواده زیگموند فروید و به‌طور مشخص، خواهرزاده وی، ادوارد برنیز، قرار داشت. برنیز که با مطالعه آثار فروید، سخت تحت تاثیر نظریات او قرار گرفته بود، معتقد شده بود که انسان‌ها عموما می‌توانند تحت تاثیر ضمیر ناخودآگاه‌شان قرار بگیرند که نیرویی قوی، غیرمنطقی و سختْ احساسی است. برنیز کارش را از زمان ریاست‌جمهوری وودرو ویلسون و پس از جنگ جهانی اول آغاز کرد. او وظیفه داشت نظریات و شخصیت ویلسون را به محبوبیت برساند تا راه برای اجرای سیاست‌های ویلسون باز شود. در این زمان (دهه ١٩٢٠) کلمه پروپاگاندا بار منفی‌ای گرفته بود و جامعه آمریکا بلافاصله با شنیدن این کلمه، آن را به کمونیست‌ها و روش‌های تبلیغاتی آنان نسبت می‌داد. برنیز با ضرب یک سکه جدید، این بار منفی را از فعالیت‌های خود زدود. روابط عمومی جانشین پروپاگاندا شد و با آنکه طبیعت کار هردو یکی بود، ولی عنوان روابط عمومی تاثیر بسیار مثبتی بر اذهان می‌گذاشت.

از این لحظه کار اصلی برنیز برای کمک به شرکت‌ها آغاز گردید. در اولین‌گام، تلاش او برای متقاعدکردن زنان به کشیدن سیگار به‌طور حیرت‌انگیزی موفقیت‌آمیز بود. دهه ١٩٢٠ است و کشیدن سیگار توسط زنان یکی از تابوهای اجتماعی به‌شمار می‌آید. برنیز از یک روانکاو کمک می‌گیرد و ناباورانه می‌شنود که علت نزدیک‌نشدن زنان به سیگار این ‌است که آنان آن را سمبل قدرت مردانه می‌دانند و لذا نزدیک‌شدن به آن را، چالش با آن قدرت به‌‌حساب می‌آورند. برنیز دست‌به‌کار شد. گروهی از زنان زیبا‌ و جذاب را استخدام کرد و کارناوالی در نیویورک به‌راه انداخت. در برابر خیل خبرنگاران (که وی از قبل آنان را برای حضور در این کارناوال دعوت کرده بود)، زنان هریک سیگاری به‌دست گرفتند و آنچه را برنیز آن را «مشعل آزادی» می‌خواند، برافروختند.

گروه انبوهی از مردم که از قبل از طریق تبلیغات گسترده‌ای که روی این واقعه شده بود، گرد آمده بودند با چشمانی حیرت‌زده ناظر کشیدن سیگار توسط زنان شدند. برنیز مسئله حق سیگارکشیدن را به یک چالش اجتماعی حقوق زنان تبدیل کرد و زمان زیادی لازم نبود که فروش سیگار سربه‌آسمان بکشد. هر مخالفتی در جامعه با کشیدن سیگار توسط زنان، به مثابه جنگ علیه آزادی و حقوق زنان محسوب می‌شد و به‌ناچار صحنه را سریع ترک می‌کرد.

برنیز با بهره‌گرفتن از این نظریه فروید که «انسان اصولا غیرمنطقی است و بر اساس ارضای خودخواهی و نفع شخصی خود دست‌به‌تصمیم‌گیری می‌زند» و نیز اینکه «اسیر احساسات است»، تحول اساسی‌ای در تبلیغات کالا ایجاد کرد که این تحول به‌نوبه خود، کاپیتالیسم را در آمریکا به سطحی بالاتر ارتقا داد. تا این زمان، تبلیغات بر محور «تاکید بر واقعیت‌های کالا» می‌‌گشت: این پارچه دوام بیشتری دارد، با این نوع بنزین می‌توان مسافت طولانی‌تری پیمود یا این خودرو به‌هنگام تصادف، شما را از خطر مرگ حفظ می‌کند. برنیز معتقد بود که تبلیغات باید بر جنبه احساسات غیرمنطقی انسان تکیه داشته باشد و نه بر وجه منطقی او. یک کالا الزاما نباید برآورنده نیاز باشد بلکه باید ارضاء‌کننده تمناها باشد. میدان دید را باید تغییر داد. دیگر مهم این نبود که دوام پارچه چقدر است یا خودرو حافظ جان راننده و سرنشین است؛ مهم این بود که پارچه‌ای با مارک فلان بر شخصیت فرد می‌افزود و خودروی لوکس مدل بهمان، زنان را جلب می‌کرد. پس از موفقیت‌های اولی برنیز، چرخشی دیگر پدید آمد. تحولی عظیم که نه‌تنها دنیای جدیدی در قلمروی اقتصاد خلق کرد بلکه فرهنگ نوینی از دل آن تولد یافت که تمامی ارکان جامعه آمریکا را از خود متاثر کرد. شرکت سرمایه‌گذاری برادران لمن که از پیروزی‌های برنیز به‌وجد آمده بود به همراه چند بانک دیگر در نیویورک، امکاناتی مالی در اختیار افرادی گذاشتند که قصد ایجاد فروشگاه‌های عظیم فروش اجناس با عنوان دپارتمنت ستور داشتند. اعتمادبه‌نفسی که در دنیای فایننس پدید آمده بود، شرکت‌های سرمایه‌گذاری را قانع کرده بود که با استفاده از تکنیک برنیز می‌توان مردم را به خرید هر چیزی قانع کرد، کالاهایی که، اگر به خود آنان واگذار می‌شد، هرگز به فکر خرید آن نمی‌افتادند. دیگر آوازه برنیز همه‌جا پیچیده بود. در این زمان سیستم سیاسی آمریکا که با معضل بزرگی در آمریکای لاتین روبه‌رو بود از برنیز برای حل آن، درخواست کمک کرد. طرح واژگونی دولت مردمی جاکوبو آربنز در گواتمالا، در آغاز دهه ۵۰، یکی از طرح‌های برنیز بود که با نتیجه چشمگیری روبه‌رو شد. زمانی که آربنز سر کار آمد، به مقابله با کمپانی‌های آمریکایی که تمامی محصول موز و در عمل، کشور را در اختیار داشتند رفت. کورتیس با به تصویر‌کشیدن جریان کودتای گواتمالا از طرح برنیز برای جعل اخبار و زدن اتهامات بی‌پایه به آربنز (از قبیل فساد و کمونیست‌بودن) خبر می‌دهد. فشار تبلیغات، زمینه را در داخل آمریکا و نیز در گواتمالا برای زدن ضربه آخر آماده کرد و آربنز با یک کودتا سرنگون شد(برنیز شخصا درگیر این طرح بود).

نسخه دیگر طرح گواتمالا، دقیقا دوسال بعد در ایران و با سرنگونی دولت دکتر مصدق پیاده شد. تبلیغات مداوم به‌رهبری عوامل سیا و اتهام کمونیست‌بودن و همدستی مصدق با حزب توده و امکان بر سرکار آمدن کمونیست‌ها مردم را در یک حالت بلاتکلیفی و سردرگمی فرو برد. گروه‌های هدایت‌شده بنام اعضای حزب توده با چوب و چماق در خیابان لاله‌زار به جان مغازه‌ها، کسبه و مردم افتادند و جوّ رعب و وحشت را از امکان روی کارآمدن کمونیست‌ها دامن زدند تا اینکه بالاخره در روز ٢٨مرداد ١٣٣٢ (١٩۵٣) با استفاده از غفلت مصدق در آزادگذاشتن سفارت آمریکا، کار به اتمام رسید. طرح برنیز بدون هیچ‌گونه تغییر در سال ١٩٧٣ حکومت مردمی سالوادور آلنده (اسپانیولی آینده تلفظ می‌شود) را به پایین کشید و این روزها بار دیگر طرح برنیز با قدری گردوغبارروبی از بایگانی خارج شده و هوگو چاوز را در ونزوئلا هدف قرار داده است. تا پیش از آنکه تکنیک‌های تبلیغاتی یا به‌قول برنیز «روابط عمومی» پا‌به‌عرصه وجود بگذارد، در تمام دوران تسلط نظریه روانکاوی فروید در اروپا و آمریکا دغدغه و نگرانی بزرگ این بود که نیروهایی که از ضمیر ناخودآگاه توده‌ها سرچشمه می‌گیرند می‌توانند آنقدر خطرناک و مخرب جلوه‌گر شوند که روزی به یک دشمن در درون جامعه کاپیتالیستی بدل شوند. حامیان این تز، ظهور آلمان نازی را در آلمان نمونه بارز اوج‌گیری خطرناک نیروهای پنهان و مخرب در ضمیر انسان‌ها می‌دانستند که به سادگی می‌توانند از طریق احساسات تحریک شده و نظام سرمایه‌داری را مورد تهدید جدی قرار دهند. اما با ظهور یکی از رهروان اندیشه فروید که روانکاوی اهل اتریش بود ماجرا شکل جدیدی به خود گرفت. ویلهلم رایش که یک روانکاو یهودی و کمونیست بود با ظهور هیتلر از آن کشور گریخت و پس از مدتی اقامت در اروپا، نهایتا به آمریکا مهاجرت کرد. رایش که از عقاید عجیبی در روانکاوی پیروی می‌کرد و محور تئوری‌هایش را همچون فروید، تمایلات جنسی تشکیل می‌داد در نقطه‌ای از فروید جدا شد.

در چنین حالتی دیگر به دیکتاتوری و سرکوب توده‌ها نیازی نیست چراکه نیروی ناشی از خواست‌های درون افراد آزاد می‌شود و «تصور» آزادی اراده و «تصور» آزادی فرد به‌کلی نقش مخرب نیروهای سرکوب‌شده درون افراد را خنثی می‌کند.

این تفکر شکل جدیدی به روش‌های تولید کالا در آمریکا داد. دیگر خمیر دندان، تنها نقش تمیزکننده دندان را برعهده نداشت بلکه شرکت تولیدکننده، این محصول را در ده‌ها رنگ و طعم مختلف به بازار عرضه می‌کرد تا خریدار در میان دریایی از انتخاب، ضمن خرید، احساس کند که به ذائقه و سلیقه وی نیز بها داده شده و در ضمن حس کند که توانسته به خواسته خود برسد. برنیز به این جمع‌بندی رسیده بود که برای رسیدن به یک دموکراسی پایدار، باید تمناهای غیرمنطقی و صرفا احساسی مردم، توسط کالا یا از هر طریق دیگر ارضا شود. تنها به‌این‌ترتیب است که مردم حرف‌شنو و تابع الیت حاکم خواهند شد. نقش گروه اندکی که بر سرنوشت سیاسی و مالی جامعه سایه اقتدار خود را گسترانده، این است که راه‌های اطمینان‌بخشی بیابند که این نیازهای غیرمنطقی و احساسی مردم به‌خوبی برآورده شود و الا از آنجا که توده‌ها به هیچ‌وجه قابل اعتماد نیستند، می‌توانند در اداره جامعه اخلال ایجاد کنند. داده‌های فوق، به فعالیت شدید آنا فروید دختر فروید منجر شد تا این ایده‌های فرویدی، هم در زمینه اقتصاد و هم سیاست کاربرد عملی پیدا کنند. فعالیت آنا فروید بالاخره به‌ثمر نشست و «انستیتوی تحقیق درباره انگیزه‌ها» پایه‌گذاری شد. هدف این موسسه مطالعه و بررسی انگیزه‌ها و خواست‌های مصرف‌کنندگان بود و اطلاعات به‌دست‌آمده در اختیار بیزینس‌های بزرگ قرار می‌گرفت. از همین‌جا، به ابتکار برنیز «گروه‌های تمرکز» شکل گرفتند. وظیفه این گروه‌ها این بود که با تمرکز بر بخش‌های مختلف جامعه (سنی، جنسی، نژادی، درآمدی و...) به اطلاعات عمیق‌تری از خواست‌های درونی مردم دست پیدا کنند و آنرا در اختیار الیت سیاسی و اقتصادی قرار دهند. گروه‌های تمرکز علاقه‌ای به جمع‌آوری اطلاعات در مورد خواست‌های منطقی افراد نداشتند و بیشتر به درک نیازهای درونی و وجه احساسی عقاید افراد می‌پرداختند. همه چیز بر وفق مراد پیش می‌رفت که به‌ناگاه، انفجار عدالتخواهانه و مساوات‌طلبانه دهه ۶٠ در آمریکا پدید آمد. جامعه، به‌خصوص جوان‌ها، در برابر سیستم موجود سر‌به‌طغیان برداشتند. آنان نمی‌خواستند که سیستم به آنان تنها نقش یک مصرف‌کننده را واگذار کند و به‌طور مداوم، به شستشوی مغزی آنان بپردازد. شورش از دانشگاه‌ها و مراکز عالی به دیگر نقاط جامعه سرایت کرد و سیستم سیاسی و اقتصادی آمریکا با یک چالش بزرگ روبه‌رو شد. در حالی‌که گروه‌های تمرکز بر شدت فعالیت‌شان افزوده شده بود، با گروه‌های مختلف در درون جامعه آمریکا در تماس بودند تا به کُنه حوادث دست یابند. با گذشت زمان یافته‌های گروه‌های تمرکز به‌طور عجیبی همه‌به‌یک نقطه اشاره داشتند و آن اینکه طغیان مردم علیه سیستم، بیش از آن که هدف‌های عدالت‌خواهانه و انسانی را به‌طور جدی دنبال کند (برخلاف آنچه که ظاهر امر نشان می‌داد)، ناشی از آن است که مردم کمتر به بازی گرفته می‌شوند و احساس‌شان این است که شرکت‌ها و حکومت، آنان‌ را بازیچه دست خود ساخته‌اند. به‌عبارت دیگر مطالعات نشان می‌داد که در عمق این توفان به‌پا‌شده، واقعیت دیگری نهفته است: اینکه مردم به دنبال تغییرات سیاسی بزرگی نیستند ولی چون راهی برای ابراز وجود پیدا نمی‌کنند و احساس می‌کنند که شخصیت و خواست‌هایشان برای گروه حاکم بر اقتصاد و سیاست پشیزی ارزش ندارد، سر‌به‌طغیان برداشته‌اند. این امر موید تئوری ویلهلم رایش بود: سرکوب خواست‌های درونی توده‌های مردم، نیروهای ضمیر ناخودآگاه افراد را به یک نیروی عظیم مخرب تبدیل می‌کند.

بروز وقایع دهه ١٩۶٠، دو تحول بزرگ را همراه داشت. نخست اینکه شکل تولید یک‌باره متحول شد. محصولاتی که تا پیش از آن در حجم میلیونی و به‌شکل یکسان عرضه می‌شدند، از تنوع بی‌سابقه‌ای برخوردار شدند. دیگر هدف از خرید خمیردندان تنها تمیزکردن دندان‌ها نبود، بلکه با خرید هر تیوپ خمیردندان، مصرف‌کننده راهی می‌جست که خواست و نظرش را ابراز کند. تیوپ‌های جدید در رنگ‌ها و طعم‌های مختلف به فرد امکان می‌داد که خود را از یوغ محصولات دیکته‌شده و یکنواخت رها کند و آنچه را دوست دارد، برگزیند. دوم این که گروه‌ها و فکرانباره‌هایی مانند انستیتوی ایسیلن به‌سرعت جای پایی در جامعه برای خود دست‌و‌پا کردند. هدف سازمان‌های مزبور این بود که با فرستادن گروه‌های مبلغ به درون جامعه، به یاغیان یادآوری کنند که برای دست‌یافتن به آرامش نیازی به شرکت در تظاهرات و توزیع جزوه و خبرنامه و دست‌زدن به اعتصاب نیست.

لشکری از روان‌شناسان، فلاسفه، هنرمندان و متفکران مذهبی با تلفیق فلسفه غرب و شرق (به‌خصوص هندوستان) ترکیب دل‌نشینی را فراهم آوردند که به انسان‌ها فرصت می‌داد «خویشتن» خود را بیابند و شخصیت گمشده و ازخود‌بیگانه‌شده‌شان را دوباره بازسازی کنند. دیگر به اعتراض به سیستم نیازی نبود بلکه بازسازی درون از طریق تمسک به مذهب جدیدی که اوج فردگرایی بود، سرلوحه زندگی نسل جوان شورشی قرار گرفت. فردگرایی مفرط، دیگر نه‌تنها امری مذموم نبود بلکه یک ضرورتی برای التیام دردهای انسان تلقی می‌شد.

مردم از یکسو با انتخاب نوع کالا، شخصیت خود را بروز می‌دادند و از سوی دیگر با توسل به آموزش‌هایی که در گروه‌های در مورد فلسفه زن‌بودیسم فرامی‌گرفتند به دوباره‌سازی شخصیت و خویشتن خویش می‌پرداختند. آنها از بیرون متوجه درون شدند. سمینارهای که شامل آموزش‌های کوتاه‌مدت فلسفه «زن (Zen)» بود میلیون‌ها نفر را جذب خود کرد و ظرف چندسال مرزهای آمریکا را درنوردید و سپس سراسر اروپا را دربرگرفت.

در حالی که نیروهای چپ در گردوغبار ناشی‌ از حرکت پرشتاب و ورود به اوج این جریانات، برجای خود میخکوب شده بودند، سیستم سیاسی دریافت که باید به‌سرعت خود را با این فردگرایی جدید هماهنگ کند. نظام سیاسی نیز باید همانگونه که با مصرف‌کنندگان در بازار تجارت رفتار می‌شد، به رای‌دهندگان در دنیای سیاست این احساس را القا می‌کرد که خود را با خواست آنان برای تجلی فردگرایی جدید و ابراز وجود تک‌تک افراد منطبق و همراه کرده است.

شروع دهه ۸۰، ظهور ریگان در آمریکا و تاچر در انگلستان، دو تفکر مافوق راست را بر بخش قدرتمند جهان غرب حاکم کرد. وقوع این پدیده که به‌طور افراطی علیه منافع مردم و به‌سود شرکت‌ها سازمان داده شده بود، ممکن نبود مگر با استفاده از شعار گمراه‌کننده «بیایید حکومت را از گرده مردم برداریم». با طرح شعار دولت کوچک‌تر، واگذاری کار مردم به مردم و اجازه ابراز وجود به مردم، تئوری ویلهلم رایش، به‌ بهترین ‌وجهی کارآیی خود را نشان داد. ریگان به‌سرعت قلب‌های رای‌دهندگان را به تسخیر خود درآورد. اما تصمیمی که در پشت این شعار نهفته بود، چیزی جز بازگذاشتن کامل دست شرکت‌ها در اداره جامعه و قطع هرگونه کمک از سوی دولت به مستمندان و کاهش عظیم مالیات شرکت‌ها و ثروتمندان نبود. فیلم‌های تبلیغاتی ساختگی که دریافت‌کنندگان کمک مالی از دولت را در حال راندن یک کادیلاک نشان می‌داد، ضربه آخر را وارد کرد. ریگانیسم در آمریکا و تاچریسم در انگلستان، برگ جدیدی را نه‌تنها در تاریخ دو کشور بلکه در تاریخ جهان گشود.

هیپی‌های مدافع عدالت و مساوات دهه ۶٠، به‌سرعت به یاپی‌های (متخصصان شهرنشینی که از ثروت و زندگی مرفهی برخوردار بودند و در دهه ٣٠ زندگی خود به‌سر می‌برند) دهه‌٨٠ تبدیل شدند و دگرگونی جامعه از وضعیت شورشی به وضعیت رام و مصرفی کامل گردید. با آغاز دهه ٩٠، هیپی‌های دهه‌۶٠ و اوایل‌۷٠، سنین بین ۴٠‌تا‌۵٠ سالگی عمر خود را سپری می‌کردند. با شروع دهه ٩٠، گروه‌های تمرکز که مستمرا از طریق دستیابی به عمق احساسات توده‌ها، شرکت‌ها را در امر تولید و خدمات یاری می‌رساندند، مرزهای سیستم سیاسی آمریکا را نیز پشت سر گذارده و به قلمروی سیاست پای گذارده بودند.

کلینتون، نخستین رئیس‌جمهوری بود که با استفاده از گروه‌های تمرکز، شعار انتخاباتی‌اش را حول محور «امید» سامان داد. تماس مستقیم و دائم کمپین کلینتون با گروه‌های تمرکز، به او این امکان را می‌داد که لحظه‌به‌لحظه با کمک مشاورانش، با بخش احساسی شخصیت جامعه آمریکا رابطه برقرار کند. کلینتون معتقد بود که به‌جای اعلام صریح آنچه که به آن اعتقاد دارد، بهتر است صرفا از خواست جامعه تبعیت کند و پس از رسیدن به قدرت می‌تواند آنچه را می‌خواهد به انجام برساند. تونی بلر در انگلستان عمدتا با استفاده از همین الگو به قدرت رسید و توانست رای‌دهندگان مردد را با کمک گروه‌های تمرکز به خود جذب کند.

با پایان‌گرفتن سریال چهارقسمتی آدام کرتیس مشخص است که او نیز با برنیز هم‌عقیده است: توده‌ها، غیرمنطقی و سخت غیرقابل اعتمادند. از دید برنیز دموکراسی مدرن اگر بخواهد به‌دنبال نظر جامعه حرکت کند باید هر روز به سویی کشیده شود. این وظیفه الیت حاکم بر جامعه است که با اجازه بروز خواست‌هایی که در ضمیر ناخودآگاه افراد متراکم است، در آنان این تصور را پدید آورد که «این مردم‌اند که انتخاب می‌کنند و این مردم هستند که سرنوشت اقتصاد و سیاست را رقم می‌زنند». بی‌شک آزادگذاردن و بلکه تشویق و تحریک تمایلات جنسی و شاخص، بدون نقش سکس در جامعه، به‌عنوان یکی از ارکان نظریه فروید و ویلهلم رایش، یکی از سازوکارهایی است که باعث آزادشدن تمنای درونی انسان‌هایی می‌گردد که امروز در فرهنگ غرب از آنان به‌عنوان «مصرف‌کننده» یاد می‌شود.

شهیر شهیدثالث