جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
طاووس یمانی در بارگاه هشام بن عبدالملک
هشام بن عبدالملک خلیفه مستبد اموی ، سالی برای زیارت به مدینه و مکه رفت . وقتی به مدینه رسید و اندکی آسود، گفت : یکی از اصحاب پیامبر را نزد من آورید. اطرافیانش به وی گفتند: کسی از یاران پیامبر زنده نمی باشد و همه مرده اند. هشام گفت : پس یکی از تابعین را بیاورید.
طاووس یمانی یکی از یاران حضرت علی (ع ) را یافتند و نزد هشام بردند. طاووس وقتی که به مجلس هشام رسید نعلین خود را از پا در آورد و گفت :
السلام علیک یا هشام ، چطوری ؟ سپس بدون اینکه منتظر جواب وی شود، بدون اجازه هشام نشست .
هشام بسیار عصبانی شد و خواست که هشام را به قتل برساند، اما یاران و اطرافیانش به وی گفتند: اینجا حرم رسول خدا، و این مرد هم از علما است و او را نمی توان کشت هشام که وضع را آنطور دید، رو کرد به طاووس و گفت : ای طاووس تو با چه دل و جراءتی این کار را انجام دادی ؟ طاووس در جواب هشام گفت : مگر چه کار کردم ؟ هشام با بیشتری گفت : تو در اینجا چند عمل بی ادبانه مرتکب شدی ، یکی آنکه نعلین خود را در کنار بساط من بیرون آوردی ، و این کار در نزد بزرگان زشت است ، دیگر اینکه مرا امیرالمؤ منین نگفتی . و دیگر اینکه بدون دستور من ، در حضورم نشستی و بر دست من بوسه نزدی .
طاووس گفت : من نعلین خود را به این دلیل پیش تو در آوردم که هر روز پنج بار پیش خداوند بزرگ که خالق همه است بیرون می آوردم و او بر کار من خشم نمی گیرد، و دلیل اینکه تو را امیرالمؤ منین نخواندم ، این است که همه مردم به امیری تو راضی نیستند، و من اگر می گفتم ، امیرالمؤ منین ، دروغ گفته بودم . و اما اینکه تو را به نامت و بدون لقب خواندم ، به این دلیل است که ، خداوند بزرگ دوستان خود را با نام بدون لقب می خواند و گفته است یا، داود و یا یحیی و... اما دشمنان خود را به لقب یاد کرده است و گفته : تبت یدا ابی لهب و تب . و اما اینکه دست تو را نبوسیدم ، این بود که از امیرالمؤ منین شنیدم که گفت : روا نیست بر دست هیچ کس بوسه زدن ، مگر دست زن خویش بر مبنای رابطه زن و شوهری ، و دست فرزند خویش بر اساس رحمت پدری و دیگر اینکه بدون اجازه در پیش تو نشستم ، از علی (ع ) شنیدم که فرمود: هر که می خواهد، مردی دوزخی را ببیند، بگوئید، در مردی نگرد که نشسته باشد و در پیشگاه وی عده ای ایستاده باشند. هشام از دلیری طاووس سخت برآشفت و گفت : ای طاووس مرا پندی و نصیحتی بگوی . طاووس در جواب گفت :
از امیرالمؤ منین شنیدم که فرمود: در دوزخ مارهایی هستند، هر کدام به اندازه یک کوه و عقربهایی هستند به اندازه چند شتر منتظر امیری هستند که با رعیت خود عدل نکند. طاووس وقتی که این سخن را گفت ، برخاست و از آنجا فرار کرد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست