دوشنبه, ۳۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 May, 2024
مجله ویستا

مرد فلکلور



      مرد فلکلور
گروه نویسندگان

روزنامه شرق، پرونده هفتگی  خود در روز  پنچشنبه 6 بهمن 1389 را به علی بلوکباشی، از پیشکسوتان مردم شاسی در ایران اختصاص داده بود.  چندین تن از انسان شناسان و مردم شناسان قدیمی تر و از نسل جدید نیز در این پرونده مشارکت داشتند. دکتر بلوکباشی از قدیمی ترین حامیان انسان شناسی و فرهنگ و از همکاران ثابت ما به شمار می آید و پرونده ثابتی نیز در انسان شناسی و فرهنگ به او اختصاص دارد.از همین رو، پرونده شرق به طور کامل در اینجا بازنشر می شود. ترتیب مقالات به ترتیبی است که در روزنامه آمده اند.


•  در گفت وگو با علی بلوکباشی مطرح شد
•  نمی‌دانم کِی آرام خواهیم گرفت
•  حمید‌رضا محمدی

•  
«... هر وقت آدم منظمی را می‌بینم، بلافاصله به یاد علی بلوکباشی می‌افتم. ایشان... همواره برای همه ما الگوی یک انسان پژوهشگر، دقیق، شریف و با تعهد علمی و فرهنگی بوده‌اند.»محمدحسن خوشنویس، مدیر دفتر پژوهش‌های فرهنگی (فصلنامه فرهنگ مردم، ش 27 و 28)
درست هفت سال پیش بود که چشمانم برای نخستین بار با نام «دکتر علی بلوکباشی» آشنا شدند و این زمانی بود که در شهر کتاب نیاوران به کتابی برخوردم که عنوانش جذبم کرد: «نخل‌گردانی: نمایش تمثیلی از جاودانگی حیات شهیدان»، چراکه کنجکاو بودم، بدانم آیا از مراسم نخل‌گردانی شهر آبا و اجدادی‌ام؛ (خمین)، نیز نقلی به میان آمده است یا خیر که اتفاقا هم آمده بود. همین باعث شد که آن کتاب را تا انتها بخوانم. نثر سلیس و روان و متن جذاب و کشنده بلوکباشی در این کتاب، سبب شد که از آن زمان، پیگیر سایر نوشته‌های بلوکباشی خصوصا در دایره المعارف بزرگ اسلامی شوم. بلوکباشی در دورانی به مردم‌شناسی روی آورد که کمتر کسی به حفظ هویت و فرهنگ ایرانی و کشف زوایای پنهانش، توجهی می‌کرد. اما او به این واسطه که به این‌گونه مطالعات و تحقیقات، علاقه قلبی داشت و البته به آن در دانشگاه آکسفورد، صورت آکادمیک بخشیده بود وارد عرصه انسان‌شناسی فرهنگ شد. این آغاز جهدی عظیم از سوی وی در جهت حفظ فرهنگ و هنر و آیین ایرانی بود؛ عرصه‌ای که لزومش ورود به جوامع ایلی و روستایی و نشست و برخاست با این مردمان بود، چراکه می‌دانست فرهنگ زنده و پویا را باید در این‌گونه از زندگی، جست‌وجو کرد. اما همنشینی با اهالی ایل و روستا، باعث نشد که او از سایر زمینه‌ها نیز غافل بماند و به سایر آیین‌های ایرانی از جمله تعزیه‌خوانی، نخل‌گردانی، بازی‌های کهن، اساطیر، قهوه‌خانه‌ها، ادبیات عامه و بسیاری از شاخه‌های دیگر که ذکر تمامی آنها نیازمند سطور متعدد دیگری است و در اینجا امکان‌پذیر نیست، نپردازد. هرچند هیچ گاه این گستره وسیع پژوهش‌ها مانع از آن نشده که مکتوبات بلوکباشی از درجه و اعتبار علمی به در آید. چنانکه وقتی امروز و پس از گذشت نیم قرن به نخستین مقاله‌اش در مجله «کتاب هفته» در آذرماه 1340 و با عنوان «چیستان» رجوع می‌کنیم، هنوز هم اطلاعات آن را حاوی نکات دست اول و تازه می‌یابیم و احساس نمی‌کنیم که پنج دهه از زمان نگارش آن گذشته است و می‌توان با اطمینان به آن استناد کرد. شاید اهمیت همین موضوع بود که ما را بر آن داشت تا در سالروز هفتاد و شش سالگی‌اش (22 دی ماه) به گفت‌وگویی مفصل با او ترغیب شویم و از چگونگی جذبش به مردم‌شناسی و خاطرات ایام گذشته بپرسیم. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی ماندگاران است با پدر مردم‌شناسی آکادمیک ایران که در یک شب نسبتا سرد زمستانی در منزلش در یوسف‌آباد تهران صورت گرفت.


‌جناب آقای دکتر بلوکباشی! شما برای اهل فرهنگ چهره شناخته‌شده‌ای هستید. اما برای آنکه جوانان که به زعم ما مهم‌ترین مخاطبان ما را تشکیل می‌دهند با شما و زندگی‌تان آشنایی بیشتری پیدا کنند از خانواده پدری خود برایمان بگویید؟ می‌خواهم بدانم شما در چگونه خانواده‌ای رشو و نمو یافتید؟

در کوچه تهرانچی به دنیا آمدم. پدرم سه ماه پیش از زاده شدن من، درگذشت. مرگ او در اثر نادانی پزشک و تشخیص نادرست نوع بیماری و درمان غلط و تجویز داروهای مرگ‌زا روی‌داد. مادرم با از خودگذشتگی و ایثار من و سه خواهر بزرگ‌تر از مرا بزرگ کرد. او نیز پس از 92 سال زندگی، در13 آبان 1368شمسی از دنیا رفت.
مادربزرگ و اجداد مادری من از گَرَکان، شهری در جنوب‌غربی تهران و در پنج کیلومتری آشتیان بودند. پدربزرگ و اجداد پدریم همه زاده و ساکن اُزگُل، ناحیه‌ای در شمیرانات، در شمال‌شرقی تهران بودند. آنها زارع بودند و به کشاورزی اشتغال داشتند. جد پدریم کدخدای ازگل بود و عمری دراز بزیست. ناصرالدین شاه در سفرش به مازندران با او دیدار کرده بود و در سفرنامه‌اش از او به‌عنوان 120 ساله مردی توانا و سرحال یاد می‌کند و می‌گوید که در آن سن هنوز همه دندان‌هایش سالم بوده‌اند.
در خاندان مادری و پدریم، مرد اندک و زن بی‌شمار بود. من بودم و یک پسرعمو و دو پسر خاله. ما و مادربزرگ و دو نفر از خاله‌هایم که فرزندی نداشتند در یک محله و در خانه‌هایی دیوار به دیوار یکدیگر زندگی می‌کردیم. خاله دیگرم که چهار فرزند، دو پسر و دو دختر داشت دور از ما در شرق تهران زندگی می‌کردند. عموها و عموزاده‌هایم نیز در مکان‌هایی پراکنده در نواحی تهران اقامت داشتند. از ورزش‌های مورد علاقه من در سنین کودکی و نوجوانی والیبال، دوندگی و دوچرخه‌سواری و از سرگرمی‌هایم خواندن قصه و حکایت و رمان، دیدن فیلم سینمایی، به ویژه فیلم‌های پرماجرا و هیجان‌انگیز هندی و عربی و فیلم‌های وسترن غربی متداول در آن زمان بود. به موسیقی هم علاقه داشتم، به خصوص از نوای ساز ویلن خیلی لذت می‌برم. معلم سرود مدرسه‌مان در دبستان دقیقی ویلن‌نواز بود و گاهی که برخی از دستگاه‌ها و نغمه‌ها را می‌نواخت ما را مسحور می‌کرد. در دوره متوسطه چندی کوشیدم که فلوت‌نوازی را از یکی از همشاگردی‌هایم که کلاس آموزش فلوت داشت و دسته ارکستری از دانش‌آموزان ترتیب داده بود، بیاموزم، ولیکن به آموزش آن ادامه ندادم. بعد‌ها ویلنی از یکی از دوستان خریدم و خواستم برای آموزش آن به کلاس بروم. اما هرگاه به مادرم خواست خود را می‌گفتم، او قبول نمی‌کرد و مثل بیشتر مردم آن روزگار که هنر موسیقی و نوازندگی را مطربی می‌دانستند، می‌گفت: «پدرت مطرب بود یا پدرجدت که حالا تو می‌خواهی مطرب بشی!.»
سرانجام هم فکر موسیقی آموختن و ویلن زدن را از سرم بیرون کردم.
مانند همه بچه‌های هم سن و سالم، دوچرخه‌سواری از سرگرمی‌های دلخواهم بود. در چند قدمی دبستان دقیقی در خیابان شاهپور، یک دوچرخه‌سازی بود که همیشه 10تا 12دوچرخه آماده داشت و به دانش‌آموزان کرایه می‌داد. گاهی، بعدازظهرها، با قرار قبلی با بعضی همکلاسی‌هایم قدری زودتر به مدرسه می‌رفتیم و پیش از آنکه زنگ مدرسه را بزنند، نیم ساعتی در کوچه‌ها و خیابان‌های اطراف مدرسه دوچرخه‌سواری می‌کردیم و مسابقه می‌دادیم. مدیر و ناظم مدرسه که از تصادف کردن و آسیب دیدن ما دانش‌آموزان و پاسخ‌گویی به پدر و مادران‌مان نگران و ناراحت بودند، دوچرخه‌سواری در راه آمدن به مدرسه را ممنوع کرده بودند و کسانی را هم گمارده بودند تا نام بچه‌هایی که دوچرخه کرایه و دوچرخه‌سواری می‌کردند به ناظم بدهند. آقای ذوقی، ناظم مدرسه‌مان، مردی بلندقد و خوش‌رو و خوش‌قلب بود. او هر روز در صف عصرگاهی ورود به کلاس، کاغذی درمی‌آورد و نام چند نفر از بچه‌های خاطی را که در آن نوشته بودند، می‌خواند و از صف بیرون می‌کشید و چند ترکه آلبالو بر دست‌شان می‌زد تا عبرت سایر بچه‌ها شود. چند بار ضربه‌های ترکه آلبالو را نوش جان کردم. با همه اینها حاضر بودیم چوب بخوریم، ولیکن دوچرخه‌سواری را رها نکنیم.
در دبیرستان، در زنگ‌های ورزش، یا ساعاتی که معلم نداشتیم والیبال‌بازی می‌کردیم. بعدازظهرهای برخی روزها هم با قرار قبلی با پاهای بازی و حریف‌های والیبال‌مان نیم ساعت تا یک ساعت زود‌تر به مدرسه می‌رفتیم و در فضای خلوت حیاط مدرسه بازی می‌کردیم. در روزهای تعطیل و در برخی بعدازظهرها با همبازی‌های محله‌مان، در کوچه خانه‌هامان، به دو دیوار خانه‌های چپ و راست کوچه طناب یا تور می‌بستیم و ساعت‌ها والیبال بازی می‌کردیم. ناگفته نماند که همه همسایگان، حتی خانواده‌های خودمان هم از سر و صداهای ما به ستوه می‌آمدند و گهگاه بند و بساط‌مان را جمع می‌کردند.
‌‌آیا این محیط در جهت‌گیری‌های آینده شما موثر بود؟
بی‌شک اجتماع سنتی محله و محیط پرورشی خانواده‌ام در احساس، عاطفه، نگاه و دانسته‌هایم و نیز در زندگی آینده‌ام تاثیر‌گذار بوده‌اند. به احتمال فراوان فرهنگ سنتی و معنوی محیط خانواده و محله، سوگیری مرا به اهمیت فرهنگ سنتی مردم ایران تعیین کرد.
اعضای خانواده ما همه توجه مهرآمیز زیادی به من که به اصطلاح پسر یکی یکدانه فامیل بودم، داشتند. مادر و خاله‌هایم، به ویژه مادربزرگم گنجینه‌هایی از افسانه، مَثَل و باور در چنته خاطره‌های خود داشتند که به مناسبت‌هایی مرا با بیان آنها سرگرم و مشغول می‌کردند.تا کودک بودم و نوجوان جواز ورود به مجالس زنانه را داشتم. این مجالس هرچند وقت یک‌بار برای روضه‌خوانی، مراسم سفره‌های نذری و سمنوپزان یا برای جشن و شادی تشکیل می‌شدند. در خانه یکی از خاله‌هایم، که خیلی به او وابسته بودم و «خاله مامانی» صدایش می‌کردم، هر ماه در یک روز معین روضه‌خوانی برپا می‌شد. در همه این روضه‌خوانی‌ها معمولا حضور می‌یافتم. گاهی هم با مادر و خاله‌هایم به مجالس روضه‌خوانی و جشن‌های زنانه خانواده‌های دیگر محله می‌رفتم و بازی‌های نمایشی آنها را به مناسبت‌های مختلف تماشا می‌کردم.
در ماه رمضان، هر روز صبح در خانه «خانم باجی»، مادربزرگم ختم قرآن گرفته می‌شد و مادر و خاله‌ها و شماری از زنان کوچه و محله ما هریک با یک جلد قرآن شرکت می‌کردند. من می‌رفتم و در گوشه‌ای از اتاق می‌نشستم و به شیوه قرآن‌خوانی آنها نگاه می‌کردم. زنانی که سواد قرآنی داشتند از روی قرآن می‌خواندند و آنهایی که سواد نداشتند، به خواندن دیگران گوش می‌دادند و چشم به صفحات قرآن داشتند. مادربزرگم غلط‌خوانی دیگران را اصلاح می‌کرد. مادرم آنقدر قرآن خوانده بود که برخی از آیه‌ها و سوره‌ها، به ویژه سوره شب جمعه را در حفظ داشت. گزارش و متن مجموعه‌ای از بازی‌های نمایشی زنانه را که با حضور در همین مجالس زنانه دیده و شنیده بودم، بعدها یادداشت کردم و همراه موضوعات دیگر فرهنگ عامه به آگاهی مردم رساندم. گزارش این بازی‌های نمایشی را ابتدا به بهرام بیضایی دادم که سرگرم کار تالیف کتاب نمایش در ایران بود (چاپ نخست، 1344ش) و بعد هم متن چند تا از آنها را به محمود کتیرایی سپردم که مشغول نوشتن کتاب از خشت تا خشت بود (چاپ نخست، 1348ش). متن کامل چند تا از نمایش‌ها را هم خود چاپ و منتشر کردم.
 با اینکه در زمان اشغال ایران به دست قوای متفقین، شما تنها شش سال داشتید، اما آیا از آن دوران سخت چیزی در خاطر دارید؟
خاطرات زیادی از جنگ جهانی دوم (1939-1945) و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین به یاد ندارم. اما جنگ و اوضاع آشفته ایران آن‌زمان چنان فضایی آلوده در خانواده‌ها پدید آورده بود که همه جا صحبت از جنگ آلمان با دول متفق و دوستی دولت آلمان با ایران می‌کردند. ایستگاه سخن‌پراکنی رادیو هم که تازه گشایش یافته بود، خبرهای داغ جنگ را همراه با موزیک مارش نظامی پخش می‌کرد. در آن زمان تک و توک خانواده‌ها و قهوه‌خانه‌ها دستگاه رادیو داشتند. قهوه‌خانه‌هایی که رادیو داشتند، اخبار جنگ را با صدای بلند از رادیوهای خود برای قهوه‌خانه‌نشینان و گروهی از عابران که در برابر قهوه‌خانه‌ها ایستاده بودند، پخش می‌کردند.
از اثرات بد جنگ‌زده آن زمان بر روحیه کودکانه‌ام، که هنوز هم طنین آزاردهنده آن را در تمام وجودم به خوبی حس می‌کنم، حادثه غروب یکی از روزهای شهریور1320 است. غروب آن روز با مادرم می‌خواستیم از خانه خواهر بزرگم که در خیابان نایب‌السلطنه می‌نشستند، به خانه بازگردیم. چون اوضاع شهر آشفته و خطرناک بود، خواهرم اصرار داشت که در خانه‌شان بمانیم، ولیکن مادرم نپذیرفت و دست مرا که می‌خواستم بمانم، گرفت و از خانه‌شان بیرون کشید. سر خیابان مادرم به سوی درشکه‌ای رفت تا آن را کرایه کند. زمانی که داشت در مورد کرایه درشکه با درشکه‌چی گفت‌وگو می‌کرد، ناگهان طیاره‌هایی روی آسمان پیدا شدند و با تیراندازی، ظاهرا به یکدیگر و ایجاد دود و صداهایی وحشتناک، به پخش اعلامیه‌هایی پرداختند. من که تصور می‌کردم هواپیماها به قصد بمباران ما آمده‌اند و قصد دارند ما را بکشند، زدم زیر گریه و شدیدا جیغ و فریاد می‌کشیدم و به مادرم می‌گفتم چرا به حرف‌های خواهرم گوش ندادیم و در خانه‌اش نماندیم. الان است که ما را بکشند! به شکر خدا هیچ اتفاقی روی نداد و ما هم به سلامت با درشکه به خانه بازگشتیم.
‌‌ظاهرا نخستین بارقه نوشتن در شما، در سنین 12-10 سالگی و با چاپ نقد شما بر داستان بینوایان به وجود آمد. اگر ممکن است کمی درباره آن دوران صحبت کنید.
کتاب‌خوانی را با خواندن قصه امیرارسلان نامدار، چهار درویش و 40 طوطی آغاز کردم. سپس خواندن ترجمه‌های فارسی رمان‌های فرنگی را شروع کردم و به خواندن کتاب‌هایی مانند بینوایان ویکتور هوگو، ترجمه حسینقلی مستعان؛ سه تفنگدار، نوشته الکساندر دوما؛ و روبنسون کروزوئه، از دانیل دوفو؛ و داستان‌هایی دیگر پرداختم.
بینوایان را موسسه انتشاراتی کانون معرفت بخش‌بخش به صورت جزوه و به طور هفتگی چاپ و منتشر می‌کرد. قیمت هر جزوه دو ریال بود که از پول جیبی هفتگی‌ام آن را می‌خریدم. ناشر دو صفحه پشت جلد هر جزوه را به چاپ نوشته‌ها و نظرات خوانندگان درباره داستان بینوایان و چگونگی ترجمه آن اختصاص داده بود. داستان بینوایان اثر چشم‌گیری بر من گذاشته بود. یک‌بار نظرات و برداشت‌های خود را که با شوق و احساس کودکانه درباره داستان و ترجمه آن نوشته بودم، در چند عبارت کوتاه برای ناشر فرستادم. چاپ و نشر این نوشته با نام من در زیر آن، شادی و شوق وصف‌ناپذیری در من برانگیخت. شاید همین امر کم و بیش مرا به ادبیات داستانی و قابلیت‌های نِسبی خود در نوشتن آنچه می‌بینم یا در ذهنم می‌گذرد، آگاه کرد.
 چطور شد که از دیپلم طبیعی در دبیرستان به رشته ادبیات در دانشگاه روی آوردید؟ آیا استاد و معلم خاصی داشتید که این علاقه را در شما کشف کرد؟
داستان آن مفصل است. باید بگویم که رشته طبیعی را دوست و به آن تمایلی نداشتم. در دوره تحصیلاتم در مدرسه ابومسلم، افتخار تلمذی در محضر درس دو استاد دانشمند فرزانه را در میان معلمان دیگر داشتم. آن دو استاد، یکی زنده‌یاد شادروان دکتر جعفر شهیدی بودند که فارسی و انشاء فارسی درس می‌دادند و دیگری آقای دکتر مهدی محقق، که عمرشان دراز بادا، بودند و درس فقه را بر عهده داشتند. هر دو این بزرگواران در آن زمان در کسوت روحانی و معمم بودند. شادروان شهیدی در سازمان لغت‌نامه دهخدا با شادروان علامه علی‌اکبر دهخدا همکاری می‌کردند و ساعاتی از اوقات خود را به قصد ادای دین به فرزندان این آب و خاک به رایگان در تعلیم دانش‌آموزان در اختیار آموزش و پرورش گذاشته بودند. ایشان حقوق مادی تدریس را برای خرید کتاب و تجهیز کتابخانه مدرسه به دبیرستان اهدا کرده بودند. به استاد دکتر شهیدی و نوع رفتار او در کلاس درس و شیوه تعلیمش علاقه فراوان داشتم. احیانا رفتار و گفتار استاد شهیدی نیز کم و بیش در گرایش من به ادبیات و گزینش آن برای تحصیل بی‌تاثیر نبوده است.
پس از رها کردن رشته طبیعی، برای خواندن رشته ادبی در آموزشگاه شبانه خزایلی نام‌نویسی کردم. ادبیات را در آن آموزشگاه خواندم و در امتحانات داوطلبی سال 1338 شرکت کردم و دیپلم ادبی گرفتم.
در اینجا گفتن یک خاطره از کلاس‌های خزایلی و یاد کردن از استاد و ادیب بزرگی دیگر، شادروان دکتر محمدجعفر محجوب، که به ما روش انشاءنویسی می‌آموختند و در ایجاد انگیزه نوشتن در من نقشی داشته‌اند، بی‌لطف نخواهد بود. روانش شاد!
محجوب در یکی از ساعات درس انشاء، از دانش‌آموزان خواست تا هریک از ما موضوعی را خود انتخاب کنیم و انشایی درباره آن بنویسیم. داستان کوتاهی نوشتم که موضوع آن برداشتی از رابطه مادرشوهر و عروس در فرهنگ سنتی ایران و واقعه مرگ مادرشوهر و تشییع و خاکسپاری او از زبان پسرش بود. این داستان وصف آمدن دزدی به خانه و دزدیدن مرده ریگ مادر، یعنی یک رخت‌دان با چند بقچه لباس‌های پوشیده و نپوشیده و پارچه‌های بریده و نبریده و یک کیف پر از پول زرد و ماجرای وفای گربه او در شب دوم پس از مرگش بود. اسم داستان را هم گذاشته بودم «گربه سفیده.»
داستان را در ساعت درس انشاء خواندم. دکتر محجوب در کنار دانش‌آموزان روی نیمکت نشسته بود و گوش می‌داد. پس از پایان داستان از جا برخاست و بنا به روش معمول خود در زمینه موضوع و ساخت و پرداخت داستان انشاء به توضیح پرداخت. گفت داستان به لحاظ شکل و ساختار و محتوا نقصی ندارد و بیان داستان در کمال و پختگی است. بعد با تعجب پرسید که آیا قبلا هم داستان می‌نوشته‌ام یا نه؟ که پاسخ منفی دادم. او مرا به چاپ متن همان انشاء، بدون دستکاری و کاستن و افزودن مطلبی سفارش و تشویق کرد. به تشویق او داستان گربه سفیده را در همان سال در مجله پیام نوین چاپ و منتشر کردم. (پیام نوین، شماره 2، آبان 1338). این نخستین اثر داستانی من بود که در یک ماهانه اجتماعی – فرهنگی پرآوازه آن زمان به چاپ می‌رسید.
در همان سال هم کنکور دادم و به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران وارد شدم. درمیان ورودی‌های 1338، چند نفر از هم دوره‌ای‌هایم از شخصیت‌های معروف علمی و ادبی و هنری امروز جامعه ما هستند.
بهرام بیضایی یکی از آنها و دانشجویی استثنایی بود. شخصیتی ساخته و استوار داشت و جوانی خودباور و تمکین‌ناپذیر و در رفتار و بیان صریح و بی‌رودربایستی و جسور بود. من و بیضایی بعدا هم در کلاسی که برای نمایشنامه‌نویسی و صحنه‌آرایی در انجمن فرهنگی ایران و آمریکا تشکیل شده بود، شرکت می‌کردیم. استاد آن جرج کویین‌بی، استاد تئاتر دانشگاه آمریکا بود که در 1341شمسی به دعوت دانشکده ادبیات تهران به ایران آمده بود. درباره این کلاس و خاطراتی از بیضایی در دو صحنه در کلاس ادبیات عرب و جلسه امتحان کتبی زبان پهلوی دانشکده ادبیات به موقع و به تفصیل خواهم نوشت.
جا دارد در اینجا چند کلمه نیز از استادانم بگویم. در دوره تحصیلی ما در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران، برجسته‌ترین استادان بزرگ ادبیات ایران در دانشکده ادبیات جمع بودند و تدریس می‌کردند. شادروانان استادان جلال همایی، بدیع‌الزمان فروزانفر، ابراهیم پورداوود، دکتر ذبیح‌الله صفا، دکتر ‌صادق ‌کیا، دکتر پرویز خانلری و دکتر محمد معین از جمله آنان بودند. یکی از افتخارات زندگی من در این دوره تحصیل دانشگاهی، فیض حضور در جلسات درس این استادان، تحریر و بهره‌گیری از محضر درس‌های آنان در زمینه‌های گوناگون معارف بوده است. نام این استادان نشان می‌دهد که در آن زمان دانشکده ادبیات با حضور آنها چه فضای روحانی و علمی و اعتبار و منزلت والایی داشته است.
 استخدام شما در اداره کل هنرهای زیبای کشور و سپس موزه مردم‌شناسی به چه صورت اتفاق افتاد؟ آیا مراحل و پژوهش‌های خاصی را طی کردید تا توانستید به موزه مردم‌شناسی بروید؟
ورودم به اداره کل هنرهای زیبای کشور و استخدام در آنجا کاملا اتفاقی بود. در آن سال‌ها شوهر یکی از خواهرانم نمایندگی اداره کل بازنشستگی در هنرهای زیبای کشور را بر عهده داشت. هنگامی که هنرهای زیبا اعلام پذیرش گروهی هنرآموز کرد، او مرا تشویق به ورود به این اداره کرد، چون آنجا را مناسب با ذوق و فعالیت‌های من می‌دانست.
در آغاز کار بنا بر پیشنهاد آقای بامشاد، رییس اداره تازه تاسیس موزه‌ها و فرهنگ عامه در ساختمان کاخ ابیض در میدان ارک، به آنجا رفتم. وظیفه‌ای که به من سپرده شد، مطالعه و بررسی و جمع‌آوری نوشته‌ها و اسناد مربوط به فولکلور و فرهنگ عامه ایران و طبقه‌بندی موضوعی و بایگانی آنها بود. در این زمان بود که من با دانش فولکلور آشنا و به آن علاقه‌مند شدم. در همین جا و در همین زمان هم سرنوشت زندگی علمی- پژوهشی من در آینده رقم خورد.
دو سال بعد به موزه مردم‌شناسی ماموریت یافتم. در آنجا همراه کارهای اجرایی به بررسی پرونده‌های مربوط به اسناد و یادداشت‌های فرهنگ عامه که به همت چند نفر از نام‌آوران ایران مانند صادق هدایت و علی ‌هانیبال از بدو تاسیس موزه مردم‌شناسی گردآوری شده بودند، پرداختم. این یادداشت‌ها را اهل فرهنگ و آموزگاران مدارس در سراسر ایران تهیه کرده و به موزه مردم‌شناسی که در آن زمان بنگاه مردم‌شناسی نامیده می‌شد، فرستاده بودند. قرار بود این اسناد و مدارک به اداره موزه‌ها و فرهنگ عامه انتقال یابد.
پس از دو سال کار در موزه مردم‌شناسی دوباره به اداره موزه‌ها و فرهنگ عامه بازگشتم تا در کلاس‌های آموزش فولکلور و موزه‌داری شرکت کنم و کارم را در اداره فرهنگ عامه ادامه دهم.
 در آلمان چه چیزی وجود داشت که علاقه‌مند شدید به آنجا عزیمت کنید؟
در آن زمان ایران‌شناسی و فولکلور در کشور آلمان بسیار شهرت داشت و هزینه تحصیل و اقامت در آلمان نیز پایین‌تر از کشورهای دیگر اروپایی بود. چون به رشته ایران‌شناسی علاقه داشتم، تصمیم گرفتم اداره فرهنگ عامه را رها کنم و با هزینه شخصی به آلمان بروم و با کارکردن و کسب درآمد، تحصیل خود را ادامه بدهم. شادروان دکتر صادق‌ کیا که سرپرستی اداره فرهنگ عامه را در آن زمان بر عهده داشت، مرا از رفتن به آلمان منصرف کرد.
‌‌از دوران همکاری با احمد شاملو در کتاب هفته و بخش «کوچه هفته» برایمان بگویید؟
آشنایی و همکاری من با شادروان احمد شاملو در موسسه کیهان و بخش نشریه کتاب هفته در 1340 آغاز شد. شاملو سردبیری این هفته‌نامه را که نشریه‌ای از مجموعه انتشارات موسسه کیهان بود، بر عهده داشت. بخشی از کتاب هفته نیز تحت عنوان «کتاب کوچه» به فولکلور و فرهنگ عامه ایران اختصاص داشت. شاملو مرا دعوت به همکاری در کتاب هفته کرد و تهیه و تنظیم و دبیری و نظارت مطالب کتاب کوچه را به من سپرد. حدود دو سال و تا زمانی که کتاب هفته منتشر می‌شد، با شاملو همکاری می‌کردم و مطالب کتاب کوچه را که گروهی از علاقه‌مندان محلی جمع‌آوری می‌کردند و از سراسر ایران برایم می‌فرستادند، سر و سامان می‌دادم و چاپ می‌کردم. مردم با شور فراوان فولکلور محل زندگی‌شان را براساس دستور عملی با عنوان «راهنمای گردآوری مواد فولکلوری»، که در چند شماره از کتاب کوچه چاپ کرده بودم، گرد می‌آوردند و برای نشریه می‌فرستادند. هر هفته بخشی از این نوشته‌ها را در صفحات مخصوص کتاب کوچه چاپ و منتشر می‌کردیم.
مطالب کتاب کوچه بسیار متنوع بود و همه گونه‌های ادبیات شفاهی و مواد مربوط به دانش و فنون، جشن‌ها، سوگواری‌ها، بازی‌ها و سرگرمی‌ها، پنداشت‌ها و باورها و واژه‌ها و اصطلاح‌ها و کنایه‌های گفتاری توده مردم را دربرمی‌گرفت. در همین بخش از کتاب هفته برای نخستین بار متن انتقادی کتاب عقاید النساء، یا کلثوم ننه، نوشته آقاجمال خوانساری، یکی از علما و فقهای شیعه دوره صفوی را چاپ و منتشر کردم.
عقایدالنساء یگانه اثر ارزنده‌ای است که با زبان طنز و به سبک و سیاق توضیح‌المسایل، فولکلور رایج در میان زنان و عقاید و آداب و رفتار آنان را در دوره صفوی بیان می‌کند. متن این رساله با یک مقدمه و موخره در شرح احوال نویسنده و توضیحاتی درباره برخی موضوعات آن در چند شماره (شماره‌های 17، 18و 19 بهمن 1340) به چاپ رسید.
مطالب کتاب کوچه، آن‌چنان که برایم نقل کردند، در نخستین سال‌های آغاز انقلاب به کوشش موسسه‌ای که برای من هنوز ناشناخته مانده است، به صورت مستقل چاپ و تکثیر شد.
پس از تغییر سردبیری کتاب هفته و سپردن سردبیری آن به شادروان محمود اعتمادزاده (به آذین)، دگرگونی‌هایی کلی در شکل و بخش‌بندی موضوعات و محتوای آن پدید آمد. برخی بخش‌ها، ازجمله «کتاب کوچه» نیز حذف شد. ولیکن همکاری من با کتاب هفته ادامه یافت. در دوره جدید کتاب هفته، سلسله مقالاتی تحقیقی زیر عنوان «بازی‌های کهن ایرانی» و «درمان بیماری‌ها و ناخوشی‌ها در پزشکی عامیانه» نوشتم و در چند شماره آن چاپ و منتشر کردم.
یک ماه از بازگشتم از انگلستان به ایران نگذشته بود که شاملو یک هفته‌نامه پربار دیگر به نام «کتاب جمعه» در مرداد 1358 به روشنفکران و اهل قلم و اندیشه‌ورزان عرضه کرد. دیری نپایید، یک روز که همدیگر را دیدیم، گله کرد که چرا پیش او نمی‌روم و چیزی برای او و کتاب جمعه نمی‌نویسم. پوزش خواستم و گفتم مشغله بازگشتم به ایران چنان دربند و اسیرم کرده که خود را هم فراموش کرده‌ام. قول دادم که به زودی به دفتر مجله‌اش بروم و ببینمش و مقالاتی هم برایش بنویسم. به هر روی، چند بار به دفترش رفتم و مقالاتی هم در زمینه «دیدگاه‌ها و نگرش‌ها در مردم‌شناسی» نوشتم و به او دادم که در شماره‌های 32 و 34 کتاب جمعه چاپ کرد.
 تحصیل در موسسه انسان‌شناسی آکسفورد؛ چه چیزی را بر دانسته‌های شما اضافه کرد؟
از این پرسش که دانشگاه آکسفورد چه چیزی به من اضافه کرد، حتما نظر به آموخته‌هایم در آن دانشگاه پس از تحصیل در دانشگاه تهران دارید؟ قبلا بگویم که دانشگاه آکسفورد از کهن‌ترین و معتبرترین دانشگاه‌های جهان است. در سده دوازدهم میلادی، یعنی بیش از 900سال پیش بنیاد نهاده شده است. تحصیل کردن در این دانشگاه برای کسی که بتواند در آن وارد شود، یک افتخار بزرگ علمی به شمار می‌رود. این دانشگاه با نظام کالجی اداره می‌شود و هر دانشجو عضویت یکی از کالج‌ها را که شمارشان به بیش از 30 کالج می‌رسد، دارد. من عضویت کالج ولفسن Wolfson College را داشتم.
اما پاسخ به اینکه تحصیل در این دانشگاه چه چیزهایی به من افزود، باید بگویم چیزهای فراوان. نخست اینکه تحصیلات دانشگاهی من در ایران در زمینه زبان و ادبیات فارسی در مقطع لیسانس و بعد هم زبان‌شناسی و زبان‌های باستانی در مقطع فوق‌لیسانس بود. مردم‌شناسی کار عملی و تجربی من بود و در این دانش تحصیلات دانشگاهی نداشتم. برای تحصیل مردم‌شناسی به انگلستان رفتم و در دانشگاه آکسفورد انسان‌شناسی اجتماعی تحصیل کردم. دانشی نوین که من از آن قبلا چیزی نمی‌دانستم. دوم و مهم‌تر از همه، تحصیل انسان‌شناسی اجتماعی در این دانشگاه و درک محضر استادان بزرگ این رشته، نگاه و اندیشه مرا به انسان و دستاورد فرهنگی او و جهانی که در آن می‌زید، تغییر داد. روش‌شناسی علمی را هم در کار پژوهش به من آموخت.
 مهم‌ترین اساتید شما در این ایام چه کسانی بودند؟
چند نفر از اندیشمندان و نظریه‌پردازان بزرگ مکتب انسان‌شناسی جهان از استادان من در دانشگاه آکسفورد بودند. ادوارد اونس- پریچارد Sir Edward Evans-Prichard، رودنی نیدم Rodney Needham، ادوین آردنرEdwin Ardener، گادفری لینهاردت Godfrey Lienhardt، برادر پیتر لینهاردت، استاد راهنمایم و جان بیتی John Beattie از جمله آنان بودند. در اینجا برای شناساندن اعتبار و ارزش علمی و جهانی فقط یکی از آنان لازم است چند جمله‌ای بیان بکنم.
اونس- پریچارد که همه او را به ‌ای.پی. (E. P. دو حرف نخست نام‌خانوادگی‌اش) می‌شناختند و او را چنین خطاب می‌کردند، همراه با استاد دیگری به نام ردکلیف- براون A. R. Radcliffe-Brown، سنگرگاه مکتب کارکردگرایی ساختاری در بریتانیا بودند که آن را در میانه دهه 1930 در دانشگاه آکسفورد بنیان نهادند. ‌ای.پی. به واسطه سهم برجسته و بزرگش در پیشرفت نظریه‌های انسان‌شناسی اجتماعی و نیز به دلیل نبوغ روشنفکرانه‌اش در دانش اجتماعی در 1971 درجه شوالیه‌گری گرفت و به لقب «سِر» مفتخر شد. او همراه مالینوفسکی Bronislaw Malinowski و ردکلیف- براون، دو اندیشه‌ورز بزرگ دیگر انسان‌شناسی، در جامعه علمی و دانشگاهی بریتانیا به سه «سلطان روحانی» دانش انسان‌شناسی شهرت داشتند. حدود 385 کتاب و مقاله از نوشته‌هایش در کتاب‌شناسی او نام برده شده، که هریک حاوی نکات و نظرهای تازه‌ای در تفکرات مردم‌شناسی است.
اونس- پریچارد یکی از متفکرترین و تاثیرگذارترین دانشمندان زمان خود در انسان‌شناسی بود. او با پی بردن به ساخت «تضاد» و «همبستگی» و کارکرد آنها در جامعه‌های ابتدایی، به ویژه جامعه‌های آزانده و نوئر و تجزیه و تحلیل نظام‌های سیاسی و جادو در این دو گروه، انقلابی در شناخت اقوام و قبیله‌های ابتدایی در افریقا و چگونگی ساخت اجتماعی این نوع جامعه‌های افریقایی پدید آورد. این مجموعه از آثار او حدود نیم قرن فلاسفه، علمای الهیات، سیاستمداران، انسان‌شناسان و جمعی دیگر از متفکران بریتانیا را به خود مشغول داشت. او در یک سخنرانی در 1950، به طور غیرمنتظره‌ای کارکردگرایی ساختاری را رها کرد و ضرورت مطالعات تاریخی برای مردم‌شناسان در شناخت جوامع را لازم دانست. او سنخیت و اشتراک روش‌های مطالعات انسان‌شناسی را بیشتر با تاریخ می‌دید تا با علوم طبیعی.
 موانع تحقیقات علمی خصوصا در مردم‌شناسی در گذشته چگونه بوده است و امروز چگونه است؟
یکی از چشمگیرترین موانع تحقیق در پژوهش‌های مردم‌شناسی در گذشته و آغاز راه تحقیق آن در ایران، ناآشنایی پژوهشگران این نوع تحقیقات با این دانش، دیدگاه‌ها، اصول و قواعد و روش‌های انسان‌شناسی بود. همه تحقیقات درباره فرهنگ مردم جامعه و مردم‌نگاری به همت و شوق فردی شماری علاقه‌مند انجام می‌شد که برآمده از رشته‌های علوم غیرانسان‌شناسی بودند. حاصل کار پژوهشی این گروه، شماری تک‌نگاری توصیفی مبتنی بر ذوق و سلیقه مردم‌نگارانه دور از بینش مردم‌شناسی و تحلیل‌های اجتماعی- فرهنگی و فاقد هرگونه نظریه‌پردازی انسان‌شناسانه بود.
موانع دیگر در سر راه تحقیقات مردم‌شناسی، ناشناخته بودن این دانش نزد دولت‌مردان و مسوولان مملکتی و برنامه‌ریزان اجتماعی و فرهنگی و عدم درک درست آنان از نقش و اهمیت پژوهش‌های مردم شناختی در جهت دادن به هدف‌های نوسازی در جامعه و بهینه‌سازی وضع معیشتی مردم جامعه‌های ایلی، روستایی و شهری و احیای هویت فرهنگی و جمعی مردم این سرزمین بوده است. از این رو، در ابتدا اعتبار و ارزش درخور شأن و پایگاه این دانش را به مردم‌شناسی نمی‌دادند و حتی سد راه تحقیقات مردم‌شناسی نیز می‌شدند. مضحک‌تر اینکه مردم‌شناسی و موضوع تحقیقی آن را «تابو» و از محرمات می‌دانستند و گاه می‌کوشیدند تا حریم دانشگاهی و موسسات پژوهشی را از دانش مردم‌شناسی و توسعه نگرش و بینش علمی آن دور نگه دارند. امروزه، نوع نگاه تردیدآمیز و تنگ‌نظرانه پیشین که مانع بزرگ تحقیق مردم‌شناسی بود از میانه برداشته شده است. البته موانع تازه‌ای در راه تحقیق پدید آمده که باید در جایی دیگر درباره یکایک آنها به تفصیل گفت و شنود کرد. ولیکن به هر روی، اکنون کار پژوهش‌های مردم شناختی با اندیشه و نگرش و روش انسان‌شناختی به پایمردی و هدایت شماری از استادان و صاحب‌نظران این دانش، کم و بیش سامان‌یافته و آهنگ شتاب به خود گرفته است. برآمد این سامان‌یافتگی و شتاب در تحقیق روشمند و اصولی، تحولی در تحقیقات مردم‌شناختی پدید آورده است. از این رو، دامنه مطالعات و تحقیقات مردم‌شناسی گسترش یافته و اکنون تحقیق درباره همه گروه‌ها و قشرهای اجتماعی، شغلی و سیاسی شهری و در زمینه نهادهای آموزشی، فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی و امور دیگر و مساله مهاجرت و مهاجرنشینی و حاشیه‌نشینی در شهرها را دربرمی‌گیرد.
‌‌وضعیت دانش مردم‌شناسی و پژوهش‌های وابسته به آن را در ایران چگونه می‌بینید؟ و در مقایسه با گستره جهانی، در چه سطحی قرار دارد؟
چند سال پیش یک چنین پرسشی را کتاب ماه علوم اجتماعی از من کرد که همان پاسخ را در اینجا بازگو می‌کنم. امروزه انسان‌شناسی در ایران با یک چالش جدی روبه‌رو است. از یک‌سو بیشتر انسان‌شناسان یا مردم‌شناسان ما با اشتغال در نظام آموزشی دانشگاه‌ها یا نهادهای علمی- پژوهشی کم‌تر فرصت آن را می‌یابند که به میدان کار پژوهش بروند و زمانی دراز در محل کار بمانند و به تحقیق بپردازند و از سوی دیگر امکاناتی که به لحاظ مادی و معنوی برای تحقیق میدانی مردم‌شناسان خارجی فراهم است برای آنان فراهم نیست. دانشگاه‌ها، نهادها و سازمان‌های دولتی و غیردولتی هم آمادگی و تمایل آزاد گذاردن استادان و محققان خود را برای تحقیق میدانی درازمدت و تامین بودجه تحقیق برای آنان را ندارند. از این رو، امروزه شمار بزرگی از انسان‌شناسان ما از خط و طریق مردم‌شناسان گذشته در پژوهش‌های میدانی، فاصله گرفته‌اند. در این زمان کم‌تر مردم‌شناسی است که وقت یا حوصله داشته باشد که به میان مردم جامعه یا گروهی برود و مدتی طولانی با آنها زندگی بکند و از نزدیک همه الگوهای رفتاری و پنداری و گفتاری آنان را بنگرد و احساس کند. از این رو، چنین می‌نماید که شمار بزرگی از پژوهشگران مردم‌شناسی از تحقیقات واقع‌گرایانه که بازتابنده رفتارهای عینی و ذهنی مردم باشد و ثبت و ضبط جریان روزمره زندگی واقعی مردم و کاوش و کنکاش در جهان‌بینی و عقاید و باورهای آنها بازمانده‌اند. یک موضوع دیگر اینکه آموزش این دانش در دانشگاه‌های ایران، در سنجش با دانشگاه‌های معتبر اروپا و آمریکا از کیفیت و اعتبار بالایی برخوردار نیست. به همین سبب هم بسیاری از دانشجویان انسان‌شناسی تحصیل در یکی از دانشگاه‌های خارج را به دانشگاه‌های ایران ترجیح می‌دهند. اگر دانشجویان امکانات مادی برای تحصیل، به ویژه برای تحصیل در دوره دکتری که در دانشگاه‌های ایران وجود ندارد، داشته باشند، به هر نحوی که شده به یکی از کشورهای اروپایی یا آمریکا و حتی هندوستان خواهند رفت.
‌‌آیا اثری از شما در آستانه چاپ یا تجدید چاپ وجود دارد؟
کار تازه‌ای که به ناشر سپرده‌ام، کتابی است به نام «آشپز و آشپزخانه: پژوهشی انسان‌شناختی در هنر آشپزی.» در این کتاب همان‌گونه که از عنوانش پیداست، با نگاهی انسان‌شناختی به هنر آشپزی و آشپزخانه و پیدایی و پیشینه آن و نقش زنان در شکل‌گیری و توسعه این هنر در ایران و جهان اسلام پرداخته شده است. جماعت و صنف آشپزان درباری و بازاری و عناوین و القاب آنها از قدیم‌ترین ایام تا امروز و متون مربوط به آشپزی و آشپزی‌نامه‌نویسان زن و مرد ایران و سرزمین‌های عربی و آسیای مرکزی از مباحث دیگر این کتاب است.
 عمده مطالعات و پژوهش‌های شما، در زمینه مناسک آیینی و مراسم ملی بوده است. از یک سو درباره آیین‌هایی چون تعزیه، قالیشویان و نخل‌گردانی به مطالعه پرداخته‌اید و از سوی دیگر درباره نوروز که یک جشن ملی است، هم به تالیفاتی دست زده‌اید. می‌خواهم بدانم که چگونه توانستید بین این دو پیوند برقرار کنید؟
این من نیستم که میان آیین‌ها و مراسم مذهبی و جشن نوروز که آن نیز خود یک آیین و رسم است، اما آیین و رسمی غیرمذهبی، پیوند برقرار کرده‌ام و کتاب‌هایی نوشته‌ام. میان آیین‌های دینی- مذهبی و جشن‌های آیینی ایران از بدو پدیداری، یک رشته پیوند‌های استوار اجتماعی و فرهنگی وجود داشته است. همان‌طور که می‌دانید زندگی اجتماعی انسان در جامعه، ابعاد فرهنگی مختلفی دارد. از این ابعاد، فقط یک بعد رفتارهای آیینی- مذهبی و یک بعد هم رفتارهای آیینی- غیرمذهبی را دربرمی‌گیرند. این ابعاد فرهنگی باهم ساختار بنیان اجتماعی جامعه‌ای را که انسان در آن زندگی می‌کند، می‌سازند. انسان نیاز دارد که در حیات اجتماعی خود با انسان‌های هم عصرش در گروه و جامعه‌ای که عضو آن است، ارتباط داشته باشد. در عین حال هم نیاز دارد که برای قداست فضای زیست خود با جهان عُلوی و معنوی ارتباطاتی برقرار سازد. از راه آیین‌های مذهبی و جشن‌های آیینی نهادینه شده در جامعه‌اش از سویی به این ارتباطات اجتماعی درون جامعه انسجام می‌بخشد و وحدت و یگانگی میان خود و اعضای دیگر جامعه، همچنین نیاکان فرهنگی خود پدید می‌آورد و از سوی دیگر با رفتارهای نمایشی و نمادین مذهبی جمعی، طریق وصول به معبودهای مقدس ذهنی خود را هموار می‌کند.
‌‌جایی خوانده‌ام که دکتر بلوکباشی در همه این سال‌ها «در فرهنگ خود زیستن و به فرهنگ دیگران نگریستن» را ترویج و آموزش داده‌اند. اگر امکان دارد، کمی درباره این عبارت توضیح دهید؟
هویت‌یابی انسان اجتماعی به آموزه‌هایی بستگی دارد که از فرهنگ خود برخاسته‌اند؛ فرهنگی که انسان در آن زاده شده و با آن بالیده و رشد کرده و زنجیره ارتباطی او با گذشته و نیاکان او است. بنابراین، انسان برای گسستن پرده و حجابِ با خود بیگانگی و نگه‌داشت هویت جمعی، موظف است که پیوسته پایه‌های بنیانی شخصیت فرهنگی خود را با آموزه‌های کارآمد و سازنده سیال در جامعه خودی توان بخشد. پس اگر شخص بخواهد که انسان زمانه خود باشد و از کاروان علم و فرهنگ و فنون و هنر جهانی دور و پس نماند، باید چشم‌هایش را از روی بام فرهنگ خودی به فرهنگ‌های سرزمین‌های دیگر دنیا نیز گشوده نگه‌دارد و برای ساختن زندگی خود و جامعه خود در عصر نوین کنونی از دستاوردهای به روز جهانی به نحو شایسته و گزینشی بهره ببرد. این فشرده ارزش‌هایی بود که کوشش کرده‌ام از راه آموزش و نوشته در دهه‌های گذشته به فرهنگ‌وران ایرانی بیاموزم.
‌‌اجازه دهید کمی به مسایل روز عرصه فرهنگ بپردازیم. به عقیده شما ریشه کمبود مطالعه در بین مردم ایران کجاست؟
مطالعه یک امر فرهنگی است و میزان پایین مطالعه، یا به قول شما کمبود مطالعه در میان مردم ایران به نظر من ریشه در سیاست فرهنگی دولت‌ها و مسوولان و سیاستگذاران فرهنگی مملکت دارد. توجه داشته باشید که میزان تولید کتاب و شمار تیراژ و عناوین گوناگون کتاب‌های نشریافته سالانه در هر جامعه، از سویی نشانگر رشد دامنه توسعه فرهنگی و آموزشی در آن جامعه و از سوی دیگر بیانگر توانایی‌ها و قابلیت‌های گردانندگان آن جامعه در نشر و انتقال فرهنگ به مردم است. در کشوری مانند ایران با 70 میلیون جمعیت، وقتی حد متوسط تعداد کتاب تولیدی در آن برای هر عنوان علمی- تحقیقی 1500 و برای هر داستان و رمان 4000 است، خواه ناخواه در امر سیاستگذاری فرهنگی و برنامه‌ریزی‌های آموزشی و رسانه‌ای آن اشکالاتی وجود دارد. لذا برای تحقق بخشیدن به امر توسعه فرهنگی این اشکالات باید به هر روش و تدبیر ممکن، رفع بشود.
‌‌آیا شما اساسا مردم ایران را اهل مطالعه می‌دانید؟ و تصور می‌کنید این روند، در آینده بهبود یابد یا افت کند؟
ایرانیان از قدیم اهل مطالعه بوده‌اند و هستند، ولیکن همان‌طور که قبلا هم گفتم، موانع و اشکالاتی در راه کتاب‌خوانی و مطالعه مردم وجود دارد که باید این اشکالات از میانه برداشته شوند. دولت اگر می‌خواهد در راه توسعه فرهنگی جامعه گام بردارد، باید در سیاست‌های فرهنگی کنونی خود که در جهت شوق‌انگیزی به مطالعه و کتاب‌خوانی در مردم چندان موثر نبوده است، بازنگری کند و با برنامه‌ریزی آموزشی، فرهنگی و رسانه‌ای نیاز به خواندن را مانند نیاز به خوردن و پوشیدن، در مردم جامعه پدید آورد و چرخه مطالعه را به سوی مطلوب و همسان با جوامع مترقی جهان امروز بگرداند. مسوولان امر می‌توانند با کنار نهادن تنگ‌نظری‌ها و خاصه‌نگری‌ها و بازنگه‌داشتن جریان آزاد انتقال اطلاعات و رویکرد به سیاست‌های حمایتی، تشویقی، و کمک‌های مادی به امر مطبوعات و تولید کتاب، فضای مناسب را در بسترهای آموزشی مدارس، کتابخانه‌های عمومی پدید آورند. با تداوم عمل منفعلانه کنونی در کار ترویج نشر کتاب و تجهیز نکردن کتابخانه‌های عمومی و بی‌توجهی به ترغیب و تشویق مردم به خواندن کتاب از راه رسانه‌های عمومی، بیم آن می‌رود که گروه تحصیل‌کردگان ما هم، به ویژه جوانان دانش‌آموز و دانشجو که جمع بزرگ کتاب‌خوان جامعه را شکل می‌دهند و شمار بالایی از آنان به رایانه و اینترنت و کتاب‌های الکترونیکی دسترسی دارند، میل و رغبت خود را به کتاب‌های چاپی و کتاب‌خوانی از دست بدهند و تیراژ کتاب از تعداد کنونی نیز پایین‌تر بیاید.
‌‌دغدغه این روزهای شما چیست؟ می‌خواهم بدانم این روزها چه چیزی بیشتر ذهن شما را به خود مشغول داشته است؟
دغدغه منِ ایرانی در این روزها این است که چگونه می‌توان از این فضای سیاست‌زده و پرادبار و هیجانی دوری گزید و در محیطی آرام با آسودگی ذهن به تحقیق و تالیف در حوزه تخصصی خود پرداخت. چنین فضای روح‌گزایی برای اندیشیدن و پژوهیدن و قلم زدن به هیچ وجه مناسب نیست و با آن سرناسازگاری دارد. برای من روشن نیست که ما به کجا می‌خواهیم برویم و چه می‌خواهیم بکنیم و کی آرام خواهیم گرفت.

 

>>>>>>>>>>>>>>>>

•  استاد آیین
•  پژمان موسوی Pejman.mousavi@gmail.com

•  
علی بلوکباشی؛ نامی که با آیین‌های ایرانی و فرهنگ فولکلوریک مردم ایران گره خورده است و نیست چون اویی در پژوهش‌های فرهنگ عامه در ایران. مردی که زندگی‌اش را گذاشت تا فرهنگ فولکلوریک و شفاهی ایران را مکتوب کند و برای هر آن کس که تشنه «دانستن» است خوراکی تهیه کند به غایت غنی و پر ملات. خوراکی‌ای که چون آن را نمی‌توان در کار هیچ پژوهشگری یافت و هیچ پژوهشگری «آن» نکرده است که بلوکباشی کرده است. اما بلوکباشی کیست و چه کرده است؟ علی بلوکباشی را به واقع می‌توان پیشگام دانش انسان‌شناسی و مردم‌نگاری در ایران دانست: دانشی که در ایران امروز و با تمام شناختی که نسبت به آن حاصل شده است، هنوز هم دانشی است ناشناخته با ابعادی چالش‌برانگیز. همین دانش کمتر شناخته شده را هم بیشتر در وجه آکادمیک صرفش است که می‌شناسیم و با نمایندگانش آشناییم و با بلوکباشی و بلوکباشی‌ها که نماینده واقعی انسان‌شناسی و مردم‌نگاری آن هم از نوع تجربی‌اش هستند کمتر آشناییم. اما کیست که نداند این علی بلوکباشی بود که با پژوهش در زندگی مردمان اقوام گوناگون ایران و کنکاش در آداب و رسوم تاریخی و هویتی آنها، به پژوهش در زمینه مسایل مربوط به «مردم‌نگاری و فرهنگ عامه» ایران و مطالعه و بررسی ساخت‌های اجتماعی، اقتصادی، هنری، فرهنگی، نظام‌های عقیدتی در جامعه‌های شهری و ایلی- عشایری دست زد و شناختی جامع و مانع را برای مخاطبان پژوهش‌هایش فراهم آورد. اتفاقا یک تفاوت مهم بلوکباشی با سایر مردم‌شناسان و مردم‌نگاران را باید در همین رویکرد او به جامعه‌های روستایی و ایلی- عشایری ایران دانست: تفاوتی که از نوع نگاه «متفاوت» او به پژوهش‌های مردم‌نگارانه برمی‌خیزد: نگاهی که این دست تحقیقات را کم‌اهمیت و بی‌ارزش نمی‌شمرد و برای جامعه روستایی ایران هم به اندازه جامعه شهری ارزش و اعتبار قایل است. بر همین اعتبار، علی بلوکباشی را می‌توان از معدود افرادی دانست که جامعه ایرانی را با تمام زوایا و نقاط تاریک و روشن‌اش می‌شناسد و این شناخت را هم از روی تکرار برخی نظریات موجود به دست نیاورده است و با تحقیق و پژوهشی مداوم در تاریخ و فرهنگ فولکلوریک ایران، به آن دست یازیده است. از همین‌رو هم هست که می‌توان او را یک مردم‌شناس و مردم‌نگار واقعی دانست زیرا هیچ‌کس چون او در بطن زندگی و آیین‌های ایرانی کنکاش نکرده و تا این حد با جزییات و سبک زندگی مردمانش خو نگرفته است؛ حال این جزییات می‌تواند بازی‌های ایرانی باشد یا انواع مراسم و آداب و رسوم‌های ایرانی یا هر چیز دیگر. مهم این است که او توانسته است «تمام» ایران را ببیند نه بخشی محدود از آن را؛ ایرانی که متشکل از فرهنگ‌ها و خرده فرهنگ‌های پذیرفته شده و نشده‌ای‌ است که به هر حال وجود دارند و نفس می‌کشند؛ بلوکباشی اما «دیگری» را دیده و درک کرده و سعی در شناساندن و معرفی او به سایر ایرانیان داشته است. برای او ایران به واقع متشکل از همه ایرانیانی است که در فرهنگ خود «زیست» می‌کنند و به فرهنگ دیگران «می‌نگرند» و این است راز مانایی و پایداری راه و رسم علی بلوکباشی پیشگام مردم‌نگاری و انسان‌شناسی ایران...

 

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>


•  زاده فرهنگ
•  کاظم موسوی‌بجنوردی رییس دایره‌المعارف بزرگ اسلامی

•  
شاید بیشتر اهل فرهنگ بدانند که فرهنگ عامه جوهر فرهنگی هر ملتی است و مسلما یکی از مفاخر پژوهشی در امر فرهنگ عامه ایران استاد عزیز آقای دکتر علی بلوکباشی است. در طول 25 سالی که ایشان به عنوان مدیر بخش مردم‌شناسی دایره‌المعارف بزرگ اسلامی با مرکز دایره‌المعارف همکاری دارند پیوسته با رویی گشاده و روحی پرتوان و شاد با مسایل گوناگون مواجه بوده‌اند. کار پژوهش در امر فرهنگ عامه ایران و جهان اسلام کاری بس دشوار و متضمن رنج بسیار برای جمع‌آوری منابع تحقیق این رشته است. بلوکباشی راز و رمز این نوشته را همچون مومی در دستانش تحت فرمان دارد و برای دایره‌المعارف بزرگ اسلامی تاکنون 77 مقاله در دو هزار و 573 صفحه تایپی مرکز دایره‌المعارف تالیف کرده‌اند. مقاله‌های ایشان همه در نوع خود بی‌نظیر و بعضا برای نخستین بار در آن زمینه تحقیق شده‌ است. مقاله‌های ام‌الصبیان، پوشاک، تابوت‌گردانی، بله برون، آتشبازی، اهل هوا و ده‌ها عنوان دیگر همه نشانه عمق و گستره دانش بی‌بدیل ایشان در امر فرهنگ عامه است. او اضافه بر این تاکنون بیش از یکصد مقاله در زمینه‌های مختلف مردم‌شناسی که برای دایره‌المعارف بزرگ اسلامی توسط استادان تالیف شده بوده است ویرایش کرده‌اند. وجود ایشان برای رشته فرهنگ عامه چنان پرثمر بوده که گاهی این اندیشه در من تقویت می‌شود که اگر او نبود چه کسی برای دایره‌المعارف بزرگ اسلامی مغز فرهنگ ملی و اسلامی را می‌کاوید و به زبان علمی ارایه می‌داد. او کانال‌های ذهنی مردم را می‌نمایاند و رفتارهای آیینی مسلمانان و به ویژه مردم ایران را آنگونه که می‌اندیشند به جهان معرفی می‌‌کند. پس او را باید همچون گوهری پنداشت که امیدوارم برای ده‌ها سال دیگر از ثمرات علمی‌اش بهره‌مند باشیم.
28/10/90
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

•  زاده فرهنگ
•  کاظم موسوی‌بجنوردی رییس دایره‌المعارف بزرگ اسلامی
•  
شاید بیشتر اهل فرهنگ بدانند که فرهنگ عامه جوهر فرهنگی هر ملتی است و مسلما یکی از مفاخر پژوهشی در امر فرهنگ عامه ایران استاد عزیز آقای دکتر علی بلوکباشی است. در طول 25 سالی که ایشان به عنوان مدیر بخش مردم‌شناسی دایره‌المعارف بزرگ اسلامی با مرکز دایره‌المعارف همکاری دارند پیوسته با رویی گشاده و روحی پرتوان و شاد با مسایل گوناگون مواجه بوده‌اند. کار پژوهش در امر فرهنگ عامه ایران و جهان اسلام کاری بس دشوار و متضمن رنج بسیار برای جمع‌آوری منابع تحقیق این رشته است. بلوکباشی راز و رمز این نوشته را همچون مومی در دستانش تحت فرمان دارد و برای دایره‌المعارف بزرگ اسلامی تاکنون 77 مقاله در دو هزار و 573 صفحه تایپی مرکز دایره‌المعارف تالیف کرده‌اند. مقاله‌های ایشان همه در نوع خود بی‌نظیر و بعضا برای نخستین بار در آن زمینه تحقیق شده‌ است. مقاله‌های ام‌الصبیان، پوشاک، تابوت‌گردانی، بله برون، آتشبازی، اهل هوا و ده‌ها عنوان دیگر همه نشانه عمق و گستره دانش بی‌بدیل ایشان در امر فرهنگ عامه است. او اضافه بر این تاکنون بیش از یکصد مقاله در زمینه‌های مختلف مردم‌شناسی که برای دایره‌المعارف بزرگ اسلامی توسط استادان تالیف شده بوده است ویرایش کرده‌اند. وجود ایشان برای رشته فرهنگ عامه چنان پرثمر بوده که گاهی این اندیشه در من تقویت می‌شود که اگر او نبود چه کسی برای دایره‌المعارف بزرگ اسلامی مغز فرهنگ ملی و اسلامی را می‌کاوید و به زبان علمی ارایه می‌داد. او کانال‌های ذهنی مردم را می‌نمایاند و رفتارهای آیینی مسلمانان و به ویژه مردم ایران را آنگونه که می‌اندیشند به جهان معرفی می‌‌کند. پس او را باید همچون گوهری پنداشت که امیدوارم برای ده‌ها سال دیگر از ثمرات علمی‌اش بهره‌مند باشیم.
28/10/90

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

•  همنشینی با مردم ؛ رمز موفقیت بلوکباشی
•  احمد وکیلیان مدیرمسوول و سردبیر فصلنامه فرهنگ مردم

•  
نخستین آشنایی من با دکتر بلوکباشی به حدود 35سال پیش باز می‌گردد؛ زمانی که مقالات ایشان در کتاب هفته و بسیاری دیگر از نشریات در حوزه مردم‌شناسی و فرهنگ عامه منتشر می‌شد و من نوشته‌های ایشان را می‌خواندم. اولین ملاقات من با ایشان هم به واسطه مرحوم انجوی‌شیرازی بود، زیرا ایشان که در حوزه مردم‌شناسی و فرهنگ عامه فعالیت می‌کردند با آقای بلوکباشی ارتباط داشتند و بر این اساس بود که من در یکی از این جلسات مشترک، ایشان را از نزدیک دیدم. البته دیگر ارتباط چندانی نداشتیم تا پس از انقلاب که نشریه فرهنگ و مردم به راه افتاد و از ایشان خواستم مقالاتی را در اختیار ما قرار دهند تا منتشر کنیم. البته ایشان چندان هم با نشریات بیگانه نبودند، چرا که پیش از انقلاب، سردبیری سه شماره از نشریه وابسته به موسسه مردم‌شناسی و فرهنگ عامه بر عهده ایشان بوده است. استاد بلوکباشی بیش از هرچیز دارای نظم، انضباط و مردم‌داری است و ضمنا از نادر فرهیختگانی نیز هستند که می‌توان صفت مردم‌داری را بر ایشان اطلاق کرد، زیرا سال‌ها با مردم کار کرده‌اند و کارشان با مردم بوده است. ایشان واقعا انسان با محبتی هستند و از کمک و یاری به هر کس که مشکلی داشته باشد، دریغ نمی‌ورزند. همه این ویژگی‌هاست که شخصیت ایشان را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. ایشان عقیده دارند که باید مردم ایران را بشناسیم تا بتوانیم به عمق فرهنگ آنها پی ببریم. دکتر بلوکباشی راه شناخت مردم ایران را در این می‌داند که باید با مردم زیست، از افکار آنها آگاهی داشت و درد‌های آنها را شناخت. به یادم دارم مرحوم استاد انجوی‌شیرازی همیشه به ما توصیه می‌کردند که «به هرجا برای ماموریت می‌روید، سعی کنید که مانند آنها لباس بپوشید تا اهالی به شما اعتماد کنند، چرا که در طول تاریخ مرسوم بوده هر کس که از مرکز به روستاها و مناطق محروم می‌رفته مقصودی جز آزار و اذیت و تحت فشار قرار دادن آنها نداشته و همین ذهنیت سبب شده که دید مناسبی نسبت به شما نداشته باشند.» آقای بلوکباشی هم این نصیحت را به جان خریدند و همین رمز موفقیت ایشان شد؛ موفقیتی که هم در مطالعات میدانی ایشان به کارشان آمده و هم در تالیفات‌شان در حوزه مردم‌شناسی و فرهنگ عامه.
من دکتر بلوکباشی را یکی از تاثیرگذارترین اهالی فرهنگ در حوزه مردم‌شناسی و فرهنگ عامه می‌دانم که جنبه تاسیسی و ابداعی‌شان تا همیشه ماندگار خواهد بود، به‌گونه‌ای که نظرات ایشان امروز در گستره جهانی مقبول کلیه مردم‌شناسان است و از ایشان در بسیاری از همایش‌ها دعوت به عمل می‌آید.

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

•    تا ریشه‌یابی نکند، دست به نگارش نمی‌برد
•    ناصر تکمیل‌همایون نویسنده ومورخ

•    
هنوز دوره تحصیلاتم در فرانسه پایان نپذیرفته بود که با نام «علی بلوکباشی» و مقالات او آشنا شده بودم و از سال 1365 در دفتر پژوهش‌های فرهنگی هر دو با هم همکار شدیم و به مرور رفاقت و دوستی پدید آمد و از آثار عالمانه و محققانه ایشان بیش از گذشته برخوردار شدم. استاد علی بلوکباشی برای نگارنده از جهات گوناگون ارجمندی دارد. نخست اخلاق و فضیلت و صداقت و راستی و یکرنگی ایشان است که همواره به دور از هر ریا و تظاهر با صمیمیت تمام نظر خود را بیان می‌دارد. به هیچ‌وجه پشت سر کسی سخن ناروا نمی‌گوید. از خوبی‌ها و فضیلت‌مندی دوستان گفت‌وگو می‌کند، اما اگر عیب و نقصی از دوستان مشاهده کند، فقط به خود وی می‌گوید و این خصلت بسیار گرانبهایی است که در ایشان ملکه شده است. من در چند دوست دیگر هم مشاهده کرده‌ام که از آن میان روانشاد دکتر احمد تفضلی بود که او نیز چنین بود. دومین خصلت ایشان علاقه‌مندی به رشته‌های تحقیقاتی است که به آنها اشتغال دارد و همواره برای دستاورد‌های علمی دیگران احترام قایل است. به کارهای خودش نیز دل بسته است و مطالعاتش برای رفع تکلیف نیست و تا همه مسایل را ریشه‌یابی نکند، دست به نگارش نمی‌برد. به همین دلیل گاه همکاران از وسواس او یاد می‌کنند. حال آنکه ریزه‌یابی و تعمق پژوهشی استاد بلوکباشی را باید خصلت او دانست که از خصایل عالمان واقعی و متعهد است که در گذشتگان ما بیشتر دیده می‌شد. سومین ویژگی استاد بلوکباشی در پی تحصیل در انگلستان و آشنایی با آنتروپولوژی بریتانیایی در عینیت بخشیدن به مطالعات کتابخانه‌ای است. او به عنوان یک مردم‌شناس، انسان‌شناس و فرهنگ‌شناس به بررسی‌های میدانی علاقه‌مندی شدید نشان داده است و مدت‌ها در ایلات و عشایر و روستاهای دورافتاده به سر برده یا در مجالس شادی و سوگواری‌های شهری در منطقه‌های مختلف کشور حاضر شده و از نزدیک و در پیوند صمیمانه با مردم، آداب و رسوم آنها را مشاهده کرده و به رشته تحریر درآورده است و به آنچه که دیگران نوشته‌اند، خودی یا بیگانه (جهانگردان و خاورشناسان) بسنده نکرده و فزون بر آثار گذشتگان و پژوهشگران جدید (با حفظ احترام و تجلیل از آنها) خود نیز با مشاهده مستقیم و دقیق نشان داده که به شناخت «حق‌الیقینی» پایبند است. چهارمین ویژگی‌ای که در نظر نگارنده اهمیت بسزایی دارد، این است که ایشان با داشتن مقامات علمی در مرکز مردم‌شناسی وزارت فرهنگ و هنر در سال‌های سخت گذشته، با تنگی معیشت پیش آمده و با بودن شرایط لازم برای جلای وطن، هرگز در فکر ناسپاسی و بی‌وفایی به مردم دیار خود نبود؛ «سر نهاد آنجا که باده خورده بود». با معضلات ساخت و با همسر و فرزندان در ایران ماند و به تحقیقات خود ادامه داد و خوشبختانه «دفتر پژوهش‌های فرهنگی» و «مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی» استاد را فراخواندند تا به کارهایی که دلخواه او بود، مشغول شود. و نتیجه آن چندین کتاب ارزشمند است که از سوی دفتر پژوهش‌های فرهنگی انتشار یافته و چند ده مقاله ناب و کم‌نظیر و بی‌نظیر در دایره‌المعارف بزرگ اسلامی که دانش‌پژوهان کشور را برخورداری کامل می‌بخشد. حتما خوانندگان محترم این ویژه‌نامه به فهرست کتاب‌ها و مقاله‌های علمی و محققانه استاد علی بلوکباشی مراجعه خواهند کرد و به گسترش دامنه کارهای ایشان آگاه خواهند شد و با توانایی علمی و زبان‌دانی و قدرت تحقیق و نگارش که در او وجود دارد، آشنایی خواهند یافت و به نوع‌یابی‌های ایشان پی خواهند برد و از آن میان در کتاب نوروز؛ جشن نوزایی آفرینش آمده است: «تخت جمشید در فرهنگ ایران باستان خلاف آنچه که برخی آن را پایتخت ستم و بیداد شاهان هخامنشیان دانسته‌اند، آن جایگاهی مشخص و کانون تجمع نمایندگان اقوام و ملل گوناگون از هر نژاد و دین و مذهب در نوروز بوده است و تخت جمشید نزد ایرانیان باستان اعتبار و ارزش معنوی یک معبد مقدس را داشت و به همین جهت آن را در دامنه کوهی مقدس که نیایشگاه مِهری بود و کوه بامداد و کوه مهر نامیده می‌شد، بنا کرده بودند و آرامگاه شاهان را درون این کوه که در دوره اسلامی به کوه رحمت معروف شده ساخته بودند.» (ص 110) به دنبال همین مطالب دکتر بلوکباشی درباره ارجمندی تخت جمشید در دوران اسلامی و اینکه هیچ‌گونه ارتباطی میان بناهای تخت جمشید به عنوان کاخ سلطنتی به شمار نمی‌آمده است مطالب ارزشمندی را ارایه کرده است که خوانندگان محترم می‌توانند به آن کتاب پربار مراجعه کنند.


>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

•    آقابالاسرها و پایین‌گذر فرهنگی ما
•    سیدعلی مرتضوی‌فومنی دانش‌آموخته تئاتر پداگوژیک از مرکز بین‌المللی تئاتر آموزشی آنارکودرام
•    

سال‌ها پیش که بی‌خبر از خبر‌گی باغ کال‌پرست، سرم از سویی گرم گرمنای توهم تئاتر بود و از دیگر سو سرگرم کار روی پایان‌نامه کارشناسی با موضوع «قهوه‌خانه‌نشینی و بازی‌های نمایشی قهوه‌خانه‌ای در روستاهای فومنات» (!) بودم، کم و بیش نام مرد مردم‌شناسی را ‌شنیده بودم که مهرش را پای پروژه قهوه‌خانه‌های سنتی زده بود؛ کسی که رنج‌مایه‌هایش، دستمایه بازسازی قهوه‌خانه‌های سنتی شده بود و سنگ بنای قهوه‌خانه سنتی آذری را در میدان راه‌آهن پی ‌نهاده بود؛ جایی که بنا بود گذر انتقال فرهنگ ملی و قومی باشد. «قرار بود یک روز در هفته را به خیمه‌شب‌بازی برای خانواده‌ها اختصاص دهیم که جنبه فرهنگی داشته باشد و نه جنبه درآمدزایی. تا آن روز خانواده‌ها بتوانند کودکان خود را بیاورند و خیمه‌شب‌بازی و داستان‌های ملی ما را در آنجا ببینند و بشنوند. نقال هم برای هنرجویان تئاتر نقالی کند...» یک پاتوق فرهنگی ناب مردمی که به دور از باد دماغ فیل‌های چپ‌دست و بیرون گودی‌های «آی لنگش‌کن» و مدیران ماه‌پیشانی چه باید کرد و چه نباید کردهای همیشه و هنوز، درفش بی‌تکان غرورم را باز برمی‌افراشت که اگر فرهنگ و هنر فرانسه ناز کافه‌نشین‌هایش را می‌برد، من گم در میانه، یکسره در پناه آسمان آبی ایرانم! ! ... کلنگ قهوه‌خانه‌های سنتی خورد. در تکثیر، تن به باکتری زد و تهران تو سرشار شد از پاتوق‌های فرهنگی (!) اما جغرافیا علم ناگزیری‌هاست، باران هم که بیاید بالادست را می‌شوید و لجن را به پایین‌دست سرازیر می‌کند. قهوه‌خانه‌های سنتی، سنت نشست و برخاست‌های نرم و نازک عزیزان میلیون دلاری را بر پیشانی تب‌دار تهران نقش کردند. جنین پاتوق‌های فرهنگی یک‌بار دیگر هم سقط شد و این‌بار در دامان مهربان بورژوازی. آقازاده‌های موقر و مادموزل‌های معترض، پاتوق‌های فرهنگی را قرق کردند و آنجا که بنا بود در آن کلاس نقالی برگزار شود تا نقالانی تربیت شوند و با فرزندان این مرز پرگهر (!) از شاهنامه بگویند و عشق و شور حماسه، شد شکارگاه کبک سردربرف، مدرنیسم دنده‌اتومات آب‌دوغ‌خیاری و پست‌مدرنیسم هشت‌سیلندر بندتنبانی. همان جایی که روزی «خانمی نوشته بود که ما تا به‌حال فکر می‌کردیم که فرهنگ پیش ماست. ما شمال‌شهرنشین هستیم و فکر می‌کردیم جنوب شهر باید فرهنگ را از ما بیاموزد. امروز من آمدم اینجا[قهوه‌خانه میدان راه‌آهن] و می‌بینم که فرهنگ اینجاست و ما باید این فرهنگ را بیاموزیم.»تردیدی نیست که طبقات اجتماعی با پایگاه‌های فرهنگی مبتنی بر خاستگاه‌ متفاوت اقتصادی، فضاسازی متفاوتی در حضور جمعی را فراروی دارند. در این میان طبقات فرودست که از یک‌سو نشان‌داران نشانه‌های کهن سنت‌اند و از دیگر سو، در ویترین کپی‌کاری‌های بی‌ریخت نوکیسه‌ها از مدرنیسم وارداتی، به مانکن‌های رنجور و نحیف بنجل‌پوش بدل شده‌اند، دیگر نه بنیه‌ای برای فضاسازی حضور جمعی دارند و نه انگیزه‌ای. اما بورژواکمپرادورها درست به همان نسبت چاق‌تر، باحوصله‌تر و متشکل‌تر می‌شوند. «طبقه فرادست فضای نسبتا خودمختاری ایجاد می‌کند که ساختار آن با توزیع سرمایه اقتصادی و فرهنگی میان اعضای این طبقه تعریف می‌شود...» ساختاری که به دلیل خویشاوندی تبارشناختی خود با سازوکارهای فرهنگ توده‌ای (Mass Culture) تقویت و پشتیبانی می‌شود و در توضیح فرهنگ توده‌ای در برابر فرهنگ عامه (Popular Culture) چیزی گویاتر از فرجام ناگزیر این رویارویی نیست: «... این[فرهنگ توده‌ای] فرهنگی تجاری است که در یک سطح انبوه برای بازار وسیعی تولید شده است. رشد این فرهنگ به معنای آن است که فرهنگ‌هایی که پولساز نیستند و نمی‌توانند برای بازار انبوه، تولید انبوه داشته باشند، نظیر هنر و فرهنگ بومی، جایی برای ادامه حیات ندارند.» اما برای این دست جایگزینی‌ها در دوران مدرن باید از ابزارهای مدرن استفاده کرد؛ ابزاری از جنس «تشخص». «شخصیت‌سازی یا تشخص، شباهت‌هایی با طبیعی‌سازی دارد که در فعالیت‌های زیست‌محیطی رواج دارد و عبارت از بازسازی طبیعت به عنوان یک نشانه پس از نابود کردن آن در عالم واقع است. به این‌گونه جنگل را از بین می‌برند تا مجموعه‌ای به نام شهر سبز بسازند که در آن چند درخت نیز برای بازسازی خواهند کاشت.» فرهنگ‌ها تنها موجودات زنده‌ای هستند که فقط به مرگ طبیعی می‌میرند؛ با این‌همه نقش هریک از ما در یک مرگ طبیعی زودرس انکارناپذیر است. «ما در شناسایی و داوری انواع و اقسام لذت خبره می‌شویم و در یکپارچه‌کردن احساسات تخصص پیدا می‌کنیم و کم‌کم سلسله‌مراتب ارزش‌هایی را به‌وجود می‌آوریم که فرهنگ ما را می‌سازند. اگر این سلسله‌مراتب به خوبی بنا شود، فرهنگ زنده می‌ماند؛ و اگر بیش از حد خودخواهانه یا بیش از حد برای سلامتی ما زیانبار باشد، فرهنگ ما محو می‌شود.» در ساختار این سلسله‌مراتب، آنچه آشکارا در تغذیه سلول‌های فرهنگی نقش می‌‌پذیرد، آوند فرهنگی‌ است و پاتوق‌های فرهنگی از آشناترین این آوندها هستند. پاتوق‌های فرهنگی کورسوهایی هستند که چراغ پایین‌گذر فرهنگی ما را روشن نگه می‌دارند. «پایین‌گذر فرهنگی» قلب تپنده فرهنگ‌ است و چه باک که این اصطلاح من‌درآوردی را در هیچ فرهنگ‌نامه نامی و مستندی نیابید. «پایین‌گذر فرهنگی» جایی برای تنفس هوای فرهنگ ملی و بومی است؛ جایی که شناسنامه فرهنگی من و تو صادر می‌شود؛ آنجا که گفت‌وگوی مسافران دست رد به سینه جاده‌های یک‌طرفه‌ می‌زند. «فرهنگ باید از پایین بجوشد. فرهنگ از دل خاک برمی‌دمد، از میان مردم، از بطن کار و زندگی روزانه آنان. فرهنگ تجلی خودجوش سرخوشی‌های مردم در زندگی و کار است و اگر این سرخوشی‌ها وجود نداشته باشد، فرهنگ هم وجود ندارد.» فرهنگ‌ها، پوست می‌اندازند که بمانند و این پوست‌اندازی هر‌جا که پایین‌گذر فرهنگی‌اش را به بالادست رنگ‌باخته اشرافیت فرهنگی بفروشند، تا اطلاع ثانوی تعطیل است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
•    
•    آقابالاسرها و پایین‌گذر فرهنگی ما
•    سیدعلی مرتضوی‌فومنی دانش‌آموخته تئاتر پداگوژیک از مرکز بین‌المللی تئاتر آموزشی آنارکودرام
•    
سال‌ها پیش که بی‌خبر از خبر‌گی باغ کال‌پرست، سرم از سویی گرم گرمنای توهم تئاتر بود و از دیگر سو سرگرم کار روی پایان‌نامه کارشناسی با موضوع «قهوه‌خانه‌نشینی و بازی‌های نمایشی قهوه‌خانه‌ای در روستاهای فومنات» (!) بودم، کم و بیش نام مرد مردم‌شناسی را ‌شنیده بودم که مهرش را پای پروژه قهوه‌خانه‌های سنتی زده بود؛ کسی که رنج‌مایه‌هایش، دستمایه بازسازی قهوه‌خانه‌های سنتی شده بود و سنگ بنای قهوه‌خانه سنتی آذری را در میدان راه‌آهن پی ‌نهاده بود؛ جایی که بنا بود گذر انتقال فرهنگ ملی و قومی باشد. «قرار بود یک روز در هفته را به خیمه‌شب‌بازی برای خانواده‌ها اختصاص دهیم که جنبه فرهنگی داشته باشد و نه جنبه درآمدزایی. تا آن روز خانواده‌ها بتوانند کودکان خود را بیاورند و خیمه‌شب‌بازی و داستان‌های ملی ما را در آنجا ببینند و بشنوند. نقال هم برای هنرجویان تئاتر نقالی کند...» یک پاتوق فرهنگی ناب مردمی که به دور از باد دماغ فیل‌های چپ‌دست و بیرون گودی‌های «آی لنگش‌کن» و مدیران ماه‌پیشانی چه باید کرد و چه نباید کردهای همیشه و هنوز، درفش بی‌تکان غرورم را باز برمی‌افراشت که اگر فرهنگ و هنر فرانسه ناز کافه‌نشین‌هایش را می‌برد، من گم در میانه، یکسره در پناه آسمان آبی ایرانم! ! ... کلنگ قهوه‌خانه‌های سنتی خورد. در تکثیر، تن به باکتری زد و تهران تو سرشار شد از پاتوق‌های فرهنگی (!) اما جغرافیا علم ناگزیری‌هاست، باران هم که بیاید بالادست را می‌شوید و لجن را به پایین‌دست سرازیر می‌کند. قهوه‌خانه‌های سنتی، سنت نشست و برخاست‌های نرم و نازک عزیزان میلیون دلاری را بر پیشانی تب‌دار تهران نقش کردند. جنین پاتوق‌های فرهنگی یک‌بار دیگر هم سقط شد و این‌بار در دامان مهربان بورژوازی. آقازاده‌های موقر و مادموزل‌های معترض، پاتوق‌های فرهنگی را قرق کردند و آنجا که بنا بود در آن کلاس نقالی برگزار شود تا نقالانی تربیت شوند و با فرزندان این مرز پرگهر (!) از شاهنامه بگویند و عشق و شور حماسه، شد شکارگاه کبک سردربرف، مدرنیسم دنده‌اتومات آب‌دوغ‌خیاری و پست‌مدرنیسم هشت‌سیلندر بندتنبانی. همان جایی که روزی «خانمی نوشته بود که ما تا به‌حال فکر می‌کردیم که فرهنگ پیش ماست. ما شمال‌شهرنشین هستیم و فکر می‌کردیم جنوب شهر باید فرهنگ را از ما بیاموزد. امروز من آمدم اینجا[قهوه‌خانه میدان راه‌آهن] و می‌بینم که فرهنگ اینجاست و ما باید این فرهنگ را بیاموزیم.»تردیدی نیست که طبقات اجتماعی با پایگاه‌های فرهنگی مبتنی بر خاستگاه‌ متفاوت اقتصادی، فضاسازی متفاوتی در حضور جمعی را فراروی دارند. در این میان طبقات فرودست که از یک‌سو نشان‌داران نشانه‌های کهن سنت‌اند و از دیگر سو، در ویترین کپی‌کاری‌های بی‌ریخت نوکیسه‌ها از مدرنیسم وارداتی، به مانکن‌های رنجور و نحیف بنجل‌پوش بدل شده‌اند، دیگر نه بنیه‌ای برای فضاسازی حضور جمعی دارند و نه انگیزه‌ای. اما بورژواکمپرادورها درست به همان نسبت چاق‌تر، باحوصله‌تر و متشکل‌تر می‌شوند. «طبقه فرادست فضای نسبتا خودمختاری ایجاد می‌کند که ساختار آن با توزیع سرمایه اقتصادی و فرهنگی میان اعضای این طبقه تعریف می‌شود...» ساختاری که به دلیل خویشاوندی تبارشناختی خود با سازوکارهای فرهنگ توده‌ای (Mass Culture) تقویت و پشتیبانی می‌شود و در توضیح فرهنگ توده‌ای در برابر فرهنگ عامه (Popular Culture) چیزی گویاتر از فرجام ناگزیر این رویارویی نیست: «... این[فرهنگ توده‌ای] فرهنگی تجاری است که در یک سطح انبوه برای بازار وسیعی تولید شده است. رشد این فرهنگ به معنای آن است که فرهنگ‌هایی که پولساز نیستند و نمی‌توانند برای بازار انبوه، تولید انبوه داشته باشند، نظیر هنر و فرهنگ بومی، جایی برای ادامه حیات ندارند.» اما برای این دست جایگزینی‌ها در دوران مدرن باید از ابزارهای مدرن استفاده کرد؛ ابزاری از جنس «تشخص». «شخصیت‌سازی یا تشخص، شباهت‌هایی با طبیعی‌سازی دارد که در فعالیت‌های زیست‌محیطی رواج دارد و عبارت از بازسازی طبیعت به عنوان یک نشانه پس از نابود کردن آن در عالم واقع است. به این‌گونه جنگل را از بین می‌برند تا مجموعه‌ای به نام شهر سبز بسازند که در آن چند درخت نیز برای بازسازی خواهند کاشت.» فرهنگ‌ها تنها موجودات زنده‌ای هستند که فقط به مرگ طبیعی می‌میرند؛ با این‌همه نقش هریک از ما در یک مرگ طبیعی زودرس انکارناپذیر است. «ما در شناسایی و داوری انواع و اقسام لذت خبره می‌شویم و در یکپارچه‌کردن احساسات تخصص پیدا می‌کنیم و کم‌کم سلسله‌مراتب ارزش‌هایی را به‌وجود می‌آوریم که فرهنگ ما را می‌سازند. اگر این سلسله‌مراتب به خوبی بنا شود، فرهنگ زنده می‌ماند؛ و اگر بیش از حد خودخواهانه یا بیش از حد برای سلامتی ما زیانبار باشد، فرهنگ ما محو می‌شود.» در ساختار این سلسله‌مراتب، آنچه آشکارا در تغذیه سلول‌های فرهنگی نقش می‌‌پذیرد، آوند فرهنگی‌ است و پاتوق‌های فرهنگی از آشناترین این آوندها هستند. پاتوق‌های فرهنگی کورسوهایی هستند که چراغ پایین‌گذر فرهنگی ما را روشن نگه می‌دارند. «پایین‌گذر فرهنگی» قلب تپنده فرهنگ‌ است و چه باک که این اصطلاح من‌درآوردی را در هیچ فرهنگ‌نامه نامی و مستندی نیابید. «پایین‌گذر فرهنگی» جایی برای تنفس هوای فرهنگ ملی و بومی است؛ جایی که شناسنامه فرهنگی من و تو صادر می‌شود؛ آنجا که گفت‌وگوی مسافران دست رد به سینه جاده‌های یک‌طرفه‌ می‌زند. «فرهنگ باید از پایین بجوشد. فرهنگ از دل خاک برمی‌دمد، از میان مردم، از بطن کار و زندگی روزانه آنان. فرهنگ تجلی خودجوش سرخوشی‌های مردم در زندگی و کار است و اگر این سرخوشی‌ها وجود نداشته باشد، فرهنگ هم وجود ندارد.» فرهنگ‌ها، پوست می‌اندازند که بمانند و این پوست‌اندازی هر‌جا که پایین‌گذر فرهنگی‌اش را به بالادست رنگ‌باخته اشرافیت فرهنگی بفروشند، تا اطلاع ثانوی تعطیل است.
منابع در دفتر روزنامه موجود است.
>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

•  یکه‌تاز عرصه مردم‌شناسی و آیین‌های ایرانی
•  محمد همایون‌سپهر مدیر گروه مردم‌شناسی دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز

•  
اگرچه من از سال‌های بسیار دور با مکتوبات و تالیفات آقای دکتر بلوکباشی آشنا بودم، اما به دلیل سال‌های حضور در خارج از کشور آشنایی و دیدار رودررو نداشتیم. تا اینکه در سال 1384 در دومین همایش از سلسله نشست‌های مردم‌شناسی در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز، دعوتی از ایشان به عمل آمد و در پایان نیز قدردانی و تجلیلی از ایشان صورت گرفت. البته این عدم دیدار از نزدیک، هیچ‌گاه سبب نشد که من از مطالعه نوشته‌های ایشان دور بمانم و هرگاه مجلات و نشریه‌هایی از ایران برایم ارسال می‌شد و می‌دیدم که مقاله‌ای از دکتر بلوکباشی هم در آنهاست، با اشتیاق می‌خواندم. البته همان‌طور که می‌دانید و می‌دانیم ایشان به شدت به ایران و فرهنگ ایران علاقه‌مند است خصوصا فرهنگ روستایی و فرهنگ عامه. اگرچه نگاه به فرهنگ با دید سنتی سابقه‌ای بس طولانی دارد اما ایشان تلاش بسیار کردند تا جنبه جدیدی از مردم‌شناسی را بنیانگذاری کنند که اساس آن نگرشی مدرن به مردم‌شناسی بود. این را هم اضافه کنم که نگاه مدرن به فرهنگ از گذشته شروع شده بود. گذشتگانی که سردمداران آنها مرحوم صادق هدایت بود که نقشی تعیین‌کننده در این زمینه داشت و سبب شد تا این موضوع کم‌کم به‌عنوان یکی از پژوهش‌های ایران معاصر درآید. این راه به وسیله کسانی چون مرحوم انجوی‌شیرازی و مرحوم صبحی مهتدی تداوم یافت. اما به کندی پیش می‌رفت تا اینکه نوبت به دکتر علی بلوکباشی رسید و ایشان توانست که گام‌های مهم و پایه‌ای در این زمینه بردارد. اما تاسف‌بار است که بگویم هیچ‌‌کدام‌ از مراکز علمی تاثیرگذار کشور در این راه قدمی برنداشتند و کوشش‌های ایشان تبدیل به یک خیزش نشد آن هم در سرزمینی با این سابقه عظیم تاریخی و فرهنگی. مثلا دانشگاه تهران که به عنوان مادر دانشگاه‌های کشور شناخته می‌شود در زمینه فرهنگ عامه، نقش پویایی به خود نگرفت. اما با این حال جناب بلوکباشی، به راه خود ادامه دادند و ادامه می‌دهند. می‌خواهم این را بگویم که اگرچه ما در موضوع مدرنیته و مدرنیزاسیون، گام‌های نخست را برداشتیم اما در این زمینه کار دیگری نکردیم. در صورتی که می‌توانستیم در گسترش رشته‌های مربوط به فرهنگ شهری، فرهنگ روستایی و فرهنگ ایلی و عشایری به صورت آکادمیک قدمی برداریم. چرا که مراکز دانشگاهی این سه حوزه را وجه همت خود قرار ندادند. و به همین دلیل هم هست که اکثر کار‌های بزرگ در ایران را افراد انجام داده‌اند نه جمع‌ها مانند لغت‌نامه مرحوم دهخدا و فرهنگ کوچه مرحوم شاملو. البته من در پایان این نکته را هم باید متذکر شوم که در گوشه و کنار می‌شنوم که ایشان را به عنوان نظریه‌پرداز عرصه مردم‌شناسی معرفی می‌کنند. اما من ایشان را بیشتر محقق و پژوهشگر عرصه مردم‌شناسی می‌دانم چرا که ایشان در ایران هیچ‌گونه پشتوانه‌ای برای نظریه‌پردازی نداشته‌اند که به این کار بپردازند. البته نباید از انصاف هم دور شد که کار‌های تحقیقی ایشان در زمینه آیین‌های ایرانی هنوز هم یکه‌تاز است و بی‌مانند.

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

•  گفت‌وگو با نعمت‌الله فاضلی به بهانه بازخوانی کارنامه استاد علی بلوکباشی
•  دانشمند راستین
•  علی گلباز aligolbaz@ymail. com

•  
دکتر نعمت‌الله فاضلی، عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی از انسان‌شناسان نسل جدید ایران است که از سال‌ها پیش با «انسان‌شناسی و فرهنگ» و همچنین با گروه انسان‌شناسی فرهنگی انجمن جامعه‌شناسی ایران و گروه مطالعات فرهنگی این انجمن همکاری دارد. فاضلی که دکترای خود را در مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن اخذ کرده نقش موثری در گسترش رشته مطالعات فرهنگی در ایران داشته و همچنین نوآوری‌های قابل توجهی در زمینه روش‌شناسی در این رشته به عمل آورده است. فاضلی یکی از نمایندگان انسان‌شناسی مدرن در ایران است. در ادامه گفت‌وگوی ماندگاران با دکتر نعمت‌الله فاضلی را به بهانه بازخوانی کارنامه دکتر علی بلوکباشی می‌خوانید:

‌‌استاد برای ورود به بحث عنوان نمایید که برای اولین بار چگونه با استاد آشنا شدید؟
در سال‌های 1370 با بلوکباشی آشنا شدم، البته پیش از آن برخی از نوشته‌های بلوکباشی را در مجله هنر و مردم که قبل از انقلاب اسلامی منتشر شده بود، خوانده بودم اما در سال‌های 1370 از نزدیک با او ارتباط برقرار کردم و به تدریج نوشته‌های بیشتری از او خواندم. نخستین برخورد‌های بلوکباشی با من در آن زمان که به تازگی مقطع کارشناسی ارشد مردم‌شناسی را پشت سر گذاشته بودم و در واقع دانشجوی تازه کاری در حوزه مردم‌شناسی به حساب می‌آمدم، بود. با این حال بلوکباشی تلاش می‌کرد تا من را به مطالعه مردم‌شناسی و فرهنگ مردم ایران تشویق کند و با روحیه خاصی که دارد به نوعی احساس تعلق به دانش فرهنگ مردم و مردم‌شناسی را در من تقویت کند.
‌‌شما اشاره به روحیه خاص آقای بلوکباشی کردید، شما روحیات و اخلاقیات استاد را چگونه می‌بینید؟
بلوکباشی به دلیل خلق انسانی‌اش و قابلیت ارتباطی خوبی که دارد، می‌تواند کار جمعی و همکاری حرفه‌ای داشته باشد. شاید بیان این صفات اخلاقی در اینجا به نظر نوعی ستایش یا توصیف متعارف باشد. ما معمولا هنگام گفت‌وگو درباره یک شخصیت به نحو مبالغه‌آمیز یا شاید واقع‌گرایانه‌ای از صفات خوب افراد صحبت می‌کنیم اما قصد من از بیان این نکته که بلوکباشی روحیه کار جمعی دارد و همکاری حرفه‌ای می‌کند، تنها ستایش از او نیست. یکی از مشکلات بزرگ آکادمی‌های ایران در تمام رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی محدودیت طرفیت اخلاقی دانشگاهیان ما برای همکاری و کار جمعی است. شاید گفتن این نکته زیبا نباشد اما باید بگویم که بسیاری از ما دانشگاهیان عادت داریم تا درباره ضعف یا بدی‌های یکدیگر سخن‌ها بگوییم، یکدیگر را تایید نکنیم، کار‌ها و نوشته‌های یکدیگر را به رسمیت نشناسیم و به اشکال گوناگون زمینه را برای کار جمعی و همکاری از بین ببریم. علی بلوکباشی این هنر را دارد که روحیه دوستی و همکاری و کار جمعی را تقویت کند. تاکنون نشنیده‌ام که درباره‌اش بد گفته باشند به این دلیل که او خود نیز درباره دیگران نشنیده‌ام که بد بگوید، به هر حال چیزی که برای من به عنوان یک ارزش بزرگ در شخصیت علمی و حرفه‌ای علی بلوکباشی مهم است، نقش و جایگاه بلوکباشی به عنوان یک انسان دانشگاهی و محقق بسیار صمیمی و دوست داشتنی است. گمان می‌کنم هم نسلی‌های بلوکباشی مانند دکتر اصغر عسگری خانقاه، مرتضی فرهادی، ‌صادق همایونی و محمد میر‌شکرایی جزییات بیشتری درباره زندگی و شخصیت بلوکباشی بدانند، زیرا این نسل کسانی بودند که سهم مهمی در شکل‌گیری و گسترش مطالعات فرهنگی مردم ایران داشتند.
‌‌به نظر شما چه چیزی باعث شده طی این سال‌ها استاد بلوکباشی با تلاش خستگی‌ناپذیر به این راه ادامه دهد؟
بلوکباشی به عنوان محقق مطالعات فرهنگی ایران عشق و علاقه‌ای سرشار و تحسین‌برانگیز به تاریخ و فرهنگ ایران زمین دارد. این عشق و علاقه شاید تا حدودی در نتیجه آگاهی و اشراف تحسین‌برانگیز او بر جوانب گوناگون تاریخ و فرهنگ ایران باشد. اما بخشی ار این عشق و علاقه ریشه در دورانی دارد که او تحقیقات در زمینه فرهنگ مردم را آغاز کرده است. سال‌های دهه‌های 40 و 50 سنت مطالعات فرهنگ مردم ایران به عنوان یک سنت ملی‌گرایانه و با هدف دفاع از فرهنگ مردم ایران در برابر تغییرات ناشی از سیاست‌های نوسازی و تجدد در حال شکل‌گیری و گسترش بود. نسل نخست فولکلوریست‌های حرفه‌ای ایران در حال و هوای ملی‌گرایی‌ای فعالیت خود را شکل و گسترش دادند که وظیفه شناسایی، حفظ و نگهداری عناصر فرهنگی ایران برای آنها وظیفه‌ای اخلاقی و ملی شناخته می‌شد. بلوکباشی احساس ایران‌دوستی و عشق و علاقه‌اش به مردم‌شناسی و فرهنگ مردم را در تشویق محققان این حوزه به تولید آثار و نوشته‌های بیشتر در زمینه فرهنگ مردم، ایجاد دوستی و پیوند بیشتری بین محققان حوزه مردم‌شناسی و ایران‌شناسی و مشارکت در فعالیت‌های جمعی و نهاد‌های حرفه‌ای تبلور می‌بخشید.
 جایگاه استاد را در بین دیگر محققان این عرصه چگونه می‌بینید؟
علی بلوکباشی در بین محققان حوزه فرهنگ مردم و انسان‌شناسان ایرانی از محبوبیت ویژه‌ای برخوردار است. او مانند پدری مهربان با تمام محققان این حوزه مناسباتی صمیمی و به دور از رقابت‌جویی‌های حرفه‌ای دارد. بلوکباشی این صمیمیت و حسن انسان‌دوستانه‌اش را در تعامل با مردم و همکارانش همیشه نشان می‌دهد. همچنین او در انجمن انسان‌شناسی ایران، مجله نامه انسان‌شناسی ایران، بخش مردم‌شناسی مرکز دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، بخش مردم‌شناسی دفتر پژوهش‌های فرهنگی و همچنین دفتر فرهنگ و مردم صداوسیما و دیگر نهاد‌ها و مراکز حوزه انسان‌شناسی و فرهنگ مردم ایران فعالیت می‌کند. او قبل از انقلاب اسلامی یکی از اعضای فعال و به نوعی بنیان‌گذار موسسه مردم‌شناسی ایران وابسته به سازمان میراث فرهنگی کشور بود.
‌‌از مقالات استاد نام بردید، قلم استاد بلوکباشی را در زمینه مقاله نویسی چگونه می‌بینید؟
علی بلوکباشی یک مقاله‌نویس حرفه‌ای نیز است. در کتاب «نقد و نظر» که عنوان فرعی معرفی و نقد آثاری در ادبیات مردم‌شناسی را دارد و در سال 1377 منتشر شده مجموعه‌ای از مقالات گوناگون را منتشر کرده است. این مقالات عمدتا نقد‌ها و معرفی‌های بلوکباشی در زمینه کتاب‌های گوناگون است. در کتاب نقد و نظر تعداد زیادی از کتاب‌ها و منابع مهم در زمینه شناخت فرهنگ مردم ایران را معرفی می‌کند. در این کتاب می‌توان تنوع حوزه‌های مورد علاقه بلوکباشی را مشاهده کرد؛ از مطالعات تاریخی در زمینه فرهنگ مردم ایران گرفته تا مطالعات مربوط به روستاها و عشایر امروز ایران و همچنین مطالعات در زمینه هنر‌ها و ادبیات ایران. یکی از مقالات این کتاب معرفی کتابی از آرنولد ونجنب است. آرنولد ونجنب که از پیشگامان مطالعات فولکلور در فرانسه است کتابی به نام «دانشمندان دروغین» دارد. ونجنب این کتاب را در 1911 منتشر می‌کند و دانشمندان دروغین مجموعه‌ای از داستان‌های طنز‌آمیز درباره شخصیت، اندیشه و کار و روش دانشمندنماهایی است که در عرصه فعالیت‌های علمی حضور و سیطره دارند، این عبارت را بلوکباشی در معرفی این کتاب می‌نویسد. هدف ونجنب به نوعی برملا کردن شخصیت دانشمندان دروغین و توصیف دانشمندان راستین و واقعی است. وی به نقل از ونجنب می‌نویسد دانشمندان راستین و واقعی خیلی خوب می‌دانند که باید مراقب باشند که تا جایی پیش بروند که کارشان به بیهودگی نینجامد.
‌‌در آخر شما استاد بلوکباشی را چگونه توصیف می‌کنید؟
بلوکباشی در زمینه فرهنگ مردم و مطالعات فولکلوریک دانشمندی راستین است.


>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>

  علی بلوکباشی: قدردانی از یک بنیانگذار
•  ناصر فکوهی
•  

رشته دانشگاهی انسان‌شناسی (anthropology) که امروز گروهی به نادرست آن را «مردم‌شناسی» (ethnology) ترجمه می‌کنند، در ایران همچون در جهان، تاریخی دارد که به اندازه نظریه، روش و رویکردها و شاخه‌های متفاوت در آن اهمیت داشته و بدون توجه به آن، عملا نمی‌توان کاری علمی و پژوهشی را در میان یا دراز مدت به پیش برد. اگر خود را در این مختصر ناچار به بازگشت و تشریح دوباره تفاوت میان دو واژه انسان‌شناسی و مردم‌شناسی می‌بینم، دلیل آن است که تا ما به این ابهام تاریخی و غلط رایج پایان ندهیم هرگز نخواهیم توانست آن‌طور که باید و شاید از کوشش متفکران و پژوهشگران پیشکسوت و ارزشمندی چون علی بلوکباشی به‌گونه‌ای که واقعا شایسته آنها است قدردانی کنیم. زیرا ممکن است در نهایت به این‌گونه قلمداد شود که نسل نخستینی از «مردم‌‌شناسان» را باید کنار گذاشت تا به نسل جدیدی از «انسان‌شناسان‌» رسید. هدف ما از این یادداشت کوتاه که به پاس خدمات دکتر علی بلوکباشی در این ویژه‌‌نامه نوشته شده است، آن است که با تلاش در ابهام‌زدایی در این زمینه سهم اساسی بنیانگذاران را در این رشته در نسل اول، روشن کنیم تا سپس بتوانیم به نسل دومی که امروز ارکان این رشته را در دست دارند و نسل سومی که در حال ورود به حوزه‌های آکادمیک در آن هستند، بپردازیم.
اشتباه اساسی در رابطه با مفهوم انسان‌شناسی که در حقیقت نه یک اشتباه واژگانی بلکه رویکردی کاملا ایدئولوژیک بود، از جایی پیش آمد که در زمان فرهنگستان اول و بر اساس ایدئولوژی «ایران باستان‌گرایی» و «پالایش زبان فارسی از واژگان عرب» تصمیم گرفتند واژه لاتین آنتروپولوژی را که دقیقا به یک موجود یا انسان یعنی آنتروپوس اشاره دارد و موضوع علمی است که هدف خود را شناخت انسان در همه ابعاد و همه زمان‌های آن تعریف می‌کند، نه با واژه درست و جا افتاده «انسان» در زبان فارسی رایج، بلکه با واژه قدیمی «مردم» (به معنای انسان در فارسی قدیم) ترجمه کنند. علت آن بود که در این نگاه «انسان» به دلیل عربی بودنش باید حذف می‌شد. هدف، بنابراین، هدفی کاملا ایدئولوژیک بود که هیچ توجهی به مساله وجود دو واژه «انسان» و «مردم» با معانی کاملا روشن نمی‌کرد. افزون بر این به این نکته نیز توجهی نداشت که این امر سوای مباحث زبان‌شناختی نوعی تلقی تحقیر‌آمیز است که انسان‌ها را به دو گروه «شهرنشینان پیشرفته» و «روستانشینان و عشایر عقب‌افتاده» تقسیم می‌کند. اصل در آن زمان این بود که فارسی را از واژگان عربی «پاک» کنند. اما آنچه تاسف‌برانگیز است آنکه امروز 30 سال پس از گذشت انقلاب اسلامی ما به نقطه اول بازگشته‌ایم یعنی آنکه پس از تلاش‌های بسیاری که برای جا انداختن واژه درست «انسان‌شناسی» به جای «مردم‌شناسی» انجام شد، درست به صورتی واژگونه و به اصطلاح با ادعای کاذب رویکردی «ضد غربی» و «ایرانی و اسلامی» تلاش می‌شود واژه «مردم‌شناسی» بار دیگر به جای آنتروپولوژی جا بیفتد. در حالی که همانگونه که گفته شد این واژه کاملا رویکردی سلطنت‌طلب، نژادپرستانه، ضد فرهنگی و ایدئولوژیک دارد. آنچه گفته شد زمانی اهمیت پیدا می‌کند که به نسل نخست انسان‌شناسان و به تعبیر آن زمان مردم‌شناسان بازگردیم. این نسل شامل پیشکسوتانی چون محمود خلیقی، علی بلوکباشی، نادر افشارنادری، هوشنگ پورکریم، محمود روح‌الامینی و... می‌شد. این نسل در دو حوزه مختلف و در دو موج پی‌درپی در کنار انسان‌شناسانی که عمدتا از فرانسه به ایران آمده بودند و از آن جمله کریستیان برومبرژه، پیر دیگار و...، در دو حوزه و دو موج پی‌درپی انسان‌شناسی ایران را بنیان گذاشتند. موجی نخست که با حرکت از «موسسه مردم‌شناسی ایران» و سپس «بنگاه مردم‌شناسی» (1316) در چارچوب وزارت فرهنگ آن دوره شکل گرفته بود. جالب است بدانیم که یکی از قدیمی‌ترین منابع درباره این رشته شماره ویژه «مردم‌شناسی» در مجله «آموزش و پرورش» (شماره 9، آذر 1317) است که از جمله مطالب آن سخنرانی محمدعلی فروغی، نخست‌وزیر پیشین و موسس «فرهنگستان ایران» با عنوان «مردم‌شناسی چیست؟» و نوشته‌ای از پروفسور هاز با عنوان «موزه‌های بزرگ اتنوگرافی و موزه اتنوگرافی ایران» است. اما سال‌ها طول کشید تا همین موج اول شکل و اساسی واقعی و کاربردی به خود بگیرد و در این فرآیند علی بلوکباشی که خود جوانی بود پرانگیزه تاثیر زیادی داشت. اما موج دوم با بیش از 20 سال فاصله از دهه 1340 به بعد و در قالب موسسه تحقیقات و مطالعات علوم اجتماعی شکل گرفت که از مهم‌ترین و اساسی‌ترین چهره‌های آن نادر افشارنادری بود که همین موج نیز بود که بعدها سنت دانشگاهی انسان‌شناسی در ایران را ایجاد کرد. بنابراین موج و نسل نخست انسان‌شناسان در ایران را می‌توان هم در سنت غیردانشگاهی (وزارت فرهنگ) یافت و هم در حوزه دانشگاهی (موسسه تحقیقات و سپس دانشکده علوم اجتماعی). اما در میان کنشگران نسل نخست، بی‌شک باید سهم بنیانگذاری را متعلق به حوزه غیردانشگاهی دانست زیرا، این گروه بودند که فعالیت‌های اساسی علمی در این رشته را آغاز کردند. تاسیس موزه مردم‌نگاری، موسسه مردم‌شناسی، نخستین مجله‌های تخصصی و حتی نخستین فیلم‌های مردم‌نگاری (که در اینجا باید به سهم پیشتاز دکتر بلوکباشی که مقدمه‌ای بود برای گسترش این امر به وسیله نادر افشارنادری در فیلم اتنوگرافیک دانشگاهی) نیز از آن جمله است یکی از بزرگ‌ترین دستاوردها و خدمات نسل نخست غیردانشگاهی (در معنای نهادینه و نه علمی آن) ایجاد رابطه با نسلی پیش از خود و همزمان با خودشان بود که عموما به صورتی غیرحرفه‌ای روایت‌های مردم‌نگارانه یا گردآوری‌های فولکلوریک و نخستین بسترهای عمومی کردن این دانش را پی‌ریزی کرده یا می‌کردند (از صادق هدایت گرفته تا انجوی‌شیرازی و از غلامحسین ساعدی گرفته تا جلال آل‌احمد). مساله آن بود که تلاش‌های این بزرگان به نوبه خود شناخته شده و ارج‌گذاری شود و به نحو مطلوب با روش‌شناسی و رویکردهای علمی ترکیب شود. این امر البته به هیچ‌وجه از اهمیت سنت دانشگاهی انسان‌شناسی نمی‌کاهد. پیش از این در همین روزنامه، پرونده نادر افشارنادری، به اساسی بودن سهم او در حوزه دانشگاهی برای تاسیس این رشته در نسل نخست اشاره کرده بود. اما به باور نگارنده حوزه فرهنگی (منظور حوزه غیردانشگاهی این علم که در بیرون سنت نهادینه قرار دارد) و از جمله فعالیت پربار و خستگی‌ناپذیری که در نزد بزرگانی چون علی بلوکباشی دیده می‌شد و بعدها در ده‌ها مقاله و کتاب و سرانجام در مسوولیت‌های مهمی در فرهنگستان زبان وادب فارسی و امروز به عنوان مدیر گروه مردم‌شناسی دایره‌المعارف بزرگ اسلامی دیده می‌شود، جایگاهی ویژه برای تقویت این رشته چه در بیرون و چه درون دانشگاه داشت. نسل دوم انسان‌شناسان ایران که نگارنده خود را از آن جمله می‌شناسد، نسلی بودند که باز هم در دو حوزه غیردانشگاهی (سازمان میراث فرهنگی) و دانشگاهی (ابتدا دانشکده علوم اجتماعی و سپس سایر دانشگاه‌ها) از سال‌های نیمه و اواخر دهه 1360 وارد کار شدند و امروز در سال‌های نزدیک به بازنشستگی خود قرار دارند بدین معنی که به احتمال زیاد تا 10 یا 15 سال دیگر از فعالیت‌های گسترده آنها کاسته خواهد شد. این نسل امروز در برابر خود مسوولیت عظیمی دارند و آن اینکه زمینه‌های رشد نسل بعدی را که در حال ورود تدریجی از سال‌های نیمه و اواخر دهه 1380 و ابتدای دهه 1390 به حوزه دانشگاهی و غیردانشگاهی هستند فراهم کنند و این کار بدون کمک‌های عظیمی که نسل نخست می‌تواند به نسل دوم بکند، امکان‌پذیر نیست. نگارنده به سه م خود همواره از کمک‌های فکری و علمی دکتر بلوکباشی برخوردار بودم، چه زمانی که مجلات علمی پژوهشی را در این حوزه راه‌اندازی می‌کردیم (برای نمونه «نامه انسان‌شناسی» و امروز «پژوهش‌های انسان‌شناسی ایران») و چه زمانی که «انجمن انسان‌شناسی ایران» را در دوران فعال بودنش، راه‌اندازی کردیم و چه سرانجام زمانی که پروژه سایت «انسان‌شناسی و فرهنگ» را آغاز کردیم؛ در همه این موارد دکتر بلوکباشی همچون بسیاری دیگر از بزرگان این رشته مثل دکتر مرتضی فرهادی و دکتر اصغر عسگری‌خانقاه پذیرفتند که از نزدیک با ما همگامی و همکاری کرده و از ما حمایت کنند. این کمک‌ها، بی‌شک نمی‌توانست و نمی‌توانند بی‌اثر باشند و نه تنها مشوق بزرگی برای نسل ما بودند بلکه به گمان من، تاثیر خود را در نسل جوان و آتی انسان‌شناسی ایران نیز خواهند گذاشت. آنچه شاید بیش از هر چیز در موقعیت پیشکسوت بودن و قرار داشتن در مقام بنیانگذاری یک علم مطرح باشد، به نظر در میزان سخاوتمندی و باز بودن نسبت به دیگران و کمک به جوان‌تر‌ها خود را بنمایاند. در عین آنکه فروتنی علمی و آمادگی برای انجام کارهایی که قاعدتا باید بیشتر بر عهده جوان‌ها قرار بگیرد، می‌تواند گویای این سخاوتمندی باشد، برای نمونه می‌توان به ترجمه چندین اثر اساسی و مهم همچون «تاریخ انسان‌شناسی، از آغاز تا امروز» (1389) نام برد که یکی از مهم‌ترین منابع در این زمینه است. فعالیت مستمر دکتر بلوکباشی در دایره‌المعارف بزرگ اسلامی و مدخل‌های بسیار زیادی که وی در این زمینه منتشر کرد و همین‌طور تالیف چندین کتاب در مجموعه «از ایران چه می‌دانم؟» که کاربردی در تعمیم و برانگیختن و آشنایی جوانان با حوزه‌های علمی دارد، باز هم گویای همین فروتنی علمی است که به ندرت می‌توان در نزد کسان دیگری که در رده‌هایی حتی بسیار پایین‌تر قرار دارند، نیز یافت. بعد دیگری که در نزد دکتر بلوکباشی به نظر نگارنده اهمیت داشته و دارد، آمادگی همیشگی او برای مشارکت در فعالیت‌های گروهی همچون مشارکت در همایش‌ها، نشست‌ها و سایر برنامه‌هایی است که اگر فردی پیشکسوت همچون او از آنها سر باز زند، کاملا می‌توان درک کرد و هیچ خرده‌ای از این بابت نمی‌توان بر او گرفت، زیرا این‌گونه فعالیت‌ها بنا بر تعریف باید به وسیله نسلی که در اوج فعالیت خود هستند (همچون نسل خود ما) به ویژه به وسیله نسل جوانی که تازه وارد این حوزه علمی شده‌اند، انتظار داشت. با وصف این، هرگز برای ما اتفاق نیفتاده است که دست یاری به سوی دکتر بلوکباشی برای چنین برنامه‌هایی دراز کنیم و ایشان سخاوتمندانه با ما همکاری نکنند. در پایان باید بر نکته مهمی تاکید داشت، اگر امروز علمی با عنوان درست و علمی و دقیق «انسان‌شناسی» (و با عنوان انحرافی، نادقیق، جانبدارانه و نادرست مردم‌شناسی) هنوز وجود دارد، باید خود را مدیون پیشکسوتانی چون دکتر بلوکباشی بدانیم، که به‌رغم سختی‌ها و موانع بیشماری که همیشه بر سر راه علم وجود دارد و به ویژه مشکلاتی که در چند دهه اخیر با آن دست به گریبان بوده‌ایم، هرگز کار و تلاش خود را رها نکردند و هرگز ترجیح ندادند که کار خود را از ایران به خارج از ایران منتقل کنند. باقی ماندن علوم اجتماعی و انسانی معاصر در کشور ما یعنی جایی که بتوانند ریشه‌های خود را در سرزمین کهن ایران حفظ کنند، اصلی اساسی بوده است که گاه کمتر به آن توجه شده است. این موضوعی است که نگارنده بارها بر آن تاکید کرده‌ام. هر آنچه در این پهنه انجام بگیرد و هر آنچه در چارچوب زبان فارسی و نه زبان‌های دیگر (حتی زبان‌های بین‌المللی) تحقق یابد، ارزشی غیرقابل مقایسه با سایر فعالیت‌های علمی دارد. این امری تاسف‌آور است که امروز گروهی از دانشمندان ما به‌رغم خواست خود به دیارهایی دیگر رفته و به زبان‌هایی دیگر آثار خود را به رشته تحریر در می‌آورند اما این نیز یک حقیقت است که اگر امروز هنوز بزرگانی چون فردوسی و مولوی و حافظ برای ما بعد از صدها سال زنده و پویا هستند و در زندگی همه ما نقش دارند، دلیلش آن «بوده که نه به زبان‌های بین‌المللی دوران خود بلکه به زبان گاه بسیار مهجور فارسی دوران خود شعر گفتند و آن را تقویت کرده و زنده نگاه داشتند به صورتی که ما امروز ابزاری برای فکر کردن داشته باشیم. بنابراین در حوزه علمی نیز آثار تولید شده به زبان‌های دیگر، هر چند بی‌شک تا حدی به دانش عمومی و دانشگاهی جهانی درباره ایران کمک می‌کنند، اما اصل کمک خویش را به نهادها و زبان‌هایی می‌کنند که در آنها تولید می‌شوند. کار و فعالیت در محیط ایران و در زبان فارسی، است که توانسته است نسل اندر نسل علم زنده و پربار و شکوفا و پرآینده انسان‌شناسی را حفظ کند و ابزاری قدرتمند به ما بدهد که دست‌کم به صورتی بالقوه با آن بتوانیم جهان پیچیده و سراسر مشکل کنونی را درک کرده، بشناسیم و گام‌هایی ولو کوچک برای حل معضلات آن و مشکلات و مسایل خود در چارچوب آن برداریم. از این رو، علم انسان‌شناسی همواره می‌تواند و باید خود را مدیون و قدردان زحمات پیشکسوتانی چون علی بلوکباشی بداند.

پرونده «علی بلوکباشی » در انسان شناسی و فرهنگ
http://www.anthropology.ir/node/6343