جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به کتاب «در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوام‌السلطنه »



      نگاهی به کتاب «در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوام‌السلطنه »
پرویز صداقت

 کتاب «در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوام‌السلطنه» (1) نوشته‌ی حمید شوکت یکی از آثار جذاب و خواندنی و البته بحث‌برانگیز است که به‌تازگی در زمینه‌ی تاریخ معاصر ایران و یکی از مهم‌ترین چهره‌های سیاسی آن منتشر شده است. در یادداشت حاضر، نخست چارچوب کلی کتاب و دیدگاه نویسنده طرح و فرازهای اصلی که در کتاب عنوان شده به اختصار تمام معرفی می‌شود. در ادامه، حمید شوکت، نویسنده‌ی کتاب، برای آن دسته از خوانندگان که چندان با آثار و دیدگاه‌های وی آشنایی ندارند معرفی می‌گردد. پایان‌بخش یادداشت حاضر نیز شامل چند اظهارنظر انتقادی پیرامون برخی داوری‌های نویسنده درباره‌ی فرازهای مهم زندگی سیاسی قوام است .
طبعاً خوانندگان یادداشت حاضر توجه دارند که این یادداشت را نه یک محقق تاریخ که صرفاً یک علاقه‌مند به مسایل تاریخی معاصر ایران نوشته است و از این رو پیشاپیش کاستی‌های احتمالی آن را می‌پذیرد .

 .1نگاه اجمالی به کتاب «در تیررس حادثه :
زندگی سیاسی قوام‌السلطنه» حمید شوکت در این کتاب طی هشت فصل فرازهای مهم زندگی سیاسی قوام را بررسی می‌کند؛ در این چارچوب، زندگی سیاسی قوام را می‌توان چنین طبقه‌بندی کرد :
الف. از منشی‌گری تا مشروطیت: نویسنده در این بخش شکل‌گیری شخصیت فردی و سیاسی را قوام در بستر محافل اصلاح‌طلب در میان اشرافیت دوران قاجار را بررسی می‌کند. تا هنگام به توپ بستن مجلس و شکل‌گیری استبداد صغیر، شاهد «کوشش‌های بدون جنجال» قوام برای پیروزی آرمان‌های مشروطه‌خواهان بودیم . شوکت ادعای تقی‌زاده درباره‌ی بی‌اهمیت بودن نقش قوام در مشروطه، ادعایی از سر تفرعن می‌خواند (ص.51) و قوام را نماینده‌ی گرایش بردبارانه و عاری از تنش و هیجان در مبارزات مشروطه می‌داند. در پی استقرار استبداد صغیر، قوام به فرنگ رفت و پس از شکست محمدعلی‌شاه از انقلابیون در دولت‌های پس از مشروطه به‌تناوب در وزارت‌های داخله، مالیه، عدلیه و جنگ سمت‌های دولتی داشت .

ب. وزارت و انقلاب: عمده‌ترین خدمات قوام در دولت‌های پس از مشروطه و قبل از والی‌گری خراسان (یعنی در سال‌های 1288 تا 1296 شمسی) به زعم نویسنده، خلع‌سلاح مجاهدان در خدمت ایجاد امنیت، استخدام مستشاران سوئدی برای تشکیل ژاندارمری و استحکام دولت، گماردن شوستر در سال 1290 برای سامان‌دادن به مالیه‌ی کشور، و کوشش برای چیرگی بر دشواری‌های مالی بود .

ج. حکمرانی خراسان: احمد قوام در دهم بهمن‌ماه 1296 به فرمان مستوفی‌الممالک، والی خراسان و سیستان شد. حمید شوکت با بررسی دوره‌ی اقتدار قوام در والی‌گری خراسان (سال‌های 1296 تا 1300 هجری شمسی) نقش وی را در ایجاد امنیت و غلبه بر موقعیت بحرانی این خطه از ایران، پایان بخشیدن به اغتشاش و ناامنی مرزها و در کل ایجاد امنیت داخلی و نیز ثبات و ایمنی مرزهای کشور نشان می‌دهد .

د. بر مسند صدارت: این بخش شامل حضور تمام‌عیار سیاسی قوام در صحنه‌ی سیاسی کشور در واپسین سال‌های دوران قاجار و از زمان رییس‌الوزرایی تا بازداشت موقتش توسط رضا خان و خروج وی از کشور می‌شود. کودتای سوم حوت سیدضیا و روی کار آمدن کابینه‌ی سیاه منجر به بازداشت احمد قوام شد. اما بلافاصله پس از سقوط سیدضیا ستاره‌ی اقبال قوام باز هم درخشید و احمدشاه وی را به رییس‌الوزرایی به مجلس پیشنهاد کرد. برنامه‌ی قوام حفظ نظم و امنیت مرزهای کشور، تشکیل ارتش منظم و واگذاری امتیاز نفت شمال به شرکت امریکایی استاندارد اویل، و به طور کلی سپردن امتیاز به شرکت‌های بین‌المللی و تشکیل شرکت‌های داخلی و ایجاد «وسایل ارتباطیه» (راه‌آهن ) بود. در این دوره، قوام توانست با آمیزه‌ای از بازی‌های دیپلماتیک و سرکوب و ارعاب قیام‌های کلنل محمدتقی‌خان پسیان در خراسان و میرزا کوچک‌خان در شمال را سرکوب کند. به موازات آن از دیگر اقدامات قوام انحلال پلیس جنوب، تاسیس ژاندارمری، مقابله با شورش‌های اسماعیل‌آقا سمیتقو در آذربایجان و کردستان و امیرموید سوادکوهی در مازندران ، بازگشایی مجلس چهارم پس از هفت سال فترت و تصویب معاهده‌ی ایران و شوروی و ایران و افغانستان بود (ص . 145). اما کوشش قوام برای واگذاری امتیاز نفت شمال به شرکت امریکایی استاندارد اویل (ورود یک بازیگر جدید در عرصه‌ی اقتصاد سیاسی و دیپلماسی ایران) به سبب تعلل شرکت امریکایی و کارشکنی‌های انگلستان و شوروی ناکام ماند .

هـ .بازگشت به قدرت. در پی دوران شانزده ساله‌ی فترت سیاسی قوام به سبب دیکتاتوری رضاشاه، در پی اشغال ایران توسط متفقین وی بار دیگر بااقتدار به صحنه‌ی سیاسی بازمی‌گردد. نویسنده در پنجمین فصل کتاب نخست‌وزیری قوام در پی صدارت فروغی و سهیلی را بررسی می‌کند. در این دوره، عمده تلاش‌های وی برای حل بحران غله در ایران، ایجاد تعادل در میان متفقین به منظور بهره‌گیری بیشتر دولت مرکزی بوده است. اما بروز بحران نان در تهران منجر به سقوط قوام در پی توطئه‌ها و تبانی‌های دربار، برخی روزنامه‌نگاران و نیز محافل قدرت می‌شود .

و. رویارویی با شوروی و کارزار آذربایجان. فصل‌های ششم و هفتم کتاب رویارویی‌های قوام با شوروی را تبیین می‌کند. نخست، برای خارج‌ساختن روس‌ها از ایران و دوم به منظور چگونگی سرکوب فرقه‌ی دمکرات در آذربایجان . به نظر می‌رسد در این مقطع قوام در اوج بلوغ سیاسی و اقتدارش است. از سویی چون بازیگر سیاسی کم‌نظیری استالین را به‌آسانی، اما با ترفندی پیچیده، در شطرنج سیاسی مات می‌کند و از سوی دیگر با بازی کم‌نظیر دیپلماتیک در عرصه‌ی بین‌المللی نوعی اجماع جهانی علیه حضور شوروی در ایران فراهم می‌سازد در عین حال با ایجاد سودای دست‌یابی به امتیاز نفت شمال به روس‌ها یک‌بار دیگر به ایرانیان نشان دهد که دولت شوروی دنبال هیچ‌چیز نیست مگر منافعش و با ژست چپ در داخل، دستگیری محافل راست‌گرا، ایجاد کابینه‌ی ائتلافی با حزب توده، تشکیل حزب دمکرات با شعارهای چپ‌گرایانه (برای حذف انحصار حزب توده در ادعای دفاع از حقوق زحمتکشان،...) زمینه را برای خروج کامل روس‌ها، اقتدار کامل دولت و در نهایت سرکوب جنبش‌های جدایی‌طلبانه در آذربایجان و کردستان فراهم سازد .

ز. فصل پایانی کتاب به نخست‌وزیری قوام در پی استعفای محمد مصدق در تیرماه 1330 و در نهایت حذف تمام‌عیار احمد قوام از صحنه‌ی سیاسی کشور اختصاص دارد. نویسنده بر این گمان است که قوام در زیر «آوار هولناک سی تیر مدفون شد» و باور دارد که « قوام با تکیه بر تجربیاتش در عرصه‌ی سیاست و دیپلماسی، توجه خود را معطوف ساخته بود تا به دور از شعار و احساسات، منافع مالی و اقتصادی ایران را در نبردی نابرابر تامین کند.» (ص. 320) با این حال، نویسنده اشاره دارد که «واقعیت آن که، با توجه به تناسب قوا و فضای سیاسی جامعه، امکان موفقیت قوام از اقبال چندانی برخوردار نبود .» حمید شوکت بر این باور است که با مرگ قوام در سال 1334، «ایران سیاستمداری را از دست داد که تدبیر و درایتش در آمیزه‌ای با جسارت و بی‌باکی، نمونه و همانند نداشت» (ص . 328 (

 .2درباره‌ی نویسنده
حمید شوکت در سال ١٣٢٧در تهران به دنیا آمد و ١٣٤٦ به آمریکا رفت (2). او در آن‌جا هنگام شرکت در مبارزاتی که بر ضد جنگ ویتنام شکل گرفته بود به عضویت در سازمان دانشجویان ایرانی در آمریکا و کنفدراسیون جهانی درآمد. وی پس از تجربه‌ی عملی زندگی در ایران تفاوت شگرف دیدگاه‌های سازمان متبوع خود و واقعیت‌های جاری جامعه را دریافت و در جزوه‌ای با عنوان «زمین بی‌حاصل» به نقد آن پرداخت. اینبار شوکت دیدگاهی سوسیالیستی اما دمکراتیک داشت. در در پی انقلاب و مهاجرت مجدد به اروپا، نخستین کتابش را که زمینه‌های گذار به نظام تک‌حزبی در روسیه شوروی نام داشت، در حدود 22 سال پیش منتشر کرد. کتاب دیگر شوکت که چند سال بعد تحت عنوان سال‌های گمشده، از انقلاب اکتبر تا مرگ لنین انتشار یافت، ارزیابی نویسنده پیرامون چگونگی شکل‌گیری و رشد اندیشه‌های انحصارطلبانه و استبدادی در مارکسیسم روسی و نقش لنین در پایه‌ریزی و تکوین آن به شمار می‌رود. شوکت لنینیسم را از اساس برنامه‌ای غیرسوسیالیستی، سرکوبگرانه و ضددمکراتیک می‌داند. وی در ادامه به سراغ تاریخ جنبش چپ رفت و تاکنون مصاحبه‌های وی با مهدی خانبابا تهرانی، کورش لاشایی ایرج کشکولی در ایران منتشر شده است. وی همچنین کتابی درباره‌ی تاریخچه‌ی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی نوشته است .
کتاب «در تیررس حادثه...» نخستین کتاب از وی است که در ایران منتشر شده و به موضوعی غیر از مسایل مختلف مربوط به جنبش چپ اختصاص دارد. شوکت در این کتاب چیرگی‌اش را بر جزییات تحولات تاریخی معاصر نشان می‌دهد و با سرزدن به آرشیوهای وزارت خارجه‌ی آلمان و نیز دسترسی غیرمستقیم به آرشیوهای مسکو و باکو پاره‌ای جزییات را درباره‌ی فرازهای مهم تاریخ معاصر ایران، به‌ویژه تحولات سیاسی بعد از سال 1320 نشان می‌دهد که تاکنون نشانی از آن در آثار تاریخی معاصر نبوده است. با این حال، نوع داوری وی درباره‌ی قوام‌السلطنه که به نظر منحصربه‌فرد می‌رسد نشان از دیدگاه فکری خاصی دارد که به گمان نگارنده از آسیب‌های جدی لطمه می‌بیند. در بخش دوم مقاله‌ی حاضر برخی انتقادات در این زمینه مطرح می‌شود .

پایان بخش نخست

پی‌نویس‌ها

1. حمید شوکت، در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوام‌السلطنه، تهران، نشر اختران، 1385 .
2. مطالب این بخش با توجه به منابع ذیل نوشته شده است :
الف . عباس میلانی، کورش لاشایی و تجربه‌ی انقلاب: نظری به نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، در آدرس اینترنتی زیر :
http://www.shokat.com/articles_pdf/naghdmilani22.htm
ب. سایت حمید شوکت : www.shokat.com
ج. کتاب‌های :
حمید شوکت، از انحصارطلبی انقلاب تا سرکوب دولتی، تهران، نشر اختران .
________ ، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، گفت‌وگو با ایرج کشکولی، تهران، نشر اختران .
________ ، نگاهی از درون به جنبش چپ ایران، گفت‌وگو با کورش لاشایی، تهران، نشر اختران .
http://rouzegarema.blogfa.com/post-6.aspx
 
------------------------------------------------
قسمت دوم :
دنیای خاکستری سیاست
در بخش نخست، این مقاله مرور کوتاهی بر کتاب «در تیررس حادثه: زندگی سیاسی قوام‌السلطنه» نوشته‌ی حمید شوکت انجام شد و نویسنده‌ی کتاب نیز به اختصار معرفی گردید. در ادامه، چند نکته‌ی انتقادی درباره‌ی دیدگاه‌های طرح‌شده در کتاب عنوان می‌شود.
1. اید‌ئولوژی سیاسی قوام
کتاب حمید شوکت درباره‌ی قوام‌السلطنه و نقش وی در تاریخ معاصر ایران از برخی جهات با آنچه مورخان دیگر یا لااقل مورخانی با گرایش‌های متفاوت ملی و مترقی نگاشته‌اند در تضاد و تناقضی آشکار است. شوکت در فصل‌های آغازین کتاب به استناد پاره‌ای نقل‌قول‌ها و اسناد ادعا می‌کند قوام حضور تعیین‌کننده و یا دست‌کم پراهمیتی در جنبش مشروطه‌خواهی ملت ایران داشته است. بنا به ادعای شوکت «با تبعید رضاشاه، نام آزادی، قانون و کلام مشروطیت بر زبان‌ها بود و این کلام، با فرمان مشروطه، به نام قوام گره می‌خورد» (ص. 176). اما آیا اگر قوام به عنوان «دبیر حضور دربار قاجار» فرمان مشروطیت را با خط خوش نوشت، سخن‌گفتن از گره‌خوردن فرمان مشروطه با نام قوام، دست‌کم اغراق‌آمیز نیست؟ بسیاری از نوشته‌های مشروطه‌خواهان به‌نام در سال‌های رییس‌الوزرایی یا وزارت قوام قبل از روی‌کارآمدن رضاشاه حاوی انتقادات تند نسبت به قوام است. همان‌طور که مثلاً از مشیرالدوله یا مستوفی‌الممالک به نیکی یاد می‌کنند. چه‌گونه وجدان عمومی روشنفکران و مشروطه‌خواهان یک جامعه می‌تواند چنین از واقعیت به دور باشد؟
پدیده‌ی قوام‌السلطنه در ایران آن زمان، یک استثنا نبود. وی در نهایت اصلاح‌طلبی می‌توانست باشد که با «استبداد خیرخواهانه» پروژه‌ی مدرنیزاسیون (و البته نه مدرنیته) را در جامعه پیش ببرد. وی متعلق به نسلی از سیاستمداران که نخستین بار با فرنگ آشنا شدند و با توجه به عقب‌ماندگی جامعه‌ی خودی راهی به جز استبداد برای موفقیت نو‌سازی جامعه در پیش نمی‌یافتند.
مگر رضاشاه در دوران زمامداری‌اش روشی به جز ایده‌های قوام داشت؟ سرکوب حرکت‌های تجزیه‌طلبانه‌ی داخلی، استقرار دولت مرکزی مقتدر، به قول نویسنده تعامل مثبت با خارجی‌ها، و مدرن‌سازی جامعه.
نویسنده بارها در بخش‌های مختلف کتاب انتخاب قوام به نخست‌وزیری یا رییس‌الوزرایی را حاصل انتخاب دولت‌های استعماری می‌داند. انتصاب قوام به رییس‌الوزرایی (بعد از سید ضیاء) بازتاب انتخاب جدید انگلستان بود (ص. 112)؛ وی در سال 1331 در پی زدوبندهایی که با سفارتخانه‌های خارجی داشت از سوی شاه برای نخست‌وزیری برگزیده شد. حتی نکته‌ی بسیار جالب‌توجه و خواندنی که نویسنده درباره‌ی ارتباطات پنهانی قوام با آلمانی‌ها در سال‌های پس از اشغال ایران توسط متفقین اعلام می‌کند نیز به هیچ عنوان نشانه‌ی گرایش ضداستعماری و ملی‌گرایی‌ قوام نیست؛ بلکه وی همچون هر صاحب‌قدرتی که صرفاً تمنای قدرت دارد درصدد تعامل با تمامی قدرت‌های بزرگ جهانی بود. همان‌طور که رضاشاه نیز پیش از وی چنین کرده بود.
عملکرد قوام نشان می‌دهد که تاثیرپذیری وی از مشروطه در همان حدود مثلاً تاثیرپذیری رضاشاه از پدیده‌ی مشروطیت است: یعنی مدرنیزاسیون به‌علاوه‌ی دولت مقتدر مرکزی. اتفاقاً قوام نیز مانند رضاشاه معتقد به تبانی و زدوبند به قول نویسنده تعامل مثبت با دولت‌های استعماری بود. و اتفاقاً قوام هم به دمکراسی باور نداشت؛ او نیز طرفدار دولتی مقتدر و سرکوب‌گر بود (البته به شرط آنکه خود در راس آن قرار گرفته باشد!)
قوام‌السلطنه نیز به رغم آن که دیپلماتی کارکشته بود و گاه ژست‌های دمکراتیک می‌گرفت، همچون رضاشاه در نهایت یک مستبد بود. افرادی همچون قوام‌السلطنه یا رضاخان آرمان مشروطه را صرفاً در پروژه‌ی مدرنیزاسیون و دولت مرکزی خلاصه کرده بودند و این یعنی آن که شرط لازم مشروطه را می‌دیدند اما شرط کافی آن، یعنی قانون‌گرایی و آزادی، در حقیقت روح مشروطه، را به قربانگاه می‌بردند.
نکته‌ی پراهمیت دیگر آن که قوام به‌شدت آلوده به فساد مالی بود و مدارک بسیار در این زمینه وجود دارد و نویسنده نیز در کتاب به مواردی از آن اشاره کرده است. میرزاده‌ی  عشقی در هجویه‌ای که درباره‌ی قوام سروده به‌صراحت می‌گوید (1):«ارث پدر گفتمت به او نرسیده
جیب شما ملت فقیر بریدهپارک بنا کرده است و رفته خراسان
هرچه که بوده در آن دهات خریده
این همه پول از کجا رسیده بر این مرد
کو بسپارد به بانک‌های عدیده»
از این رو، در یک کلام مشروطه‌خواهی قوام از همان جنس مشروطه‌خواهی رضاشاه بود: یعنی استبداد به اضافه‌ی مدرنیزاسیون.

2. احمد قوام و محمد مصدق در ترازوی تاریخ
حمید شوکت ادعا می‌کند که «سی تیر، جز شکستی شوم یا فرصتی از دست‌رفته چیز دیگری بیش نبود.» (ص.317)  معنای دیگر این عبارت آن است که اگر قوام نخست‌وزیر می‌ماند (در پی استعفای مصدق) می‌توانست راه‌حلی برای بحران نفت پیدا کند و قرارداد فاجعه‌بار کنسرسیوم بر اقتصاد ایران تحمیل نمی‌شد. البته، اگر احتمالاً هرکس دیگری هم به روش قانونی به قدرت می‌رسید، نه از طریق کودتای امریکایی‌ها و انگلیسی‌ها، بدیل بهتری برای بحران نفت پیدا می‌شود. اما بدون تردید باید بر آرمان‌های ملی‌کردن صنعت نفت چشم می‌پوشید.
اما نکته این است که چرا باید سی‌ام تیرماه را شکست شوم یا فرصت از دست رفته بدانیم؟ چرا عدم‌پذیرش پیشنهاد مشترک امریکا و انگلیس به دولت مصدق در اسفند 1331 یعنی 8 ماه بعد از 30 تیر که به قول نویسنده «آخرین امید به حل مسالمت‌آمیز مسئله‌ی نفت از بین رفت» (ص.316) فرصت از دست رفته نباشد. آیا قوام در بهترین حالت و مساعدترین شرایط می‌توانست امتیازاتی بیش از این پیشنهاد که حاصل مبارزات گسترده‌ی مردمی و تلاش‌های پیگیر دیپلماتیک دولت مصدق بود به دست آورد؟
پس چه طور می‌توان ادعا کرد که «(غلبه بر خواب آشفته‌ی نفت و کابوس کودتا) منوط به ماندن قوام بود (ص.317)»
کلیه‌ی مذاکرات نفتی دولت دکتر مصدق با انگلیسی‌ها و امریکایی به‌تفصیل کافی در کتاب خواب آشفته‌ی نفت نوشته‌ی محمدعلی موحد ذکر شده است. سقف امتیازاتی که آن‌ها در آن مقطع می‌توانستند به ملت ایران بدهند نیز کم‌وبیش معلوم است. برای نظام جهانی سرمایه‌داری در سال 1953 امکان‌پذیر نبود که کشوری به‌سادگی منابع نفتی خود را ملی کند و منافع حاصل از آن را در اختیار بگیرد. به یک دلیل روشن: سامان مناسبات اقتصادی آن‌ها با کشورهای پیرامونی صادرکننده‌ی انرژی و یا کلیه‌ی صادرکنندگان مواد خام و اولیه از هم می‌پاشید. از سوی دیگر، دنیای پس از جنگ سرد (لااقل تا اواسط دهه‌ی 1980) جهانی نبود که امکان استمرار نظام‌های دمکراتیک در کشورهای بحران‌زده‌ی جهان‌سومی به‌ویژه کشوری که در منطقه‌ای سوق‌الجیشی قرار گرفته و صادرکننده‌ی نفت، یعنی شریان حیاتی اقتصاد جهانی، است فراهم آورد. چرا که در دنیای جنگ سرد ، بدیل چپ‌گرا به طور بالقوه در تمامی این کشورها می‌توانست حضور داشته باشد و هدف بلافصلش نیز کسب قدرت سیاسی بود. از همین روست که کودتای 28 مردادماه در تهران، یک استثنا در کارنامه‌ی کشورهای غربی نبود بلکه شاید قاعده‌ی رفتاری آن‌ها در قبال جنبش‌های دمکراتیک اجتماعی در این کشورها طی سه دهه‌ی آتی به شمار رود.
اما بی‌آن که بخواهیم به ورطه‌ی دیدگاهی دترمینیستی در قبال تاریخ فروافتیم، قضاوت‌های حمید شوکت در کتاب «در تیررس حادثه» منطقی می‌نماید؟ آیا مصدق، قوام، محمدرضا پهلوی،... در خلائی فارغ از زمان و مکان می‌زیستند. به‌راستی این افراد در تاریخ چه قدر نقش داشتند و چه‌قدر می‌توانستند مسیر آتی آن را تغییر دهند؟
این گفته‌ی جسارت‌آمیزی است اما آیا از یک ظرف زمانی و مکانی مشخص صحبت نمی‌کنیم؟ آیا آین ظرف زمانی و مکانی در جایی روی این کره‌ی خاکی قرار نگرفته است که در سرتاسر آن شاهد یک نظام به هم پیوسته‌ی جهانی هستیم. چرا سرنوشت کشورهای جهان سوم در دوران جنگ سرد و لااقل تا سال 1980 اینقدر به یکدیگر شبیه بود. آیا روی کار آمدن قوام یا هرکس دیگر اهمیت استراتژیک منابع انرژی فسیلی را برای نظام جهانی کاهش می‌داد؟
محمد مصدق، برای تاریخ معاصر ایران، نماد دمکراسی و ملی‌گرایی است. وی نیز همچون قوام سیاستمداری کارآزموده بود اما تفاوت وی با قوام این بود که برایش دمکراسی یک «بازی سیاسی» نبود، یک «پرنسیپ» بود. مصدق عمیقاً به لیبرال‌دمکراسی اعتقاد داشت. آیا به صرف فرارفتن از دمکراسی نمایندگی، آن‌هم در کشوری که انتخابات پارلمانی‌اش در تمامی سال‌های بعد از مشروطه همواره در فضایی تیره و پرتقلب صورت می‌گرفت، باید مصدق را به تحریک احساسات خفته‌ی عوام (ص.315) متهم کنیم؟
غرض نه آن است که قوام را یک‌سره سیاستمداری فاسد و غرض‌ورز معرفی کنیم نه آن که از مصدق اسطوره‌ای تاریخی بسازیم که عاری از خطا بود. اما تاریخ گواهی می‌دهد قوام پایبند اصول دمکراتیک نبود؛ اما مصدق به اصول دمکراسی عمیقاً اعتقاد داشت. قوام به مدرنیزاسیون اعتقاد داشت اما خود را تنها مجری آن می‌دانست و برای عملی‌ساختنش نیاز به «دولت مقتدر مرکزی» داشت. قوام معتقد بود در بازی سیاست باید به خارجی‌ها امتیاز بدهد و امتیاز بگیرد (تعامل مثبت). اما مصدق برای امتیازدهی و امتیازگیری خط‌قرمزی داشت که منافع ملی بود.

3. درباره‌ی درک روشنفکران از بلشویسم
هر فرد ریشه در خاک لحظه‌ای معین از تاریخ دارد و با جنبه‌های دیگر حیات اجتماعی و فرهنگی آن لحظه در تعامل و تعادل و تقابل است. بیرون کشیدن افراد از بستر تاریخی که در آن می‌زیستند و داوری درباره‌ی آن‌ها با پیش‌فرض‌ها و نگرش‌هایی که نسل‌های بعد از آن برخوردار شده‌اند از سویی انتظاری اغراق‌آمیز از افراد در شکل‌گیری سرنوشت تاریخی ملت‌ها پدید می‌آورد و از سوی دیگر بر عواملی را که در عینیت زندگی اجتماعی نسل‌های گذشته وجود داشته کمرنگ می‌سازد.
نویسنده بارها برای محکوم ساختن‌ بسیاری از انقلابیون سال‌های پایانی دوران قاجار به پاره‌ای نقل‌قول‌های آنان در دفاع از شوروی و نیز درخواست آنان برای کمک رژیم تازه‌استقرار‌یافته‌ی بلشویک‌ها اشاره می‌کند. در اینجاست که گویا نویسنده انتظار دارد انقلابیون نزدیک به یک قرن پیش نیز از همان درک وی از لنین و لنینیسم برخوردار بودند.
در نخستین سال‌های پیروزی انقلاب اکتبر این تنها انقلابیون ایرانی نبودند که دلبسته‌ی لنین و انقلابش شدند؛ این موجی بود که در کل جهان به راه افتاده بود؛ از روشنفکران لیبرالی مانند برناردشاو گرفته تا سوررئالیست‌های رادیکال فرانسوی.
عارف قزوینی در پی پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه می‌نویسد: «ای لنین ای فرشته‌ی رحمت
قدمی رنجه کن تو بی‌زحمت
تخم چشم من آشیانه‌ی توست
پس کرم کن که خانه، خانه‌ی توست»
آیا می‌توان به استناد این شعر ادعا کرد عارف قزوینی وطن‌فروشی بود که می‌خواست کشورش را به امپراتوری بلشویک‌ها هبه کند. محمدتقی بهار که در مشروطه‌خواهی و وطن‌دوستی‌اش تردیدی نداریم ستایش‌های بسیار از لنین و انقلاب اکتبر دارد و همین طور بسیاری از چهره‌های مطرح فرهنگی، اجتماعی و سیاسی مترقی و ملی‌گرای آغاز قرن.
در چنین حال و هوایی که در ایران و جهان حاکم بود چرا باید به میرزا کوچک‌خان یا محمد تقی خان پسیان خرده بگیریم که در سال 1920 درک درستی از لنینیسم و انقلاب روسیه‌ی شوروی نداشتند.
برای خواننده‌ی کتاب و نگارنده‌ی این سطرها، مرزبندی عمیق نویسنده با لنینیسم و امپراتوری بلشویک‌ها در روسیه در  سطرهای پیدا و پنهان کتاب آشکار و قابل‌احترام است. اما نمی‌فهمد چرا اصرار دارد که همه‌ی تحولات ایران در نخستین دهه‌های قرن و جایگاه نیروهای سیاسی را صرفاً از منظر درک و یا رابطه‌شان با اتحاد شوروی تبیین کند. محمدتقی خان پسیان یک دمکرات و آزادیخواه بود که به آرمان‌های مشروطه باور داشت، آیا به صرف این که وی در مقطعی از زندگی و مبارزات نافرجام  خود نامه‌ای به لنین نوشت و خواستار حمایت وی شد توجیه سرکوب وی از طرف دولت مرکزی می‌شود و این که بی‌رحمانه چنین پیش‌بینی کنیم: «... خطر انقلاب بلشویکی در خراسان و تجزیه‌ی کشور به واقعیتی انکارناپذیر بدل می‌شد و در نهایت از رویای رومانتیسم انقلابی کلنل، کابوسی تلخ و هولناک برای ایران برجای می‌گذاشت.» (ص.106)
به‌جرات می‌توان گفت شناخت از منافع دولت جدید روسیه در ایران در آن زمان امکان‌ناپذیر بود. این دولت به نام آزادی و حقوق طبقات زحمتکش به قدرت رسیده بود. مبارزه‌ی افرادی مانند قوام با شوروی هم نه از منظر آرمان‌‌های انقلاب مشروطه و استقلال‌طلبی که از منظر محافظه‌کاری در کمین قدرت صورت می‌گرفت که مخالف انقلاب و انقلابی‌گری بود.
در شرایطی که امروز یعنی نزدیک به 90 سال پس از انقلاب اکتبر هنوز برخی روشنفکران درک درستی از آن ندارند چه‌گونه می‌توانیم از انقلابیان یکصدسال پیش چنین توقعی داشته باشیم.
به گمان نگارنده، به نظر می‌رسد داوری نویسنده درباره‌ی انقلاب اکتبر در نهایت وی را دچار نوعی هیستری کرده و تمامی وقایع تاریخی پس از آن را از آن منظر ترسیم می‌کند. گفته می‌شود برخی مورخان آلمانی مانند ارنست مولر و میشل استومر معتقدند که نازیسم واکنشی به استالینیسم بود و به نوعی تقلید از بلشویسم است.» (2) انگیزه‌ی این نویسندگان خواه هیستری ضدشوروی باشد و خواه مبرا کردن مسئولیت ملت آلمان از روی‌کار آمدن فاشیسم در نوع نگرش شبیه دیدگاه حمید شوکت در محکوم‌ساختن انقلابیان ایرانی به خاطر نداشتن موضع‌گیری مناسب در قبال شوروی آن‌هم در مقطعی است که دولت بلشویک‌ها هنوز آینده‌ای ناروش در پیش داشت. گویی وقتی نویسنده از جنبش جنگل یا حرکت آزادیخواهانه‌ی پسیان در خراسان می‌نویسد همچنان دارد از سال‌های «حرکت بلشویک‌ها از انحصارگرایی به سمت استبداد» سخن می‌گوید.
این که سیاست‌مداران ایران گرایشی مستقل از همسایه‌ی شمالی داشته باشند طبعاً به سود منفعت ملی ایران و ایرانیان بوده است. اما اگر قرار است که سرکوب محمدتقی‌خان پسیان را به صرف نگارش نامه‌ای برای درخواست کمک از لنین نادیده انگاریم؛ چرا ارتباط و توسل دایمی قوام به استعمارگران انگلیسی و امریکایی نباید باعث شود در تمجید از وی اندکی کوتاه بیاییم. به همین ترتیب، به رغم آن که از استقلال فکری و عملی میرزاکوچک‌خان و تمایزش با جناح‌های چپ جنبش جنگل (خواه جناح حیدرخان و یا جناح افراطی خالوقربان) آگاهی داریم باز هم به سبب استفاده‌ی او از کمک‌های شوروی و اتکایش به آن وی را محکوم می‌کنیم.
چرا باید مبارزان و روشنفکران دهه‌های قبل را متهم سازیم که درک درستی از انقلاب روسیه نداشتند؟ در حالی که مثلاٌ خود آقای شوکت نیز پس از دو دهه فعالیت نظری و عملی به درک کم‌وبیش جدیدی از لنینیسم آن هم در نیمه‌ی دهه‌ی 1980 و در پی دو دهه فعالیت مستمر نظری و عملی می‌رسد.
نکته‌ی پایانی آن که نویسنده در همان فصل پایانی کتاب به بسیاری از چهره‌های ملی در جنبش ملی‌شدن صنعت نفت به خاطر استفاده از واژگان سنتی و غیرعرفی (سکولار) حمله می‌کند. گویی آنان پیشاپیش باید تمامی تجربیات ما را داشته‌ باشند و بار اجتماعی این واژگان و هزینه‌ای را که برجامعه تحمیل خواهد کرد دریابند.
با عینک امروز می‌توان واقعیت‌های تاریخی را بهتر و شفاف‌تر دید اما نمی‌توان از بازیگران عرصه‌ی تاریخ انتظار داشت که عینک ما را بر چشم گذاشته باشند و پیشاپیش تمامی تجارب آتی جامعه‌ی خود را بشناسند.
پی‌نویس‌ها

1. به نقل از: محمد قائد، میرزاده عشقی، انتشارات طرح نو، 1377 (ص.152)
2. به نقل از: ژان فرانسوا دورتیه، علوم انسانی، گستره‌ی شناخت‌ها، ترجمه‌ی مرتضی کتبی و دیگران، نشر نی، 1383، ص. 339.