پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

پشت پرده هنرپیشه های سینمای ایران


پشت پرده هنرپیشه های سینمای ایران

بازیگری در سینما و تلویزیون کار چندان ساده ای نیست و برای هنرپیشه شدن علاوه بر گذراندن آموزش ها و طی سال های تجربه مقداری هم بستگی به وجود استعدادهای درونی فرد دارد این که چگونه فردی به عنوان بازیگر در میان مردم مطرح شود و مخاطب سینما و تلویزیون او را به عنوان یک هنرپیشه قبول کند, مجموعه ای از عوامل ذکر شده است

بازیگری در سینما و تلویزیون کار چندان ساده ای نیست و برای هنرپیشه شدن علاوه بر گذراندن آموزش ها و طی سال های تجربه مقداری هم بستگی به وجود استعدادهای درونی فرد دارد. این که چگونه فردی به عنوان بازیگر در میان مردم مطرح شود و مخاطب سینما و تلویزیون او را به عنوان یک هنرپیشه قبول کند، مجموعه ای از عوامل ذکر شده است. گوشه ای از ویژگی برخی هنرپیشه های مطرح کشور را به نقل از سایت سینما ما در چند قسمت به حضورتان تقدیم می کنیم:

● محمدرضا فروتن

یک قاعده کلی می گوید که پشت محبوبیت هر کدام از ستاره های سینما، یک دلیل غیرسینمایی هم هست. میان ستاره های سینمای ایران این دلیل غیرسینمایی عموما تلویزیون است. مثلا بازی محمدرضا فروتن در یکی از قسمت های سریال سرنخ تاثیر خیلی بیش تری داشت از چند فیلمی که تا آن زمان بازی کرده بود. پس از سرنخ، کیمیایی این چهره را شکار کرد و خلاء چهره ای مقبول و متناسب با شخصیت های آشنایش را با فروتن پر کرد. مرسدس آغاز کار فروتن بود. او دقیقا همان چهره و صدا و رفتاری داشت که کیمیایی می خواست؛ یعنی آدمی که بی خودی معترض است و چهره اش جوری است که دلیلی ندارد برای این اعتراض دلیلی آورده شود!

به هر حال فروتن پس از فیلم کیمیایی نماینده نسل معترضی شد که با عصبانیت و پرخاش ها علیه سیستم اخلاقی طغیان می کند و این الگو گرفت. سال بعد از فیلم مرسدس در فیلمی بازی کرد که پرفروش ترین اثر سال شد و از همان جا فروتن جایگزین ستاره های افول کرده ای مثل پورعرب و عرب نیا شد. در این مقطع فیلم سازان مطرح هم از این بازیگر حمایت کردند و زیر پوست شهر در تهران فروش غیرمنتظره ای داشت. فروتن ستاره سال هایی است که تغییرات سیاسی باعث تغییر برخی از الگوهای رسمی نیز شده بود. فیلم هایی که او در آن ها بازی می کرد مستقیم (متولد ماه مهر) یا غیرمستقیم (زیر پوست شهر) به شرایط سیاسی ربط پیدا می کرد و جایزه ای هم که در همان زمان به خاطر بازی در قرمز از جشنواره گرفت بر محبوبیتش افزود.

تیپ غالبی که فروتن در فیلم هایش ارائه می داد از امیدواری و عشق آغاز می کرد و در نهایت به یاس و تنهایی می رسید. هنر بازیگری او در شب یلدا آن قدر چشمگیر ارائه شد که خودش به تنهایی بار همه فیلم را در غیاب شخصیت های دیگر بر دوش کشید اما این فیلم در زمان خودش دیده نشد. پس از آرامش نسبی جامعه در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ ، با چند انتخاب غلط، فروتن وارد سراشیبی شد؛ چون نه فیلم هایی مثل ملاقات با طوطی و شاه خاموش می فروختند و نه کسی به آن ها اعتنا می کرد. اما او پس از یک دوره کم کاری و درک دقیق موقعیتش، بار دیگر به صحنه اصلی سینمای ایران بازگشت.

● جمشید هاشم پور

جمشید آریا با چهل و اندی سال سن محبوب همه بود. همه یعنی سینماروهای قدیم، که هنوز عادت سینما رفتن از سرشان نیفتاده بود یعنی نسل پس از آن ها که توی سالن های سینما بالغ شدند. هاشم پور که از ۱۳۴۶ بازی در سینما را شروع کرده بود، بعد از انقلاب با فیلم خط قرمز معرفی شد و با بالاش، عقاب ها، تاراج و یوزپلنگ به جایگاهی رسید که هنوز هیچ ستاره ای در ۳۰ سال اخیر، به نزدیکی اش هم نرسیده است. آن هایی که در اوایل دهه شصت سینما می رفتند، حتما خاطرشان هست که مهم ترین دلیل شان برای سینما رفتن چی بود.

جمشید آریای آن سال ها با کله تراشیده و هیکل ورزیده اش اغلب نقش های منفی را بازی می کرد. این خود حکایت از پیچیدگی فرهنگ تماشاگران ایرانی دارد که بزرگ ترین ستاره مقطعی از سینمای محبوب شان شمایل کامل یک بدمن بومی بود که آخرالامر یا توسط اسماعیل محرابی یا فرامرز قریبیان دخلش می آمد یا توسط گروه زیادی از پلیس ها وسط بیابان کشته می شد و یا تقدیر جوری رقم می خورد که استاد با ارائه فنون رزمی کونگ فو و آرامش کلامش (که آن را او و خیلی های دیگر مدیون استاد منوچهر اسماعیلی اند) بیش از این دل ربایی نکند. به هر حال دور، دور فیلم های اکشن بود و پوسترهای راکی و رمبو (با یک چوب کبریت لب دهن و عینک آفتابی و هدبند) و رونق سینماهای پایین شهر. همان قدر که فیلم تاراج فروش می کرد، کتاب های آموزش فنون رزمی هم دست به دست می چرخید و همان قدر که مردم درباره کچلی مادرزاد جمشید آریا شایعه می ساختند، آمار یخ هایی هم که ابراهیم میرزایی (با ابراهیم میرزاپور اشتباه نشود) در فلان محفل با مشت شکسته بود بالا می رفت. داریم درباره ستاره ای صحبت می کنیم که سر فیلم یوزپلنگش جلوی سینما هجرت کرج ۲ نفر به ضرب چاقو کشته شدند (که روزنامه ها درباره این ماجرا نوشتند) و پوسترهای تبلیغاتی فیلم هایش سر چهارراه ها فروخته می شد این وسط چه اهمیتی دارد گفتن این که این استاد در فیلم های کریم مسیحی و حاتمی و کیمیایی و ملاقلی پور هم بازی کرد آخرین خاطره خوب از این ستاره فراموش نشدنی افعی بود و تمام. پس از آن رفت دنبال تحلیل نقش و...

● اکبر عبدی

صحنه ای در هنرپیشه مخملباف است که حمیده خیرآبادی از پسر بازیگرش که پولکی شده و توی فیلم های مزخرف بازی می کند ایراد می گیرد که چرا نمی ری تو فیلمای بیضایی بازی کنی؟ عبدی البته هیچ وقت تو فیلم های بیضایی بازی نکرد اما شانسش این بود که تصادفا همان اول کارش در سینما سر از فیلم اجاره نشین های مهرجویی درآورد. در همین فیلم و در نمایی کوتاه سر سفره شام، با تکانی که عبدی به هیکلش داد و نمکی که ریخت بار خودش را برای همیشه بست؛ او همیشه همان پسربچه چاق پشت در ماند سریال بازم مدرسه ام دیر شد ماند و این کلیشه برای مردم آن قدر جذاب بود که در سال های افول این ستاره نیز دربه در شیرین کاری هایش در اخراجی ها بودند. عبدی بازیگر خوبی هم بود با این توضیح که مثل بهروز وثوق فقط در نقش های عجیب و غریب می درخشید؛ مثل مادر که به خاطرش جایزه جشنواره را هم گرفت و خوش شانس بود که به تور امثال تقوایی و حاتمی و مخملباف و افخمی افتاد اما هیچ وقت نتوانست نقش یک آدم عادی را خوب بازی کند، که بزرگ ترین مانع اندامش بود. در سفر جادویی، دزد عروسک ها و مادر نقش بچه ها را بازی کرد، فیلم هایی که در دهه شصت والدین و مربیان مجوز تماشای آن ها را برای کودکان و نوجوانان صادر کرده بودند.

آن زمان میان مردم این ذهنیت جاافتاده بود که اکبر عبدی از آن دسته بازیگران غریزی است که هنرمند به دنیا آمده اند. درباره هنرمند بودنش قضاوت نمی کنیم اما در بامزه بودنش تردیدی وجود ندارد؛ چه آن جا که با خواندن شعر آب را گر هم زنی، گل می شود در فیلم مهرجویی نمک می ریخت و چه آن جا که در فیلم تقوایی ماهی قرمز حسین سرشار را دلیل توده ای بودنش می دانست و تماشاگران را روده بر می کرد.

او جزو نخستین بازیگرانی بود که از تلویزیون به سینما آمد و ستاره شد. سریال های محله بروبیا، محله بهداشت و مثل آباد آن قدر طرفدار داشتند که حضور این بازیگر بامزه را به شرط ستاره شدن در سینما تا سال ها تضمین کند. عبدی متخصص نوعی از کمدی مبتنی بر زبان هیکل بود، بی هیچ شرم و حیایی از بابت این که ای بابا، خب چارلز لاوتن هم چاقه، درواقع این ویژگی ظاهری وسیله ای بود برای نمایش برخی مهارت های عبدی و لذت تماشاگر از هر تکان آن.

● ابوالفضل پورعرب

سینمای ایران پیش از پورعرب ستاره داشت، اما جوان اول نداشت. فرقش این بود که اغلب بازیگران میانسال پیش از پورعرب، به ضرب گریم و به اصرار کارگردان می خواستند وانمود کنند که جوانان دم بخت اند و اتفاقا تماشاگران هم کم کم عادت کرده بودند، چون رابطه عشقی اصلا موضوع فیلم ها نبود که این قضیه در آن ها بخواهد برجسته شود. با عروس اتفاق های زیادی در سینمای ایران افتاد؛ هم ۲ بازیگر جوان به سینمای ایران معرفی شدند و هم باب بحث های جدیدی گشوده شد. این جا دیگر عشق زمینی زمینه ای برای رستگاری و حقیقت جویی نبود و قهرمان فیلم یک یاغی خوش تیپ بود که برای دستیابی به محبوبش از کیسه ای خرج می کرد که سینمای اخلاق گرای ایران در سال های دهه ۶۰ ذره ذره در آن اندوخته بود. پورعرب شمایل این یاغی گم گشته مقصود شد. عروس، پورعرب و این جریان جدید کاملا تحت تاثیر شرایط اجتماعی سال های پس از جنگ و رونق بازار فیلم های خارجی بود و نسخه های ویدئویی اش میان مردم دست به دست می شد. آن هایی که فیلم زخمه را در سال ۱۳۶۲ دیده بودند (که اسم شخصیت اولش حسن سنتوری است)، حتما میان بازیگران حاشیه ای اش جوانی را به نام پورعرب به جا نیاوردند، همچنان که ۴ سال بعد نام دستیار کاظم معصومی را در فیلم خوب دزد و نویسنده به خاطر نسپردند، بازیگری که چند سال بعد با عروس، گیشه سینماها را فتح کرد و خبر از ظهور نسل تازه ای از ستاره ها داد، پس از این فیلم، به جز چند استثنا مثل نرگس، پورعرب همین نقش را آن قدر تکرار کرد که شهرتش دیری نپایید و ستاره بختش افول کرد. فراموش نکنیم که پورعرب دیر به این نتیجه رسید که می تواند در آثار سینمایی ظاهر شود یا بهتر است بگوییم تحولات سینمای ایران به گونه ای بود که از جوان اول سینمای ایران هم سنی گذشته بود. به این ترتیب تناقضی به وجود آمد که هر چه از سن پورعرب می گذشت، او بیش تر به عنوان جوان اول شناخته می شد.

● محمدرضا شریفی نیا

اصلا مهم نیست که او زمانی قصه نویس بوده و طراحی پوستر می کرده و هنوز هم عکاسی می کند و می گویند اگر نباشد نصف پروژه های سینمای ایران می خوابد. دور از جون، انگار بگویند هیتلر شاعر و نقاش هم بوده. خب که چی؟ شریفی نیا محبوب ترین بازیگر مکمل سینمای ایران است (رقیب جدید او مهران مدیری است) و همیشه در همه فیلم ها (از الماس هایی مثل لیلا و تختی تا سیزده گربه روی شیروانی و عروس خوش قدم) کار خودش را می کند. مثلا نقش او را از فیلم لیلا حذف کنید، چه اتفاقی می افتد؟ هیچی. اما زمانی که به فیلم فکر می کنید او را به یاد می آورید که در صحنه ای، بر خلاف لحن فیلم، خیلی خونسرد می گوید: فشارش افتاده؟ کجا افتاده؟ چرا مال ما نمی افته؟ یا مثلا فیلم شیدا و البته تختی که در آن شخصیت اصلی را یاد قاتل روانی فیلم می اندازد. در میان انبوه فیلم های خوب و بدی که بازی کرده عموما یک دستیار، همراه، نوچه، مرشد و خلاصه یک چیزی است که خودش را وصل می کند به شخصیت اصلی. اما چه گونه است که یک نفر با این نحوه کار، ستاره می شود؟ آن هایی که قسمت های نخستین سریال امام علی را دیده اند یادشان مانده که چگونه این سریال گرفت. آن زمان شریفی نیا هنوز دنیا را که بازی نکرده بود هیچ، اصلا کم تر کسی می شناختش. او در کارش آن قدر گرفتاری دارد که وقت و حوصله نمی کند متناسب با نقش، گریم شود و همیشه یک جور است و مردم همین جورش را دوست دارند و از اول فیلم منتظرند تا کی سر و کله اش پیدا شود. تصویر او روی پرده انگار مایه مسرت است، چون بدون هیچ پرده پوشی ارائه گر تیپ غالب مردان بالای ۴۰ سال ایرانی است؛ بی خیال و خونسرد و کمی ضدزن و شوخ و شکم چران و بذله گو و در کل باحال. به همین دلیل حتی اگر هنر آل پاچینو و رابرت دنیرو و جک نیکلسن را با هم به او تزریق کنیم، نتیجه ای عاید نمی شود. او همین جوری که هست، هست و اگر بخواهد کوچک ترین تغییری در خودش بدهد همه چیز به هم می ریزد. تماشاگر او را این گونه دوست دارد و واقعا کسی توقع بازی زیرپوستی و شخصیت پردازی نقش و باورپذیری را حداقل از او ندارد. در غیر این صورت است که باورپذیر نیست.

● فرامرز قریبیان

او درست برخلاف محمدرضا شریفی نیاست. چهره جدی اش را با آن نگاه های نافذ در هر فیلمی می بینیم، چه بچه های ابدی چه گوزن ها. او رفیق و بچه محل کیمیایی و دستیارش در فیلمی بوده که ۴۰ سال پیش ساخته است. هر چه قدر در سال های قبل انقلاب کم بازی کرد، پس از آن جبران کرد و خاطره نقش قدرت در فیلم معروف کیمیایی هنوز او را سرحال نگه داشته است. او در دهه ۶۰ که فیلم ها قلمروی بازیگران پا به سن گذاشته بودند، حسابی از خجالت سال های کم کاری اش در سینما درآمد و همیشه هم مثبت بود؛ از آن مثبت های مصیبت کشیده و دردمندی که همواره زخم کهنه یک خیانت یا خاطره تلخ یک جنایت را به همراه دارد؛ مثل سناتور. با این که خودش سخت دل بسته سینمای آمریکاست (نام فیلمش جدال در تاسوکی ادای دین به جدال در اوکی کرال بود)، تیپ قهرمان های فیلم های پلیسی فرانسوی را در آن سال ها بازی می کرد و با همان ها گل کرد، یعنی ستاره شد. قریبیان ستاره تک نقش این جور فیلم ها بود. در دهه ۶۰، در هر نوع جریان سینمایی یک ستاره هم وجود داشت؛ عبدی ستاره فیلم های کمدی و فانتزی بود، بیژن امکانیان در ملودرام های پرسوز با پایان تلخ، نقش آدم های آسیب پذیر را بازی می کرد و جمشید آریا هم در اکشن ها حریفانش را دراز می کرد. قریبیان با وجود فیلم های روستایی فراوانی که بازی کرد، نسبت به بقیه تیپ شهری تری داشت و با همان جدیت و وقار تماشاگر را مجاب می کرد که چیزی از گذشته با اوست. تیپ مشهور قریبیان در پوستر فیلم های آن سال ها مردی است با یک اسلحه. یک جا استوار حق گو بود که به کمک علی حقیقت می شتافت (سناتور) و یک جا سروان یاوری بود که حق کاک هوشنگ را کف دستش می گذاشت (کانی مانگا). این اسامی نقش ها نشان می دهد که ویژگی های مثبت بودن این تیپ قرار بود روی سر تماشاگر آوار شود. فیلم آوار هم هست که در میان نقش هایش، تنها کسی که به پول پیرمرد رو به موت توجهی ندارد، همانی است که قریبیان بازی اش می کند یا پیرمرد لوکوموتیوران فیلم ترن که اسمش فولاد بود... این تیپ ها داشت به فراموشی سپرده می شد که رفقای قدیم در ردپای گرگ دوباره همدیگر را یافتند.

● زنده یاد خسرو شکیبایی

با این که سینمای ایران یکی از بهترین ستاره هایش را از دست داد و داغ او هنوز تازه است مراسم تشییع پیکرش برای خیلی ها غیرمنتظره بود. اثبات ستاره بودن شکیبایی در سینمای ایران با وجود برخی فیلم های کم فروش (که یکی شان در چند روز اول اکران، به نفع یک فیلم دیگر از همان پخش کننده از پرده ها برداشته شد) بیش تر از آن که به میزان فروش یا موفقیت فیلم هایش ربط پیدا کند، به شکوه مراسم خاکسپاری اش برمی گردد (شکوه از نظر انبوه شرکت کنندگان، نه نحوه برگزاری). برخی بازیگران فارغ از این که چه عملکردی در سینما دارند، به دلایل دیگری در قلب مردم جا دارند. مثلا اگر مشهورترین فیلم شکیبایی هامون است، آیا آن را باید متناسب با سلیقه عمومی دانست؟ این طور نیست. شکیبایی با سریال خانه سبز به دل ها راه پیدا کرد و در بازی اش نوعی انرژی داشت که مردم آن را درک می کردند. مثلا نمونه دیگر چنین بازیگرانی جمشید مشایخی است که میزان محبوبیت او نه ربطی به توانایی اش در بازیگری دارد و نه به فیلم های پرفروش اش برمی گردد. شکیبایی تا پیش از فیلم های این چند سال اخیرش که ناگهان شکسته شد و فروریخت، چهره جوانی داشت. به عنوان۶۰ ساله بود که در مزاحم نقش مردی جاافتاده را بازی کرد که تازه ازدواج کرده و زوج او میترا حجار از بابت این که بیش تر از ۳۰ سال تفاوت سنی داشتند، توی ذوق تماشاگر نمی زد. در این شرایط پخش مکرر تیزرهای اتوبوس شب (به لطف تلویزیون که فیلم مال خودش بود) و دیده شدن چهره ناگهان درهم ریخته شکیبایی توسط بینندگان باعث احساس هم دردی آن ها می شد با بازیگری که عاشق صدایش در سریال خانه سبز بودند و با شخصیت مرادبیک سریال روزی روزگاری زندگی کرده بودند. بنابراین نه تعداد فیلم های شکیبایی دلیل محبوبیتش است و نه میزان فروش آن ها، بلکه شاید این شور نهفته در حضور موثرش بود که از او یک چهره احترام برانگیز ساخت.