چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
داستان واقعی تئاتر, داستان ناکامی هاست
تئاتر با خاطرات، اتوپیا و طبیعتا با زمان حال سر و کار دارد. تئاتر مکانی است که میتوان در آن، بخت و اقبال را تجربه کرد. با این همه، در این سطح از فرآیند کاری، این لحظههای بخت و اقبال در کجا قرار دارند، برای بازیگر و یا کارگردان این لحظهها، چه میتوانند باشند؟ به هر حال بخت و اقبال در محتوای یک زندگی رضایت بخش، قابل درک نیست، مگر به عنوان اقبال زودگذر یک دم. به سبب عشق به زبان آلمانی از سال ۱۹۵۶ در آلمان زندگی میکنم. فلسفه واسطه آشنایی من با زبان آلمانی است و از یک جایی زبان آلمانی تبدیل به زبان من شد. دیگر به اکراه به زبان ایتالیایی صحبت میکنم، زیرا این زبان صراحت ندارد، چیزی که برای فکر کردن و بازی تئاتر، غیرقابل چشمپوشی است. برای مثال ایتالیاییها برای مفهوم اقبال، دو لغت دارند: خوشبختی و شانس. در آلمانی فقط یکی وجود دارد: اقبال. تفاوت فقط بین اقبال داشتن و خوش اقبال بودن است.
در واقع لحظه اقبال در تئاتر با بخت و اقبال در میز رولت قابل مقایسه است. به ناگاه چیزی حیرتانگیز به وقوع میپیوندد و به عنوان کارگردان برای من در فرآیند کاری آن اتفاق، از لحظههای اقبال است. بدین معنی که این کار همچون یک آمادهسازی، در جهت ممکن ساختن آن اتفاق است. اگر فرد همه چیز را از پیش حساب کند، برنامهریزی کند و ببند، دیگر نمیتواند دست به تجربه بزند. تازه زمانی که در لحظهای از تمرین بهطور ناگهانی اتفاقی میافتد و چیزی حاصل میشود، که به مانند قطعهای از پازل، آن را تکمیل میسازد و یا روشن مینماید، همان لحظه اقبال شکل میگیرد. شبیه آن چیزی که در بازی رولت رخ میدهد. بهطور مثال شما عدد ۸ و اعداد اطراف آن (۸ و شوو) را میخوانید و درست عدد ۸ میآید. بخت و اقبال، خود را در یک دنیا مینمایاند، دنیایی که در آن خدا، حکمت خداوندی و نظم وجود دارد. اخترشناسان و طالع بینان، شکاک یا ملحد نیستند، آنها به کشش بین تصادف و نظم باور دارند. همانند کارگردان: چیزی که در تمرین به عنوان تصادف و در نتیجه به مانند لحظه اقبال به وقوع میپیوندد. چیزی که بعدها همچون بخشی از یک نظم بزرگتر از پیله خود بیرون می آید. لحظههای اقبال بازیگر با لحظههای اقبال کارگردان متفاوت است. کاملا شبیه اتفاقاتی است که در لحظههای بازی رخ میدهد، لحظههایی که در آن چیزی کاملا جدید به وقوع میپیوندد، هر چند که در ابتدا به نظر میآید که فرد فقط تمرینهای قبلی را تکرار میکند. در واقع بدین شکل است که در یک برخورد موفقیتآمیز گروهی با بعضی از بازیگران ۵ یا ۶ نمایش را به روی صحنه میبریم، بازیگرانی که در این اجراها خود را دائما بازسازی میکنند. طبیعتا فشردگیای وجود داشته است، اما با این وجود بازیگران روی صحنه و تماشاگران در جایگاه خود، همواره چیزی کاملا تازه و نو را تجربه کردهاند.
من نیز بعد از اجرای افتتاحیه تغییراتی در صحنهها میدهم. هر یک از مدیران هنری تئاتر روهر باید هر اجرا را به تماشا بنشینند تا بتوانند برای بازیگران نظراتی داشته باشند. این، برای بازیگران خوب نیست که چیزی به سویشان برگشت نداشته باشد، برای او باید هراسآور باشد که ساعتی خجسته و میمون را با کسی شریک نباشد. ستارهای از آسمان فرو میافتد و هیچکس آن را ندیده است و بازیگر در آن لحظه آگاه است و من در این مورد اطمینان دارم. معهذا در اینجا چیزی شبیه بازی رولت روی میدهد. تلاش مداوم برای دستیابی به شماره مناسب، در نهایت به سوی بداقبالی سوق مییابد، به سوی یک فروپاشی کامل. این لحظهها قابل تکرار نیستند و فرد باید بتواند صبر و تحمل داشته باشد. ارنست بلوخ از «تیرگی لحظههای جاندار» سخن میگوید. از نظر هگل در این لحظهها، بخت و اقبال خود را پنهان میسازد. این لحظهها صفحات خالی تاریخ دنیا هستند که به تحریر در نیامدهاند.
من به عنوان کارگردان، از آن جایی که ما کارگردانان در جایگاه دیگری قرار داریم، لحظههای اقبال را برای تماشاچیان فراهم میسازیم. سعیام بر این است که در تئاتر زبانی را بیابم که به تماشاچی این امکان را بدهد که در مورد دیدن آنچه که میخواهد، تصمیمگیری کند. معذالک باید این خطر را بپذیرم که بعضیها همراهیام نکنند، این زیادهخواهی است که افراد متفاوت چیزهای متفاوتی را ببینند. هدف مورد نظر من، آمادهسازی وقوع اتفاق برای نگاه تماشاچی است. من متنها و فیگورهایی را ارجح میدانم که، خود را از نیت نویسندگان خویش رها ساختهاند. متنهایی آزاد و مستقل هستند که آزاد و مستقل گشته باشند. این بهترین ماده برای نوع تئاتر من است.
من میمونها را بسیار نزدیکتر از انسانها لمس میکنم. چشمان اورانگوتان از ماقبل تاریخ تیره و تار به مراتب چیز بیشتری نسبت به بخشی که من به درکش رسیدهام، تشریح میکنند. جنگل، نزاع بین انسانها و قدرت، مواد خام ادبیات جهانند. ما با داستانهایی نظیر «شاه لیر»، «مکبث» یا «دست آخر» از آنان سخن میگوئیم. برای من ساموئل بکت نقطه عطف تئاتر است. یک خیالپرداز، کسی که وضعیت بشری ما را در این قرن و همچنین اتفاقات بعد از فجایع را زودتر از بقیه دیده است. بکت میگوید: خندهدارترین چیز، بداقبالی است. درست است و احتمالا آنگاه برای ما اقبال، تراژیکترین چیز نیست؟ به این مفهوم که بهطور همزمان با لحظه اقبال، بلافاصله اندوه شناخت پایان مییابد، اندوهی که دیگر در راستای زیادهگویی نیست. یا برای بقا در دنیای تئاتر: این حماقت بعضی از بازیگران یا کارگردانان است که موفقیت خود را جشن میگیرند و یا بعد از ناکامی مست میکنند و حسی به مانند هیبتهای تراژیک به خود میگیرند. من همواره سعی میکنم برای بازیگران روشن سازم که بعد از یک موفقیت بزرگ، بلافاصله شکست بعدی را از قبل برنامهریزی کنند و همچنین نباید هیچ بازیگری در مورد ناکامی غمگین گردد. داستان واقعی تئاتر هرگز نوشته نشده است. داستان واقعی تئاتر، داستان ناکامیهاست، داستان بازیگرانی که شناخته نشدند، داستان نمایشهایی که دیده نشدند و شاید این مهمترین مسئله باشد.
روبرتو چولی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست