شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

به سوي شادكامي ماندگار



      به سوي شادكامي ماندگار
سونیا لیبومیرسکی، جیم ال کورتز برگردان علي كلاني طهراني

هنگام تجسم  يك روز شاد يا يك زندگي شاد، چه تصاويري به ذهن مي‌آيد؟  اين تصاوير در نظر بعضي افراد ممكن است غذا خوردن با دوستان يا اعضاي خانواده، زماني كه در كنار هم‌اند، مي‎خندند، داستان می‌گويند و سرشار از احساس محبت هستند، باشد. ديگران ممكن است شادكامي(Happiness)را در تحقق بخشيدن به اهداف مهم و باليدن به انجام كاري به نحو احسن بدانند. و همچنان در نزد بعضي افراد شادكامي ممكن است پيامد فرعي انجام اعمال نيك باشد، مثلا كمك به ديگران و باور به اينكه جهان به سبب آن، مكاني بهتر خواهد بود. اكثريت قاطع ساكنان كشور آمريكا شادكامي را يكي از اصلی‌ترين اهداف زندگي خود مي‌دانند اگرچه درباره اينكه چه چيزي آنان را به شادكامي مي‌رساند اختلاف فراوان دارند (Diener,suh,smith,&shao,1995).

دقيقا شادكامي را چگونه مي‌يابيد؟ هزاران سال است كه اين پرسش مطرح ‌است و اگرچه بسياري از كتاب‌هاي خود-ياري تلاش كرده‌اند كه پاسخ‌هايي براي اين پرسش پيشنهاد كنند،  نتايج به دست آمده از آن‎ها  اغلب مبتني بر شخصيت و تجربه فردي خود نويسنده است. تنها به تازگي شواهدي علمي و كارآمد براي اكثر انسآن‎ها در نشان‌دادن راهي ممكن به سوي شادكامي پايدار، پديد آمده است. منظور از علمي اين است كه محققان آزمايش‌هاي جدي و دقيقي را انجام داده‌اند تا مشخص كنند آيا روش‎های خاص در عمل به افزايش شادكامي مي‌انجامد یا خیر. مقاله حاضر به بررسی شواهد و ارائه پيشنهادهايي عملي می پردازد كه بتوان در ايجاد تغييري قابل تحمل و طولاني‌مدت سطح رفاه از آن‎ها بهره برد.

آيا شادكامي هدف ارزشمندي است؟

پيش از ارائه پيشنهادهايي در باب اينكه چگونه شخص شادتري باشيم، مهم است اثبات كنيم، كه شادكامي هدفي مطلوب است. البته همه مي‌دانند كه شادكامي به كسي كه آنرا تجربه مي‌كند احساس خوبي‌ مي‌دهد. اما برخي ممكن است ادعا كنند كه انسآن‎هاي شاد تن پرور، سبك‌مايه، يا بي‎انگيزه‌اند. با وجود این، شواهد علمي جديد كاملا مخالف با اين مدعاست.انسآن‎هاي شاد به جاي اينكه ساده لوح و تن آسا باشند افرادي پرانرژي، خلاق، و پربازده در محل كار، و ساعي و با انگيزه در كمك به ديگران هستند. افراد شاد در اجتماع داراي دوستان بيشتري هستند، در تعاملات اجتماعي رضايتمندي بيشتري دارند و احتمال جدايي و طلاق گرفتن آن‎ها كمتر است. و افراد شاد به لحاظ سلامت جسمي و ذهني سيستم ايمني نيرومندتري دارند، به نحوي كارآمدتر از عهده استرس برمي‌آيند، حتي بيشتر عمر مي‌كنند (Fredrickson,2001;Lyubomirsky,king,&Diener,2005). در مجموع شادكامي تنها احساسی خوب نيست. شادكامي بهره‌مندي‌هاي گسترده و متعددي براي فرد و همچنين خانواده ، محل كار و جامعه دارد.

تعريف شادكامي

زماني‌كه درباره چگونگي افزايش شادكامي صحبت مي‌كنيم منظورمان تنها ايجاد انواع زودگذر سرشار شدن، نيست.وقتي تيم موردعلاقه شما در يك بازي مهم پيروز مي‌شود و يا هنگام يافتن يك تك دلاري در خيابان ممكن است اين نوع سرشار شدن‌هاي زودگذر را تجربه كنيد. روانشناسان در ارتقاء روحيه انسآن‎ها در دوره زماني‌كوتاه نسبتا خوب عمل كردند.تكنيك‏هايي مثل آبنبات دادن، نواختن موسيقي لذت‌بخش، بدست دادن بازخوردهاي مثبت، تمام اين‎ها عواطف مثبت زودگذر را افزايش مي‌دهند. مشكل اينجاست كه اين افزايش‌ها دوام ندارند. همانطور كه در ادامه تبيين خواهم كرد، روحيه افراد همراه با تغيير محيط واكنش نشان مي‌دهد و دچار نوسان خواهد شد. هنگامي‌كه اتفاق بسيارخوبي رخ مي‌دهد افراد بيشتر احساس شادماني مي‌كنند. هنگامي كه اتفاقي تاسف‌بار رخ مي‌دهد، آن‎ها اندوهگين مي‌شوند. اما اين تغييرات عمر كوتاهي دارند و انسآن‎ها  با سرعت به سطح خط پايه در شادكامي بازمي‌گردند.(Brickman &Cambel, 1971) هدف از تحقيقاتي كه در اينجا شرح مي‌دهيم ايجاد تغييرات با دوام و قابل تحمل در سطح تمايلات انسآن‎ها در شادكامي است. اين امر مي‌تواند با اين عنوان كه روي‌هم‌رفته چگونه شخص در مدت زمان طولاني احساس خوشبختي مي‌كند، مورد تامل واقع شود.درrickman&Cambel, 1971)رنددوهمساس شادي مي‌كنندهد ودچار نوسان خواهد شدر سرشار شدناست.يينتصاويري به ذهن مي‌آيد؟

اكثر پژوهشگران  شادكامي را با سه مولفه فراواني موارد عاطفه مثبت، موارد كمي از عاطفه منفي و سطح بالاي رضايتمندي از زندگي تعريف مي‌كنند.(Diener et al,1995). عاطفه مثبت و منفي به ترتيب در احساسات خوب و بد تجربه مي‌شوند. در مقابل در ارزيابي ميزان خشنودي فرد از وضعيت زندگي‌اش مولفه«رضايت از زندگي» سنجه فراگيرتري است. كساني‌كه در رضايت از زندگي در سطح بالايي قرار دارند با اظهاراتي چون «شرايط زندگي‌ام بسيار خوب است»همدلي دارند (Diener, Emmons, Larsen, & Griffin, 1985).

 به توصيفي كه از شادكامي ارائه كرديم بايد بيافزاييم كه منظور ما از شادكامي حالتي ذهني است، به اين معنا كه خود-گزارش‌دهي‌، روشي معيار در تعيين شادي افراد است. گرچه برخي پژوهشگران از طریق پرسش از دوستان و خانواده به ارزيابي مقدار شادي شخص خاص مي‌پردازند، در نهايت آخرين داوري ازآن "كسي است كه در درون فرد زندگي مي‌كند". بنابراين  اصطلاح "نيك‌زيستي‌ذهني"  اغلب مانند سرتاسر اين مقاله ، مترادف با شادكامي به كار مي‌رود.

آيا شادكامي افزايش يافتني است؟ دلايلي به سود بدبيني

آيا شادتر شدن واقعا ممكن است؟ شايد تعجب كنيد وقتي بفهميد تا همين اواخر داده‌هاي علمي بسيار كمي براي پاسخ به اين سوال كه آيا انسآن‎ها مي‌توانند به‌گونه‌اي با دوام شادكامي خود را افزايش دهند، وجود داشت. در واقع، قبلا پژوهشگران در امكان شادتر شدن بسيار ترديد داشتند. دو دليل مبناي اين بدبيني بود اول آنكه  شادكامي تا حدودي وابسته به ژن افراد است و دوم اینکه انسآن‎ها عادت كرده‌اند يا گرايش دارند كه به تدريج از مثبت‌ترين تجربيات زندگي و آنچه در ابتدا آن‎ها را به لذت رسانده است، لذت نبرند. بنابراين، برخي مي‌گويند هرگونه تلاش براي افزايش شادكامي بيهوده است. زيرا پس از يك تجربه لذت بخش انسآن‎ها به سطح شادكامي محوري كه ژن‌شان براي آن‎ها معين كرده، بازمي گردند. در ادامه دلايل به سود اين ديدگاه را شرح خواهيم داد.

نقش وراثت و شخصيت

سطح پايه شادكامي، يا نقطه آغاز آن، براي بعضي افراد بالاتر از بعضي ديگر است. به بياني ديگر، بعضي از شما به صورت طبيعي يا سرشتي شادتر از ديگران هستيد. سال‎ها پژوهش بر روي برادرهاي دوقلوي همسان، روانشناسان را برآن داشته نتيجه بگيرند كه خط پايه شادكامي بوسيله ژنتيك تعيين شده است(Lykken&Tellegen, 1996). به عبارت ديگر اگر شما و برادرتان دوقلو باشيد در قد و هوش و آمادگي پذيرش تنش و همچنين سطح شادكامي به يك اندازه سهم برده‌ايد.

اين واقعيت كه شادكامي وراثت‌پذيري بالايي دارد، همچنين هماهنگ با اين يافته است  كه سطح شادكامي افراد به شدت با برخي صفات شخصيتي آن‎ها مرتبط است. مثلا افراد روان رنجور گرايش كمتري به شادي دارند، و  برون‌گرايان بيشتر از درون‌گرايان گرايش به شادي دارند. چنين صفاتي نسبتا ثابتند به اين معنا كه در طول زندگي تغيير چنداني نمي‌كنند. برخي پژوهشگران با استفاده از اين يافته‌ها استدلال مي‌كنند كه شادكامي از صفات شخصيِ پايدار است و در برابر هر نوع تغيير معنا دار مقاومت مي‌كند.(Costa, McCrae, &Zonderman, 1987).

خو گیری به لذت

فرضيه خوگیری به لذت‌ منشا ديگري براي بدبيني نسبت به امكان افزايش شادكامي بادوام فراهم مي‌كند. به زباني ساده،در تاثرات عاطفي مثبت و منفي، با گذشت زمان گرايشي به سوي كمرنگ شدن وجود دارد. براي مثال زماني در زندگي‌ خود را به يادآور كه اتفاقي به غايت خوب برايت رخ داده است. اين اتفاق ممكن است چيزي باشد كه قبلا براي تو يك رويا بوده است، مثل قبول شدن در دانشگاهي معتبر، پيروزشدن در مسابقه دوميداني و... بلافاصله بعد از آن چه احساسي داريد؟ به احتمال زياد احساس نشاط و سرزنده بودن داريد.‏‎ ممكن است شما پيوسته به اين اتفاق بيانديشد، در ذهن خود آ‌نرا مرور كنيد، با دوستان و خانواده خود فقط درباره اين اتفاق صحبت كنيد و احساس كنيد يقينا لذتي را كه تجربه كرديد براي هميشه باقي‌خواهد ماند.

صد البته، لذتي كه تجربه كرديد تا ابد دوام نخواهد داشت. اگرچه انديشيدن درباره زندگي جديد به عنوان دانشجو در دانشگاه، يا مهارتي كه در ورزش به دست آورديد، ممكن است شما را سرشار از لذت كند، به تدريج و در دفعات بعدي، انديشيدن به اين رويداد، نمي‌تواند لذت نخستيني  را كه احساس كرده بوديد، فراهم كند. اين امر به فرآيند خوگیری به لذت می انجامد كه در آن رويدادهايي كه در ابتدا آكنده از هیجان هستند به تدريج  شور و شدت خود را از دست مي‌دهند(Brickman & Campbell, 1971).از اين تغييرات به سوي زندگي بي‌هيجان شواهد فراواني به‌دست آمده كه خوگیری انسآن‎ها به رويدادهاي مختلف را نشان مي‌دهد. براي مثال انسآن‎ها به تدريج با نتايج به دست آمده از انتخابات رياست جمهوري، يا رويدادي ورزشي، به پايان آمدن يك رابطه رومانتيك، پيروزي در لاتاري، فلج شدن، از دست دادن محبوبي و... خو می گیرند(Brickman, Coates, &Janoff-Bulman, 1978; Gilbert, Pinel,Wilson, Blumberg, & Wheatley, 1997; Sieff, Dawes, &Loewenstein, 1999;Wortman, Silver, & Kessler, 1993).

در سال 1996سو[1]، داينر[2]و فوجيتا[3] از دانشجويان خواستند گزارشي از سطح نيك‌زيستي ذهني، و شماري از تجربه‌هاي مثبت و منفي خود در چهار سال گذشته، ارائه دهند. اگرچه بسياري از دانشجويان رويدادهاي مهمي را درزندگي خود تجربه كرده بودند مثل از دست دادن يكي از اعضاي خانواده، آغاز كردن و يا پايان بخشيدن به يك رابطه رومانتيك، نامزد كردن، ازدواج، كسب مدارج علمي، يافتن شغل، اگر از زمان رخ دادن آن رويداد بيشتر از شش‌ماه گذشته‌بود، ارتباط معناداري بين شماري از رويدادهاي مثبت و منفي كه در بالا ذكر شد و گزارش‌ دانشجويان از شادكامي، وجود نداشت. اين مطالعات نشان مي‌دهد، باوجود شادي يا اندوه بسياري كه در ابتدا با يك رويداد همراه است، با كمال تعجب دوام و استمرار اين واكنش‌هاي عاطفي عمري كوتاه دارند. به بياني‌ديگر در تلاش به سوي شادتر زيستن، تغيير دادن شرايط زندگي چون تغيير در روابط، شغل و مدرسه در طولاني مدت، احتمالا روش موفقيت‌آميزي نخواهد بود.

شادكامي را نمي‌توان آگاهانه به‌دست آورد

گاهي اوقات ‌كه انسآن‎ها هدف آگاهانه خود يعني شادتر زيستن را آشكار مي‌كنند، در نهايت به عكس نتيجه مي‌گيرند. تحقيقات آرلي[4]و لويونستين[5] در سال 2003 نشان داد كه اگر از مردم بخواهيم تا جايي كه مقدورشان است احساس شادي كنند اين امر در نسبت با اشخاصي كه از آن‎ها چنين در خواست نشده است منجربه نوعي كاهش در شادي زودگذرافراد مي‌شود.

ارزيابي و زيرنظر داشتن هميشگي سطوح شادكامي به صورتي مشابه آسيب‌زا بوده است. به نظر مي‌رسد شادكامي غالبا محصول فرعي تجربه‌اي لذت‌بخش است، و شايد نتواند بالذات هدفي آگاهانه باشد. يا همانگونه كه ناتانل هاوتورن[6] فصيحانه بيان كرد" شادكامي چون پروآن‎هاي است كه اگر تعقيبش كني هميشه دور از دسترس خواهد بود، اما اگر آرام بنشيني ممكن است پايين بيايد و به‌روي تو بنشيند".

دلايل خوش‌بيني: الگوي شادكامي پايدار

برخي پژوهشگران با استفاده از يافته‌هايي كه در سطور قبل توضيح داديم، از اين ادعا كه طلب فزوني شادكامي تلاشي بي‌ثمر است، حمايت مي‌كنند (Lykken&Tellegen, 1996). خوشبختانه هم اين واقعيت كه شادكامي نوعي سازه ژنتيكي دارد و هم اين واقعيت كه ما بارويدادهاي مثبت زندگي سازگار مي‌شويم، هيچكدام به این معنا نيست كه شادتر بودن امري غير ممكن است. پژوهش‌هاي جديد حاكي‌ از آن‌اند كه سطح شادكامي شخص تغييرناپذير نيست و شخص مي‌تواند با بهره‌بردن از فعاليت‌هاي خود خواسته معين سطح شادكامي خود را ارتقا دهد. همانطور كه در بالا تبيين شد، الگوي شادكامي پايدار مي‌گويد كه شادكامي سه عنصر تشكيل دهنده دارد: "نقطه پايه" كه به صورتي ژنتيكي تعين يافته، شرايط زندگي، و فعاليت‌هاي ارادي. معني ضمني الگو اين است كه درصد بالايي از شادكامي شما با فعاليت‌هاي دشوار و آگاهي تعیين مي‌يابد، بنابراين، مي‌توان "افزايش در شادكامي" را با موفقيت به دست آورد.

نقطه پايه

بزرگ‎ترين قسمت اين كيك سه جزئي به "نقطه پايه" اختصاص دارد. بصورت تحت الفظي به آن نقطه‌اي گفته مي‌شودكه سطح شادكامي شخص در آنجا قرار دارد يا استوار شده ‌است. انسآن‎ها گرايش دارند داراي سطحي از شادكامي باشند كه پس از يك اتفاق مهم جذب آن شده‌اند. اين نقطه پايه براي بعضي افراد بالاتر از ديگران است. به عبارتي ديگر بعضي شادتر از ديگران به دنيا مي‌آيند. از ‌طرفي ديگر شما ممكن است با افرادي كه معمولا غمگين هستند آشنا باشيد. آن‎ها نيمه خالي ليوان را مي‌بينند و لذت بردن از زندگي روزمره را كاري دشوار يافته‌اند. روانشناسان خواهند گفت كه اين دو مجموعه از افراد نقطه پايه متفاوتي در نيك‌زيستي دارند. سال‎ها پژوهش در رشته‌اي به نام ژنتيك رفتاري روانشناسان را برآن داشته نتيجه بگيرند كه نقطه پايه در شادكامي را ژنتيك تعيين مي‌كند (Lykken&Tellegen, 1996). براي مثال دوقلوهاي همسان در مقدار شادي عمومي‌شان به شدت شبيه هستند، حتي زماني‌كه هزاران مايل با يكديگر فاصله دارند، اما دوقلوهاي غير همسان شباهت چشمگيري با خواهر و برادر خود ندارند. به دليل اينكه تلاش ارادي براي افزايش نقطه پايه شادكامي شما بوسيله تغيير ژن بطور متداول غير ممكن است، واضح است كه بايد در جاي ديگري به جستجوي كليد افزايش ماندگار شادكامي بپردازيم.

شرايط

شايد تعجب كنيد وقتي بفهميد كمتر از ده درصد شادكامي انسآن‎ها به شرايط بستگي دارد (Argyle, 1999; Diener et al., 1999).منظور ما از شرايط عواملي است كه زمينه زندگي شما را شكل مي‌دهد. براي مثال اگر مي‌خواستيد زندگي‌نامه شخصي خود را بنويسيد، اين زندگي‌نامه شامل مقدار زيادي اطلاعات درباره شرايط زندگي شما مي‌بود. شامل اطلاعات جمعيت‌شناسانه (مانند سن و جنسيت)، تجارب شخصي، موقعيت‌هاي متغيير زندگي (مثل تحصيلات ، وضعيت مالي)، ظاهر فيزيكي و...

پژوهشگران مدعي‌اند كه تغيير شرايط زندگي به منظور افزايش شادكامي، روشي غير معتبر است. اگرچه ممكن است احساس كنيد كه اگر بيشتر پول داشتيد يا در آب و هواي بهتري زندگي مي‌كرديد و يا ظاهري نيكوتر داشتيد، شادتر بوديد. مطالعات نشان مي‌دهد كه انسآن‎ها به‌سرعت با تغيير درآمد و موقعيت‌هاي مالي سازگار مي‌شوند (Diener&Oishi,2000; Lucas, Clark, Georgellis, &Diener, 2003.) افرادي كه جذاب‌ترند هميشه شادتر نيستند (Diener, Wolsic, & Fujita, 1995). و با فرض برآورده شدن نيازهاي اساسي، فرد ثروتمند تنها اندكي شادتر از همتاي فقير خود است. دليل اين يافته‌‌هاي دور از انتظار چيست؟ دليل اينكه شادكامي وابستگي زيادي به شرايط زندگي ندارد به احتمال زياد اين است كه عواملي چون درآمد، زيبايي و موقعت‌هاي زناشويي، فوق العاده براي سازگار شدن مستعد مي‌باشند و انسآن‎ها عموما دلمشغول آن‎ها نيستند. در عوض، اين شرايط  تمايل دارند در زمينه زندگي عاطفي شما حضور داشته باشند.

اين واقعا خبر خوبي است. دشواري حالتي را تصور كنيد كه كليد دستيابي به شادكامي در قلمرو شرايط زندگي قرارداشته باشد. چرا كه بسياري از اين شرايط نسبتا پايدارند و تغيير آن‎ها به غايت دشوار است. خوشبختانه لازم نيست براي شادتر شدن عمل جراحي پلاستيك كنيد و يا به سواحل كاليفرنيا نقل مكان كنيد. همانطور كه در بخش بعد تبيين خواهم كرد، كليدهاي شادكامي ماندگار بسيار كم هزينه‌تر و بسيار دست‌يافتني‌تر از چيزي است كه ممكن است تصور كنيد.

فعاليت ارادي

اين مولفه سوم چهل درصد شادكامي‌ما را شكل مي‌دهد. اين بخش از الگوي شادكامي پايداركه فعاليت‌هاي ارادي انسآن‎ها را مي‌سازد، همان دليل اميدواري پژوهشگران به امكان افزايش" نيك‌زيستي" ماندگار است. در تعريفي آزادتر مي‌توان‌ گفت فعاليت‌هاي ارادي اعمال و تمرين‌هايي هستند كه شخص براي به كار بردن انتخاب مي‌كند. به صورتي خاص‌تر افكار يا رفتارهايي كه نگاه شما را در كل به خودتان، زندگي‌تان و جهان تغيير دهد. يافته‌هاي روانشناسان نشان مي‌دهد افرادي كه با انتخاب خود فعاليت‌هاي ارادي معيني را انجام ‌مي‌دهند در واقع مي‌توانند خودشان را به صورتي ماندگار به افرادي شادتر تبديل كنند. اين خبر بسيار خوبي است. چرا كه مي‌توانيد يك‌خروار شادتر باشيد، اگر به انجام فعاليت‌هايي كه احتمالا شادكامي را فراهم مي‌كنند، متعهد شويد. و خوشبختانه رشد ميزان پژوهش‌هاي روانشناسي به ما نشان‌مي‌دهد كه كدام نوع از اين فعاليت‌ها بهتر به كار مي‌آيند. بخش‌هاي بعدي به شرح بعضي فعاليت‌ها كه به نحو كارآمدي افزايش ماندگار در شادكامي را فراهم مي‌كنند، اختصاص دارند.

ابراز قدردانی

پرورش قالب ذهنيِ قدرشناس ــ  كه مي‌‌توان آن رانوعي تمركز بر حق‌شناسي و سپاسگزاري براي موهبت زندگي دانست ــ   منتهي به شادكامي ماندگار خواهد شد. اما استفاده از  قدرداني به منظور رسيدن به شادكامي ماندگار به چيزي بيشتر از تشكر زباني نياز دارد. براي بهره‌وري از منافع قدرداني بايد توجه خود را بر روي چيزهاي مثبت زندگي متمركز كنيد و به‌راستي از آن‎ها لذت ببريد.

شواهد تجربي

برخي مطالعات جديد نشان مي‌دهند تمركز بر چيزهاي مثبت زندگي ــ اساسا "برشمردن نعمت‌ها و مواهب زندگي" منجر به افزايش سلامت فيزيكي و شادكامي ‌مي‌شود(Emmons & McCullough, 2003; Sheldon

&Lyubomirsky, 2006). در يكي از اولين مطالعات بر روي قدرداني، از گروهي از داوطلبان خواسته شد يك‌بار در هفته و به مدت ده هفته پنج نعمت كه شكرگزار آن‎ها هستند را فهرست كنند. دوگروه ديگر از داوطلبان بودند كه به جاي‌اينكه هر هفته متمركز بر قدرداني شوند از آن‎ها خواسته شده بود كه يا بر پنج مشكل روزانه و يا پنج رويداد مهم كه قبلا رخ داده بود تمركز كنند. افرادي كه از آن‎ها خواسته شده بود كه ابراز قدرداني كنند در مقايسه با دو گروه ديگر، خوشبين‌تر بودند و رضايتمندي بيشتري از زندگي داشتند. همچنين در گزارش‌هايي كه ارائه كردند كمتر نشانه‌هاي بيماري‎هاي فيزيكي وجود داشت و زمان بيشتري به ورزش اختصاص داده‌بودند.

نوشتن نامه به منظور ابراز قدرداني، راه ديگري براي ايجاد قالب ذهنيِ قدرشناس و در نتيجه پرورش شادكامي است. يكي از مطالعات نشان داد كه نوشتن نامه قدرداني به مدت پانزده دقيقه در هفته و در دوره زماني هشت هفته‌اي موجب بالابردن سطح شادكامي افراد به صورتي بادوام شد به گونه‌اي كه تا نه ماه پس از پايان مطالعات نيز نمايان بود. اين مورد حتي براي افرادي كه نامه‌هايشان را به كسي نشان ندادند نيز صادق بود. در هر حال ــ در زندگي واقعي ــ بسياري از انسآن‎ها تمايل دارند كه به كساني كه از آن‎ها قدرداني‌مي‌كنند بگويند كه چقدر از آن‎ها سپاسگزارند. چنين روشي در افزايش شادكامي و پرورش روابط بسيار موثر است. دريك پژوهش اينترنتي، سليگمن[7]، استين[8]، پارك[9]، و پترسون[10](2005) از شركت‌كنندگان خواستند شخصي را كه سزاوار قدرداني مي‌دانند ولي هيچگاه از او قدرداني نكرده‌اند در نظر آورند و نه تنها براي او نامه قدرداني بنويسند بلكه نامه را به اوتحويل دهند. گزارش‌هاي شركت‌كنندگان حاكي از افزايش شادكامي افراد به مدت يك ماه كامل بود.

علت كارآمدي اين روش چيست؟

چرا" ابراز قدرداني" شادكامي را افزايش مي‌دهد؟ چندين دليل احتمالي وجود دارد: اول اينكه احساس قدرشناس بودن نسبت به داشته‌ها اثرات خوگیری را كه در بالا ذكر شد خنثي مي‌كند و نگاه انسان را به زندگي تغيير مي‌دهد. براي مثال لحظه‌اي به چيزهاي خوشايند اما بادوام در زندگيتان كه روزانه با آن روبه‌رو مي‌شويد، بيانديشيد (مثل درختي زيبا در آن‌سوي پنجره، رستوران محلي مورد علاقه شما، و يا بهترين دوست‌تان). هر چه قدر هم كه اين چيزها خوشايند و لذت‌بخش باشند، با گذشت زمان و يا به سبب سازگار شدن، انسان‎ها ديگر گرايشي به قدرداني ازآن‎ها نخواهند داشت. اما زماني‌كه شما "قالب ذهني قدرشناس" داشته باشيد توجه عمده شما به اين داشته ها معطوف مي‌شود، از آن‎ها لذت مي‌بريد و بيشتر قدردان آن‎ها هستيد. به بياني ديگر اينگونه فعاليت‌ها به فهم و ايجاد نوعي تمركز مثبت برتجربه فعلي شما ياري مي‌رساند.

     شادترين انسان‎ها كساني‌هستند كه از حمايت اجتماعي نيرومندي برخوردارند(Myers, 2000). بنابراين دومين دليل سودمندي ابراز قدرداني اين است‌ كه مي‌تواند در پرورش پيوندهاي مهم اجتماعي ياري بخش باشد. به بيان دقيق‌تر وقتي در زندگي احساس قدرشناسي نسبت به بعضي افراد داريد، همچنين تمايل داريد زمان بيشتري را با آن‎ها بگذرانيد، رفتار بهتري با آن‎ها خواهيد داشت(Emmons & Shelton, 2002).

تجسم كردن "بهترين خود ممكن"

دومين فعاليتي كه موجب افزايش شادكامي مي‌شود با ايجاد نوعي حس خوش‌بيني به دست مي‌آيد. اين فعاليت شامل فكر كردن درباره زندگي در آينده و تجسم كردن "بهترين خود ممكن" در آن است(BPS; King, 2001).براي مثال دختر دانشجويي كه زندگي ايده‌آل خود در ده سال آينده را تجسم مي‌كند خود را روزنامه نگاري موفق مي‌بيند كه با مردي برگزيده و با هوش ازدواج كرده و صاحب فرزنداني سالم شده‌است، ويلايي در خارج از شهر دارد و هر تابستان به كشورهاي ديگر سفر مي‌كند.

نكته مهمي كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه تجسم كردن "بهترين خود ممكن" چيزي بيشتر از خيال‌بافي است، منظور از آن نوعي تمرين خود فريبي است. اهداف و تخيلات درحالي‌كه اهميت حياتي دارند بايد دست‌يافتني و معقول باشند(Diener& Fujita, 1995). درغير اين‌صورت ممكن است خودتان را مهياي شكست كنيد. براي مثال نسبتا غير محتمل است كسي آينده خود را به عنوان بيل گيتز[11] بعدي مجسم كند. هدف از اين فعاليت سامان بخشيدن به اهداف زندگي و خوش‌بينانه، نه خيال‌پردازانه، انديشيدن درباره چگونه نايل شدن به آن‎هاست.

شواهد تجربي

در يكي از پژوهش‌ها(King, 2001)، از شركت‌كنندگان خواسته شد به مدت چهار روز و  در هر روز بيست دقيقه درباره اينكه دوست دارند زندگي‌شان در آينده چگونه باشد، بنويسند. افرادي كه درباره بهترين خود ممكن‌‌شان در آينده نوشتند در مقايسه با كساني كه بيشتر درباره موضوعات معمولي نوشتند، بلافاصله پس از نوشتن و به مدت چند هفته تجربه افزايش روحيه مثبت را داشتند.

به‌تازگي به منظور بررسي تاثيرات اين فعاليت در دوره زماني طولاني، تحقيقات از سرگرفته شد. يك پژوهش چهار هفته (Sheldon &Lyubomirsky,

2006). و ديگري هشت هفته به طول انجاميد (Lyubomirsky et al., 2007). براي مثال در پژوهشي كه چهار هفته به طول انجاميد به شركت كنندگان در وضعيت "بهترين خود ممكن" دستور داده شد تا درباره تصاوير مطلوب از آينده‌شان بنويسند، از سوي ديگر از كساني كه در وضعيتي تحت نظر بودند خواسته شد رويدادهاي روزانه خود را به ياد آورند. همانطور كه پيش‌بيني مي‌شد، پس از گذشت چهار هفته گزارش‌هاي ارائه شده از كساني كه در وضعيت "بهترين خود ممكن" قرار داشتند در مقايسه با شركت كنندگان ديگر حاكي از تجربه افزايش عواطف مثبت بود(see also Lyubomirsky et al., 2007). ازاينرو به نظر مي‌رسد تجسم كردن بهترين خود ممكن به‌صورتي قانونمند روش موثر ديگري براي افزايش شادكامي‌است.

علت كارآمدي اين روش چيست؟

اساسا، فعاليت "بهترين خود ممكن"  طرز فكري خوش‌بينانه را پرورش مي‌دهد، چرا كه باعث مي‌شود تصور كنيد در آينده به مهم‏ترين اهدافتان دست خواهيد يافت. بنابراين نوعي تصوير مثبت از آينده ايجاد مي‌كند. براي مثال دختر دانشجويي كه قبلا فرض كرديم پس از پايان تمرين نوشتن ممكن است چنين فكركند؛ من يك نويسنده حرفه‌اي هستم، استاد روزنامه نگاري‌ام گفته كه در اين زمينه موفق خواهم شد و مي‌توانم به اهدافم در روزنامه‌نگاري دست بيابم. تمرين نوشتن اهداف را دست‌يافتني‌تر نشان مي‌دهد و انگيزه و حس خود مختاري شخص را پرورش مي‌دهد.

در واقع افراد خوش‌بين در مواجه با مشكلات سرسختي بيشتري دارند. چرا كه معتقدند اهدافشان دست‌يافتني است. همچنين، اگر كسي حقيقتا باور داشته باشد اهداف بلند مدتي كه دارد دست‌يافتني هستند، با مشكلات كوچك بهتر روبه‌رو خواهد شد. براي مثال دختري كه در بالا به آن اشاره كرديم اگر در آزمون دشوار روزنامه نگاري موفق نشود نا اميد خواهد شد، اما با چشم انداز جديد اين مشكل را كوچك خواهد شمرد و با اطمينان معتقد خواهد بود، اگر ايستادگي كند در آينده فرصتي مشابه به دست خواهد آورد.
     تمرين نوشتن به انسان‎ها اجازه مي‌دهد به اهدافشان تفصيل و استحكام بيشتري بخشند. عمل فيزيكي نوشتن به ساختار و تدوين منطقي داستان كمك مي‌كند در حالي‌كه صرف تفكر درباره آينده زندگي (بدون نوشتن تفكرات) ممكن است موجب آشفتگي و بي نظمي در انديشه‌هاي جاري شود(Lyubomirsky, Sousa, &Dickerhoof, 2006; Pennebaker&Graybeal, 2001). وقتي آينده مطلوب شما با  مفهومي از ساختار و انسجام نظم يافته باشد گام‌هايي را كه به سوي موفقيت برمي‌داريد بيشتر تحت كنترل شما خواهد بود.

انجام اعمال محبت‌آميز

سومين روشي كه در سطح"نيك‌زيستي"  تغييراتي پايدار فراهم مي‌كند مستلزم انجام اعمال محبت‌آميز است. اين امر ممكن است تعجب‌آور باشد زيرا رفتار منفعت‌آميز يا "جامعه‌يار"(Pro Social)را  به راحتي مي‌توان به نوعي از خودگذشتگي تفسير كرد. كمك به ديگران معمولا كاري وقت‌گير، خسته‌كننده و بي‌اجر و مزد به نظر مي‌آيد. با اين حال شواهد متعدد نشان مي‌دهد كه رفتار مطلوب اجتماعي هم براي شخص دريافت كننده و هم براي شخص نيكوكار نتايج مثبت به دنبال دارد.

شواهد تجربي

در پژوهشي جديد (Tkach, 2005) به‌طور نظام‌مند به بررسي تاثيرات اعمال محبت‌آميز در طول دوره‌اي چند هفته‌اي پرداخته‌ شد. در يكي از پژوهش‌ها، شركت كنندگان اعمالي چون شستن لباس هم‌اتاقي، كمك به همكلاسي در انجام تكاليف و باز نگه داشتن دَر براي افراد غريبه را انتخاب كردند. به‌طوركلي، انجام چنين اعمالي شادكامي شركت كنندگان را افزايش داد. البته آن پژوهش‌ها خيلي هم ساده نبودند. پژوهش‌ها همچنين در الف) بسامد اعمال محبت‌آميز و ب) تنوع اعمال محبت‌آميز شركت كنندگان با هم تفاوت داشتند. در مقابل گروه كنترل فقط رويدادهاي خنثي زندگي را از هفته پيش فهرست كردند.

نتايج نشان داد كه بسامد اعمال محبت‌آميز تاثيري بر "نيك‌زيستي"  افراد ندارد. اما تنوع اعمال محبت آميز (حتي پس از گذشت يك ماه) تاثير چشمگيري در افزايش شادكامي افراد دارد.  افرادي كه انواع مختلف اعمال محبت‌آميز را انجام ندادند در مرحله‌اي از پژوهش كاهش زيادي در "نيك‌زيستي" داشتند و فقط در انتهاي پژوهش بود كه به حالت اوليه خود بازگشتند. بخشي از تاثير تنوع در "نيك‌زيستي" آتي را مي‌توان با انديشه خوگیری به لذت كه ذكر آن گذشت، تبيين كرد. تصور كنيد به مدت چند هفته يك نوع عمل محبت‌آميز انجام مي‌دهيد (باز نگه داشتن در براي فردي كه بعد از ما وارد می شود) در ابتدا ممكن است از تعجب و قدرشناسي انسان‎ها نسبت به رفتارتان لذت ببريد، اما با گذشت زمان ممكن است اين واكنش‌ها قابل پيش‌بيني و بي‌مزه به نظر آيند و شما با انجام اين فعاليت به شادكامي دست نيابيد، اما با تغيير اعمال محبت‌آميز، مطمئنا‍ً با انجام هركدام سرشار از شادكامي مي‌شويد و همچنين شاهد مخاطبان و واكنش‌هاي غير قابل پيش‌بيني خواهيد بود.

چرا انجام عمل محبت‌آميز موجب افزايش شادكامي مي‌شود؟

از قرار معلوم انجام اعمال محبت‌آميز روشي موثر در افزايش شادكامي‌ است. چراكه اين روش ادراك شما را نسبت به خودتان تغيير مي‌دهد و به شما اجازه مي‌دهد كه به خودتان به‌مانند شخصي مفيد، مهربان و شايسته بنگريد(Bem, 1972). براي مثال بعد از اينكه داوطلب شديد در آخر هفته معلم خصوصي رياضي يك دانش‌آموز باشيد ديگر تصويري كه از خود در ذهن داريد شخصي نيست كه روزهاي تعطيل تا ظهر مي‌خوابد، بلكه خودتان را فردي مي‌بينيد كه در صبح سرد يك روز تعطيل برای یاری رساندن به یک دانشجوی ریاضی خواب را  بر خود حرام می کند.

همچنين انجام اعمال محبت‌آميز موجب مي‌شود آگاهي بيشتري به توانايي‌ها و استعدادهاي خودتان به دست آوريد و از آن‎ها بيشتر بهره‌مند شويد (Seligman, 2002). يك معلم خصوصي رياضي ممكن است متوجه شود كه مهارت ويژه‌اي در ساده سازي و تبيين  مفاهيم انتزاعي دارد. همانطور كه سليگمن (Seligman, 2002) ذكر كرد بالابردن توانايي‌ها و مهارت‌ها موجب نوعي احساس اصالت و اعتبار مي‌شود كه ارتباط نزديكي با شادكامي دارد.

همچنين، وقتي اثرات خوش‌قلبي خود را مشاهده مي‌كنيد احساس خوبي به شما دست مي‌دهد. مشاهده پيشرفت فوق العاده دانش‌آموز رياضي به سبب كمك‌هاي شما، يا پذيرا بودن يك تشكر از صميم قلب مي‌تواند شادكامي شما را افزايش دهد، اما افزون بر اينها انجام اعمال محبت‌آميز مي‌تواند سبب ايجاد ارتباطات قوي اجتماعي و پرورش رشدي پيوسته در منافع اجتماعي شود. كمك به ديگران موجب ارتباط بيشتر با جامعه مي‌شود. اين عمل باعث تعامل مستقيم شما با انسان‎هايي كه هرگز با آن‎ها ملاقات نكرده بوديد و يا آن‎ها را به خوبي نمي‌شناختيد، مي‌شود. داوطلبان خدمت در آسايشگاه‌ها ممكن است از سرنوشت بيماران خود چيزهاي قابل توجهي بياموزند. كار در پناهگاه آوارگان ممكن است شما را با چالش‌هايي كه افراد پيرامون شما باآن‎ها مواجه هستند، آشنا سازد. بنابراين اينكه گزارشات افراد داوطلب حاكي از پيوند عميق آنان با جامعه است تعجب‌آور نخواهد بود(Putnam, 2000).

انتخاب فعاليتي شادي‌افزا

در اين بخش توصيه‌هايي براي استفاده بهتر از فعاليت‌هاي شادكامي ارائه شده است. درباره فعاليت‌هايي كه به آن‎ها اشاره كرديم كارهاي زيادي مي‌توان انجام داد مهم اين است كه فعاليت‌ها شورمندي، تازگي و معناداري خود را حفظ كنند. پس پيشنهاد ما اين است كه به فكر دفعات انجام اين فعاليت‌ها باشيد. با يك حساب سرانگشتي هفته‌اي يك‌بار خوب است و با يافته‌هاي ما در بالا هم سازگاري دارد. تكرار بيشتر اين فعاليت‌ها بصورتي ناخواسته آن‎ها را  به افعالي قابل پيش‌بيني و خسته كننده  تبديل مي‌كند. همچنين بايد به راه‌هايي كه موجب تنوع در اينگونه فعاليت‌ها مي‌شود، انديشيد، اگر فعاليتي را كه انتخاب كرده‌ايد ابراز قدرداني باشد به اين بيانديشد كه چگونه مي‌توانيد اين احساس را تازه نگه‌داريد. مي‌توانيد هر هفته روي يكي از جنبه‌هاي زندگي تمركز كنيد.

همانطور كه همه كساني كه به موفقيت‌هاي بزرگ دست‌يافته‌اند اذعان دارند، بيشتر موفقيت‌هاي معنا دار زندگي به آساني به دست نمي‌آيند. با قبول اين مطلب بايد به ياد داشت كه افزايش سطح شادكامي نيز مستلزم تلاش است. پژوهش‌ها نشان داده‌اند افرادي كه موفقيت بيشتري در افزايش سطح شادكامي خود داشته‌اند هفته‌ها و يا ماه‌ها فعاليت‌هاي ارادي خود را دنبال مي‌كردند (Lyubomirsky et al.,2007; Sheldon &Lyubomirsky, 2006).اين به معناي تعهد به آغاز كردن و هم ادامه دادن فعاليت‌هاي شادكامي است.همانطور كه دست‌يابي به هر هدف ديگري مستلزم تعهدي طولاني مدت است.

فعالیت­هایی که در بالا توصیف شد برای همه به صورت یکسان کارآمد نیست. بنابراین انتخاب یک فعالیت که با شخصیت و اهداف شما متناسب باشد مهم است. در اینجا تناسب بدین معنی است که فعالیت برای شما طبیعی و ناب باشد. برای نمونه، با خواندن توصیفات بالا، ممکن است گونه ای تمرین به ذهن شما خطور کند، چرا که برای شما بسیار عملی و قابل اعتماد است. فرد دیگری ممکن است احساس کند که این فعالیت تا حدی غیرعقلانی، ساده لوحانه و غیرطبیعی است. چراکه این شخصیت، توانایی­ها، علایق و ارزش­های شما است که زمینه را براي لذت بردن و بهره گرفتن از فعالیت­های خاص، بیشتر از دیگران فراهم می­آورد. برای مثال انسان‎های بسیار خجالتی ممکن است با نوشتن در یک دفترچه یادداشت سپاسگزاری (gratitude journal) احساس راحت‎تری داشته باشند تا انجام اعمال محبت آمیزی که ممکن است به باور آن‎ها نیازمند تعاملات آزارنده با غریبه­ها باشد. خلاصه اینکه فعالیت­هایی که شادکامی به همراه می آورد واقعاً تنها زمانی کارآمد است که این حس سازگاری و تناسب بوجود بیاید.

نتایج

به گواهی آنچه که در مقاله حاضر بدان اشاره شد، انسان‎ها می­توانند تغییرات طولانی مدتی در سطح شادكامي خود فراهم آورند. با بکارگیری فعالیت­های ارادي خاص مانند تشکرکردن، تجسم کردن بهترین خود ممكن در آينده و انجام اعمال نیک، شادكامي انسان‎ها برای هفته­ها و حتی ماه­های متمادی افزایش می­یابد. زمانی که این فعالیت­ها به طور کامل و مداوم انجام پذیرند (منظور این است که فعالیت در زمان مقرر، متنوع و متناسب با فعالیت فرد باشد)، باعث تغيير در نحوه اندیشیدن و عمل­کردن انسان‎ها در زندگی­ روزانه‌شان مي‌شود. شاید شگفت­آور به نظر برسد، اما پیشنهاد ما اين است که حفظ شادكامي ماندگار، نیازمند تجدیدنظری همه جانبه در شرایط زندگی نیست، بلکه نیازمند بازسازی همیشگی و پرزحمت رفتارها و اندیشه­های روزانه است. در مجموع پژوهش‌هاي جديد نشان داده‌اند كه مسير دست‌يافتن به شادكامي از آنچه انسان‎ها بدان باور دارند بسيار نزديك‌تراست.

*مقاله ی فوق ترجمه‌ايست از فصل دوم جلد چهارم ازكتاب:

Shane j.lopez "Positive Psychology Exploring the Best in People"(Greenwood,2008),pp21-36.

 

 

كتاب‌نامه

Algoe, S., &Haidt, J. (2006). Witnessing excellence in action: The ‘‘other-praising’’

emotions of elevation, gratitude, and admiration. Manuscript submitted for

publication.

Argyle, M. (1999). Causes and correlates of happiness. In D. Kahneman,

E. Diener,& N. Schwarz. (Eds.), Well-being: The foundations of hedonic psychology

(pp. 353–373). New York: Russell Sage Foundation.

Bem, D. J. (1972).Self-perception theory. In L. Berkowitz (Ed.), Advances in experimental

social psychology (Vol. 6, pp. 1–62). New York: Academic Press.

Brickman, P., & Campbell D. T. (1971). Hedonic relativism and planning the

good society. In M. H. Appley (Ed.), Adaptation-level theory (pp. 287–

302). New York: Academic Press.

Brickman, P., Coates, D., &Janoff-Bulman, R. (1978). Lottery winners and accident

victims: Is happiness relative? Journal of Personality and Social Psychology,

36, 917–927.

Costa, P. T., McCrae, R. R., &Zonderman, A. B. (1987). Environmental and dispositional

influences on well-being: Longitudinal follow-up of an American

national sample. British Journal of Psychology, 78, 299–306.

34 PURSUING HUMAN FLOURISHING

Diener, E., Emmons, R. A., Larsen, R. J., & Griffin, S. (1985). The satisfaction

with life scale. Journal of Personality Assessment, 49, 71–75.

Diener, E., & Fujita, F. (1995). Resources, personal strivings, and subjective wellbeing:

A nomothetic and idiographic approach. Journal of Personality and

Social Psychology, 68, 926–935.

Diener, E., Horwitz, J., & Emmons, R. A. (1985).Happiness of the very wealthy.

Social Indicators Research, 16, 263–274.

Diener, E., & Lucas, R. E. (1999).Personality and subjective well-being. In

D. Kahneman, E. Diener, & N. Schwarz (Eds.), Well-being: The foundations

of hedonic psychology (pp. 213–229). Cambridge, MA: MIT Press.

Diener, E., Lucas, R. E., & Napa Scollon, C. (2006). Beyond the hedonic treadmill:

Revising the adaptation theory of well-being. American Psychologist,

61, 305–314.

Diener, E., &Oishi, S. (2000). Money and happiness: Income and subjective wellbeing

across nations. In E. Diener, & E. Suh (Eds.), Culture and subjective

well-being (pp. 185–218). Cambridge, MA: MIT Press.

Diener, E., Suh, E. M., Lucas, R. E., & Smith, H. L. (1999). Subjective wellbeing:

Three decades of progress. Psychological Bulletin, 125, 276–302.

Diener, E., Suh, E. M., Smith, H., & Shao, L. (1995). National differences in

reported well-being: Why do they occur? Social Indicators Research, 34,

7–32.

Diener, E., Wolsic, B., & Fujita, F. (1995). Physical attractiveness and subjective

well-being. Journal of Personality and Social Psychology, 69, 120–129.

Emmons, R. A., & McCullough, M. E. (2003). Counting blessing versus burdens:

An experimental investigation of gratitude and subjective well-being in daily

life. Journal of Personality and Social Psychology, 84(2), 377–389.

Emmons, R. A., & Shelton, C. M. (2002). Gratitude and the science of positive

psychology. In C. R. Snyder & S. J. Lopez (Eds.), Handbook of positive psychology

(pp. 459–471). Oxford: Oxford University Press.

Fredrickson, B. L. (2001). The role of positive emotions in positive psychology:

The broaden-and-build theory of positive emotions. American Psychologist,

56, 218–226.

Gilbert, D. T., Pinel, E. C., Wilson, T. D., Blumberg, S. J., & Wheatley, T. P.

(1998). Immune neglect: A source of durability bias in affective forecasting.

Journal of Personality and Social Psychology, 75(3), 617–638.

King, L. A. (2001). The health benefits of writing about life goals. Personality and

Social Psychology Bulletin, 27, 798–807.

Lucas, R. E., Clark, A. E., Georgellis, Y., &Diener, E. (2003). Reexamining adaptation

and the set point model of happiness: Reactions to changes in marital

status. Journal of Personality and Social Psychology, 84, 527–539.

Lyubomirsky, S., Dickerhoof, R., Boehm, J. K., & Sheldon, K. M. (2007). How

and why do positive activities work to boost well-being?: Two experimental longitudinal

investigations of regularly practicing optimism and gratitude.

Manuscript under review.

Lyubomirsky, S., King, L., &Diener, E. (2005). The benefits of frequent positive

affect: Does happiness lead to success? Psychological Bulletin, 131, 803–855.

Lyubomirsky, S., Sheldon, K. M., &Schkade, D. (2005). Pursuing happiness:

The architecture of sustainable change. Review of General Psychology, 9,

111–131.

Lyubomirsky, S., Sousa, L., &Dickerhoof, R. (2006). The costs and benefits of

writing, talking, and thinking about life’s triumphs and defeats. Journal of

Personality and Social Psychology, 90, 692–708.

TOWARD A DURABLE HAPPINESS 35

Lykken, D., &Tellegen, A. (1996). Happiness is a stochastic phenomenon. Psychological

Science, 7, 186–189.

McCrae, R. R., & Costa, P. T. (1994). The stability of personality: Observations

and evaluations. Current Directions in Psychological Science, 3, 173–175.

Myers, D. G. (2000).The funds, friends, and faith of happy people. American Psychologist,

55, 56–67.

Myers, D. G., &Diener, E. (1995). Who is happy? Psychological Science, 6, 10–19.

Pennebaker, J. W., &Graybeal, A. (2001). Patterns of natural language use: Disclosure,

personality, and social integration. Current Directions in Psychological

Science, 10, 90–93.

Piliavin, J. A. (2003). Doing well by doing good: Benefits for the benefactor. In C. L.

M. Keyes & J. Haidt (Eds.), Flourishing: Positive psychology and the life welllived

(pp. 227–247). Washington, DC: American Psychological Association.

Putnam, R. D. (2000). Bowling alone: The collapse and revival of American community.

New York: Simon & Schuster.

Sandvik, E., Diener, E., &Seidlitz, L. (1993). Subjective well-being: The convergence

and stability of self-report and non-self-report measures. Journal of

Personality, 61, 317–342.

Scheier, M. F., & Carver, C. S. (1993). On the power of positive thinking: The

benefits of being optimistic. Current Directions in Psychological Science, 2,

26–30.

Schooler, J. W., Ariely, D. &Loewenstein, G. (2003). The pursuit and assessment

of happiness can be self-defeating. In I. Brocas& J. D. Carrillo (Eds.), The

psychology of economic decisions. Vol. 1: Rationality and well being (pp. 41–

70). New York: Oxford University Press.

Schwarz, N., &Strack, F. (1999). Reports of subjective well-being: Judgment

processes and their methodological implications. In D. Kahneman, E.

Diener,& N. Schwarz (Eds.), Well-being: The foundations of hedonic psychology

(pp. 61–84). New York: Russell Sage Foundation.

Seligman, M. E. P. (2002). Authentic happiness: Using the new positive psychology to

realize your potential for lasting fulfillment. New York: Free Press.

Seligman, M. E. P., Steen, T. A., Park, N., & Peterson, C. (2005). Positive psychology

progress: Empirical validation of interventions. American Psychologist,

60, 410–421.

Sheldon, K. M., &Lyubomirsky, S. (2006). How to increase and sustain positive

emotion: The effects of expressing gratitude and visualizing best possible

selves. Journal of Positive Psychology, 1, 73–82.

Sieff, E. M., Dawes, R. M. &Loewenstein, G. (1999). Anticipated versus actual

reaction to HIV test results. American Journal of Psychology, 112, 297–311.

Suh, E., Diener, E., & Fujita, F. (1996). Events and subjective well-being:

Only recent events matter. Journal of Personality and Social Psychology, 70,

1091–1102.

Tkach, C. (2005). Unlocking the treasury of human kindness: Enduring improvements

in mood, happiness, and self-evaluations. Unpublished doctoral dissertation,

University of California, Riverside.

Wortman, C. B., Silver, R. C., & Kessler, R. C. (1993). The meaning of loss and

adjustment to bereavement. In M. S. Stroebe, W. Stroebe, & R. O. Hansson

(Eds.), Handbook of bereavement: Theory, research, and intervention

(pp. 349–366). New York: Cambridge University Press.

 

 

 

 

 

[1]Suh

[2]Diener

[3]Fujita

[4]Ariely

[5]Loewenstein

[6] Nathaniel Hawthorne

[7]Seligman

[8] Steen

[9] Park

[10] Peterson

[11]Bill Gates