یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

تاریخچه انسان شناسی(2)



      تاریخچه انسان شناسی(2)
آدام جی.کوپر- ترجمه ی زهره دودانگه

تصویر: داروین
گفتمان مدرن انسان شناسی در دهه 1860 تبلور یافت و با پیشرفت در زیست شناسی، زبانشناسی و باستان شناسی ماقبل تاریخ شکوفا شد. در کتاب منشا گونه ها (The Origin of Species) (1859)، چارلز داروین تایید کرد که تمامی اشکال زندگی دارای تبار مشترک هستند. فسیل ها به طرز قابل اعتمادی به قشرهای زمین  شناسی خاصی ارتباط داده شدند و فسیل اجداد انسان جدید کشف شد، که معروف ترین آن ها اولین نمونه نئاندرتال بود و در سال 1856 از زیر خاک بیرون آورده شد. در سال 1871 داروین کتاب تبار انسان (The Descent of Man) را انتشار داد که در آن استدلال می نمود که انسان  دارای اجداد مشترکی با میمون های بزرگ افریقایی است. او ویژگی های معین گونه ی انسان، مانند اندازه نسبتا بزرگ مغز، را معرفی نمود و شرح داد که تفوق تکاملی گونه ی انسان هوش و ذکاوت وی بود که سبب پیدایش زبان و تکنولوژی شد.
ادوارد برنت تیلور، انسان شناسِ پیشگام نتیجه گرفت همچنان که خرد افزایش می یافت تمدن نیز پیشرفت کرد.تمامی جوامع گذشته و امروز می توانند در یک توالی تکاملی طبقه بندی شوند. گمان بر این بود که یافته های باستان شناسی-که در یک سلسله مراتب جهانی واحد(عصر حجر، عصر مفرغ، عصر برنز و غیره) سازمان یافته اند، با مراحل سازمان اقتصادی  از شکار و گرد آوری تا شبانی، کشاورزی و صنعت مطابقت می کند. برخی مردم معاصر (شکارچی- گردآورندگان مانند ساکنان اولیه استرالیا و بوشمن های صحرای کالاهاری یا گله دارانی مانند بادیه نشینان)  به عنوان انسان های بدوی نگریسته می شدند که در اصطلاح تکاملی مراحلی از سیر تکامل را نشان می دادند که سایر جوامع آن را سپری کرده بودند. آن ها مراحل اولیه تحول انسان را نشان می دادند، در حالی که جوامع صنعتی اروپای شمالی و ایالات متحده اوج دستاوردی های بشری را به نمایش می گذاشتند.
مباحث داروین-که بر طبق آن فرایند پیشرفت نهاد انسان غیر قابل اجتناب بوده و توسط توسعه عقلانیت تضمین می شد- به منظور نوشتن تاریخ جامع عصر روشنگری برگرفته شد. فرض بر این بود که پیشرفت فن آوری دائمی و مطابق با تحولِ درک جهان و اشکال اجتماعی آن است. تیلور این دیدگاه را این گونه ترقی داد که تمامی مذاهب  در باور به روح دارای منشا یکسان هستند. مراسم نخستین مذهبی مراسم قربانی بود که به عنوان راهی برای تغذیه این ارواح برگزار می شد. ادیان مدرن برخی از این ویژگی های اولیه را حفظ کردند، ولی همچنان که انسان خردمند تر و در نتیجه منطقی تر می شد خرافات به تدریج تصحیح گشته و سرانجام ترک خواهند شد. جیمز جورج فریزر  یک فرایند روبه جلو و جهانی را فرض کرد که از ایمان به سحر و جادو از طریق باور به مذهب آغاز شده و در نهایت به درک علوم ختم می شد.
جان فرگوسن مک لنان، لوییس هنری مورگان و دیگر نویسندگان استدلال نمودند که توسعه ی نهاد های اجتماعی به صورت موازی است. انسان های اولیه از نظر امور جنسی بی قید بودند (برای مثال زمانی که میمون های افریقایی بوده اند) اما در برخی مراحل، پیوندهای خونی میان مادر و فرزند شناسایی شد و نزدیکی جنسی میان مادر و پسر ممنوع گشت. در گذر زمان اشکال محدودتری از جفت گیری معرفی شد و رابطه پدری شناخته شد. پیوندهای خونی از روابط محلی (territorial) بازشناسی شد و ساختارهای سیاسی مشخص در ورای دایره خانوادگی گسترش یافت. در نهایت ازدواج تک همسری به تدریج شیوع یافت.  همگام با این تحولات، پیشرفت های فنی سبب رشد ثروت شد و ترتیباتی که مالکیت را تضمین می کرد و وراثت را قانونی می نمود اهمیت بیشتری یافت. در نهایت نهادهای مدرن مالکیت خصوصی و سیستم های سیاسی ارضی همراه با خانوار هسته ای گسترش یافتند.
 انسان شناسی جایگاه خود را در کشور های آلمانی زبان به عنوان جایگزینی برای تکامل گرایان  انگلو- امریکایی تثبیت نمود. ریشه های علمی آن در جغرافیا و زبان شناسی بود و به جای تاریخ انسان جهانی به مطالعه سنت های فرهنگی و تطابق با محدودیت های زیست محیطی محلی اهمیت  می داد. یک رویکرد انحصاری و تاریخی در پایان قرن نوزدهم در ایالات متحده توسط  فرانز بوس (Franz Boas)، محققی که در آلمان آموزش دیده بود، اشاعه یافت. بوس با بدبینی نسبت به تعمیم بخشیِ تکاملی، از رویکرد اشاعه (3) حمایت نمود. جوامع یا فرهنگ ها به جای تغییر تدریجی در مراحل ثابت فکری، اخلاقی و فنی، به طور غیر قابل پیش بینی  در نتیجه ی مهاجرت یا اقتباس کردن تغییر نمودند.

کار میدانی
نخستین نسل  انسان شناسان به منظور جمع آوری اطلاعات قوم شناسی، بر دیگران -مبلغان مذهبی محلی و فرمانداران استعماگر و غیره- تکیه داشتند و اغلب تحت هدایت پرسشنامه ای بودند که توسط نظریه پردازان شهری صادر شده بود. در اواخر قرن نوزدهم، چندین سفر قوم شناسی اغلب توسط موزه ها ترتیب داده شد. بر طبق گزارشاتی که از این منابع متعدد به دست آمده است، نظریه پردازان یافته ها را در چارچوب های قابل مقایسه ای تطبیق می دهند تا روند تکاملی تحول را شرح داده یا روابط تاریخی محلی را ترسیم کنند.
اولین نسل انسان شناسانی که به طور حرفه ای آموزش دیده بودند، خود شروع به انجام کارهای میدانی فشرده و متمرکزی در اوایل قرن بیستم نمودند. همچنان که پژوهشگرانی که به لحاظ نظری آموزش دیده بودند، به تنهایی آغاز به گذراندن دوره های زمانی طولانی در میدان پژوهش- برای مثال یک جزیره منفرد یا یک جامعه قومی خاص- نمودند، هدف پژوهش تغییر کرد. دیگر هدف تعیین و فهرست کردن آداب سنتی نبود. پژوهشگران میدانی آغاز به ثبت فعالیت انسان در رابطه با شغل روزانه ی آن ها کردند. برای دستیابی به این اصول دیگر نیازی به مصاحبه با مقامات محلی نبود. پژوهشگران می بایست مردم را به گونه ای که متوجه آن ها نیستند در حین فعالیت مشاهده می کردند، تا به آنچه که به یکدیگر می گویند گوش فرا دهند و در فعالیت های روزانه ی آن ها مشارکت کنند. مشهورترینِ این مطالعات قوم شناسیِ متمرکز بین سال های 1915 و 1918 توسط برانیسلا کاسپر در جزایر تروبریاند (اکنون جزایر کیریوینا) در سواحل جنوب شرقی گینه نو انجام شد و تک پژوهش او در تروبریاند-که در بین سال های 1922 و 1935 انتشار یافت- استاندارد های جدیدی را برای گزارش قوم شناسی پدید آورد.
 این مطالعات میدانی جدید، تغییر تمرکزی از گرایش های تکاملی و تاریخی قرن نوزدهم در مبانی نظری را بازتاب داده و آن را تسریع کرد. با تاثیر از نظریه های اجتماعی امیل دورکیم و نظریه های روان شناختی ویلهلم وونت و دیگران، هدف نهایی دیگر کشف سرچشمه های نخستین رسوم غربی نبود، بلکه توصیف اهداف و مقاصدی بود که توسط نهادهایی خاص یا باورها و عادات مذهبی بکار می رفت. مالینوسکی توضیح داد که جادوی تروبریاند تنها کمبود علم نبود. عملکرد باغ جادویی (4) حفظ اعتماد به نفس باغبانانی بود که سرمایه گذاری آن ها تضمین شده نبود. هم دانشکده ای او رادکلیف-براون یک شیوه استدلال جامعه شناختی تر و دورکیمی تری اتخاذ کرد و توضیح داد که برای مثال عملکرد ستایش نیاکان حفظ اعتبار پدران و پدر بزرگان و حمایت از دعوی پشتیبانی از خانواده است. شاید تاثیر گذارترین توصیف جامعه شناختی از نهاد های اولیه، نقل مارسل موس از تبادل هدیه باشد، که با مثال هایی از عرف هایی گوناگون چون چرخه مبادله حلقه کولا (kula ring) (5) در جزیره نشینان تروبریاند و جشن عمومی کواکى یوتل (Kwakiutl) در سواحل اقیانوس آرام در امریکای شمالی تصویر شده است. موس استدلال کرد که ظاهرا اشکال نا معقول مصرف اقتصادی زمانی قابل فهم می شود که آن ها به درستی درک شوند، مانند طریقه های رقابت اجتماعی که توسط قوانین فراگیر و سختگیرانه ی مقابله به مثل تنظیم شدند.

انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی
انسان شناسیِ مشخصا اجتماعی یا فرهنگی در دهه ی 1920 پدیدار شد. این شاخه به جای زیست شناسی انسانی و باستان شناسی، با علوم اجتماعی و زبان شناسی مرتبط بود. در بریتانیا انسان شناسان اجتماعی به طور ویژه خود را جامعه شناسانی نسبی(تطبیقی) محسوب می کردند، ولی فرضیات همچنان بر این بود که انسان شناسان در وهله ی اول با مردم اولیه سر و کار دارند، و در عمل راه های تکامل اندیشه اغلب ممکن است تحت استدلالات کارکردگرایانه ای درک شوند که غیر تاریخی می نماید. در دهه های 1930 و 1940 جریانی از تک پژوهش ها و مطالعات تطبیقی پدیدار شد که ساختار های اجتماعی را که جوامع قومی خوانده می شدند، توصیف و طبقه بندی می نمود. در سیستم سیاسی افریقایی (1940)، مایر فورتس و ادوارد ای. اونس‌ـ پریچارد یک طبقه بندی سه تایی از سیستم های حکومتی افریقایی پیشنهاد دادند. برخی جوامع افریقایی (برای مثال بوشمن ها) بر طبق پیوندهای خویشاوندی سازماندهی شدند. جوامع دیگر (برای مثال قبیله نوئر و تالنسی) بخش هایی از گروه های نژادی، و هریک همراه با یک قلمروی ارضی بودند. نهایتا ایالاتی بر مبنای قلمرو زمینی وجود داشتند (مانند ایالات تاسوانا از افریقای جنوبی و کنگو از افریقای مرکزی و یا امارات شمال غربی افریقا)، که در آن ها خویشاوندی و تبار بر اساس روابط خانوادگی معین می شد. گروه های خویشاوندی توسط جستجوی غذا گذران زندگی می کردند، جوامعِ مبتنی بر تبار و نژاد اغلب دامدار بودند و ایالات کشاورزی، دامداری و تجارت را با یکدیگر می آمیختند. در واقع تحولی از مراحل تکاملی به سوی یک طبقه بندی همزمان از گونه ها وجود داشت. گرچه گمانه زنی در رابطه با سرچشمه ها سست شدند، ولی پیدا بود که انواع می توانستند دوباره به سادگی در یک توالی زمانی از ساده ترین تا پیچیده ترین نوع خود نظام یابند.
تلاش های مشابهی برای طبقه بندی نظام های خویشاوندی و ازدواج وجود داشت که مشهورترین آن ها متعلق به کلود لوی-استراوس، انسان شناس فرانسوی بود. او در سال 1949 یک طبقه بندی از سیستم های ازدواج در مکان های گوناگون را، مجددا در چارچوب یک سیر تکاملی مطلق، ارائه نمود. لحظات بحرانی این سیر تکاملی معرفی زنای با محارم بود که مردان را به تبادل خواهران و دختران خود با مردان دیگر ملزم می نمود تا بتوانند برای خود و پسرانشان همسر اختیار کنند. این مبادلات زناشویی به نوبه خود گروه های خانوادگی را به هم متصل نمود و به اجتماعات تبدیل کرد. در اجتماعاتی که توسط نظام ابتدایی خویشاوندی و زناشویی (آنچه لوی- استراوس می نامد) سازمان دهی شدند، واحد های اجتماعی اصلی گروه هایی با تبار برون همسری بودند. او سکنه ی اولیه استرالیا را به عنوان شناخته شده ترین نمونه از یک سیستم ابتدایی ارائه کرد، در حالی که بیشتر جوامع با سیستم خویشاوندی پیچیده در جهان مدرن و در تمدن های پیچیده یافت می شدند.

انسان شناسی امریکایی از دهه 1950
در ایالات متحده یک مکتب "فرهنگ –و-شخصیت" توسعه یافت که بیشتر به جنبش های نوین در روانشناسی نزدیک بود (به ویژه روانکاوی و روانشناسی گشتالت). تحولات بعدی در علوم اجتماعی به پدیدار شدن یک پروژه ی بین فرهنگی پوزیتیویستی به همراهی جورج پیتر مرداک در دانشگاه ییل منجر شد، که روش های آماری را برای یک نمونه از فرهنگ های جهان بکار گرفت و برای استقرار روابط کارکردی میان اشکال ازدواج، سیستم های نژادی، روابط مالکیتی و سایر متغیرها تلاش نمود. تحت تاثیر نظریه پرداز اجتماعی آمریکا، تالکوت پارسونز، انسان شناسان دانشگاه هاروارد به پروژه های تیمی همراه با جامعه شناسان و روانشناسان جذب شدند. آن ها در چارچوب یک علم اجتماعیِ میان رشته ای، به تدریج به عنوان متخصصان مطالعه ی فرهنگ مورد توجه قرار گرفتند.
در دهه های 1950 و 1960، ایده های تکامل گرایانه رواج تازه ای در انسان شناسی امریکا یافتند، یعنی جایی که چالشی را در برابر نسبیت گرایی و دلبستگی تاریخی مکتب انسان شناسی بوس (6) شکل دادند. برخی از تکامل گرایان جدید (که توسط لسلی وایت رهبری می شدند) قلمرو فراموش شده ی نظریه ی اجتماعی ویکتوریایی را اصلاح نموده و برای تاریخ جهانیِ منسجمی از تحول انسان، که از یک پایه ابتدایی مشترک آغاز شده و از طریق یک سلسله مراحل تکامل می یافت، دلیل می آوردند. هرچه یک جامعه توسعه یافته تر باشد سازمان آن پیچیده تر بوده و انرژی بیشتری مصرف می کند. وایت باور داشت که مصرف انرژی میزانی برای سنجش پیشرفت فرهنگ است. گرایش دیگری که توسط جولیان استیوارد هدایت می شد بیشتر در باره گونه ای از تکامل گرایی که گرایشی داروینی تر داشت، گفتگو می کرد. عملکردهای فرهنگی می بایست به عنوان شیوه های انطباق با چالش های محیطی ویژه تلقی می شدند. استیوارد که بیش از وایت درباره الگو های سنتی تکاملِ نژادی بدبین بود، مطالعه ی فرایندهای تکاملی خاص در نواحی فرهنگی پایدار را، که در آن ها جوامع با یک منشا مشترک در محدودیت های زیست محیطی مشابهی قرار داشتند، خواستار شد. شاگردان وایت و استیوارد مانند مارشال سالینز (Marshall Sahlins)، بار دیگر سوالات تکاملی کلاسیکی را درباره منشا دولت و نتایج پیشرفت های تکنولوژیکی مطرح ساختند.
توسعه نهادی انسان شناسی در اروپا به شدت تحت تاثیر وجود امپراطوری های خارجی قرار داشت و پس از جنگ جهانی دوم انسان شناسان در برنامه های توسعه ی کشورهایی که جهان سوم نامیده می شدند، جذب شدند. در ایالات متحده انسان شناسان به شیوه ای سنتی مردم بومی امریکای شمالی و مرکزی را مورد مطالعه قرار دادند. هرچند در طول جنگ جهانی دوم آن ها برای بکار گیری تخصص خود در کمک به اقدامات جنگی همراه با سایر متخصصان اجتماعی  فراخوانده شدند. همچنان که ایالات متحده پس از جنگ به طور فزاینده ای در جهان نفوذ می یافت، تخصص به صورت انفجاری رشد کرد. در دهه های 1950 و 1960 مطالعات میدانی مهمی توسط قوم نگاران امریکایی که در اندونزی، شرق و غرب افریقا، و سایر جوامع دریاهای جنوب کار می کردند، صورت پذیرفت (نواحی یاد شده در نتیجه ی جنگ در اقیانوس آرام تحت کنترل مستقیم و غیر مستقیم امریکا آورده شده بودند).
در نگاه برخی منتقدان، انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی در واقع در حال تبدیل شدن به یک دانش اجتماعی غربی بود که در مطالعه ی جوامع استعماری و پسااستعماری تخصص می یافت. جنگ در ویتنام انتقادات وارد بر دخالت امریکا در جهان سوم را تقویت نمود و به یک تغییر رادیکال در انسان شناسی امریکا سرعت بخشید. درباره پروژه ی مدرنیزه کردن دولت جدید که پس از جنگ جهانی دوم پدید آمد، یک سرخوردگی عمومی به وجود آمد و بسیاری از انسان شناسان  امریکایی آغار به فاصله گرفتن از علوم اجتماعی کردند.
انسان شناسی امریکایی میان دو گرایش ذهنی تقسیم شد. یک مکتب با الهام از تحولات مدرن در ژنتیک، به دنبال عوامل بیولوژیکی فرهنگ های انسانی و در صدد احیای اتحاد سنتی میان انسان شناسی فرهنگی و انسان شناسی بیولوژیکی بود. مکتب دیگر بر این امر پافشاری می کرد که انسان شناسی فرهنگی باید هدف تفسیر فرهنگ های دیگر را داشته باشد، نه  اینکه قوانین تحول فرهنگی یا ادغام فرهنگی را جستجو کند، و در نتیجه این انسان شناسی باید جایگاه خود را در علوم انسانی-نه در علوم زیست شناسی و یا علوم اجتماعی-تعیین نماید.
کلیفورد گریتز با نفوذترین حامی انسان شناسی تفسیری بود. این امر سبب دوری گزینی از چارچوب زیست شناختی شرح و تفسیر و عدم پذیرش شیفتگیِ جامعه شناختی یا روانشناختی شد. قوم نگار در صدد بود که بر ارتباطات نمادی تمرکز کند و در نتیجه آیین ها و دیگر نمایش های فرهنگی تبدیل به کانون اصلی پژوهش گردید. تعابیر جامعه شناختی و روانشناختی به سایر رشته ها واگذار شد. در نسل بعدی یک تفسیر کاملا نسبی گرایانه از برنامه گریتز نفوذ پیدا کرد. استدلال می شد که اجماع فرهنگی کم است و بنابراین چنین تفسیرهایی جانبدارانه هستند. محدودیت های فرهنگی، موقت و نامعلوم و هویت ها شکننده و ساختگی هستند. در نتیجه قوم نگاران باید طیف گوناگونی از صداهای ناسازگار را ارائه دهد، نه اینکه سعی بر معرفی یک دیدگاه فرهنگیِ ظاهرا بهنجار و اصولی داشته باشد. مختصرا، این یک خیال خام بود که مطالعات قوم نگاریِ بی طرفی می توانست ارائه شود و مقایسه هایی قابل اعتماد صورت پذیرد.

انسان شناسی اروپایی از دهه 1950
برنامه علوم اجتماعی در اروپا مسلط باقی ماند، هرچند توسط گرایشی جدید به تاریخ اجتماعی تجدید حیات شد. برخی از دانشمندان علوم اجتماعی اروپا در تفکرات اجتماعی پیشگام شدند که در میان آن ها پیر بوردیو، ماری داگلاس، لوییس دومونت، ارنست جلنر و کلود لوی-استراوس به چشم می خورند. در جاهای دیگر به ویژه در برخی از کشورهایی که در امریکای لاتین، آسیا و افریقا مستعمره بودند، سنت های محلی انسان شناسی جایگاه خود را تثبیت کردند. در حالی که انسان شناسان در این کشورها به تحولات نظری در بنیاد سنتی و مرسومِ رشته علاقه مند بودند، در عین حال نسبت به سایر جریان های فکری نیز رویکردی باز و منعطف داشتند، چرا که آن ها عموما در بحث هایی با متخصصان سایر رشته ها در باره تحولاتِ کشور های خود شرکت می جستند.
پژوهش های تجربی بر خلاف تنوع نظری رونق یافتند. در این زمان به طور معمول کارهای میدانیِ بلند مدت توسط بررسی های تاریخی حمایت می شد و قوم نگاری توسط بسیاری از متخصصان به عنوان فعالیت اصلی انسان شناسی اجتماعی و فرهنگی مورد توجه قرار گرفت. در نیمه دوم قرن بیستم، کانون توجه قوم نگاری در انسان شناسان به طور قاطعانه ای تغییر کرد. ابتدا تمرکز بر روی انسان های اولیه بود. سپس قوم نگاران در مطالعه ی جوامع جهان سوم شامل دهکده ها و شهرهای پیچیده آسیا تخصص یافتند.از دهه ی 1970 کارهای میدانی در جوامع اروپایی و میان اقلیت های قومی، جوامع کلیسایی و سایر گروه ها در ایالات متحده به طور فزاینده ای به کار بسته شد. در جوامع استعماری پیشین، انسان شناسان محلی پژوهش های قوم نگارانه را حکمفرما کردند و رهبران جامعه به طور روز افزونی بر کنترل دستور کار پژوهشگران میدانی اصرار ورزیدند.
شاید جالب توجه ترین تحولات فکری در ورای جریان اصلی قابل یافت بود. تخصص های جدید پدید آمد، به ویژه انسان شناسی زنان در دهه ی 1970 و در دهه های بعدی انسان شناسی پزشکی، انسان شناسی روانشناسی، روانشناسی دیداری، روانشناسی موسیقی و رقص و انسان شناسی جمعیتی. انسان شناسی قرن بیست و یکم دانشی جهانی و دارای مراکز متعددی است و به طور کامل در موطن و در زمره علوم زیست شناسی، علوم اجتماعی و یا علوم انسانی قرار ندارد.
Adam J. Kuper
پانوشت:
1- جامعۀ شکارچی-گردآورنده (به انگلیسی Hunter-gatherer) جامعه‌ای است که اصلی‌ترین روش معیشت آن تغذیه مستقیم از گیاهان خوراکی و حیوانات حیات وحش است. این جامعه در جستجوی گیاه و در پی شکار حیوان است و تلاش مهمی در پدید آوردن کشتزار یا اهلی کردن حیوانات نمی‌کند. بین پنج تا هشتاد درصد از طعام این جامعه از طریق جمع‌آوری فراهم می‌شود. مرز بین جامعه شکارچی-گردآورنده و جوامعی که با تکیه بر اهلی‌سازی در عصر کشاورزی، چوپانی و نوسنگی زندگی می‌کردند چندان مشخص نیست، مانند بسیاری از جوامع معاصر که از هر دو روش برای تثبیت جمعیت خود بهره می‌جوید. http://en.wikipedia.org/wiki/Hunter-gatherer
2- تکامل گرایی منسوب به دیدگاه زیست شناسی در بحث تکامل است، به ویژه به ایده ی فراگیری در قرن نوزدهم اشاره دارد که بر طبق آن موجودات زنده ذاتا موظف به بهبود خویش هستند و این تغییرات مترقی و رو به جلو بوده و طی وراثت ویژگی های اکتسابی به وجود می آیند. http://en.wikipedia.org/wiki/Evolutionism
3- گروهی از انسان شناسان اتریشی-آلمانی که توسط فریتز گربنر و ویلهم اشمیت هدایت می شدند، نظریه تکامل گرایی قرن نوزدهم را رد کردند؛  بر این مبنا که تعدای اندکی از فرهنگ های پایه تمامی جوامع بعدی را تحت تاثیر قرار داده اند. این اشاعه یا گسترش ویژگی های فرهنگی به عنوان نیرویی بنیادی در تحول انسان شناخته شد. یک اشاعه گرا باور دارد که با تحلیل رفتار و ابعاد فرهنگی یک جامعه می تواند تشخیص دهد که این جامعه مدنیت خویش را از کدام فرهنگ پایه ای اقتباس نموده است. http://history-world.org/anthropology.htm
4- "باغ های مرجان و جادوی آن ها" یا "مطالعه ی شیوه های خبش زدن خاک و  آداب کشاورزی در جزایر تروبریاند"  نام کتابی از مالینوسکی و مطالعه قوم شناسی سه گانه ی وی درباره زندگی جزیره نشینان تروبریاند است. این مطالعه بر شیوه های زراعتی که جزیره نشینان تروبریاند توسط آن سیب زمینی، موز، خرما و ... پرورش می دادند تمرکز دارد. وی در این پژوهش شرح می دهد که باغ هایی که این جزیره نشینان در آن غذا پرورش می دادند نه تنها یک محیط کارکردی، بلکه اثری هنری است.
 . http://en.wikipedia.org/wiki/Coral_Gardens_and_their_Magic
5- کولا که تحت عنوان مبادله کولا یا حلقه کولا نیز شناخته می شود یک سیستم مبادله ی تشریفاتی است که در ایالت میلن بی (Milne Bay)در پاپوآ گینه نو انجام می شود.  http://en.wikipedia.org/wiki/Kula_ring
6- مکتب انسان شناسی بوس بر مبنای تعالیم و نوشته های فرانز بوس شکل گرفته است. این مکتب انسان شناسی فرهنگ را به عنوان کلید اصلی در درک نژاد و قومیت می شناسد. http://en.metapedia.org/wiki/Boasian_Anthropology

مقاله به صورت زیر ارجاع داده شود:
To cite this page:
• MLA Style:   "anthropology." Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite.  Chicago: Encyclopædia Britannica, 2010.
• APA Style:   anthropology. (2010). Encyclopædia Britannica. Encyclopaedia Britannica Ultimate Reference Suite.  Chicago: Encyclopædia Britannica.