سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

مردی در جستجوی خدا


مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. یه سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید. فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن. آذرخش در آسمان غرید اما مرد اعتنایی نکرد. مرد به اطراف خود نگاه …

مردی با خود زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. یه سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید. فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن. آذرخش در آسمان غرید اما مرد اعتنایی نکرد. مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: پس تو کجایی؟! بگذار تو را ببینم. ستاره ای درخشید اما مرد ندید. مرد فریاد کشید; خدایا یک معجزه به من نشان بده. کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد. مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم، از تو خواهش می کنم. پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد.