جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مردم نگاری علم: گفتگویی با نویسندگان و منقدین ـ بخش چهارم و پایانی



      مردم نگاری علم:  گفتگویی با نویسندگان و منقدین ـ   بخش چهارم و پایانی
کادووف برگردان عاطفه اولیایی

مردم نگاری علم: مخاطرات     
سوال:  چه دلیل نظری،  سیاسی و/یا  شخصی شما را به مردم نگاری علم جلب کرد؟  به نظر شما خطرات سیاسی  و امکانات حاصله از مطالعه ی نهاد های علمی توسط انسان شناسان  کدامند؟

هیوارد 

  به نظر من مردم نگاری، بخصوص آنچه ابن کیرکسی و استفان هلمیرک « مردم نگاری چند نوعی»

می خوانند، می تواند ابداعات و یا حداقل مداخلاتی در مورد مقام مهمی که  سایر انواع در کار های آکادمیک  اشغال می کنند،‌ ارایه دهد. از ورای مردم نگاری  چند نوعی  ، سایر انواع به مثابه شرکای تولید کننده ی دانش به رسمیت شناخته می شوند.  این  امر بازجهت یابی جدی پروژه های شناخت شناسی در باره ی ارگانیسم های غیر انسانی است.  قسمت اعظم بیولوژی علمی رو به مطالعه ی سایر انواع داشته است.

هلمریک

در دوره ی  لیسانس تحصیلات انسان شناسی ام در سال های ۱۹۸۰،    در Affirmative Action Program دانشگاه کلیفرنیا در لس آنجلس به عنوان مدرس  استخدام شدم. در حین کار متوجه شدم که بسیاری از نظریاتی که تدریس می کردم ( و حالا متوجه شدم که سرچشمه در زیست شناسی اجتماعی داشتند) نژاد پرستانه بودند و طبعا  این امر باعث  عصبانیت منِ  سفید پوستی که که عمدتا با دانشجویان سیاه  و بومیان آمریکایی کار می کرد بود. این تجربه مرا دگرگوکرد.  در مدت دو سال مدرسی ام، هم  به درس های دانشجویان  و هم به همکاری با آن ها  در تشخیص  معضلات ایدئولوژیکی که معمولا نادیده  گرفته می شد،‌پرداختم.  طی نیمسال اول تدریسم در استنفورد،   توسط همکاران و دانشجویانم  به مرکز جدید التآسیس مطالعات فرهنگی و انسان شناسانه ی علوم راه یافتم. به مطالعه ی امیلی مارتن، شارون تراویک، و دانا هاراوی پرداختم.  با مطالعه ی همزمان انسان شناسی فمینیستی به زودی به مطالعه ی سیاست طبیعت پرداختم ( بخصوص در باره ی آن چه یاناژیساکو و دلنی  تحیت عنوان «طبیعی سازی قدرت»  مطرح نمودند) و علاقه ای وافر به مباحثات فرهنگ/طبیعت پیدا کردم.  با پیشنهاد شرین همدی (حمدی)   درنوشته ی ۲۰۱۲ اش تحت عنوان «جسممان به خدا تعلق دارد» بسیارموافقم:  نیاز ما« رها سازی»  نظریه ها ی اخلاقی و اقصادیمان  از ریشه هایشان در روش های فردگرایانه ی علوم اجتماعی، مدل های تحلیل سکولاریستی، و نگرانی مبدا ها هستیم.  به نظرمی رسد این  همان ادامه ی طرح «غیر طبیعی سازی»  قدرت  ماورای  نظرات دانشمندان علوم و انسان شناسان در باره ی «طبیعت»  باشد.

لاکف :  یکی از روشن بینی های منتج از مطالعات علوم، درک ‌آن است که خلق حقایق پا برجا در علوم منوط  به پراتیک های عادی و معمول اجتماعی است.  دانشمندان علوم نیز مانند دیگر انسان ها،  بر اعتماد، عادات، درک ضمنی تکیه دارند،  اهل رقابت، همکاری و غیره اند. مطالعات انسان شناسانه ی علوم در پی نا دیده گرفتن و رد این اعتیار نیست، بلکه  به دنبال درک امکانات آن است. اگر علم، یکی ازمطمئن ترین سرچشمه های درک  نظم دنیا باشد، بدون  درنظرگرفتن  اختلال های آن ( آیا  شاهد  تغییرات اقلیمی هستیم؟ آیا افسردگی ناشی از مازاد سراتونن است؟ آیا اختلال غده های درون ریز  بیماری زا هستند؟‌) ‌ به نظر می رسد بهترین  مورد برای  پژوهش های انسان شناسانه باشد.   چنین پژوهش هایی ثابت کرده اند که  صلاحیت و اقتدار علم تاریخمند بوده، در فرهنگ شکل گرفته،‌ با سایر نهاد های سیاسی و اجتماعی در تعامل است،‌ و برای درکی مدرن از خود الزامی است.

 مونتویا

مردم نگاران ادعاهای دانشمندان علوم را  بر زندگی مردم بسیار مؤثرم می دانند؛ بدان معنا که انگارش نتایج مسلمی بر عوامل شکوفایی زندگی انسان همچو سرمایه گذاری در نهاد ها، ‌اقتصاد، و درک و برخوردمان با  زیست محیط،‌  دارد. در نهایت برای من،‌ جذابیت انسان شناسی در کشف دلیل  وجود این همه نابرابرنگری در کشوری همچو آمریکا بود.  بی عدالتی ای که تصادفی نیست.  قبل از تحصیلات  فوق لیسانس، سپس در زندگی دانشگاهیم،‌ شاهد  حملات بیشماری بر ارج انسان بودم، حملاتی که درست نقظه ی مقابل  نکوکاری، آزادی و تساوی  گفتمان مسیحیت (درس هایی که به عنوان کودک خانواده ای از طبقه ی کارگر یک پارچه بلعیده بودم) بود .

 پس از دانشگاه،  در خدمات اجتماعی به کار پرداختم و به مدت شش سال به تامین غذا، مسکن و سرپناه،  سواد آموزی و خدمات درمانی برای نیازمندان پرداختم . هنوز صحنه ی  کودکانی که تکه های نان را از جعبه های غذایی اهدایی،  قبل  از ان که به آپارتمانشان تحویل  داده شود،‌ می بلیدند،  در ذهنم زنده است. آن ها نه تنها ان روز و یا آن لحظه، بلکه به طور مدام گرسنه بودند.  زمانی که ساخت اجتماعی دلیل گرسنگی است،‌ دیدن یک کودک گرسنه عمیقا متأثر کننده است. البته همین  امر در باره ی خشونت، بی خانمانی، بیماری و مرگ پیش رس  کودک و بزرگسال نیز صادق است.  مسأله ی گرسنگی در آمریکا مرا سیاسی کرد. در پی درک قدرت،  ناآگاهی و تولید اجتماعی بودم، بنا براین زمانی که دبورا هیث از من برای شرکت در پروژه ی Mapping the Generic Knowledge  و همکاری با رایان  رپ و کارن ـ سو ناسیگ دعوت کرد، مشتاقانه قبول کردم زیرا به مطلعه ی  علم به عنوان ابژه ی قدرت علاقه داشتم.  جنگ علوم رو به خاموشی می رفت ولی نفوذ علم ـ فناوری ملموس و همه جا حاضر بود.  چه آن زمان و چه در حال حاضر،  برای من،  آنچه همواره بود و هست، درک قدرت و امتیازات  از ورای  پراتیک های  علم ـ فناوری است.  بدین شکل به انسان شناسی و به تعهدش به برابری انسان ها، و مقام خاصش در شکاف انداختن در چارچوب نظری  (ایدئولوژیک) تداوم دهند ی  عدم تساوی  علافمند شدم.

سوندسن

 مواضع قدیمی فمینیست ها انتقاد علوم زیست ـ  پزشکی و فناوری،  و ابزار های غیی انسانی سازی قدرت بود.  این مواضع انتقادی علیه علم،‌ مکان فناوری در زندگی انسان و تأثیرش را بر دنیا نادیده می گرفت.  به نظرم در دنیای ما علم و فناوری عواملی مولد و خلاق اند  و در حال حاضر،  وجودمان از علوم و فناوری جدایی ناپذیر است.  علاقمند به شرکت  در شکل گیریشان  و ایجاد روابط  با آن ها  هستم.   با استفاده از انسان شناسی  برای مطالعه ی وجه انسانی پژوهش های جنینی،  عوامل درگیر در این پژوهش، و افق اخلاقی  شکل گرفته در این حیطه ی علمی، و نیز با درگیری مستقیم در حیطه های علمی،‌ در پی تحریک تفکر انتقادی در مورد پراتیک های علمی هستم.  امکانات انسان شناسی برای مطالعه ی نهاد های علمی،  بستگی مستقیم با همکاریمان با این  نهاد ها  داشته،  این مطالعه حیاتی است و باید به مسؤلانه ترین شکلی رخ دهد.  حیاتی بودن آن بدین معناست که برخورد های ما بر اساس فرهنگ تطابقی و استفاده از روش های خلاق در به چالش کشیدن درک عامه  و گروه ها و نیز  کشف روابط اجتماعی مولده ی چنان  درک عامه ،  است. این امر محرک  کنش و یاشکل گیری  روایتی می گردد متفاوت با آنچه در حیطه ی علمی ارایه می شود،‌   این برخورد   مسؤلانه نیز  هست  زیرا که روایات انسان شناسانه در تعامل مستقیم با حیطه های علمی ارایه می شوند. در واقع  ما حیطه ای را مورد انتقاد قرار می دهیم که خود به آن تعلق داریم.   برپایه ی تجربه ی شخصی ام، در کار روزانه ام،  در حین ارایه ی کارم در گرد همایی های  دانشمندان علوم، در جلسات با پزشکان، در سخنرانی برای مشاوران اخلاق،  و یا  در بررسی فناوری های سلامت سنج، تحلیل هایم واکنش ها و سؤالاتی را دامن می زند که  معمولا متفاوت  با  برخورد های عادی متخصصان اخلاق، مدیران و خود دانشمندان  علم است.

در باره ی مصاحبه: حاشیه ای بر علم، قدرت و محدویت های فرم.  

از کادووف ـ کالج کینگز لندن

 برخورد به مصاحبه هایی که مدیران این برنامه، آنا ر.گاس و نیکولا بولد  طی هفته ی گذشته ترتیب داده  اند باعث افتخارم است.   از مدیران و نویسندگانی که مقالاتشان در  انسان شناسی فرهنگی چاپ شد و به شرکت در این برنامه پاسخ مثبت دادند متشکرم.  بدون شک افکار ابراز شده در این مصاحبه ها افزونی است بر جنبه های نظری، روشی و اخلاقی مردم نگاری علوم،‌  مطالعات پراتیک های علمی  که  یکی از پویا ترین  حیطه های پژوهش انسان شناسی  است.  این مجموعه خوانندگان را با نکات مفیدی آشنا می کند که  چندی را مطرح می کنم.

اوا  هیوارد، استفن هلمریک، اندرو لاکف،  میشل مونتویا و مت سیندسن   معتقدند عام گرایی  در باره ی «علم» کاملا گمراه کننده است.  پدیده ای به نام «علم»‌ وجود ندارد بلکه گفتمان و پراتیک های علمی   و نهاد های علمی قدرتمندی که بر حیاتمان  تأثیری عمیق می گذارند وجود دارد.  لیکن برای  این انسان شناسان، رد عام گرایی نه پایان پژوهش ها  بلکه  نقطه ی آغازین مردم نگاری است.

  مردم نگاری، بر خلاف بسیاری دیگر ازاشکال تولید دانش علمی،  داروی معجز آسایی ارائه نمی کند. هدف مردم نگاران هرگز تسهیل زندگی سیاسی، اجتماعی و یا اخلاقی ما نیست. برعکس، مردم نگاران زندگیمان را به چالش می کشند و این نه به برای  اجبار مان  به اذعان به تنوع پراتیک های علمی و درک مسایل و تناقضات ناشی از  چنین تنوعی است.  مردم نگاران علم  نه در پی ایجاد  وحدت،  بلکه به دنبال تسهیل درک  تعهد های شناخت شناسی، روند های تجربی،‌ فرهنگ مادی، اقتصاد اخلاقی،  تعامل اجتماعی،  زیربنا های فنی، انگیزه های سیاسی، و منطق بازار  سهیم در  تولید دانش در مکان و زمانی خاص، هستند. قوم نگاری علم با کاوش در این نیرو های متفاوت و تعامل پیچده شان،  شکاف ها و شکستگی های  دنیای امروز را أشکار می کنند.

مورد پر اهمیت دیگر ادعاهای خارق العاده ی دانشمندان علم در باره ی مسایلی است که در پی حلشان هستند. علم مورد توجه رسانه ها  وسواس فجایعی با راهکرد های فناورانه، دارد. به نظر می رسد، دانشمندان مشهور در پی کسب سرمایه گذاری های چند بیلیونی غول هایی همچون شوران و یس پس، نوارتیس و هافمن ـ لاروش، اپل و مایکروسافت، دووپن و  داو شیمیایی، پنتاگون و وزارت  انرژی،‌ مشتاقانه  از دیالکتیک منفی تهدید و تعهد بهره وری می کنند.  همان طور که ملیندا کوپر، کوری هیدن، نیکلا روز، کشیک ساندر راجان و بسیاری دیگر نشان داده اند، طی چند دهه ی  گذشته، این سرمایه گذاری ها  تغییری عمیق در اقتصاد سیاسی علم  ایجاد کرده اند. نگرانی در باره ی خوراک، انرژی و حیات نقش  برجسته ای در مبادلات داشته  و مقوله ی  قدرت  اهمیت همیشگی خود را حفظ کرده است.

همین مسأله ی قدرت بود که ایکل مونتویا را به مردم نگاری علم جذب کرد: «مرا،  گرسنگی در آمریکا سیاسی کرد» ، «می خواستم  قدرت، نا آگاهی و تولید اجتماعی را درک کنم.» مردم نگاری علم به انسان شناسان امکان مطالعه ی دقیق در هم پیچیدگی علم، دانش و قدرت را می دهد. ولی برای مونتویا، موضوع قدرت فقط از دید تحلیلی مطرح نبوده بلکه مسأله ای سیاسی نیز هست.  مونتویا  با تکیه بر سنت بسیان،   تعهد اصلی انسان شناسی را به تساوی و عدلالت  و پتانسیل مهم آن را برجسته  می سازد: « اایجاد شکاف  در چارچوب ایدئولوژیکی  عاملِ تداومِ‌عدم تساوی است.  البته پرسش اصلی همانا  زمان، چگونگی و محل ایجاد این شکاف است.

 اندرو لاکف نیر صریحا مسأله ی قدرت را مطرح کرد. او «خطر» آنفلوآنزای همه گیر را بررسی کرده و نشان می دهد چگونه در آمریکا نحوه ی تفکر جدیدی  در باره ی بیماری عفونی  پیدا شد.  با پیروی از فوکو  در استفاده از  تبارشناسی و با حرکتی  روش شناسانه ـ شناخت شناسانه،  لاکف در پی لرزاندن پایه های افکار  منجمد و خودـ مرجعمان است.  با  تحلیل درک متخصصین آمریکایی از بیماری های عفونی، لاکف از روند های متعددی که این پروسه ها را در برهه ی زمانی تاریخی خاصی ممکن و قابل قبول کرده است،  پرده بر می دارد. تبارشناسی به عنوان فرمی مهم در «غیر طبیعی سازی قدرت» ( هلمریک) بسیار جالب است لیکن از جنبه ی تحلیلی می تواند مشگل زا باشد؛ زیرا که به نظر می رسد منطق سیاسی تحت بررسی را،  حتی اگر از نظر تاریخی اتفاقی واز نظر فرهنگی  شاخص باشد،  منطقی می داند.  کوشش برای ایجاد و حفظ انسجام لزوما همیشه منسجم نیست.  خطر  بررسی تبارشناسانه ی واقعیت های سیاسی آن است که   می تواند در منطقی ساختن قدرت مشارکت کند. همان طور که اخیرا دیدیه فسین  نشان داده است،‌  یکی دیگر از محدودیت های استفاده از تبارشناسی  آن است که  سیاست  حیات را به طور اولی از  مسایل حاکمیت فناورانه  می داند تا معضلی معنایی و ارزشی.

اوا هیوارد آشکارا موضوع معنا و ارزش  را در مطالعه ی مردم نگارانه اش از دگرگونی تعامل بین پژوهشگران علمی و آزمایشگاههای حیوانات، در سنتا کروز کالیفرنیا مطرح ساخته است.  در مقاله اش نشان می دهد  چگونه « انواع مختلف یکدیگر را حس و درک می کنند.»  در این جا نگرانی در مورد قدرت در رابطه با توصیف های نرماتیو دارای اولویت است. این توصیف ها  قدرت کار عوامل غیر انسانی را نادیده می گیرد. در این مورد،  هدف مردم نگاری برجسته ساختن عوامل پنهان در روند تولید دانش است.  نتیجه ی چنین بررسی جابجایی انسان محوری  مستتر دراکتشافات علمی  امروزی است.  همان گونه که هیوارد استدلال می کند، عوامل غیر انسانی، مانند  مرجان ها در تولید نوعی از دانش شریکند  که « نه تنها در باره ی آن هاست بلکه با آن هاست.»  لیکن محدودیت چنین کوششی برای آشکار ساختن عوامل پنهان تولید دانش علمی در آن است که در نهایت و علیرغم خود،  امکان فراهم آوردن  بازتولید ایديولوژی نقد را به همراه می آورد.

  تحلیل انتقادی در کارمت سوندسن  نیز مشهود است.  با مطالعه ی روابط اجتماعی بین پزشکان و بیماران در یک کلینیک باروری  در دانمارک، سوندسن در پی به چالش کشیدن «درک عامه و گروه ها» و  «سپهر اجتماعی تولید شده ی  درک عامه» است.  مردم نگاری علمی روایت هایی ارايه می دهند « متفاوت با آن هایی که در رشته های علمی» شکل می گیرند.   البته  درک عام و انتقاد از آن،   تاریخی طولانی و پیچیده دارد.    سؤال بسیار جالبی که سوندسن به طور ضمنی مطرح می کند آن است که آیا نقد درک عام واقعا محتاج علم اجتماعی عینیت گرایی است که بوردیو چنان مصرانه از آن دفاع می کرد یا نه.   تا زمانی که شبح نقد ایدئولوژی بر سر تحلیل درک عامه افتاده،  با مشگلات، موانع و مقاومت روبرو خواهد بود. چالش نه ازسر راه برداشتن این موانع، مشگلات و مقاومت ها،‌ بلکه ارایه ی امکان عمل به آن ها به مثابه مزاحمی مولد در قلب خود این جد و جهد است.  البته روایات سوندسن به تنهایی « نقد» نیست بلکه «متعهد» نیز می باشند زیرا که روایات انسان شناسانه  مستقیما با رشته ها ( میادین) علمی در تعاملند.»  وی به درستی معنقد است که «ما خود بخشی از میدان مورد تحلیل هستیم»، چنین بینشی می تواند  مانع از افتادن نقد درک عام به به دام گستاخی  فرد جامعه شناسی شود  که خود  فکر می کند پژوهش های علمی او را از  توهمات تجربیات عادی انسانی رهانیده است. 

هلمریک نیز ما را به کار میکائیل فورتون بر ژنوم درایسلند رجوع می دهد.  فورتون انسان شناسان را به مطالعه ی فعلانه ی « ابهامات مؤثر بر دوری و نزدیکی های مردم نگاری» می خواند. طی چند سال گذشته،  در این  زمینه طیفی از واژگان استنباط  بوردیو از برتری  شناخت شناسانه پیشنهاد شده است: از «مجاورت» پل رابینو گرفته تا «همکاری» مونتویا، «خرد جانبی»  بیل مورر،  « در هم تنیدگی»  می ژان تا « نظریه ی اریبی» هلمریک. این اطلاحات و واژه ها نوعی همدستی ، پیچیدگی و تعلق به میدانی مغشوش  را تداعی می کند تا نظاره گری عینی گرای خارجی را.  این همدستی و پیچیدگی به  اخلاقیات وسیع مردم شناسی اشاره دارد،  البته نه به معنای یک نظام اخلاقی با اصول اخلاقی از پیش معین،  بلکه  به معنای رشته ای علمی که قبل از هر چیز،  به معضل چگونگی تبدیل خود به سوژه ای اخلاقی می پردازد.  در حیطه ی  مردم نگاری، سوژه ی اخلاقی و شکل گیری آن  وابستگی شدیدی به روابط اجتماعی  تشکیل دهنده ی  میدان های انسان شناسی دارد. اخلاق مردم نگاری همیشه در رابطه  معنا می دهند.

 مطالعه ی انسان شناسان نه از دیگاهی از بالا و نه از  پائین  ، بلکه  جانبی است و بنا بر این  قادرند ثابت کنند  «رابطه ی بین دانش، سیاست و نمایندگی تا چه انداره متغییر و بی ثباتند.» روشن بینی هلمریک قابل ستایش است لیکن شاید لازم باشد کمی دورتر رفته و به طور آشکار تری موضوع مهم  قدرت را نیز در نظر بگیریم؛  زیرا که احتمال أن  وجود دارد که  مؤثر بودن شکل معاصر قدرت  به لحاظ  بی ثباتی،  متغییر و حتی بی قراریش باشد.  قدرت مرکزیت خود را از دست داده و به نظر می رسد  اعمال آن به طور روز افزونی نامرتب، مبهم، آشفته شده  باشد و به طور  ناگهانی از نظارتی ناچیز به تداخلی همه جانبه رو  کند.  قدرت  به طور بی سابقه ای تجربی و فی البداهه شده است.  به نظر می رسد که مردم شناسی به عنوان پژوهشی تجربی قادر به بررسی چنین  قدرتی متغییر  که مرتبا ازفرم ثابت فرار می کند،  باشد.  شناسایی عقلانی قدرت تقریبا نا ممکن شده است.  اگر واژه ی زیباشناسی، به گونه ای که مارلین ستراترن استفاده می کند،‌  به تمامی  محدودیت های فرم رجعت دهد، در آن صورت می توان گفت که امروزه اقتصاد سیاسی علوم، خود اشاره ای است به نیاز زیباشناسی قدرت.  چنین مفهوم زیباشناسی  به خوبی عدم امکان  درک قدرت و گستردگی نحوه ی اعمال آن را نشان می دهد.  

 

 

 


صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ: 

http://anthropology.ir/oliaiatefe

 

********************

 

این مطلب بخشی از کتابی است که  به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه  انتشار این مطلب بدون اجازه  کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب هاین احتمالی فاقد  منابع 
درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در  شکل  کتاب منتشر  خواهد شد.

 
 *********************
بخش اول و دوم:
http://anthropology.ir/article/30682 

بخش سوم:
http://anthropology.ir/article/30757