جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

بینش‌هایی برای یک پایان‌نامه: فردریک بارث و مرزهای هویتی



      بینش‌هایی برای یک پایان‌نامه: فردریک بارث و مرزهای هویتی
یوسف سرافراز

مقدمه: «بینش‌هایی برای یک پایان‌نامه» عنوانی است برای رهیافت‌ها و چشم‌اندازهای نظری‌ای که مستقیم یا غیرمستقیم راه به موضوع یک پایان‌نامه می‌برند و می‌توانند در شکل دادن به مسأله، نگرش و سوالات آن بازی داده شوند. چنین کاربردی، مستلزم پذیرش نکاتی است: استفاده از رهیافت‌های نظری، در قالب «بینش» [1] مطرح است که بیش از هرچیز به «نقطه‌نظر» و «نگرش» مرتبط‌اند. چنین استفاده‌ای از پدیده‌ای به نام تحمیل نظریه بر میدان تا حد امکان جلوگیری خواهد کرد. هرچند نه می‌توان به صورت کامل از تحمیل نظر و نظریه بر میدان جلوگیری کرد و نه به صورت کامل مدعی واقعی بودن میدان بود. نکته‌ی دیگر در چنین کاربردی، پذیرش چندوجهی بودن رهیافت‌های نظری مورد استفاده در پایان‌نامه است. درواقع به جای کاربست یک رهیافت یا یک چشم‌انداز نظری، بنابر اقتضائات موضوع و مطالعات میدانی می‌توان از رویکردی چندوجهی استفاده کرد که رهیافت‌های نظری مختلف و متفاوت را در قالب بینشی یک‌پارچه در می‌آورد و به جای حاکمیت رهیافت‌های نظری بر مطالعه، بینش برآمده از این رهیافت‌های نظری را در مواجهه با میدان شکل می‌دهد. در صورتی که برای پایان‌نامه، و یا هر تولید فکری دیگر، بینشی یک‌پارچه، در عین پذیرفتن تفاوت‌های موجود در بطن آن، قائل باشیم، در پایان‌نامه این بینش در رابطه‌ی متقابل میدان و رهیافت‌های نظری شکل می‌گیرد. که در نتیجه‌ی آن هم با رهیافت‌های نظری پیشین و هم با میدان متفاوت خواهد بود. این بینش، در مواجهه با میدان، تغییراتی در رهیافت‌های نظری پیشین ایجاد می‌کند و در عین حال که مطابقت کامل با میدان هم نخواهد داشت، موجودیت مستقل خود را پیدا می‌کند.

بینش‌هایی برای یک پایان‌نامه، با تمرکز بر یک رویکرد نظری خاص یا یک متفکر خاص در هر هفته، منتشر می‌شود. این بینش‌ها، مستقیم یا غیر مستقیم، در ارتباط با موضوعی هستند که محور یک پایان‌نامه را شکل خواهد داد: بازسازی و بازنمایی هویت مذهبی در شبکه‌های اجتماعی موبایلی. در این یادداشت، موضوع هویت در مرکز توجه بوده و به نگاه بارث به هویت پرداخته می‌شود.

*

فردریک بارث از جمله‌ی انسان‌شناسانی است که بیشتر بر گروه‌های قومی و جوامع کوچک و دورافتاده کار کرده است. با این حال، ایده‌ی او در مورد شکل‌گیری و تداوم هویت‌ها نکاتی را در خود دارد که می‌توان آن را حتی در مطالعه‌ی گروه‌های شهری نیز در نظر گرفت. ایده‌هایی که در نهایت نظریه‌ی بارث را می‌سازند می‌توان این‌گونه بیان کرد: مفهوم مرز که به تقابل خود و دیگری اشاره دارد، فرارفتن از چیدمان داخلی یک گروه (فرهنگ) و اهمیت دادن به خصایصی که نماد تقابل با دیگر گروه‌ها شناخته می‌شوند و در نهایت توجه به کنش‌های تعاملی در شکل‌گیری هویت‌ها. هر سه‌ی این موارد در ارتباط با یکدیگر نگرش بارث به مقوله‌ی هویت را می‌سازند که هرچند او آن‌ها در مطالعه‌ی گروه‌های قومی به کار برده است اما این سه شاخص آن‌چنان ظرفیتی دارند که می‌توان آن‌ها را در بسترهای دیگری چون شهر نیز یافت و آن‌ها را دست‌مایه‌ی مطالعه قرار داد.

از نظر بارث، مرزها (نه صرفاً مرزهای سرزمینی) هستند که هویت یک گروه را شکل می‌دهند و نه لزوماً شاخص‌های فرهنگی درونی گروه‌ها. بر همین اساس، افزایش مشابهت‌های فرهنگی گروه‌ها و کاهش تفاوت‌های فرهنگی آن‌ها الزاماً هویت قومی و مرزهای هویتی هر یک از آن‌ها را تضعیف نمی‌کند. برای شناخت هویت یک گروه، شناخت خصایص و شاخصه‌های فرهنگی خاص آن گروه لازم نیست. بلکه شناسایی خصایصی لازم است که اعضای گروه برای تثبیت و تمایز خود مورد استفاده قرار می‌دهند. بارث در شناخت هویت‌ها، به جای این که بر عاملیت ویژگی‌های درونی یک گروه تأکید کند بر نقش آن دسته از ویژگی‌هایی تأکید می‌کند که می‌توانند میان گروه‌ها تمایز ایجاد کنند یا اینکه نماد تمایز دانسته شوند. درواقع بارث شاخص‌های درونی گروه‌ها را در شکل دادن به هویت آن‌ها چندان موثر نمی‌دانست. بر همین اساس، تفاوتی ندارد که دو گروه تا چه حد از نظر فرهنگی مشابه یا متفاوت باشند؛ آن‌چه مهم است، آن دسته از شاخص‌هایی هستند که برای تمایزگذاری میان گروه‌ها استعمال می‌شوند.

از نظر بارث، هویت بنایی است که در روابطی ساخته می‌شود که یک گروه را در برابر دیگر گروه‌هایی که با آن‌ها در تماس است قرار می‌دهد. بارث در پرداختن به هویت، به تماس و رابطه‌ی میان گروه‌ها توجه داشت. چرا که هویت را بیش از هرچیز پدیده‌ای ارتباطی و برآمده از ارتباطات و تماس‌های میان گروه‌ها می‌دانست و این ارتباط‌ها را عامل تقویت مرزهای هویتی آن‌ها می‌دانست. چنین تصوری از هویت، آن را پدیده‌ای ارتباطی می‌داند که برای دست یافتن به آن، باید در نوع روابطی که میان گروه‌های اجتماعی وجود دارد دقیق شد. آن‌چه در شکل دادن به هویت‌ها دخیل است، کنش‌های متقابلی است که میان گروه‌ها برقرار می‌شوند که از بطن آن فرایندهای تمایزگذاری میان گروه‌ها سر بر می‌آورد.

برمبنای چنین نگرشی از هویت، علوم اجتماعی وظیفه‌ی ارائه‌ی تعریفی دقیق از یک هویت فرهنگی ندارد. بلکه آن‌چه مهم است توجه و شناخت فرایندهایی است که به واسطه‌ی آن‌ها هویت‌ها شکل می‌گیرند؛ شناخت منطق‌های اجتماعی‌ای که افراد و گروه‌ها را به شناسایی کردن، مقوله‌بندی کردن و طبقه‌بندی کردن رهنمون می‌کند. 

 

[1] Insight