جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
بودن در نبودن دو پاسخ برای یک پرسش
تفسیری بر فیلم «زیستن» اثر كوروساوا
فیلم «زیستن» اثر كوروساوا اگرچه از نظر تصویری بسیار غنی و قوی است، ولی در واقع فیلمی متكی به دیالوگ است. برای اینكه به لایههای معنایی فیلم دست پیدا كنیم، میبایست حتماً متوجه گفتوگوهای آن بشویم. در غیر این صورت، صحبت دربارهی فیلم بیهوده است. یك پیرمرد كارمندِ بخشِ بایگانی با مراجعه به پزشك درمییابد كه به سرطان معده مبتلا شده است و بیش از ۶ ماه دیگر زنده نمیماند. واكنش اولیهی او اشكریختن است ولی بعد سعی میكند به پسرش، یعنی تنها كسی كه بعد از مرگ زنش برایش مانده است، پناه ببرد. اما پسر مدتها است كه با پدرش غریبه شده است. پیرمرد تمام پساندازش را از بانك میگیرد تا از آخرین روزهای زندگیاش لذت ببرد. تلاشش برای دوستی با یكی از دختران اداره هم كمكی به او نمیكند و عاقبت، كارمند میمیرد. در نیمهی دوم فیلم در مراسم یادبودش با بازگشت به گذشته میفهمیم كه او پیش از مرگ، یك زمین بازی برای بچههای محله ساخته است. در بخشهای پایانی فیلم نمایش شاعرانهای از بازگشت او در صحنهای خیالانگیز روبهرو میشویم كه در كمتر فیلمی نظیرش را میتوان سراغ گرفت. پیرمرد در حالیكه در یك تاب كودكانه تاب میخورد و دانههای برف فرومیریزد، آهستهآهسته آوازی را زیرلب زمزمه میكند و حركت خوابآور و آرام تاب با چهرهی سرد و بیروح پیرمرد، كه بیشباهت به یك مجسمهی سنگی نیست، تضادی چشمگیر مییابد. این فیلم دارای ساختاری متكی به باور شرقی است؛ یعنی در واقع یك انسان شرقی به چنین ساختاری میتواند دست پیدا كند. از نظر ساختار، در دو سوم فیلم قهرمان یعنی پیرمرد كارمند حضور دارد، اما در یكسوم آخر فیلم هیچ اثری از حضور فیزیكی او مشاهده نمیشود؛ برای اینكه او مُرده است. این كار كوروساوا بینظیر و بسیار مبتكرانه است. به قول سیدفیلد، استاد فیلمنامهنویسی، ۹۹% ساختار یك فیلمنامهی متعارف، مثل فیلمنامههای هالیوودی را میتوان به سه بخش تقسیم كرد: در بخش اول، قهرمان و انگیزههایش معرفی میشود؛ در بخش دوم، قهرمان برای دستیابی به نیازهای خود باید موانع را از جلوی پایش بردارد؛ و در بخش سوم، كه نقطهی اوج به بعد است، تكلیف قهرمان مشخص میشود. او بالاخره پیروز میشود یا شكست میخورد. این ساختار نمایشی یك فیلمنامهی متعارف است كه حاصل آن یك فیلم خوشساخت است. كوروساوا در فیلم زیستن چنین ساختاری را رعایت نمیكند. ژاپنیها كوروساوا را غربیترین فیلمساز خود میدانند. اگر كوروساوا را با سایر فیلمسازان دیگر ژاپنی مثل اوزو، میزوگوچی مقایسه كنیم، متوجه میشویم كه كوروساوا كمتر از آنها متكی به سنتهای ژاپنی است. با اینهمه، كوروساوا در این فیلم از یك بینش شرقی برخوردار است.جالب این است كه بدانیم فیلم زیستن بر روی فیلمسازان ایرانی نیز تأثیر گذاشته است. برای مثال، طعم گیلاس ، یكی از فیلمهای بسیار برجستهی ایرانی، از زیستن تأثیر پذیرفته است. فیلم زیستن بر فیلم مسافران نیز اثر گذاشته است. اساساً بهرام بیضایی از سینمای شرق و بهخصوص از نمایش شرق متأثر است. در فیلم مسافران قهرمانان فیلم را در ابتدا میبینیم ولی بعد، ناگهان آنها در یك تصادف میمیرند و سپس قسمت اعظم فیلم را یك مجلس عزاداری بسیار طولانی تشكیل میدهد كه پسنگاههایی (فلاشبكهایی) به گذشته دارد. این ساختار هیچ شباهتی به فیلمهای غربی ندارد. در آغاز فیلم مسافران ، قهرمانان را میبینیم كه رو به تماشاگران میگویند: «میرویم بمیریم.» فیلم زیستن نیز با یك عكس رادیولوژی معده شروع میشود. بعد راوی فیلم میگوید این معدهای كه ملاحظه میكنید معدهی مردی است كه تا پنج ماه دیگر زنده نخواهد ماند؛ یعنی درست همان شیوهی روایتی كه در فیلم مسافران به كار میرود و قهرمانان فیلم رو به دوربین میكنند و میگویند ما داریم به سفر مرگ میرویم و سفر ما بیبازگشت است.این ساختار یك نوع ساختار غیب و شهادت است. یك جور حضور در غیاب و بودن در نبودن است. در قسمت اول فیلم قهرمان را بسیار كوتاه مدت میبینیم و بعد ناگهان، او دیگر حضور فیزیكی ندارد، ولی حضور معنوی بسیار قویاش را حس میكنیم. این حالت را نیز در نمایش ایرانی مانند تعزیه شاهدیم. تعزیه یكی از نمایشهایی است كه از خانوادهی نمایش شرقی است؛ همانطور كه ژاپنیها پشتوانهی كابوكی و هندیها كاتاكالی را دارند. در مورد ایران، پشتوانهی تعزیه خیلی غنی است؛ بهخصوص برای كسی مانند بیضایی كه در شناخت نمایش ایرانی دست قوی داشته باشد. در تعزیهی شامِ غریبان ، شما قهرمان را ندارید و قهرمان، یعنی امام حسین (ع) كه محور داستان است، غایب است؛ در حالیكه انبیا و اولیا و طایفهی بنیاسد میآیند و برای امام حسین (ع) سوگواری میكنند. بیضایی از این ساختار استفاده كرده است. او پیش از این نیز در مرگ یزگرد ، همین روش را به كار بسته بود؛ در ابتدا، یزدگرد را میبینیم كه به آسیابی میگریزد و در آنجا كشته میشود. از اینجا به بعد او حضور ندارد، اما تمام رویدادهایی كه رخ میدهد حولوحوش وجود او است. در فیلم مسافران و نیز در فیلم زیستن ، قهرمان را تا مدتی مشاهده میكنیم ولی بهناگهان، غیبت فیزیكی پیدا میكند؛ البته حضور معنویاش باقی میماند. در مورد لایههای معنایی فیلم زیستن ، اولین چیزی كه به نظر میرسد این است كه فیلم نقد دیوانسالاری حاكم بر ژاپنِ بعد از جنگ دوم جهانی است. در آغاز فیلم افرادی به اداره مراجعه میكنند. آنها تقاضایی دارند كه سالها است برای انجام آن به ادارات رفتوآمد میكنند. تقاضای آنها این است كه تكهزمین بایر و متعفنی كه زندگیشان را مورد تهدید قرارداده است به پارك تبدیل شود. رسیدگی به این درخواست سالها است كه ادامه دارد. قهرمان فیلم یك كارمند معمولی است. او یك دیوانسالار كامل است كه زندگی تكراری دارد و سی سال است كه به اداره میآید و میرود. او در این سی سال یك روز هم مرخصی نگرفته و خیلی دستبهعصا آمده و رفته است؛ تشویقنامهی اداری فراوانی هم دارد. اما در میانهی فیلم میفهمد كه به سرطان مبتلا شده است. به نظر من معنای بدیع فیلم از ساختار شرقی آن بهره گرفته است و از یك پشتوانه قوی و غنی سرچشمه میگیرد. در واقع، یك جور تفاوت است میان بینش انسان غربی و انسان شرقی. در این زمینه، نمایش فاست به روایت گوته یا مارلو را میتوان مثال زد. در آنجا شباهتهایی میان فاست و كارمند پیر فیلم زیستن وجود دارد. در فاست مرد دانشمندی در آستانهی پیری از اینكه هیچ بهرهای از جوانیاش نبرده است پشیمان میشود و احساس غبن میكند. پس از آنكه شیطان با او ملاقات میكند، شیطان به او میگوید كه حاضر است جوانیاش را به وی بازگرداند به شرطی كه او روحش را بفروشد. بعد شیطان او را به یك سفر طولانی میبرد و فاست شروع میكند به عیاشی و خوشگذرانی كردن ولی سرانجام میفهمد هوسرانیها هیچ بوده است. بعد شیطان میآید و روحش را میگیرد و او به دوزخ میافتد. اما در فیلم زیستن ، میبینید واتانابه (پیرمرد كارمند) تا جایی همان راه فاست را میرود. آن شخصیت نویسنده در فیلم مقداری شبیه شیطان در نمایشنامهی فاست است. این نویسنده در گفتوگوی جالبی در جایی به واتانابه میگوید من مفیستوفلیس هستم. مفیستوفلیس نام دیگر شیطان در فاست است. جالبتر آنكه در ادامه، سگ سیاهی به آنجا میآید. در فاست ، شیطان در هیئت یك سگ ظاهر میشود. این در قلمروی باورهای غربی است كه شیطان به صورت سگ سیاهی ظاهر میشود. در زیستن ، نویسندهای كه دارد نقش مفیستوفلیس را بازی میكند همراه با سگ سیاهی وارد كافه میشود. ولی در اینجا اتفاقی كه برای فاست افتاد، برای واتانابه تكرار نمیشود. واتانابه تا جایی همان راه را میرود، یعنی عیاشی دارد و خوشگذرانی میكند؛ ولی بعد میبینیم پس از دیداری كه با همكارش، دختر جوان، پیدا میكند، بهناگهان تصمیم دیگری میگیرد كه خیلی سرنوشتساز است. اگر مقایسهای انجام دهیم، در اینجا با یك تفاوت در بینش شرقی و غربی روبهرو میشویم. فاست را آغاز رنسانس دانستهاند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست