شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
مجله ویستا

افق آزتک



      افق آزتک
ژاک مونیه ترجمه ی بهرنگ پورحسینی

آن چه در پی می آید نقد کوتاهی است از ژاک مونیه بر تحلیل-های ژرژ باتای درباره ی مناسک و آیین های قوم آزتک که، از جمله، در کتاب سهم نفرین شده شرح و بسط داده است. باتای جهان بینی آزتکی ها را نقطه ی مقابل بینش فایده محور تمدن امروز قرار می دهد و مراسم قربانی، پوتلاچ، و جنگ آوری آن ها را نمونه ی تمام عیار اسراف کاری و مصرف می داند، آن چه که در چارچوب «اقتصاد عام» او با همخوان با ماهیت ثروت است.

در فرهنگ کوچک لاروس در دهه ی چهل، قید «شادمانه» (gaiement) چنین تعریف شده است: با شادی و نشاط. مثال: شادمانه به سوی مرگ قدم برداشتن. چرا این بازیِ ناخودآگاه، که باعث می شود این واژه در ذهن نویسنده ی این فرهنگ دلالتی جنگی و نظامی پیدا کند، همواره مرا به یاد ژرژ باتای و قوم آزتک می اندازد؟ آیا به این دلیل نیست که انتظار نداریم، در یک فرهنگ معمولی، به ناگاه غرور، خنده، و مرگ را در کنار هم ببینیم؟
آزتکی ها شادمانه به سوی مرگ قدم برمی دارند، و به این دلیل برای باتای، به مردمانی خاص تبدیل می شوند. یادآور نوعی حالت دیونیزوسی که باتای در آن همزمان نیچه، ساد، و پیه نیکل را بازمی یابد. از نظر او تمدن آفتاب و قربانی کردن (و نه تمدن تجارت و کشتار)، افق آزتک، روح مکزیک، در نقطه ی اوج خیر و شر در تاریخ قرار داشت. او در این تمدن نوعی ناخوشی را تشخیص می دهد که به جهان شکل می دهد و با ذات و تفکر آن ها تناسب دارد.باتای با مطالعه ی آثار تورکماد، ساهاگون، و پرِسکوت به خیال پردازی هایی درباره ی مردم این قوم می پرداخت، مردمانی که به همان شیوه که ما برای انجام کارهای مان شتاب می کنیم آن ها برای قربانی کردن شتاب می کنند. مردمانی با نگاهی مستانه و همچون خوابگردها، با جهانی آکنده از خون، گل ها، مگس ها، عطرها، و دل هایی رنج کشیده. نوستالژی برای نظامی که به سمت نقطه ی ذوب اش پیش می رود.
باتای بحث اش را بر اساس پی آمدهای یک فرض عجولانه پیش می-برد. شاید به این دلیل که، در آینده ی سیاه این قوم، صرف زمانی برای بررسی دقیق ترِ سرگذشت وقایع و دست نوشته ها بی-فایده بود. شاید به این دلیل که این مردم بیش از حد این اعمال خودکشانه، و در عین حال، شادمانه را انجام می دادند. شاید به این دلیل که او بسیار سریع از کنار تجلی و معنای عمیقِ این هزینه گریِ آیینی می گذرد. در واقع، آیا می بایست در این جا مصرف را به معنای قابل محاسبه ی این واژه در نظر گرفت، و آزتکی ها را نوعی «شوالیه» بدانیم؟ و آیا باتای امر مازاد، نشت یافتگی و رخنه را از پیش با  کمبود دائمی اشتباه نمی گیرد؟
تمدن آزتک، که در طی پنجاه و دو سال با افت و خیزهایی به حیات خود ادامه می داد، در پایان جهان به سمت پایان جهان خود می روند. باتای نیز ناگهان این اقبال را پیدا می کند که شاهد این وضعیت باشد. به این ترتیب قوم آزتک، به جای آن که همچون گربه پشت خود را به صورت کمان در آورند و منتظر آن باشند که آسمان بر سر آنان فرود آید، با صحنه پردازی، نمایش های تماشایی و باشکوه، و جشن تقدیر خود را پذیرفتند. به نظر می رسد ژرژ باتای عهد کرده ابراز احساسات این قوم را تماشا کند.
یک ضرب المثل قدیمیِ ناواتلی (1) می گوید: «زندگی رؤیایی است که ما هنگام مرگ از آن بیدار می شویم». بی شک، دلیل لبخند سست برخی خدایان پیشاکلمبیایی و علاقه ی آن ها به یک نوع شوخیِ کیهانی نیز همین است. باتای، که به نظر میشل لوکامپ «ناآگاهانه دست به نوعی تحقیق مردم شناسانه می زند»، می خواست این ژانر کشف شباهت های پنهان را بسط دهد. او وارد گفت گویی خیالی با جهان بینی (2) آزتک می شود، و به جای آن که در باب «آزتک دوستیِ» خود تأمل کند، می خواهد بی علاقگی اش به اقوام اینکا، مایا، تولتک، و اولمک را به پرسش بکشد.   
به نظر او، چه چیزی باعث تفاوت میان قوم آزتک و دیگر اقوام می شود؟ در این جا باید خاطرنشان کرد که ژرژ باتای در دام قوم محوریِ رایج در میان تحلیل گران نمی افتد: برای مثال، او هیچ گاه بحث نمی کند که می توان قوم آزتک را با رومی ها، اقوام مایا، یونانی ها، تولتک ها در اتروسک، یا اولمک ها و سومری ها مقایسه کرد. . . از دید او اقوام مایا (همچون خمری ها) بی روح اند و اقوام اینکا هم نیروی وحدت بخشی در خود دارند اما فاقد آن چیزی اند که تخیلات فردی از طریق آن می توانند با آیین ها و اسطوره ها یکی شوند: تن.  
در واقع، مردم شناسیِ احساساتیِ باتای از مسیر بزرگداشت آیین ها، یعنی از طریق آگاهیِ بی ثبات از جهان، می گذرد. از طریق دانشی وحشی و بدوی. از طریق تصاویری متأثرکننده و انگاره هایی که تفکری در پسِ آن ها نیست. از طریق ایجاد پیوند میان کتابخانه و کشتارگاه - پیوندی که به هیچ وجه تصادفی نیست. تمام این عوامل، علاوه بر مذهبی که آمیخته با افعال و حرکات، امور مقدس، و امور مضحکی است که در نهایت با هم مطابقت یافته اند، و نیز عیاشیِ جمعی، در کلام فردی تجلی یافته اند که مالدورور او را تِزکاتلیپوکا نامیده، «آینه ای که دودآلود است». آه ای شیاطین! ای اجنه!
باتای اغلب به خصلت عجیبِ شادیِ مردم آزتک در میان هول و هراس رجوع می کند. اوج برانگیزانندگیِ بحث او آن جا است که از دید او نمی توان به لحاظ اخلاقی در مورد قربانی گری به قضاوت نشست و این که این عمل صرفاً نظمی عام را از درون نشان می دهد. این عمل پیش از هرچیز منعکس کننده ی خصلتی کاملاً تمسخرآمیز است: خوشی و شادمانی در برابر مرگ. . .              

1)    زبان قوم آزتک. م.
2)    Weltanschauung
منبع: Magazine Littéraire, no. Spécial sur 1489