چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
گفتگو با علی (کودک کار) تابستان 1391ـ زینبیه اصفهان ـ محلهی باتان
«نه فقط تابستان ها، هر وقت که بشه و کاری نداشته باشم کار میکنم...»
ز. ر: سلام، خسته نباشی. خودت را معرفی میکنی؟
علی: من اسمم علیست و 13 سال دارم.
ز. ر: کارت چیست ؟
علی: کفاشی.
ز. ر: خب بله، ولی چه کاری در اینجا انجام میدهی؟
علی: کفش درست میکنم.... رویهها رو به کفهی کفش میچسبونم.
ز. ر: فقط تابستانها کار میکنی؟
علی: نه فقط تابستان ها، هر وقت که بشه و کاری نداشته باشم کار میکنم.
ز. ر: ساکن کدوم محلهای؟
علی: همینجا. باتون.
ز. ر: کدوم کوچه زندگی میکنی؟
علی: نمیدونم اسم کوچهمون چیه.
ز. ر: مغازه متعلق به چه کسی است؟
علی: دوستامون.
ز.ر: نسبتی هم باهات داره؟
علی : نه
ز. ر: درآمدت چقدر است؟
علی: هر چه بیشتر کار بلد باشیم ، بیشتر میگیریم.
ز. ر: روزانه چقدر میگیری؟
علی: روزی 5 ، 6 هزار تومان.
ز. ر: چند وقت است اینجا کار میکنی؟
علی : 6 ، 7 ماه.
ز. ر: مدرسه میری؟ درسهایت چه طوره؟
علی: من مدرسه نمیرم. کارتم گم شده نمیتونم مدرسه برم.
ز. ر: چه کارتیت گم شده؟
علی: کارت تولدم.
ز. ر: چند تا خواهر و برادر داری؟
علی : دو تا خواهر دارم ، دو تا برادر
ز. ر: اونها هم کار میکنند؟
علی: نه .
ز. ر: از تو کوچکترند؟
علی: خواهرم نه، ولی برادرام بله.
ز. ر: مادر ، پدرت چه؟ آنها هم کار میکنند؟
علی: مادرم نه، توی خونه است، اما پدرم کار میکنه.
ز. ر: شغل پدرت چیه؟
علی: بنایی.
ز. ر: توی شهر، یا همینجا (زینبیه).
علی: همینجا ، بنایی میکنه.
ز. ر: تفریح هم میکنی؟
علی: نه اونقدر...
ز. ر: هیچوقت با مادر، پدر و خواهران و برادرانت به مسافرت هم میروید؟
علی: نه.
ز. ر: به زیارت هم نمیروید؟ مثلا همین «زینبیه» که نزدیکتان است؟
علی: مادرم میرود، من نمیرم.
ز. ر: تلویزیون نگاه میکنی؟
علی : توی خونه نگاه میکنم.
ز. ر: چه میبینی، چه برنامههایی را دوست داری؟
علی: (میخندد) نمیدونم....
ز. ر: به فوتبال یا ورزش دیگری علاقه داری؟
علی: به فوتبال.
ز. ر: طرفدار چه تیمی هستی؟
علی: سپاهان
ز. ر: درآمد پدرت خوب است؟
علی: (پاسخی نمیدهد، فقط به طور مبهم سرش را تکان میدهد)
ز. ر. خانه از خودتان دارید؟
علی: نه.
ز. ر: میدونی چقدر اجاره میدهید؟
علی: نمیدونم.
ز.ر: صاحبخانه آشنایتان است؟
علی: نه.
ز. ر: آیا برای خودت قُلکی هم داری؟
علی: نه ، من همهی پولهامو میدم به مادرم خرج خونه میکنه.
ز. ر: علی جان چه آرزویی داری؟ دلت چه چیزی میخواهد؟
علی: فکر نکردم... (لبخند میزند).
ز. ر: میدونی خیلی لطف کردی که به من اجازهی این مصاحبه رو دادی؟
علی: (سرش را به نشانهی تأیید تکان میدهد).
اصفهان ـ تابستان 1391
پرونده ی «زهره روحی» در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/9682
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست