دوشنبه, ۲۸ خرداد, ۱۴۰۳ / 17 June, 2024
مجله ویستا

فلسفه خانه تئاتر است


فلسفه خانه تئاتر است

از نگاه ارسطو فیلسوف یونانی، تئاتر، نمایش بصری از حوزه حادثی، احساسی، فرار و گذرا است. این تعریف را ارسطو چند قرن قبل از میلاد گفته است. تعریفی که در حین ساختار بسیطش هنوز در …

از نگاه ارسطو فیلسوف یونانی، تئاتر، نمایش بصری از حوزه حادثی، احساسی، فرار و گذرا است. این تعریف را ارسطو چند قرن قبل از میلاد گفته است. تعریفی که در حین ساختار بسیطش هنوز در کتاب‌ها وجود دارد. ارسطو همان فیلسوفی است که نام و فلسفه‌اش دو هزار سال بر فلسفه مغرب زمین سایه انداخته بود. البته آنها هنوز هم به پدر پیر یونانی خود همچون طفلی وابسته مانده‌اند. از همان مشق ها و الگوهای او، سرمشق می‌گیرند. و او را همچون معلمی تراز اول مورد تکریم قرار می دهند. همدستی بین درام و منطق، سپس درام و دیالکتیک تقریباً بی‌وقفه بر سنت ارسطویی تئاتر اروپایی مسلط بوده است. ارسطو بنیانگذار نوعی منطق است که در تاریخ فلسفه به منطق ارسطویی معروف است. بنابراین قواعدی که منجر به خلق یک درام می‌شود؛ باید از روی الگوی منطق ابداع شوند. ارسطو یک فیلسوف ضدکلی‌گویی است. درواقع او روشی بر ضد روش استادش یعنی افلاطون انتخاب کرد. شاگرد افلاطون در رابطه با هنر بر این باور بود که هر هنری باید از یک منطق پیروی کند. وی می‌گوید: منطق روش یا میزان هر علم در هر ساختاری است؛ حتی موسیقی قواعد آن را می‌پذیرد. مثلاً یک پیانیست بدون رنج و زحمت با انگشتان خویش نغمات دل‌انگیز از پیانو بیرون می‌آورد. مورخان همیشه برای تشریح وحدت ضمنی فرایندهای تاریخی به استعاره درام، تراژدی و کمدی مراجعه می‌کردند. این گرایش با خصلت تئاتری واقعی خود تاریخ تسهیل شده بود. به نظر هگل، هنر در مدرنیته به پایان خود نزدیک می‌شود؛ یعنی هنگامی که روح دیگر نیازی احساس نمی‌کند که محتوای خود را به یک صورت محسوس برگرداند. بدین ترتیب یک «گذشته تراژیک» وجود دارد که فیلسوف آلمانی به «شعر دراماتیک» مرتبط می‌کند. در هنر عالی‌ترین و زیباترین یکسان نیستند. مثلاً در نمایش تجسمی اسطوره‌های یونان باستان، وحدت ایده‌آل محسوس است و روح به چنان اوجی می‌رسد که هگل برحسب منطق دیالکتیک تصدیق می‌کند: «این جا هیچ چیز زیباتری نمی‌تواند نه وجود داشته باشد و نه فرا برسد». وی در مقابل «آنتیگون سوفکل» را به عنوان «رضایت بخش‌ترین اثر هنری» دنیای قدیم و دنیای جدید تلقی می‌کند. پس فلسفه درام در اوج صورت بندی کلاسیک خود، دورویی قابل توجهی را بروز می‌دهد: این فلسفه قطعاً‌ تأیید زیبایی و اخلاق است. به قول شیللر: «خوشبختی احساس‌ها و آرامش روح». درام، همچون هنر زیبا، هرآنچه را که به همین فرا یافت در تجلی پدیداری ارتباط نیابد، رد می‌کند و فقط به وسیله این تصفیه است که آرمان را پدید می‌آورد. این بخشی از جوهر خود درام است که «پرسناژ توسط انسان‌های واقعی با صدای خودشان، با جسم و با ژستی که به خود می‌گیرند تجسم پیدا می‌کنند.» هگل خصوصیت تجربه تئاتر را به روشنی می‌فهمد. وحدتی که او بین واقعیت روح و تظاهر مادی به عنوان یک «بازی» نشان می‌دهد؛ «قهرمانی که مقابل تماشاگر وارد صحنه می‌شود، خود را در ماسکش و در بازیگر، در پرسناژ و در خود واقعی‌اش تجزیه می‌کند.» بازی تئاتری در مجموع خود نهایتاً چیزی را نمایش می‌دهد که برای فلسفه روح غیرقابل تصور است. فیلسوف آلمانی در واقع از منطق فیلسوف یونانی به دیالکتیک می‌رسد. در هنر کلاسیک، فرم درام و پیامدهای فلسفی آن جای مهمی را اشغال می‌کنند.

به طور کلی می‌توان گفت رابطه تئاتر و فلسفه در تاریخ هنر رابطه‌ای همگام و همسو نبوده است. فلسفه درصدد بوده است تئاتر را به زیر سیطره خود درآورد. به عبارتی می‌توان گفت فلسفه همانند مادری فرزندش را متکی به خود بارنیاورده است و اگر فلسفه را از هنرهای کلاسیک بخصوص تئاتر کلاسیک بگیریم، با قالبی سرد و بی روح مواجه می‌شویم.