سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
مستند "دخترم باران فرناز"

دربارهی مستند "دخترم باران فرناز"، رایا نصیری،1 ساعت و 3 دقیقه، بهار1391.
خلاصهی فیلم: این مستند که دربارهی تأثیر وضعیت اقتصادی خانوادهها بر چگونگی تربیت فرزندانشان است، به مقایسهی زندگی و روابط دو مادر و دختر در دو خانوادهی متفاوت از نظر بهرهمندی اقتصادی می پردازد.
انجیوهایی با وظیفههای خاکستری
تهران شهری است که در کالبد و فرهنگ، "بالا و پایین" دارد و این تضاد و گوناگونی در شهر شبیه اسطورهای سیاه و سفید، هر روز به شکلهای مختلف، تکرار میشود. بالا و شمال، سفید است و پایین یا جنوب، سیاه و این هویت دو رنگ، صد البته منظری است که تنها با رعایت فاصله و اختیار کردن یک زاویهی دید دانای کل، حاصل میشود.
اما نسبت دادن یک رنگ به کنشگران شهر به همان اندازه که اینکار دربارهی کالبد و جغرافیا ممکن است، شدنی نیست و تنها در قصهها، افسانهها و جوامع کاستی است که میشود از تعلق انسانها به پایگاههای سیاه و سفید اشاره کرد. در واقع زندگی کنشگران یک شهر یا جامعه هر اندازه که به یک پایگاه اقتصادی خاص مرتبط و وابسته باشد، میتوان از مکانیزمهای تلطیف کننده و تغییر دهندهی وضع موجود که در دولتهای جدید اغلب به شکل نهادی وارد عمل میشوند؛ استفاده کرد.
باران که در شناسنامه، فاطمه نام دارد و به تازگی به درخواست خود، نامش را تغییر داده است؛ دانشآموزی است که به خاطر مسئلهای انضباطی از مدرسه اخراج شده است. توضیح اینکه، یک روز که دانشآموزان کلاس سعی در آزار و اذیت معلم خود میکنند، مدیر مدرسه از "فاطمه قدرآبادی" به عنوان مسئول کلاس میخواهد که نام دوستان تخطی کنندهاش را برای او فاش کند و او از انجام این کار سر باز میزند. نتیجهی این اتفاق به ظاهر ساده اما اخراج شدن باران از مدرسهای که است که تنها امکان او برای ارتقاء پیدا کردن از وضعیت شکنندهی موجود است.
مادر باران که خود، کمسواد و مشغول به پیشهای خدماتی در منازل و مطب یک پزشک است وضعیت پیشآمده را به این شکل توضیح میدهد: "مشکل بزرگی نیست این؟ تو جامعهی حالا که مثلا این بیسوادِ دورهی قبل میشه کور جامعهی حالا، اینترنت نمیتونن کار کنند و بلد نیستند و با پیشرفت جامعهی حالا جلو نرفتن بعد این درس نخونه آیندهی این چی میشه دیگه اون موقع؟ این میشه کور جامعهی بعدی"(دقیقهی 13 و 43 ثانیه تا دقیقهی 14 و 7 ثانیه )
نگرانی مادر باران که حالا به شکل غیرحضوری در رشتهی علوم ریاضی با مشکلات فراوان در حال ادامهی تحصیل است، به داستان مرد کفاشی شبیه است که در یک جامعهی به شدت طبقاتی در زمان ساسانیان از پادشاه میخواهد در ازای تمام داراییاش به پسرش اجازهی تحصیل بدهد تا او در آینده همچون پدرش به کفشگری مشغول نباشد و بتواند ارتقای موقعیت بدهد اما خسرو انوشیروان قبول نمیکند.
در سوی دیگر شهر اما، فرناز، دختر خانوادهای نسبتاً مرفه در همان سن و سال و رشتهی تحصیلی در حال زندگی و تحصیل است. مناسبات روزمرهی این دختر که از سمت خانوادهای با توان اقتصادی متوسط رو به بالا به شکل محکمی پشتیبانی میشود از زمین تا آسمان با زندگی در تنش باران که به خوبی "دست خالی مادر؟؟؟" را درک میکند متفاوت است و این شکاف میان دو نقطهی سیاه و سفید باران و فرناز مخاطب را در مستند نامبرده متأثر می کند.
اما ماجرا در کشاکش این دو لکهی بالا و پایین رها نمیشود و دوربین ما را از محلهی امامزاده یحیی( محل زندگی باران و خانوادهاش) به سمت دروازه غار و خانهی کودک شوش میبرد که در آنجا نیروهایی داوطلبانه مثل آقای داوودی و همکارانش در پی تلطیف کردن شرایط زندگی کودکان و نوجوانانی با وضعیتهای مشابه زندگی باران به آنها آموزشهای رایگان میدهند.
باران گیتار مینوازد و به کلاس زبان انگلیسی میرود، مشکلات درسیاش را که مدرسه به آنها پاسخگو نیست (چون او را اخراج کرده است) با کمک همکاران این مجموعه حل میکند و به این وسیله به زندگی فرناز که ویولون مینوازد و به قول خودش "در حال حاضر مشکلی ندارد؟؟؟" نزدیک میشود. به بیانی دیگر، مؤسسهی خانهی کودک شوش، در شرایطی که خانوادهی "قدرآبادی" تواناییاش را ندارند، به با حمایتی سیستماتیک و البته غیرنهادی، باران را از نقطهی سیاه "حاشیه" اندکی بالا کشیده و در "خاکستری" نزدیکتر به "سفید" قرار داده است.
رایا نصیری که این مستند را از دغدغههای مادرانه و فیلمهای دوران نوزادی دخترش آغاز میکند، به سراغ باران و سپس فرناز میرود و علاوه بر پرداختن به مسائلی از قبیل روابط میان مادران و دخترها، دخترها با دوستهای نزدیکشان و نیز جریان نو شدن و آمادگی برای لحظهی تحویل سال، نقطهی اصلی ماجرا را "مشکل تحصیلی باران" معرفی میکند و در این مسیر بی هیچ تأکید و اغراقی مخاطب را با خود تا لحظهی گشایش گرهی داستان که برگشتن باران به مدرسه است همراه میکند.
"رفتم بهارستان توی مجلس، رفتم اونجا با ماژیک وایت برد روی اون تخته نوشتم که آموزش پروش میخواد از من یه خونخوار بسازه؟...هرکی هم میاومد یه نگاه مینداخت انگاری که واسش یه چیز طبیعی بود،...تا اینکه حراست مجلس اومد...رفتم تو بعد گفت کل ماجرا رو تعریف کند. گفتش من میفرستمت پیش آقای وزیر یه نامه بهت بده که بری تو مدرسه ثبت نام کنی." (دقیقهی 60 ام و 54 ثانیه تا دقیقهی 61 و 35 ثانیه)
در جوامع کنونی که در قالب "دولت-ملت"ها روزگار میگذرانند، شهروندان در ازای تفویض اختیاری که کردهاند از نهادها، دولتها و نمایندگانشان انتظار حمایت و پیگیری حقوقشان را دارند و این مسئله اغلب از طریق نهادها و در قالب روابط بروکراتیک و البته سلسله مراتبی دنبال میشود اما ماجرای باران فرضیات و بایدهای این قانون را به هم میریزد.
سوژهی رها شده در متن ابرشهری به نام تهران که مهمترین نهاد رسمی و دولتی خدمات دهنده به او که همان مدرسه است، پشتش را خالی کرده در دل خانوادهای مهاجر که به علت فقر و نبود موقعیتهای شغلی از شهرستان مبدأ با تصور بهبود وضعیت، به تهران مهاجرت کردهاند در مقابل فرناز بهرهمند از امکانات مادی و رفاهی مناسب که آن هم در گرو تکوین یافتن در خانوادهای متمول است طرح دیگری را رقم میزند و تهران را اینبار نه به عنوان مرکز تجمع امکانات و بهشت مهاجران بلکه به عنوان شهری نه چندان مدرن و البته چند میلیونی که هنوز کنشگرانش را که از حمایت خانوادههای گستردهی خود پیوند گسیختهاند، پناه نمیدهد.
در واقع این مستند نمونهای گویا برای این فرضیه است که مناسبات به ظاهر مدرن شدهی پایتخت آنچنان که باید و شاید هم مدرن نشدهاند و موقعیت سوژهی بدون حمایتهای سنتی خانوادگی در سنین مختلف (از کودکی تا جوانی و حتی پس از آن) در این وضعیت، به شدت در معرض شکنندگی و حتی حذف شدن قرار دارد.
نصیری، در به تصویر کشیدن این ماجرا، بر خلاف انتظار کلیشههای "فقیر و ثروتمند" را در ذهن مخاطب میشکند و از داستان و شخصیتهایی که با کمی تغییر قابلیت تبدیل شدن به داستان مکرر "شاهزاده و گدا" را دارند با نگاهی نزدیک به واقعیت و نیز وارد کردن خدمات انساندوستانهی خانهی کودک شوش، مستندی ضد کلیشه تولید می کند. برای مثال نمایش روابط خوب باران و خانوادهاش در قالب رفتارهای مهرآمیز مادر و دخترانش با وجود تمام مشکلات و سختیهای روزمرهای که دارد، تن دادن خانوادهای سنتی و مذهبی به تغییر نام دخترشان از فاطمه به باران، توانایی باران در نواختن موسیقی با گیتار و البته لبخند و آرامشی که در پس چهرهی اعضای خانوادهی "قدرآبادی" بر سر سفرهی تحویل سال به چشم میخورد هر کدام خود مانعی از شکل گرفتن تضادی تصنعی میان زندگی "باران" و "فرناز" میشوند.
اما سئوال مهمی که در بسیاری از لحظات این فیلم به ذهن میرسد این است که اگر خانهی کودک شوش نبود و روزمرهی باران را پر نمی کرد و تغییر نمیداد، مخاطب با چه روایت و روندی از این زندگی مواجه میشد و پرسش دیگر اینکه رفتار مدیر دبیرستان "پروین اعتصامی" تا چه قابل تأیید یا رد کردن است؟
این نوع مواجه شدن با ماجرا به نوعی یادآور بخشهایی از مستند " قضیه شکل اول، شکل دوم" عباس کیارستمی است که در آن کارگردان به نظام آموزشی کشور که در آن معلم از شاگردان میخواهد که دوستان همکلاسی تخطیگر خود را به او معرفی کنند، نقد وارد میکند.
منابع:
مستند "دخترم باران فرناز"، رایا نصیری، بهار1391.
مستند "قضیه شکل اول ، شکل دوم" عباس کیارستمی، 1358.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست