جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
همسرم مثل بچه ها رفتار می کند
دنیا از وظیفه نشناسی همسرش خسته شده است آیا این ازدواج می تواند دوام پیدا کند ؟
▪ دنیا:
دنیا ۳۹ ساله گریان اظهار داشت لاغری بدن او تشدید یافته به خاطر اینکه طی هفته گذشته خیلی عصبی شده. او ادامه میدهد که همسرش هفته گذشته یکدسته چک خود را گم کرده است و این مساله شوک و اضطراب وحشتناکی برای آنها بوجود آورده است. ناراحتی او از این بود که این رفتارهای بی محابای همسرش همیشگی است و او عوض نمی شود.
ما ۲۰ سال است که ازدواج کردیم و من میدانم اون هیچ وقت عوض نمیشود. اون خیلی بی مسئولیت است او یک پست مدیریتی داشت و همکار من بود برای ۲۵ سال اما و همیشه اوضاع مالیش آشفته بود. و اون همین کار رو با سلامتیش میکرد. او دیابت دارد و من رژیم غذایش و مراقبتهای پزشکیش رو تحت نظر دارم. اگر او واقعاً مثل یک انسان بالغ عمل میکرد وضع خودش و زندگی ما بهتر از این بود.
وقتی برای اولین بار فکر کردم میتونم روی پای خودم باشم روش برخورد من شروع به تغییر کرد .درست سه سال پیش دکتر من تشخیص داد که من مبتلا به سرطان روده بزرگ شده ام.
چند ماه بعد از اینکه فهمیدم که کیوان دیابت داره به صورت جدی این اتفاق افتاد. من باید از همه چیز اون مراقبت میکردم از ترتیب رژیم غذایی تا گرفتن نسخه پزشکی. اما وقتی بیماری من تشخیص داده شده ، من روی پای خودم متکی بودم.
من همیشه مسئول کسی بودم. والدین من هر دو سخت کار میکردند. برادر جوان تر من آسم شدیدی داشت و همه توجه آنها را به خود جلب کرده بود هنگامی که من از خانه مراقبت میکردم و همه وعدههای غذایی را تعیین میکردم و برای هرچه که اشتباه میشد سرزنش میشدم و مادر من همیشه مرا سرزنش میکرد و پدر من و برادرم نیز به من بی توجهی میکردند . تنها راهی که من ستایش میشدم انجام تمام کارها به نحو احسنت بود. من توی مدرسه درجه خوبی گرفتم و میخواستم که به کالج برم اما والدین من گفتند فقط باید ازدواج کنی .بنابراین من به صورت پنهانی دوره منشیگری را گذروندم و در ذهن روزی رو میپروروندم که بتونم ارتقاء پیدا کنم.
● رها کردن فکر دانشگاه
من نوزده ساله بودم که در شرکتی که کیوان هم در آن مشغول به کار بود استخدام شدم.با برخوردهای بیشتر من با کیوان من سریع به او علاقه مند شدم او خیلی با پدر من فرق داشت : تحصیل کرده و خوش رفتار.
ما شروع به صحبت کردیم و چند وقت بعد من خیلی هیجان زده شدم وقتی از من درخواست کرد با هم بیرون بریم و چهار ماه بعد ما ازدواج کردیم اما من حالا فهمیدم ما همدیگرو خیلی خوب نمی شناختیم. ما از همان اول مشکل داشتیم. کیوان بجای اینکه وضعیت مالیمون رو اداره کنه هیچ وقت قبضها رو به موقع پرداخت نمی کرد و یا از من میخواست که وضعیت حساب بانکی مون رو چک کنم. و هرگاه من از وضعیت حساب خشمگین میشدم اون یه بهانه دست پا شکسته میآورد مثل اینکه : من نمی خواستم تو نگران بشی.
گهگاه او واقعاً بی فکر میشد مثل وقتی که دیر به خانه میآمد بدون اینکه به من زنگ زده باشه. شام خراب میشد و من عصبی ، بعدش او عذرخواهی میکرد.
● اما دوباره تکرار میشد.
مادرش همیشه به کیوان میگفت چی کار بکن ، چی بپوش و چگونه پولت رو خرج کن، او همیشه تحت حمایت کسی دیگر زندگی میکرد و به هوای اینکه بقیه مواظبش هستند بود ولی در عین حال معمولاً هر آنچه مادرش میگفت برعکسش رو انجام میداد. او همان کار رو هم با من میکرد.
وقتی به او اشکالاتش را تذکر میدهم او خیلی بیشرمانه مرا مامان دنیا میخواند و این حرفش مرا خیلی عصبی میکند.
کار کردن را با تولد پسرم رها کردم ،او الان ۱۹ ساله است . هنگامی که حسام ۱۲ ساله بود یک کار نیمه وقت گرفتم در مغازه ای که الان هم مشغول به کار هستم.
من همیشه به دانشگاه فکر میکردم اما مطمئن نبودم از پسش بر بیام. بنابراین تمرکز کردم به مواظب از خانواده ام. یه بعدازظهر اگر یه کاری برای من پیش میآمد همیشه حسام و کیوان رو مطمئن میکردم که شامشون آماده بود و همه کاری که اونها باید انجام میدادند تنهاگرم کردن غذا بود. من حسام رو بزرگ کرده بودم کاملاً متفاوت با روشی که بزرگ شده بودم. او حالا یک تازه وارد به دانشگاه بود و خیلی با اعتماد به نفس. من شک داشتم که همه کارهای من رو تأیید کنه یا کارهایی که پدرش انجام میدهد.
مطمئن باشید سلامتی کیوان خیلی به خطر میافتاد اگر مواظبتهای من نبود. وقتی من اولین نشانههای بیماری خود را دیدم فورا به دکتر رفتم. دکتر میخواست وضعیت رو تست کنه و با دار.و های متعدد من مدام تحت نظر باشم ولی من به جای تست ترجیح دادم که نیمی از روده بزرگم را با تشخیص دکتر بردارند تا اینکه مدام دارو مصرف کنم. کیوان سعی کرد مفید باشه ولی تنها چیزی که میگفت این بود که گریه نکن ،تو خوب خواهی شد. او هیچ گاه نگران نبود. هیچ گاه عملاً مهربان نبود. اگرچه من خیلی میخواستم کلمه عاشقتم رو از او بشنوم. زندگی زناشویی ما کاملاً ماشینی شده بود.
الان وقت اون بود که من سؤال کنم چرا ما با هم هستیم؟
▪ کیوان :
من همیشه سعی میکنم از او مراقبت کنم. چرا دنیا میخواهد مرا ترک کند ؟
من متنفر هستم از او وقتی که ناراحت و عصبانی میشه. من نیمه پر لیوان رو میبینم اما او نیمه خالی رو.
واقعاً جدیت اون بود که منو در وهله اول جذب کرد. یادم مییاد از وقتی که اولین قرارهامون رو گذاشتیتم او تنها کس من بود. او اولین و بزرگترین داستان عاشقانه من بود و من هم برای او.
من تنها فرزند خانواده بود و پدر و مادرم منو با عشق حمام میکردند. ما هیچ گاه مجبور نبودیم به هم بگیم دوستت دارم ، اون درک میشد. دنیا در حالی بزرگ شد که هیچ کس به او توجهی نمی کرد. او فکر میکرد من دوستش ندارم اگر بهش ابراز نکنم. اما روش من اینگونه نیست. اعمال من نشان مبدهد من نگهدار او هستم با هر روز سرکار رفتن و دور و بر اون علاف راه نرفتن.
این کاری ست که پدر من هم انجام میداد. مادرم فکر میکرد حرف آخر رو اون میزنه اما در واقع این پدرم بود که اون رو حمایت میکرد. یک بار من در مدرسه دچار مشکل شدم و پدرم اون رو رفع کرد و گفت این یک راز است بین من و تو. و هیچ گاه نگذاشت مادر من متوجه مشکلات مالی شود چرا که ممکن بود نگران شود.
دنیا خیلی نگرانه ، مثل مادر من و بنابراین حدس زدم باید مثل پدرم حرکت کنم.
من میدونم گاهی فراموش میکنم زنگ بزنم که دیر میآیم و گاهی قبضها را گم میکنم. اما امرار معاش خوبی داریم.
درآمد ما خیلی خوبه چرا او به اینها فکر نمی کند؟
من میدانم که خودم بهتر میتوانم مواظب سلامتی خود باشم. اما درست از وقتی که بیماری دیابت من تشخیص داده شد دنیا شروع کرد به کنترل همه لقمههایی را که من خوردم من نمی گذارم این بیماری زندگی من رو کنترل کنه.
حتی وقتی که دکترم گفته شما میتوانید رژیم غذایی تون رو یک درصد تغییر دهید دنیا مرتباً به من غرولند میکند و یکبار همه چیز را با دور انداختن قرصها خراب کردم چون واقعا خسته شده بودم. مراقبتهای دنیا پایان یافت .اما این بار او بجای دکتر تست رو انجام داد من هر نوع نشانه ای رو پنهان می کردم.
برای چند دلیل احمقانه او فکر کرد من نگران او نیستم وقتی او مریضه و من متهم شدم به اینکه اون رو از یاد برده ام و اما من به او فقط میگفتم همه چیز رو به راه میشه چون فکر میکردم این چیزی ست که اون نیاز دارد بشنود.
من احساس کردم همه اشتباهها از جانب من است . دنیا و من به ندرت با هم صحبت میکردیم. او غالباً عصبانی بود و من نوک پایی از کناش رد میشدم و سعی میکردم ناراحتش نکنم. هیچ جرقه بدی میان ما نبود. اما من نمی خواستم ازش جدا بشم. من همسرم رو دوست داشتم.
● مشاور : قدرت حرکت
اولین بار که من این زوج را دیدم آنها خیلی از هم دور نشستند و هیچ نگاهی به هم نمی کردند. کیوان به نظر بی روح میآمد و دنیا خیلی سرزنده.
دنیا میخواست تغییراتی در زندگیش دهد. او خواستار ماندن در زندگی ناکاملش نبود. اما در این راه غریب ، دنیا و کیوان خیلی مستعد بودند هر دو الگوهای کودکیشان را ادامه میدادند. رفتار دنیا با او دنیا با او مثل رفتار پدرش با مادرش بود . در مقابل کیوان سعی میکرد دنیا را حمایت کند همانطور که پدرش مادرش را حمایت میکرد.
من به آنها گفتم که دنیا شریک زندگیش را مثل بچه و کیوان هر زنی را به مثابه مادرش میگیرند.
با توصیههای من دنیا مادر کیوان بودن رو فراموش کرد ولی این نیز برای او خیلی سخت بود. او موافقت کرد که کنترل بیماری کیوان را رها کند. و اگر به داروخانه میرفت از کیوان سؤال کند که اگر میخواهد داروهایش را تهیه کند. اما دنیا نمی توانست اوتوماتیک این کار را انجام دهد کیوان ممکن بود به جزئیات استفاده از داروها توجه نکند، اما کیوان میخواست سلامت بماند و آرزو میکرد که به بهترین راه انجامش دهد.
اولین بار که کیوان احساس کرد با اون مثل بچهها رفتار می شود نمی خواست رابطش رو خراب کند چون اون قبلاً انسان مهربان و باتفکری بود. و او سریعاً درخواست دنیا را انجام میداد. مثل تلفن زدن وقتی دیر به منزل میآمد. همچنین در مورد پرداخت قبوض بازی در میآورد و حتی موافق به تقسیم درآمد با دنیا بود.
حالا نوبت این است که هر دو دوباره آموزش ببینند که به عنوان شریک زندگی چگونه رفتار کنند. اظهار عشق آن دو خیلی مختصر و دستوری بود مستقیم به سوی رفتار مادر- پسر حرکت میکرد. آنها باید در ملاقاتها نه تنها طرز صحبت خود را تغییر میدادند بلکه روابط دراماتیک و عشقبازی آنها بیشتر میشد.
دنیا ابراز عاطفه زیادی را میطلبید ولی هیچ گاه درخواستی ازش نشد. و چیزی که واقعاً میخواست در هنگام بیماری ، مواظبت و مراقبت کیوان بود.
کیوان میل داشت ولی نمی دانست چه طوری؟ بنابراین دنیا آموخت که خواستههای خود را به همسرش بگوید.
من به آنها تمرینات صمیمیت زیادی دادم مثل :
▪ چیزی که من از تو امروز دوست داشتم...
▪ احساسی که الان نسبت به تو دارم ...
و ...
این به آنها کمک میکرد که به حال تمرکز کنند و بعد از چند هفته آنها خود به خود آماده شدند که احساسشون رو به هم بگویند. و به زودی کیوان احساسش رو اظهار میکرد بدون اینکه درخواستی از جانب دنیا باشد و جلسه بعد آنها دست در دست هم آمدند.
من علاقه مند شدم زیرا دنیا بیماریش رو تحت نظر خودش گرفته بود. او هیچگاه تسلیم ترس از مرگ نشد چیزی که عاقبت اکثر بیماریهای سرطانی است.
و سرانجام وقتی من با او در این مورد حرف زدم فقط در سه جلسه گریه میکرد. زیرا همه چیزی که کیوان میگفت این بود که همه چیز درست خواهد شد و اون نمی دونست که حتی تا لحظه مرگ کیوان نگهدار او خواهد بود.
در جلسه آخر ما ، دنیا و کیوان احساس کردند ازدواجشون خیلی رویایی بوده. بجای تماشای تلویزیون در بعدازظهرها آنها به بازی تخته میپرداختند و یا به قدم زدن میرفتند. دنیا در دانشگاه ثبت نام کرد و همچنین عضو گروه مشاوره سرطانیان شد.
در دیدار آخر کیوان گفت : در پایان روز من واقعاً مشتاقانه به دیدار همسرم میروم ما در مکان جدیدی هستیم. این جایی است که باید باشیم.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انتخابات عراق احمد وحیدی حسن روحانی حجاب مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی مجلس رهبر انقلاب شهید مطهری رسانه
ایران هواشناسی سیل آتش سوزی یسنا تهران روز معلم قوه قضاییه پلیس معلم شهرداری تهران آموزش و پرورش
قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا دولت سیزدهم مالیات طلا بازار خودرو قیمت دلار خودرو بانک مرکزی حقوق بازنشستگان ایران خودرو
مهران غفوریان موسیقی تلویزیون سریال عمو پورنگ ساواک سینمای ایران عفاف و حجاب تبلیغات مسعود اسکویی سینما دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه جنگ غزه آمریکا روسیه ترکیه حماس نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر تراکتور جواد نکونام لیگ برتر ایران رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا
ناسا هوش مصنوعی فناوری اپل گوگل اینستاگرام تلفن همراه کولر
طب سنتی خواب فشار خون کبد چرب دیابت