جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
بینامتنیت ساختاری چخوف در فیلمنامه آگوست اوسیج کانتی/این جانیانِ بزرگِ کوچک
1. نمایشنامهی «سه خواهر»(1904) نوشتهی آنتوان چخوف داستان مقطعی از زندگی سه دختر بازمانده از ژنرالی درگذشته را روایت میکند: به ترتیب سنی، ماشا، اولگا و جوانترین آنها ایرنا، که با برادرشان، آندری در ملکی ییلاقی از یک شهرستان زندگی میکنند. همگی باسواد، روشنفکر و زبان دان هستند، اما معلوم نیست فرانسه دانی آنان در این محیط روستایی به چه کارشان میآید. پس از روی عادت یا به طریق اظهار فضل در میان کلام خود مرتباً الفاظ و جملات فرانسوی میپرانند و این برای خود آنان راهی برای گریز از همین احساس بیفایدگی است. ماشای شوهردار که در مرد چیزی جز بلاهت نمیبیند به افسری از یک هنگ که در همان حدود استقرار یافته دل میبازد و پیداست این عشق با رفتن واحد نظامی از آنجا به مأموریتی دیگر، در جای دیگر، ناتمام و بیثمر میماند. توزنباخ، افسری که به قول خودش خانوادهاش از او به دقت در مقابل کار مراقبت میکردهاند، ایرنا را دوست میدارد و تصمیم میگیرد پس از عمری تن پروری و بیکارگی از ارتش خارج و به بنایی مشغول شود، اما در دوئلی با یک افسر جوان و جلف، بر سر هیچ و پوچ کشته میشود. مدعوین مهمانی با شنیدن خبر کشته شدن او بیشتر از این جهت احساس ناراحتی میکنند که مجلس مهمانی خراب شده است. آندری پیشتر آرزو داشته استاد دانشگاه شود، اما در عمل سر از عضویت در شهرداری ناحیه درمیآورد. ناتاشا، زن او که پیش از ازدواج ادعای حیا و نجابت میکرده، پس از عروسی، زنی مبتذل از آب درمیآید. دلخوشی همهی افراد، شرکت در مهمانیهایی است که در آنها چیزی جز شکمبارگی، عشرتهای بیمعنی، حرفهای یاوه و از سر سیری و گهگاه، بحثهای روشنفکرمآبانه وجود ندارد. هرچند گهگاه در ضمن همین گفت و شنیدهای پس از خوردن و نوشیدن تا خرخره و آنگاه که میخواهند به پیشگویی آیندهی کشورشان بپردازند سخنانی جدی و تأمل انگیز نیز میشنویم... (2)
اگر نگوییم فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» نوشتهی تریسی لتز، اقتباسی از نمایشنامهی «سه خواهر» آنتوان چخوف باشد، دست کم تحت تأثیر آن بوده است. نشانههای اثبات این شباهت یا تأثیر، از «سه خواهر» بودن شخصیتهای فیلمنامه (باربارا، کارن و ایوی) میتواند آغاز شود و با تأکید روی شرایط آب و هوایی و جغرافیایی ادامه یابد. دکتر ابراهیمیان در مقالهای با نام «هملتیزم در آثار چخوف» نوشته است: «یکنواخت بودن اوضاع جغرافیایی در تمام شئون زندگی فرد روسی اثر گذاشته، زندگی اجتماعی و سیاسی او را به حال سکون و رکود درآورده است. بدین سان شرایط محیطی در شکل گیری فرد و جامعه نقشی اساسی و مهم بازی کرده است»(3). به نظر ابراهیمیان، در آثار چخوف شخصیتها به دلیل اوضاع متغیر آب و هوایی، تردیدی هملت وار از خود به نمایش میگذارند. عشق میورزند در حالی که متنفرند، غمگین هستند هنگامی که در نهایت شادی به سر میبرند. از دنیا متنفرند و آن را غیرقابل تغییر میدانند و یا خیلی دیر دست به عمل میزنند که در این صورت چارهای جز مرگ ندارند. بروز چنین حالتی یقیناً به واسطهی طبع خودبین و خودنگر آنهاست. در نتیجه از دنیا کناره گرفته مبادرت به سرودن شعر میکنند و خیال دارند بدین وسیله جهان را تغییر دهند، در حالی که بنا به دیدگاه انتقادی چخوف با توسل به ایدهآل طلبی شاعرانه نمیتوان دنیا را تغییر داد.
فیلمنامهی «آگوست:اوسیج کانتی» هم در ویلایی اشرافی در یک منطقهی حومهای خیلی گرم رخ میدهد. افرادی از خانواده که به این منطقه میآیند، همه از شهر میآیند که به هرحال جایی با هوایی متفاوت نسبت به اوسیج کانتی است. این گرما و دم کردگی هوا، درون خانه هم به دلیل حساسیتهای وایولت بیشتر میشود و وجهی نشانهای به خود میگیرد: به نظر میرسد در این هوای آلوده، همیشه چیزهایی در آستانهی پوسیدگی و زوال قرار دارند. بورلی شاعر، پدر «سه خواهر»، خود را کشته است. شاعری پیچیده که با تمام آرامش ظاهریاش، عمری وایولت را آزار داده است و آخرین آزارش را نیز با نمایش شاعرانهی بیهودهای دیگر خاتمه میدهد. انگار میخواهد با مرگش جملهی تی اس الیوت را به طور عملی نشان دهد که: «زندگی بسیار طولانی است». به این ترتیب، شاعری که شعرهای یک عمر زندگیاش نتوانسته برایش اعتباری کسب کند، این بار به ضرب و زور آویختن مرگ خود به شاعری جاودانه، گمان میکند برای خود اعتباری کسب خواهد کرد. وایولت، مادر «سه خواهر» با نیش و کنایههایش که هیچ یک از اعضای خانواده را بینصیب نمیگذارد، انگار مدام ذرات متورم تنفر، ناشی از سرطان دهانش را به سوی افراد خانوادهاش شلیک میکند. خالهی «سه خواهر»، متی نیز با همان جنس از نیش و کنایهها انگار در صف و نوبت خانوادگی قرار دارد تا پس از خواهرش به سرنوشت او دچار شود. باربارا، خواهر بزرگتر در آستانهی جدایی از همسرش، بیل است و این در حالی است که دختر نوجوانشان، جین، بر لبهی پرتگاهی خطیر از بحران بلوغ است. کارن، خواهر وسطی برای چندمین بار در آستانهی ازدواجی قرار دارد که شکست و اضمحلالش از پیش معلوم است. ایوی، خواهر کوچکتر به مردی دل باخته که به زودی متوجه میشود برادر ناتنیاش است. پس از مرگ بورلی، تمام شخصیتهای فیلمنامه تلاش مجددی میکنند تا در ارتباطهای از هم گسیختهی خود تجدید نظری کنند. جمع شدن افراد خانواده دور هم به طور ضمنی نشانهی چنان تلاشی است. اما این تلاش تنها در حد یک فکر و ایده میماند. شخصیتها غیر از اینکه دور میزهای غذا بنشینند و در حال خوردن و یاوهگویی کردن به هم نیش و کنایه بزنند و همدیگر را بیازارند، هیچ کار دیگری نمیکنند. هرچند انگار وایولت این مسئولیت را به عهده گرفته که این نیش و کنایهها را مدیریت کند، اما شخصیتهای دیگر هم تا جایی که خودشان هدف این سرزنشهای خشونت آمیز قرار نگرفتهاند، با وی در آزار دادن دیگران همراهی میکنند. مثلاً نگاه کنید به جایی که همهی شخصیتهای دور میز غذا دعا خواندن چارلی یا گیاهخوار بودن جین را به تمسخر میکشند.
اما آیا میتوان به همین شکل میان روستای روسی ابتدای قرن 20 در نمایشنامهی «سه خواهر» و منطقهی حومهای امریکایی در ابتدای قرن 21 در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» تشابهی از لحاظ بافت اجتماعی-تاریخی یافت؟ ابراهیمیان در مقالهی «هملتیزم در آثار چخوف» به موضوع شورشهای دهقانان علیه حکومت تزاری در نیمهی دوم قرن 19 پرداخته است که به تدریج، روشنفکرانی که همراه با این شورشها بودند، به دلیل افکار بیکارکردشان که به لیبرالیسم غربی آمیخته بود از آن کنار گذاشته شدند و به کنج انزوای خویش پناه برده زندگیشان را با غرولندهای بیهوده پر کردند. شخصیتهای روشنفکر «سه خواهر» نیز حاصل چنین شرایط تاریخی و اجتماعی- سیاسی هستند که نمایشنامه در بطن آن تولید شده است. اما شخصیتهای فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» که در زمان حال جامعهی امریکا شکل گرفتهاند، از جنس دیگری هستند. یکی ازکلیدهای درک همهی آنها جایی است که بورلی پیش از اینکه به سوی نابودی خود برود یک آشپز را استخدام میکند که وظیفهی تهیهی غذا برای خانواده را بعد از وی به عهده بگیرد. کلید دیگر، جایی است که صحبت از جعبهی اماناتی میشود که تنها بورلی و وایولت از آن خبر داشتهاند و به محض اینکه وایولت از غایب شدن بورلی مطلع شده به سراغ آن جعبه رفته تا مطمئن شود بورلی آن را برنداشته است. در این جعبهی امانات پول بسیار زیادی موجود بوده است. همچنین، تمام دیالوگهایی که طی آنها شخصیتها از هم گلایه میکنند یا با نیش و کنایه زدن به هم آسیب میرسانند و همدیگر را میرنجانند، سر میز غذا اتفاق میافتد. بنابراین، اگر در نمایشنامهی چخوف با چند روشنفکر وامانده سر و کار داریم که ترهات فکریشان در این روستای دورافتاده از مسکو/ آرمان شهر به هیچ کاری نمیآید، در فیلمنامهی «آگوست:اوسیج کانتی» با جنس دیگری از آدمها سر و کار داریم. در این فیلمنامه با نمایندگان یک قشر اجتماعی از خانوادههای امریکایی روبرو هستیم. قشری که اگر بخواهیم در چند واژه خصوصیاتش را خلاصه کنیم به «اشرافیت»، «پول» ، «غریزه» و «عوامی گری» خواهیم رسید. اشرافیتی رو به زوال و در آستانهی پوسیدگی که به ضرب زور پول جعبهی اماناتش، میزهای غذای رنگارنگش و یک ریز حرف زدنهای عوامانهاش (که معرفت انسانی چندانی در آن یافت نمیشود و تنها برای ضربه زدن به دیگری و قدرتنمایی سرکوبگرانه نسبت به دیگری استفاده میشود) همچنان به آخرین نفسهای حیات خود ادامه میدهد. حتی مرد شاعری که پس از همان سکانس اول خود را نابود میکند و آخرین ملجأش کتابهایش است، از این اشرافیگری عوامانهی وابسته به پول وغریزه برکنار نیست و حتی میتوان گفت که منشأ این همه، خود همین مرد شاعر (بورلی) است. زیرا شخصیتی که در فیلمنامه به تدریج و از زبان دیگران، از او ساخته و پرداخته میشود، او را مردی نمایش میدهد که گرچه از «دانش»(Science) ادبیات بهرهای (با نقشی تزئینی) دارد، اما در چنین محیط فکریی نتوانسته از ادبیات «معرفت»(Knowlede) چندانی کسب کند. در چنین شرایطی است که مصرف مدام مسکنها هم مزید بر علت میشود تا بیشتر از پیش، امیال پاک و سادهی انسانی شخصیتها را به ورطهی زوال میکشاند(4) تا حدی که انگار همگی در حال غرق شدن زیر بار نشئهی انواع مخدرات هستند. در نمایشنامهی «سه خواهر»، همواره آیندهای روشن در دوردست ترسیم میشودکه در مقابل حال و آیندهی تیره و تباه قرار دارد. نماد این آیندهی دوردست نیز مسکو است که شخصیتها در گذشته از آن بریدهاند و در زمان حال نیز امکان دسترسی به آن را ندارند. اما در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی»، حتی از آیندهای روشن در شهری دور یا نزدیک هم خبری نیست. چه آنها که از خانه میروند و چه وایولت که در خانه میماند، همگی آیندهای سرشار از تباهی دارند. بنابراین، ناسازهی غریبی شکل میگیرد وقتی وایولت آخرین و تنها ملجأ رهایی از تنهاییاش را جونا، آشپز سرخپوست میبیند. همان زنی که وایولت قبلاً سر میز غذا اصالتش را در برابر اصالت خودش به سخره گرفته بود و اصالت سرخپوستی وی را همشأن اصالت دایناسورها دانسته بود. رویارویی «اصالت انسانی» حقیقی، بکر و تر و تازهای که زن سرخپوست نمایندگیاش میکند، در مقابل اصالت اشرافی، عوامانه، غریزی و پول محورانهای که وایولت نمایندهاش است، به شکست تمام عیار و از نفس افتادن اصالت دست چندم، جعلی و مجازی وایولت میانجامد.
2. فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی»، علاوه بر منظر درونمایه، از جهت ساختار هم به نمایشنامههای مطرح چخوف، از جمله «سه خواهر»، شباهتهایی دارد. این نمایشنامههای چخوف، در تاریخ ادبیات نمایشی به نمایشنامههای خوش ساخت (Well-made Play) معروف هستند که ابتدا در قرن 19 توسط نمایشنامهنویسی به نام اوژن اسکریب پایهگذاری شد و سپس به یک سبک نمایشنامهنویسی در آثار بزرگانی چون ایبسن، چخوف، برنارد شاو، استریندبرگ و هرولد پینتر تبدیل شد. در نمایشنامههای خوش ساخت:
2-1- وزن کنش نمایشی از روی دوش شخصیت اصلی برداشته میشود و بین شخصیتهای مختلف تقسیم میشود. در این نمایشنامهها مثل نمایشنامههای کلاسیک، دیگر تقسیم بندی قهرمان-ضدقهرمان یا پروتاگونیست-آنتاگونیست، میان شخصیتها وجود ندارد، بلکه شخصیتها موجوداتی دونپایه و «ناقهرمان» هستند. در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» هم هیچ یک از شخصیتها را نمیتوان نام قهرمان یا ضدقهرمان داد. آنها ناقهرمانانی هستند که ویژگیهایشان توضیح داده شد. هیچیک از آنها دست به کنشی نمیزنند که آنان را در میان جمع برجسته کند و به واسطهی متفاوت بودن خصلت یا کنشاش نسبت به جمع بار ارزشی متمایزی را به خود بگیرد که بر حسب آن تبدیل به قهرمان یا ضدقهرمان شود.
2-2- در نمایشنامههای خوش ساخت، گسترش نمایشنامه به جای محور طولی در محور عرضی اتفاق میافتد. در اینجا ما با جدل دو شخص روبرو نیستیم بلکه مجموعهی روابط اهمیت مییابد. در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» نیز نمیتوان هیچ یک از شخصیتهای بورلی، وایولت، سه خواهر (باربارا، کارن، ایوی)، بیل، چارلی و متی، چارلز کوچک، جین، استیو و جونا را شخصیت اصلی دانست. هرچند کنش نمایشی در این فیلمنامه از سوی وایولت و بورلی آغاز میشود، اما این تنها آغازی است برای ورود به داستانهای تمام افراد دیگر خانواده و نمایش روابط بحرانیشان که به تدریج در محور عرضی گسترش پیدا میکند.
2-3- در نمایشنامههای خوش ساخت موقعیتی که شخصیتها در آن قرار گرفتهاند از بقیهی عناصر مهمتر است. در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» هم گم شدن بورلی و سپس مرگش، موقعیتی را پدید میآورد که افراد خانواده پس از مدتها دور هم جمع شوند و همین موقعیت نیز موجب شاخ و برگ پیدا کردن و گسترش کنش عرضی در فیلمنامه میشود.
2-4- در نمایشنامههای خوش ساخت، بخش آشناییگاه (Exposition) کوتاه میشود. نقطهی بحرانساز قبل از نمایشنامه شروع شده و مخاطب ناگهان وارد بحران میشود، یعنی ناگهان وارد موقعیت عدم تعادل میشویم. در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» هم شاید بتوان گفت که سکانس ابتدایی فیلمنامه یکی از اوجهای بحرانی آن است. در این سکانس، بورلی نویسندهای پیر و فرسوده و پریشان احوال ترسیم میشود که مجبور به تحمل زن مبتلا به سرطان و دچار عصبیت، پرخاشگری و اعتیادش است. موقعیتی کاملاً نامتعادل، در میانهی یک بحران تمام عیار که میتواند این حس اوجگاهی از فرسودگی، پوسیدگی و نوعی جنون را به مخاطب منتقل کند.
2-5- نمایشنامههای خوش ساخت، «ساختار اوجگاهی»(Climative Structure) دارند، اما مقدمه و مؤخرهی آنها بسیار کوتاه است و بیشتر، نمایش بحران و واکاوی آن است که اهمیت مییابد. در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» نیز موضوع بحران در روابط شخصیتها هستهی مرکزی درام را شکل میدهد. اوجگاه در همان ابتدای نمایشنامه شکل میگیرد و تقریباً با مقدمه هم زمان است و پایان هم خیلی زود و با رفتن همهی شخصیتها شکل میگیرد. بنابراین با این ابتدا و انتهای کوتاه، آنچه اهمیت بیشتری مییابد میانهی فیلمنامه است که اختصاص به واکاوی تدریجی شخصیتها و روابط و دنیاهایشان دارد.
2-6- در نمایشنامههای خوش ساخت گفت و گوهایی که حجمشان هم زیاد است، اهمیت بیشتری نسبت به سایر عناصر نمایشنامه مییابند. در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» هم گفت و گوها عنصر اصلی سازندهی میانهی پر شاخ و برگ فیلمنامه هستند. آنها ویژگیهای شخصیتها و پیش داستان آنها را برملا میکنند و دربارهی روابط شخصیتها که موضوع داستانی اصلی فیلمنامه هم هست، به شکل نمایشی توضیح میدهند.
2-7- در وجه ساختمانی(Construction)، نمایشنامههای خوش ساخت به جای اینکه بر استمرار متوالی کنش پیش بروند، متکی بر بخش بندی کنشها در صحنههای مختلف هستند. در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» هم این ساختمان بخشرویدادی یا اپیزودیک را میتوانیم تشخیص دهیم. به عنوان نمونه میتوان به سکانس مهم جمع شدن همه اعضای خانواده دور میز غذا اشاره کرد که به یک اپیزود میماند و در آن مقدار زیادی از ویژگیها و پیشداستان شخصیتها و روابط میان آنها و بحرانهای مهم و عمیقی که در این میانه وجود دارد، تبیین و تشریح میشود. همچنین میتوان به سکانس گفت و گوهای سه خواهر اشاره کرد که بر روابط میان این سه متمرکز است . به خصوص، اینکه آن قدر یکدیگر را قابل اتکا نمیدانند که معضلات زندگیشان را پیش هم مطرح کنند.
2-8- در نمایشنامههای خوش ساخت، گاهی وقتی نمایشنامه تمام میشود، بحران هنوز پایان نمیپذیرد. در اینجا یک نوع «پایان باز» به وجود میآید که بحث را همچنان گشوده نشان میدهد. در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی»، سکانس آخر الزامات چنین پایان بازی را مهیا میسازد: باربارا در حالی که به سوی شهر میراند، کوتاه مدتی میایستد، از اتومبیل پیاده میشود، تعلل و تردیدی به خرج میدهد و سپس دوباره سوار ماشینش میشود و به راه خود ادامه میدهد. این کنش شخصیت نشان میدهد که در جایی که او در حال رفتن به سویی است که در آن آیندهی روشنی برای وی متصور نیست و در زمان حال و گذشته نیز نقطهی چندان روشنی وجود ندارد، این بحث همچنان گشوده خواهد ماند که در این موقعیت، اصلاً روشنایی را در هیچ زمان و مکانی میتوان یافت؟!
3. در کنار تأثیر گرفتن از درونمایه، ساختار و ساختمان نمایشنامههای چخوفی، فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی»، تأثیرات مهمی هم از ویژگیهای سبک ناتورالیستی و رئالیستی در ادبیات نمایشی گرفته است. در نمایشنامههای طبیعت گرایانه یا ناتورالیستی، «طبیعت» به معنای «زیستگاه»(Environment) است و چهار گونه دارد: 1) بوم (اقلیم، جغرافیا) 2) زیست شناسی 3) اجتماع 4) روان. بنابراین انسان به باور طبیعت گرایان حاصل چهار گنجایش و توانش است: 1) سیستمهای طبیعی (به معنای بومی، اقلیمی و جغرافیایی) 2) سیستم های زیست شناختی (به معنای فیزیکی و بیولوژیکی) 3) سیستمهای اجتماعی (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیکی) و 4) سیستمهای روانی (نیروهای خوداگاه، نیمه خوداگاه و ناخوداگاه).
طبیعت گرایان هنر نمایش را به سوی دانشهای طبیعی چون فیزیک و شیمی و زیست شناسی راندند و تئاتر را آزمایشگاهی انگاشتند که در آن رویدادها و کنشهای شخصیتها تجزیه و تحلیل میشوند. آنها میکوشیدند تا در صحنههای تئاتر به «آسیب شناسی»(Pathology) پدیدههای انسانی بپردازند. از این رو شخصیتهای نمایشنامههای طبیعتگرایانه بیشتر از نمونههای بیمارهای آسیب دیده و قربانی برگزیده شدهاند. نمایشنامههای طبیعتگرایانه و واقعیت گرایانه چنین تفاوتهایی با هم دارند:
3-1- طبیعتگرایی در مقایسه با واقعیتگرایی بدبینانه است و نه آرمانهای انسانی و اجتماعی را توصیف میکند و نه راهی به سوی خوشبختی ترسیم میکند.
3-2- طبیعتگرایی با گزینش ویژهی خود از شخصیتها و رویدادها تصویری از انسان و زندگی ترسیم میکند که یک سویه است و تنها بخشی از جامعه را در کانون کند و کاو خود قرار میدهد، اما نمایشنامههای واقعیتگرایانه نگاهی چندسویه به هستی دارند.
3-3- در نمایشنامههای طبیعتگرایانه انسان محکوم انگاشته میشود و موجودی مقهور محیط و توارث است ولی واقعیتگرایی انسان را دگرگون ساز و آفرینشگر تلقی میکند و موجودی میانگارد که تا حدود بسیاری میتواند آرمانهای خود را برآورده سازد.
3-4- در نمایشنامههای طبیعت گرایانه توصیف وضع موجود بر تحلیل آن پیشی و فزونی دارد، در حالی که در نمایشنامههای واقعیتگرایانه برعکس است.
3-5- در نمایشنامههای طبیعتگرایانه موقعیتها و وضعیتهای تیره و دردناک زندگی برجسته میشوند، بی آنکه نمایشنامه نویس امیدی در آزادی و رهایی انسان از تنگناها و دشواریها القا نموده باشد، اما در نمایشنامههای واقعیتگرایانه همین تنگناها و دشواریها به گونهای طرح میشوند که راه نجات از آنها ممکن به نظر برسد.
3-6- نمایشنامههای طبیعتگرا به هدف نزدیکی و ژرف کاوی واقعیتها فقط گوشههای کوچکی از زندگی انسان را در گسترهی بررسی، واکاوی و باریک بینی می گنجاند، حال آنکه نمایشنامههای واقعیتگرا کلاننگری بیشتری دارند. به سخن دیگر واقعیت گرایان از دیدگاه بالاتری به زندگی انسان مینگرند و گسترهی فراختری را نمودار میسازند(5).
در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی»، همان گونه که عنوان شد بر دور و تک افتادگی و انزوا و به خصوص گرما و حرارت درون خانه تأکید بسیاری میشود. این نشانهها هریک چیزی از پوسیدگی، اضمحلال و فساد را درون خود حمل میکنند که همگی بر ویژگیهای جغرافیایی که خانه در آن قرار دارد، متکی هستند. ذیل سیستمهای زیست شناختی میتوان بحث توارث را مطرح کرد که خانوادهی فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» بسیار از آن متأثر هستند. در این خانواده، متناسب با الگوی ناتورالیستی، بدبختی از پدر و مادر به فرزندان به ارث میرسد. از جمله نشانههای این موضوع، به ارث رسیدن سرطان مادر برای دختر کوچکش است. هرچند که سرطان دهان در مادر که با خشونت کلامیاش دلالتپذیر میشود ، با سرطان رحم ایوی متفاوت است. سرطان ایوی موجب شده تا قدرت بارآوری از او گرفته شود و وی را تبدیل به موجودی سترون گرداند، همانگونه که به نظر میرسد پدر شاعرش، بورلی نیز در زمینهی خلاقیت و باروری هنری، دست کم مدت زمانی طولانی، دچارش بوده است. بنابراین، به هرحال نوعی پیچیده از بدبختی موروثی در فیلمنامه برجسته میشود. در مورد سیستمهای اجتماعی به موضوع پایگاه اجتماعی خانواده در فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی»، اشاره شد که با نوع اشرافیگری برخاسته از سیستم اقتصادی کاپیتالیستی مربوط است. همچنین در مورد سیستم ایدئولوژیک میتوان به مراسم دعای سر میز غذا توسط چارلی اشاره کرد. عدم توانایی چارلی در مراسمی که اصلاً به منظور تمسخر و تحقیر وی، به اجبار وایولت ترتیب داده شده است، دلالتهای ایدئولوژیک پایگاه اجتماعی را در این خانواده برملا میسازد. در مورد سیستمهای روانی، میتوان گفت که در این خانواده اساساً هریک از افراد دچار بیماریهای روانی حادی هستند. به این دلیل که در شخصیتهای غریزی همهی آنها امکان برقراری تعادل میان سه سطح روان (خوداگاه، نیمه خوداگاه و ناخوداگاه) مهیا نشده و به نظر میرسد که همهی کنشهای اصلی آنها تحت رانهها یا محرکهای ناخوداگاهانه شکل میگیرند. بنابراین همهی آنان، هریک به گونهای شخصیتهایی آسیب دیده و قربانی به نظر میرسند.
در مورد سبک فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی»، گاهی میتوان آن را متمایل به واقعیت گرایی و گاهی متوجه به طبیعت گرایی دانست. این فیلمنامه بدبینانه است و آرمان انسانیی برای شخصیتها نمیبیند و راهی به سوی خوشبختی برایشان ترسیم نمیکند. همچنین شخصیتها مقهور طبیعت و محیط هستند و قدرت آفرینشگری و دگرگونسازی از آنها سلب شده است (نگاه کنید به موضوع سرطان ایوی و یکی از عوامل تحقیر مدام شخصیتها که همدیگر را کم هوش و فاقد قوهی خلاقیت میدانند). در این فیلمنامه موقعیت تیره و دردناکی از زندگی تصویر میشود که امیدی برای خروج از تنگناها و دشواریهایش نیست. همانگونه که در پایان تمام خانواده خانهی بی امید و سرشار از تیره بختی را ترک میکنند و به سوی مقصدی می روند که می دانند در انتهای آن نیز هیچ نوع خوشبختی در انتظارشان نیست. فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» از این جنبهها ناتورالیستی یا طبیعت گرایانه است. از سوی دیگر، جنبههای دیگری از فیلمنامه آن را به سوی رئالیسم یا واقعیتگرایی به پیش میبرد. مثلاً هرچند این فیلمنامه گزینش ویژهای از شخصیتها و رویدادها دارد، اما با تبدیل کردن «خانه» به «نشانهی نمادین» تلاش میکند نگاهی چند سویه به هستی داشته باشد. بنابراین میتوان این خانه را نمایندهی یک جامعه و این خانواده را نمایندهی یک قشر کلان اجتماعی دانست که قبل از این ویژگیهایش را برشمردیم. به همین دلیل هم هست که میتوان گفت این فیلمنامه با وجود اینکه گوشهای خرد از جامعه را انتخاب کرده و مورد کند و کاو قرار داده، اما به خاطر وجه نشانهای و نمادین خانه و خانواده در آن، در نهایت دیدگاهی کلان نگر دارد. همچنین در این فیلمنامه، استفاده از ساختاری شبیه به نمایشنامههای خوش ساخت، اجازه میدهد تا به جای اینکه تنها به توصیف موقعیت پرداخته شود، امکان تحلیل هم مهیا شود.
اگر بخواهیم از مجموعهی سخنان خود در مورد فیلمنامهی «آگوست: اوسیج کانتی» جمع بندی و نتیجه گیری داشته باشیم می توانیم بگوییم:
الف- به نظر میرسد که فیلمنامه از بسیاری جنبههای محتوایی، ساختمانی و ساختاری تحت تأثیر نمایشنامههای مطرح آنتوان چخوف بوده است. منتها فیلمنامهنویس تلاش کرده است، جغرافیای دور و تک افتادهی خانهی اشرافی ابتدای قرن 20 و انتهای قرن 19 روسی در آثار چخوف را تبدیل به جغرافیای مشابه خانهی اشرافی یک خانوادهی امریکایی در ابتدای قرن 21 کند. بنابراین جای روشنفکرمآبی بیفایدهی شخصیتهای چخوفی را یک نوع عوامیگری لاابالی و بیقید و بند در فیلمنامه میگیرد. همچنین «مسکو»ی آثار چخوف به عنوان قبلهی آمال، در اینجا تبدیل به «شهر»ی میشود که در آن هم هیچ امیدی متصور نیست. متناسب با این دگرگونیهای نشانهای، سرما و انجماد متغیر فضا در نمایشنامههای چخوف نیز در اینجا تبدیل به گرمای طاقت فرسایی شده که همه چیز را میپوساند و فاسد و تباه میسازد.
ب- در این فیلمنامه، همان طور که نمایشنامههای چخوفی هست، از ویژگیهای نمایشنامهنویسی خوشساخت استفاده شده تا با گسترش و شاخ و برگ یافتن فیلمنامه روی محور عرضی، امکان تجزیه و تحلیل موقعیتی که خانواده در آن قرار گرفتهاند، ویژگیهای شخصیتی هریک از آنها و نوع و جنس ارتباطهایشان مهیا شود.
ج- متناسب با دو ویژگی فوق، فیلمنامه به سمت این پیش رفته است که دنیای خود را در سبکی میانهی واقعیت گرایی و طبیعت گرایی بپروراند. بدینترتیب، شخصیت های این نمایشنامه مقهور جبرهای محیطی و توارثی تصویر میشوند. در شرایطی که امکان آفرینشگری و خلاقیت از آنها سلب شده و بنابراین، امیدی به بهبودی اوضاع خود در زمان حال یا حتی در آیندهای دوردست را ندارند. این بن بست در پایان فیلمنامه، ناشی از سیستم اقتصادی- اجتماعی مبتنی بر اشرافیگری کاپیتالیستی است که وجه غریزی شخصیتها را بر وجوه روانی دیگرشان غالب کرده و از آنها بیمارانی «ناخوداگاه» برساخته است. این ویژگیها در نهایت امکان آن را هم فراهم میکنند که با یاری گرفتن از وجه نمادین نشانهای، تعمیم پذیر به کل یک اجتماع، از منظر هستیهایی چندسویه باشند.
پی نوشت:
(1) اشاره به این قطعه از شعر «آیههای زمینی»، اثر فروغ فرخزاد: «اما همیشه در حواشی میدانها/ این جانیان کوچ را میدیدی/که ایستادهاند/ و خیره گشتهاند/ به ریزش مداوم فوارههای آب.
(2) این خلاصه داستان از مقدمهی نمایشنامهی «سه خواهر» اثر آنتوان چخوف، ترجمهی دکتر سعید حمیدیان و کامران فانی، نشر قطره برگرفته شده است.
(3) از کتاب/مجوعه مقالات «هنر و ماوراء»، نوشتهی فرشید ابراهیمیان، انتشارات نمایش.
(4) اشاره به این قطعه از شعر «دیدار در شب» فروغ فرخ زاد: شاید که اعتیاد به بودن/ و مصرف مدام مسکنها/ امیال پاک و سادهی انسانی را/ به ورطهی زوال کشاندهست/ شاید که روح را/ به انزوای یک جزیرهی نامسکون/ تبعید کردهاند.
(5) برگرفته از کتاب «درآمدی به نمایشنامهشناسی» نوشتهی فرهاد ناظرزاده کرمانی، انتشارات سمت، صص331 تا 338.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست