چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
نمایش فیلم «فرشته ای روی شانه راست من» و سخنرانی خانم دکتر احمد نیا با موضوع زندگی یک بیمار کلیوی
انسان شناسی و فرهنگ دومین جلسه ی نمایش فیلم مستند و سخنرانی خود را در سال تحصیلی جاری با همکاری گروه فرهنگ و جامعه انجمن جامعه شناسی،روز سه شنبه اول آذر 1390 برگزار خواهد کرد. این جلسات بصورت ماهانه برگزار می شوند و تا پایان سال تحصیلی ادامه خواهند داشت. در این جلسات فیلم های شاخصی از سینمای مستند ایران با حضور کارگردان، در مورد موضوعات مختلف به نمایش درمی آیند و سخنرانانی از حوزه های مختلف علوم اجتماعی و هنر در مورد موضوعات به ایراد سخنرانی می پردازند.
"فرشته ی روی شانه راست من"
کارگردان: آزاده بی زارگیتی
سخنران: دکتر شیرین احمدنیا
این فیلم مستند درباره زندگی یک بیمار کلیوی ، دختری 28 ساله است و رنج ها، امیدها و آرزوهای او را در زمانی شش ماهه دنبال می کند.
موضوع سخنرانی دکتر احمدنیا "نگاهی جامعه شناختی به مسائل بیماران کلیوی در ایران" خواهد بود.
زمان: سهشنبه 1/9/1390 ساعت: 17
مکان: تهران، بزرگراه جلال آل احمد، پل گیشا، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، طبقه اول، سالن کنفرانس انجمن جامعهشناسی ایران
- آزاده بیزارگیتی دانش آموخته ی رشته ادبیات است و در مدرسه هنری حمیدسمندریان تئاتر و سینما را دنبال کرده است. مستندهای پرده آخر، پشت آتش سبز و فصلی دیگر، از آثار او هستند که در چندین جشنواره حضور داشته اند و به نمایش عمومی درآمده اند. فیلم فرشته ای روی شانه راست من نامزد بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین پژوهش و فیلم نامه و بهترین صدا از از آخرین جشن خانه سینما بوده است.
- دکتر شیرین احمدنیا مدیر گروه انسان شناسی و جامعه شناسی در «انسان شناسی و فرهنگ» مدیر گروه جامعه شناسی پزشکی و سلامت انجمن جامعه شناسی ایران ، جامعه شناس و استادیار دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی است.
گفتگو با کارگردان به نقل از سایت رای بن (http://www.rybondoc.com)
وقتی شنیدم مستند فرشتهای روی شانه راست من به سفارش بنیاد بیماریهای خاص ساخته شده با توجه به سایر فیلمهای سفارشی این مرکز، خیلی انگیزهای برای تماشای آن نداشتم، امّا این فیلم، فیلمی متفاوت و حاصل کار مستندساز جوانی است که چندان از الگوهای رایج این روزها در مستندسازی در جهت تحریک احساسات مخاطب، پیروی نمیکند و با نگاهی ساده، موضوع بغرنج بیماریهای کلیوی و فروش کلیه را به تصویر میکشد. در مجموع مستندساز توانسته با ریتمی مناسب فیلم را تا پایان پیش ببرد و فیلمی سفارشی نسازد.
از کجا به مستندسازی رسیدید؟
من از ادبیات به سینما میآیم. تئاتر و سینما را در مدرسهی هنری حمید سمندریان تجربه کردم. بعد از چند سال کار تئاتر و همچنین همکاری با مطبوعات، پژوهش و نویسندگی در آثار مستند را شروع کردم و مستندهای پرده آخر، پشت آتش سبز و فصلی دیگر را ساختم که در چندین جشنواره حضور داشتند و به نمایش عمومی درآمدند. در زمینه ادبیات هم کتاب نیمه پنهان ماه را در دست چاپ دارم که نگاهی دارد به حضور زنان در جنبش مشروطیت ایران که سال گذشته جایزهی بهترین فیلمنامهی پژوهشی مستند را از جشنوارهی سینما حقیقت دریافت کرد.
در مورد فیلمتان بگویید.
فرشتهای روی شانه راست من اوایل امسال آمادهی نمایش شد و برای اولینبار در خانهی هنرمندان از طرف انجمن تهیهکنندگان به نمایش درآمد. خوشبختانه فیلم در اولین نمایشش با استقبال خوبی رو به رو شد که این برای من بسیار دل گرم کننده بود و خستگی کار را از تنم درآورد. بعد در جایزه مستند برتر سال و همین طور جشن خانه سینما راه پیدا کرد تا مورد ارزیابی هیات داوران قرار بگیرد.
در ابتدا، کار با این موضوع دشوار برایتان سخت نبود؟
چرا. اتفاقاً زمانی که از طرف آقای ندایی دعوت به کار شدم، با این سئوال رو به رو بودم که دربارهی یک بیماری، چه جور فیلمی باید ساخت که تاثیرگذار و در عین حال جذاب باشد، امّا زمانی که فردای آن روز به پیشنهاد آقای ندایی به مکانی رفتم که تعداد زیادی بیمار در آنجا جمع بودند، با گپ و گفت با حدود پنجاه مریض جرقهای در من زده شد. در واقع این مکان، منزل خانم رضایی بود که همه مشتاقانه سعی میکردند تا به این بیماران کمک کنند. بعد از چند بار رفت و آمد و گفتوگو با مریضها، موضوع برایم بسیار عمیقتر شد و چون ابعاد اجتماعی موضوع هم عمیقاً مرا درگیر کرد، مصمم شدم که دربارهاش کار کنم. بعد از کلی رفت و آمد و تحقیق و همراهی عزیزانی مثل خانم وثوقیان و خانم رضایی و بسیاری دیگر از عزیزان، که واقعاً اگر همراهی آنها نبود این فیلم ساخته نمیشد و از همراهی خوبشان واقعاً سپاسگزارم، در نهایت شخصیت اصلی کار را انتخاب کردم و تصمیم گرفتم یک مستند اجتماعی - علمی بسازم. مستندی پرتره یا چهرهپرداز، با پیگیری زندگی زینب به مدت شش تا هفت ماه و این نقطه آغاز حرکت من شد.
چه شد که به این نگاه واقعگرا و ساده در فیلم رسیدید و اغراقهای تصویری و سوء استفادههای معمول از رنج کشیدن بیمار برای سوزاندن دل تماشاگر در فیلمتان نیست؟ البته فکر میکنم شخصیت اصلیتان و ناامید نبودناش هم در چنین فرمی بیتاثیر نیست.
به نظر من در این نوع فیلمها روایت ساده و ساختاری که درست پرداخته شود، بسیار جذابتر و شگفت انگیزتر از افسانه و داستانپردازی است. من هم سعی کردم تا جایی که مقدور باشد از مسائل عجیب و غریب و رقت انگیزتر کردن مسائل پرهیز کنم و خودم را به شیوه زندگی شخصیت فیلم نزدیک کنم. با دقت روی جزییات زندگی، عواطف، دلهرهها، ترسها، آرزوها و امیدهای این دختر ۲۸ ساله و اطرافیانش، با دور ریختن مسائل فرعی و انتخاب نکات جذاب و دراماتیک که مخاطب باهوش را با خودش همراه کند و لایههای پنهان اجتماعی فیلم را به همراه داشته باشد. بنابراین زمانی که شخصیت را انتخاب کردم و وجوه دراماتیک زندگی یک بیمار این چنینی را شناسایی کردم، بلافاصله فهمیدم که بهترین و موثرترین رویکرد در چنین فیلمی، دنبال کردن زندگی این شخصیت به مدت شش ماه، و در این فیلم هفت ماه، دوران بیماری، روند رسیدن به بهبودی و بهبودی کامل است (و البته این تا پایان آن روز، تنها برای من در قالب یک آرزو بود و هیچ چشم اندازی برایم وجود نداشت و این دلهره مرا بیشتر و بیشتر میکرد). از طرفی هدفم در این فیلم اصلاً این نبود که صرفاً تصویرهای شیک و زیبا نشان دهم. برایم بسیار مهم بود که سر بزنگاه بر سر واقعه حاضر باشم و تصویرهای درست و واقعی را به تماشاگر نشان بدهم. به هر حال سعی کردم این روند در کدهای تصویری، شنیداری هم رعایت شود. دوربین روی دست، دوربینی که به سختی در یک اتاق شش متری میچرخد و نود درصد تصویرها روی دست گرفته شد، پرهیز از نورپردازی، کشف بازی نور و سایه و در لحظه بودن برای شکار آنِ مستند، همه و همه عواملی بود که به این ساختار کمک کرد. البته یادآوری کنم، مدام که با بابک بهداد به عنوان تصویربردار این پروژه صحبت میکردم، حواسمان بود که این واقعگرایی ما را به سمت شلختگی سوق ندهد.
صحنهی آرایش و لاک زدن دختر خواست خودش بود یا ابتکار شما؟ قصهی عاشقانه چطور؟
همهی اینها را از مشاهده و دقت در زندگی زینب وام گرفتم، امّا اعتراف میکنم که خودم هم در فعال کردن واقعیت نقش داشتم. در زندگی واقعی شاید کیف لوازم آرایش زینب از من هم مجهزتر بود و این نکتهی بامزهای بود. او هم مثل همهی دخترهای هم سن و سالش دوست داشت که زیباتر دیده شود. من این را گرفتم و سعی کردم در فیلمنامه و تدوین جای درستش را پیدا کنم و حالا هم این یکی از سکانسهایی شده که خودم خیلی دوستش دارم. قصهی عاشقانه هم همینطور. به نظر من دقیقاً زندگی همه ما پُر از قصه است. ما قهرمانهای واقعی قصهی زندگی خودمان هستیم. عشق، تنهایی، رنج، بیماری، امید، همه و همه بخشهایی از درام زندگی ماست. در مورد زینب هم همین طور. این حس نوستالژیک واقعاً بخشی از گذشته او بود.
کارتان از ابتدای تحقیق و پیدا کردن این سوژه چه مدت طول کشید؟
کل زمان تحقیق، انتخاب سوژه و فیلمبرداری حدود شش، هفت ماه بود و حدود دو تا سه ماه هم تدوین طول کشید. همان طور که قبلاً گفتم زینب را طی پروسهی تحقیق پیدا کردم. بین پنجاه بیمار کلیوی که حتی بسیاری شرایط تلختری داشتند، امّا زمانی که سراغ تجربهها، خاطرات، امیدها و ترسهای این آدم رفتم، حس کردم که به عنوان شخصیت یک فیلم، زینب به معیارهای من نزدیکتر است.
پیش آمده بود که زینب حاضر نباشد ادامه دهد؟ چقدر طول کشید تا با دوربین و همسرتان (بابک) به عنوان تصویربردار در خانه کنار بیاید؟
به هر حال کار در حوزهی پرتره، مشکلات خودش را دارد و وقتی شخصیت مورد نظرت بیمار باشد، طبیعتاً کار سختتر است، آن هم با این شدت از بیماری. اینها موانع کار را ده برابر میکند. او مدام درد میکشید و تحمل و مشاهده درد کشیدن زینب، برای من و گروه اصلاً کار سادهای نبود. از طرفی بیماری و درد او را کم طاقت کرده بود. خیلی از مواقع حال و حوصله هیچ کدام از ما را نداشت. تنها کاری که از دست ما برمی آمد صبوری بود. وجود خانم وثوقیان، خانم رضایی، بابک بهداد و خود آقای ندایی هم در هموار کردن مسیر واقعاً کارساز بود. اینکه چقدر طول کشید تا با ما کنار بیاید، دقیقاً یادم نیست. فقط میدانم مدتها پای درد دلش نشستم و به مرور یک دوستی بین ما اتفاق افتاد. کم کم سعی کردم عضوی از خانواده باشم. ما در کنار هم غذا میخوردیم و من هرگز مدتی که او جلوی او بودم آب نخوردم، حتی اگر ساعتها تشنه بودم، چون خوردن آب جز در مواقع دیالیز برایش ممنوع بود. سعی کردم دوربین هم مثل یکی از اعضای خانواده باشد، نه یک چشم فضول غریبه.
خانمی که حاضر به فروش کلیه شده بود، چطور حاضر شد جلوی دوربین بیاید؟
دهندههای کلیه معمولاً به ندرت حاضر میشوند جلوی دوربین حرف بزنند. نفرات دیگری که برای کلیه دادن به زینب پیدا شدند، هیچ کدام قبول نکردن حتی صداهایشان ضبط شود، این زن، شرایط خیلی سختی داشت. چند ساعتی با هم گپ زدیم. از اعتیاد همسرش گرفته تا شرایط مالی بد و... بعد از چند ساعت دوربین را روشن کردیم، امّا حقیقت این بود که حس میکنم در آن لحظه، او در حال انفجار بود، فقط دلش میخواست که گروه خونیاش به زینب بخورد کلیهاش را بفروشد و پنج میلیون به دست بیاورد تا خانه اجاره کند؛ همین. این بود که شاید من و دوربین و تمام خیرینی که آنجا بودند برایش در حکم نجات دهنده بودیم. نمیدانم. به هر حال داستانِ دهندههای کلیه، بحث بسیار تلخ و پیچیدهای است که کاملاً تاکید داشتم در فیلم مطرح شود.
به خانم رضایی چطور برخوردید؟
همان اوایل فیلم با ایشان آشنا شدم. با معرفی آقای ندایی و همراهی خانم وثوقیان به منزلشان رفتم تا جمع زیادی از بیماران را از نزدیک ببینم. در ابتدا قرار بود که آنجا فقط با شرایط زندگی این بیماران بیشتر آشنا شوم، ولی وقتی که با خانم رضایی بیشتر آشنا شدم و انرژی و حضور پررنگ ایشان را در زندگی این بیماران دیدم که به سختی مثل فرشته نگهبان از آنها حمایت میکنند، مطمئن شدم که بیتردید بخش مهمی از فیلم من خواهد بود. اوایل نمیپذیرفتند، ولی خب بالاخره راضی شدند. حضور خانم رضایی اصلاً یکی از پرسشهای من را در فیلم پاسخ میدهد؛ اینکه آدمها با کمک هم چطور میتوانند جهان زیباتری را بسازند و چه چیزی از این ایدهآلتر است؟!
نظرتان راجع به انبوه مستندهایی که این روزها از نمایش دردها و مشکلات با لحن رقتانگیز سوء استفاده میکنند تا فیلم ساخته باشند چیست؟
ترجیح میدهم دربارهی بقیه داوری نکنم، امّا در مورد خودم میدانم که همهی تلاشم اساساً رسیدن به حقیقت است. نشان دادن دستکم بخشی از واقعیت و نقد آن برای بهبود اوضاع. مهمترین هدفم این بود که بتوانم در محدودهی کوچک خودم تاثیرگذار باشم و از همه مهمتر اینکه بتوانم در این مسیر با خودم صادق باشم و به چیزی که میگویم باور داشته باشم. حالا در مستند مشاهدهگر، مستند شاعرانه، درام مستند یا هر چه. چون مطمئنم تماشاگر خصوصاً تماشاگر مستند، تماشاگر باهوشی است که به ندرت فریب میخورد.
چقدر به ادامه و موفقیت در کارتان به عنوان یک مستندساز زن امیدوار و خوش بین هستید؟
مستندسازی اساساً کار سختی است. سفر، تحقیق طولانی، دست و پنجه نرم کردن با سوژه، فیلمنامه، تصویربرداری و حتی تدوین در مستند بسیار مشکلتر از کار داستانی است. فکر کنم تدوینگر ویم وندرس، میگوید: "تدوین یک فیلم مستند، سختترین کار دنیاست!" و در نهایت، در کشور ما دستمزد یک مستندساز یک هفتم دستمزد کارگردان یک تله فیلم درجهی دوم است که به زور میشود آن را یک بار تماشا کرد؛ و خب، برای تو که به افقهای بلند فکر میکنی و با وسواس برای هر فیلم خوب ده ماه تا یک سال وقت میگذاری کمی مایوس کننده است. در گذر زمان احساس میکنی که همهی عمرت را گذاشتی برای چه؟ یک مستندساز در شرایط معمول اگر یک ماه مریض شود و کار نکند، برای ادامه زندگی و پرداخت اجارهخانه با مشکل رو به رو میشود و این شرایط برای زن و مرد مستندساز، هر دو برابر است! امّا از این طرفی این را هم بگویم که در مستندسازی برای من، یک جور عشق وجود دارد. یک جور جنون ناشی از نمیدانم چه، که همچنان که قلبت را گرم نگه میدارد، به پاهایت توان میدهد برای ادامهی این راه و تجربهای منحصر بهفرد در دست و پنجه نرم کردن با حقیقت.
فرشتهای روی شانه راست من
طرح، پژوهش و کارگردانی: آزاده بیزارگیتی، تصویر: بابک بهداد، تدوین: آزاده بیزارگیتی، دستیار: سعید قوامی، هماهنگی: مهین وثوقیان، از مجموعهی مستند ما تنها نیستیم، تهیه شده در امور اجرائی بیماریهای خاص، تهیه کننده: مرتضی ندایی، ۵۲ دقیقه، ۱۳۸۹، موضوع: فیلم دربارهی زندگی یک بیمار کلیوی است. رنجها و آرزوهای دختری ۲۸ ساله که گاهی پر از امید است و گاهی پر از رنج و تلخی.
این گفتوگو ابتدا ماهنامهی صنعت سینما منتشر شده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست