دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

یك شگرد كلاهبرداری


یك شگرد كلاهبرداری

مدیر فروشگاه كه بوضوح می دید مرد ناراحت شده است, مجدداً عذرخواهی كرد و كارتن محتوی گوشی های همراه را به یكی از كارمندانش داد و از او خواست كه همراه مرد به بانك برود و پس از نقد كردن چك, گوشی ها را تحویل دهد

وارد مغازه كه شد از فروشنده سراغ مدیر فروشگاه را گرفت با اشاره دست او كه انتهای مغازه را نشان می داد به طرف مرد میانسالی كه پشت میزی نشسته و با تلفن مشغول صحبت بود رفت. خودش را معرفی كرده و گفت: مسئول خرید یك اداره دولتی است وقصد دارد ۲۰ دستگاه گوشی تلفن همراه برای مدیران شان خریداری نماید. مدیر فروشگاه در حالی كه از جا بلند شده بود از خریدار درباره نوع و مدل گوشی های مورد نظر سؤال كرد.

خریدار هم گفت كه بهترین نوع تلفن همراه موجود در بازار را می خواهد و قیمت آن هم اصلاً مهم نیست. فقط ضرورت دارد كه حتماً ضمانت نامه معتبر داشته باشد.

مدیر فروشگاه از یكی از فروشنده ها خواست كه چند نوع گوشی مختلف را برای او بیاورد. پس از این كه گوشی ها روی میز قرار گرفت، به توضیح درباره ویژگی ها و كارآیی هر یك از آنها پرداخت. بعد هم با نشان دادن یك نوع گوشی خاص گفت: این بهترین مدل روز است، هر چند كه قیمت آن قدری گران است اما در عوض كیفیت و كاركرد آن عالی است و ضمانت نامه معتبر هم دارد.

مرد خریدار گوشی مورد نظر را برداشته و با دقت به آن نگاهی انداخت. دقایقی بعد گفت:

ـ بسیار خوب، همین گوشی مدنظر شما را انتخاب می كنم، اگر زحمتی نیست یك برگ پیش فاكتور صادر كنید تا به اداره ببرم و نسبت به تأمین و اخذ وجه آن اقدام كنم.

مرد فروشنده جواب داد: البته استحضار دارید كه قیمت ها به روز بوده و ممكن است طی چند روز آینده نوسان داشته باشد. اگر از نظر اداری مشكلی ایجاد نمی كند پیش فاكتور را تقدیم كنم.

مرد كه نشان می داد در این كار خبره و كاركشته است پاسخ داد: شما در پیش فاكتور قید بفرمایید كه قیمت ذكر شده تا پنج روز اعتبار دارد، ضمناً از قبل پیش بینی افزایش قیمت را بكنید و روی قیمت ها بكشید، اگر تغییری در قیمت ایجاد نشد مابقی را به صورت نقدی به بنده مرحمت خواهید كرد.

مدیر فروشگاه كه منظور مرد را به خوبی درك كرده بود لبخندی زد و گفت: البته ما در خدمت شما هستیم و سپس از داخل كشو میزش دسته فاكتور را بیرون آورده و مشغول نوشتن شد.

مرد پس از دریافت پیش فاكتور، قول داد كه طی یكی، دو روز تلفنی نتیجه را خبر دهد و بعد از خداحافظی از فروشگاه خارج شد.

روز بعد مرد تلفنی با مدیر فروشگاه تماس گرفته و خبر داد كه اعتبار خرید گوشی ها تأمین شده و پول آماده است، بعد هم خواهش كرد كه۲۰ دستگاه گوشی خریداری شده را توسط یكی از كارگران فروشگاه به آدرس اداره بفرستد تا پس از تحویل، پول آنها را بپردازند.

مدیر فروشگاه ضمن عذرخواهی پاسخ داد كه فروش آنها نقدی بوده و باید قبل از تحویل جنس، حتماً تسویه حساب شود و اگر زحمتی نیست به فروشگاه تشریف بیاورید و پس از پرداخت صورتحساب، گوشی ها را تحویل بگیرید. مرد كه نشان می داد از این نوع برخورد رنجیده است، ناچار درخواست مدیر فروشگاه را قبول كرده و ساعتی بعد شخصاً به فروشگاه مراجعه كرد. آقای مدیر كه از در دلجویی برآمده بود، برای مرد توضیح داد: «از آن جا كه برای بار اول است با شما معامله انجام می دهیم و هنوز شناخت كافی وجود ندارد تصدیق بفرمایید اندكی احتیاط شرط لازم كار است، اما انشاءالله در خریدهای بعدی به همان نحو كه شما خواستید عمل خواهد شد.»

مرد كه ظاهراً از توضیحات مدیر فروشگاه قانع شده بود، كیف دستی همراهش را باز كرده و از داخل آن یك فقره چك كه مبلغ پیش فاكتور در آن درج شده بود را بیرون آورده و به فروشنده داد.

مدیر فروشگاه در حالی كه نگاهی به چك می انداخت با شرمندگی اظهار داشت: همانطور كه عرض كردم چون هنوز شناختی بین ما وجود ندارد، بنابراین گرفتن چك نمی تواند مشكل ما را حل كند، بهتر بود شما قبلاً آن را وصول كرده و پول نقد را برای ما می آوردید.

مرد كه از چهره درهم كشیده اش مشخص بود برای چندمین بار ناراحت شده و این عمل را توهینی به خود تلقی می كرد پاسخ داد: این چك اداری است و من نباید آن را نقد كنم، روش انجام معامله ما با دیگران هم به همین شكل است و هیچ وقت پول نقد به طرف مقابل نمی دهیم. به هر حال پیشنهاد می كنم شما یكی از فروشندگانتان را همراه بنده بفرستید تا به بانك مربوطه كه در كنار اداره است برویم تا پس از نقد كردن چك، گوشی ها را همان جا تحویل من بدهد. اما قبول كنید كه این نوع بی اعتمادی ها باعث خواهد شد كه این معامله آخرین خرید ما از شما باشد.

مدیر فروشگاه كه بوضوح می دید مرد ناراحت شده است، مجدداً عذرخواهی كرد و كارتن محتوی گوشی های همراه را به یكی از كارمندانش داد و از او خواست كه همراه مرد به بانك برود و پس از نقد كردن چك، گوشی ها را تحویل دهد. با راهنمایی مرد، كارمند فروشگاه گوشی ها را در داخل صندوق عقب خودرو خریدار گذاشت و پس از سوار شدن به طرف بانك حركت كردند.

در طول مسیر و نرسیده به بانك، مرد خودرو را جلوی ساختمان یك اداره دولتی متوقف كرد و به جوان همراهش گفت كه اینجا محل كار او است. بعد از او خواست كه چند لحظه منتظر باشد تا او به حسابداری اداره رفته و از آنها بخواهد به بانك تلفن كنند تا چك را كه به تاریخ فرداست امروز پرداخت نمایند.

دقایقی بعد مرد همراه شخص دیگری از اداره خارج و هنگامی كه در خودرو نشستند او را به عنوان مسئول حسابداری اداره معرفی كرد و گفت: ایشان برای تسهیل در كار شما، قبول زحمت كرده و شخصاً تشریف آوردند كه در بانك همراه شما باشند تا مشكلی پیش نیاید.

اندكی جلوتر، مقابل بانكی توقف كرد. كارمند فروشگاه درحالی كه از خودرو پیاده می شد نگاهی به مشتری انداخته و پرسید: شما تشریف نمی آورید؟ مرد پاسخ داد: نیازی نیست. حسابدار همه كارها را انجام می دهد و من همین جا منتظر هستم تا بعد از این كه پول را گرفتید شما را تا فروشگاه برسانم.

جوان با نگرانی پیاده شد و گفت: كارتن گوشی ها در صندوق عقب است، اشكالی كه ندارد؟

مرد كه متوجه نگرانی جوان شده بود با خنده پاسخ داد: اگر از این بابت دلواپسی می توانی آنها را با خودت ببری.

جوان با حالتی مردد نگاهی به مرد حسابدار كه چك را در دست داشت انداخته و با خودش گفت: حال كه او همراه من است جای نگرانی وجودندارد و صلاح هم نیست كه كارتن به این بزرگی را با خودم به داخل بانك ببرم.

مرد حسابدار كه تردید جوان را احساس كرده بود درحالی كه بازوی او را می كشید، گفت: زودتر تشریف بیاورید، همكارمان همین جا منتظر ما خواهندماند.

جوان ناچار به دنبال او حركت كرده و به اتفاق وارد بانك شدند. در داخل بانك مرد از جوان خواست كه چك را پشت نویسی كرده و با مدرك شناسایی به او بدهد. مرد جوان پس از گرفتن چك و بیرون آوردن گواهینامه اش، در گوشه ای مشغول پشت نویسی شد. مرد در همین حال به وی گفت كه تا شما مشغول نوشتن هستید من با رئیس بانك سلام و علیكی كرده و از او بخواهم كه دستور دهد خارج از نوبت چك را نقد كنند. سپس بدون این كه منتظر پاسخ جوان شود به طرف انتهای سالن حركت كرد.

جوان پس ازاتمام كارش، نگاهی به انتهای سالن بانك انداخت و با چشم هایش به دنبال مرد حسابدار گشت.

اما هیچ اثری از او نیافت. سرانجام هنگامی كه از یافتن او درداخل بانك مأیوس شده بود با نگرانی نگاهی به خارج از بانك انداخت. در خیابان هم اثری از آنها نبود.

با نگرانی به جلو باجه مراجعه كرده و چك را به متصدی صندوق داد. كارمند بانك پس از گرفتن چك و كنترل آن، روبه جوان كرده و پرسید: این چك را ازكجا آورده اید؟

جوان با دلواپسی جواب داد: چطور مگه، ایرادی دارد؟

كارمند بانك پاسخ داد: این چك، یك برگ از دسته چكی است كه مفقودشده. به همین خاطر حسابش مدتهاست كه مسدود شده است.

جوان كه متوجه شده بود فریب خورده و كلاه سرش رفته است، چك را گرفت و به سرعت از بانك خارج شد و به جست وجو پرداخت. پس از ناامیدشدن به طرف محل كار آنها رفت و از قسمت اطلاعات سراغ آنها را گرفت. اما پس از بررسی به او گفته شد كه اسامی افراد ساختگی بوده و چنین اشخاصی در بین كارمندان آن اداره وجود ندارند.