پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
غذاخوردن آلمانی
سوپ جو را روی میز گذاشته بود. آقای رَت كه به سوپخوری زل زدهبود رو به میز خم شد و گفت: «این همان چیزی است كه من میخواستم. چندروزی است كه اوضاع معدهام روبهراه نیست. سوپ جو، همان غذای سادهایاست كه لازم دارم. من آشپزی سرم میشود.» و سرش را به طرف منچرخاند.
سعی كردم درست به اندازهٔ لازم از خودم اشتیاق نشان بدم.
ـ چه جالب!
ـ بله. وقتی كسی ازدواج نكرده باشد لازم است. البته من همهٔ چیزهایی راكه از زنها میخواستم بدون ازدواج هم به دست آوردهام.
دستمال سفره را به یقهاش آویزان كرد، سوپش را فوت كرد و ادامه داد:ساعت نه برای خودم یك صبحانهٔ انگلیسی آماده میكنم، البته نه خیلیمفصل. چهار بُرش نان، دو تكه گوشت خوك، یك بشقاب سوپ و دو فنجانچای. برای شماها چیز دندانگیری نیست.
این جمله را با چنان اطمینانی گفت كه جرأت نكردم با آن مخالفت كنم.ناگهان همهٔ سرها به طرف من برگشت. احساس كردم كه دارم بار سنگینمفصلبودن صبحانهٔ ملیمان را تحمل میكنم. منی كه صبحها در حین بستندكمههای پیراهنم فقط یك فنجان چای خشك و خالی سر میكشم.
آقای هافمن كه اهل برلین بود گفت: اینكه چیزی نیست، من هم وقتیانگلستان بودم صبحها حسابی میلمباندم.
قطرههای سوپ را كه روی كت و جلیقهاش ریخته بود پاك كرد و چشمهاو سبیلش را بالا داد.
خانم اشتیگلر پرسید: واقعاً اینقدر زیاد میخورند؟ سوپ و نان برشته وگوشت خوك، چای و قهوه، مربا و عسل و تخم مرغ، ماهی خام و قلوه، ماهیپخته و جگر؟ حتی خانمها هم اینقدر میخورند؟
آقای رت گفت: دقیقاً. من این را وقتی در هتل لیشتر اسكوئر بودمفهمیدم. هتل خوبی بود، اما بلد نبودند چای دم كنند.
من خندیدم و گفتم: این كاری است كه من بلدم. میتوانم چای خیلیخوبی دم كنم. راز بزرگ آن این است كه باید قوری را گرم كرد.
آقای رت بشقاب سوپش را كنار زد و حرفم را قطع كرد: قوری را باید گرمكرد؟ برای چی قوری را گرم میكنید؟ ها، ها، هاه! فكر نمیكنم كسی میلی بهخوردن قوری داشته باشد!
چشمهای آبی سردش را با حالتی كه همهجور پیشداوری خصمانه در آنبود به من دوخت.
ـ پس راز بزرگ چای انگلیسی همین است؟ تنها كاری كه میكنید ایناست كه قوری را گرم میكنید؟
خواستم بگویم كه این فقط نوعی مقدمهچینی است، اما نتوانستم آن راترجمه كنم و ساكت ماندم. پیشخدمت گوشت گوساله با ترشی كلم و سیبزمینی آورد. یكی از مسافرها كه اهل شمال آلمان بود گفت: از ترشی كلمخیلی خوشم میآید. الان آنقدر خوردهام كه جا ندارم. مجبورم كه فوراً...
بهطرف خانم اشتیگلر برگشتم و گفت: روز قشنگی است. شما زود بیدارشدید؟
ـ ساعت پنج، دهدقیقه روی چمنهای خیس قدم زدم. دوباره تویرختخواب رفتم. پنج و نیم خوابم برد. هفت بیدار شدم و یك حمام كاملكردم. دوباره به رختخواب رفتم. ساعت هشت پاشویه كردم و ساعتهشت و نیم یك فنجان چای نعناع خوردم، ساعت نه قهوهٔ مالت و بعدمعالجهام را شروع كردم. لطفاً ترشی كلم را بده. خودت از آن نمیخوری؟
ـ نه متشكرم. هنوز احساس میكنم برایم كمی سنگین است.
زن بیوهای كه سنجاق سری را لای دندانهایش نگه داشته بود پرسید:راست است كه تو گیاهخواری؟
ـ بله، الان سهسال است كه گوشت نخوردهام.
ـ عجیب است! تو بچه نداری؟
ـ نه.
ـ ببین، نتیجهای كه از اینكار میگیری همین است دیگر. كی تا حالا شنیدهكه با سبزیجات بشه بچهدار شد؟ شما در انگلستان هیچوقت خانوادهای پرزاد و ولد نداشتهاید. فكر میكنم همهٔ وقتتان را صرف جنبش حق رأی برایزنان میكنید. من الان نُه تا بچه دارم و همه، خدا را شكر زنده هستند.بچههایی سالم و خوب. فكر كنم بعد از اینكه اولی به دنیا آمد من...
حرفش را قطع كردم: چه جالب!
سنجاق سر را در موهایش كه بالای سرش جمع كرده بود فرو كرد و بابیاعتنایی گفت: جالب است؟ نه چندان. یكی از دوستانم چهارقلو زایید.شوهرش آنقدر خوشحال بود كه یك مهمانی مفصل گرفت. بچهها راگذاشته بودند روی میز! دوستم حسابی به خودش افتخار میكرد.
مرد مسافر كه داشت سر چاقو به برشی از سیب زمینی گاز میزد گفت:آلمان كشور خانوادههاست.
همه با سكوت تحسینآمیزی حرفش را تأیید كردند.
بشقابها را برای آوردن گوشت گوساله، كشمش قرمز و اسفناج عوضكردند. چنگالهاشان را با نان سیاه تمیز كردند و دوباره شروع به خوردنكردند.
آقای رَت پرسید: چهقدر اینجا میمانید؟
ـ دقیقاً نمیدانم. سپتامبر باید لندن باشم.
ـ حتماً سری به مونیخ هم میزنید.
ـ نه، متأسفانه وقت ندارم. میدانید، نباید در معالجاتم وقفه بیفتد.
ـ ولی شما باید مونیخ را ببینید. تا وقتی به مونیخ نرفتهاید یعنی آلمان راندیدهاید. تمام نمایشگاهها، همهٔ هنر و روح زندگی آلمان در مونیخ است. درآگُست جشنوارهٔ واگنر برگذار میشود، همینطور موتزارت و مجموعهایاز نقاشیهای ژاپنی. و آبجو! اگر به مونیخ نرفته باشید نمیتوانید بفهمیدآبجو خوب یعنی چه. اینجا من هر روز بعد از ظهر خانمهای متشخصی رامیبینم كه لبی تر میكنند اما در مونیخ خانمهای متشخص لیوانهای آبجوبه این بزرگی میخورند.
و با دست اندازهٔ یك پارچ را نشان داد.
آقای هافمن گفت: من وقتی زیاد آبجو مونیخی میخورم حسابی عرقمیكنم. اینجا كه هستم، وقتی راه میروم، دایم عرق میریزم، هر چند لذتمیبرم، ولی توی شهر اینطور نیست. انگار عرق كرده باشد، چون حرفش رازده بود، گَل و گردنش را دستمال كشید و گوشهایش را هم به دقت تمیز كرد.
یك ظرف شیشهای مربای زردآلو روی میز گذاشتند.
خانم اشتیگلر گفت: میوه برای سلامتی آدم لازم است. امروز صبح دكتربهم گفت تا میتوانم میوه بخورم.
پیدا بود كه او این دستور را دقیقاً اجرا میكرد.
مرد مسافر گفت: انگار شما هم نگران هستید كه جنگ در بگیرد. قابلدرك است. من توی روزنامه مقالهای راجع به بازیای كه شما انگلیسیهادرآوردهاید خواندهام. آن را دیدهاید؟
من صاف نشستم و گفت: بله، اما مطمئن باشید كه جا نزدهایم.
آقای رَت گفت: خوب، پس حالا حساب كار خودتان را بكنید. شما ارتشندارید، مگر یك مشت پسربچه كه كلهشان از سم نیكوتین پر شده است.
آقای هافمن گفت: نگران نباشید. ما نیازی به انگلستان نداریم. اگر لازمشداشتیم سالها پیش گرفته بودیمش. ما واقعاً چشمداشتی به شما نداریم.
قاشقش را با سر و صدا بهطرفم تكان داد. طوری به من نگاه میكرد كهانگار بچهٔ كوچكی هستم كه میتواند هرطور كه خودش دلش خواست با منرفتار كند.
گفتم: مطمئناً. ما هم آلمان را لازم نداریم.
آقای رَت برای اینكه موضوع گفت و گو را عوض كند گفت: امروز صبحیك حمام نصفهنیمه كردم. بعد از ظهر باید زانوها و بازوهایم را بشویم. بعدباید یكساعت ورزش كنم. یك گیلاس شراب بزنم با كمی نان و ساردین...
كیكی خامهای كه رویش گیلاس بود آوردند.
زن بیوه از من پرسید: شوهرت چه نوع گوشتی دوست دارد؟
ـ راستش درست نمیدانم.
ـ نمیدانی؟ چند سال است كه ازدواج كردهای؟
ـ سه سال.
ـ باورم نمیشود. یك هفته هم نمیشود بدون دانستن این موضوعخانهداری كرد.
ـ هیچوقت ازش نپرسیدهام. راستش خیلی به غذا اهمیت نمیدهد.
همه در سكوت نگاهم میكردند و با دهانهای پر از هستهٔ گیلاس سرتكان میدادند. زن بیوه دستمالش را تا كرد و گفت: انگار در انگلستانچیزهای خیلی بدی را از پاریسها تقلید میكنید. چهطور یك زن میتواندشوهرداری كند، آنوقت بعد از سه سال زندگی مشترك هنوز نداند غذایمورد علاقهٔ شوهرش چیست؟
ـ Mahlzeit.
ـ Mahlzeit.
در را پشت سر خود بستم.
كاترین منسفیلد
برگردان: دنا فرهنگ
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی معلمان رهبر انقلاب دولت سیزدهم مجلس بابک زنجانی شهید مطهری
آتش سوزی قوه قضاییه هلال احمر تهران پلیس روز معلم سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی
قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار بانک مرکزی ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا کارگران تورم
سریال نمایشگاه کتاب جواد عزتی تلویزیون عفاف و حجاب فیلم سینمایی مسعود اسکویی سینما رضا عطاران سینمای ایران دفاع مقدس فیلم
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه نوار غزه چین انگلیس ترکیه اوکراین نتانیاهو یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ برتر
هوش مصنوعی هواپیما کولر تبلیغات موبایل تلفن همراه اینستاگرام اپل گوگل ناسا عیسی زارع پور وزیر ارتباطات
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه