دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

لوسین فور و مارک بلوک: پیکار مشترک با دو رهیافت متفاوت



      لوسین فور و مارک بلوک:  پیکار مشترک با دو رهیافت متفاوت
نادر انتخابي

تصویر: فور
فرانسوا سیمیاند (1873 – 1935) جامعه‌شناس و اقتصاددان پیرو امیل دورکم (1858-1917)، بر آن بود که تاریخ نگاران همواره ستایشگر سه بُت سیاست، فرد و تقویم رویدادها بوده‌اند. گرایش نوینی که در آغاز سدة بیستم در تاریخ نگاری فرانسه،  نخست در نشریة سنتز تاریخی به سردبیری هانری بر (1863-1954) و سپس در نشریة آنال به سردبیری لوسین فور و مارک بلوک، شکل گرفت.

 

 

 

Florence Hulak. Sociétés et mentalités. La science historique de Marc Bloch.

Paris: Hermann, 2012. 352 pp.

 

فرانسوا سیمیاند (1873 – 1935) جامعه‌شناس و اقتصاددان پیرو امیل دورکم (1858-1917)، بر آن بود که تاریخ نگاران همواره ستایشگر سه بُت سیاست، فرد و تقویم رویدادها بوده‌اند.1 گرایش نوینی که در آغاز سدة بیستم در تاریخ نگاری فرانسه،  نخست در نشریة سنتز تاریخی به سردبیری هانری بر (1863-1954) و سپس در نشریة آنال به سردبیری لوسین فور2 و مارک بلوک3، شکل گرفت نه فقط این سه بت را دَرهم شکست، بلکه سرآغاز شیوة جدیدی در نگرش به گذشته و نگارش تاریخ شد. بنیان‌گذاران این گرایش جدید برآن بودند که به جای بررسی رویدادهای مجزا و پراکنده چون جنگ‌ها، انقلاب‌ها و سرنوشت دودمان‌های حکومت‌گر باید فرآیندهای درازآهنگ تاریخی را مدّ نظر داشت و به جای توجه به زندگی سیاسی و کردوکار مردان بزرگ باید فعالیت اقتصادی، سازمان اجتماعی و روان‌شناسی جمعی مردمان را کاوید و بدین منظور باید تاریخ را به دیگر پهنه‌های شناخت انسانی از جامعه‌شناسی و اقتصاد گرفته تا جغرافیا، روان‌شناسی و انسان‌شناسی نزدیک ساخت. به سخن دیگر، باید تاریخ را از آفت «تاریخ زدگی» نجات داد. جامعه‌شناسی نوپای امیل دورکم که مدعی بود با غوررسی در پدیده‌های اجتماعی می‌توان قوانین حاکم برآن ها را در شبکة تودرتوی بافت جامعه دریافت، یکی از پشتوانه‌های نظری بنیان‌گذاران نشریة آنال بود. مخالفان این رهیافت می‌گفتند با کاربست این روش، تاریخ همچون پهنه‌ای خودسامان از بین می‌رود و در بهترین حالت به نوعی جامعه‌شناسی تاریخی تبدیل می‌شود. خرده‌گیران برآن بودند که قوانین عام نمی‌توانند ویژگی‌های خاص هر جامعه و تجربة زیست اعضای آن را توضیح دهند. لوسین فور و مارک بلوک به این نکته‌سنجی‌ها به دو شیوة متفاوت پاسخ دادند. از همین رو، در نوشته‌های بنیان‌گذاران نشریة آنال دو گرایش متمایز پدید آمد، گرایش مبتنی بر روان‌شناسی در آثار لوسین فور و گرایش مبتنی بر جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی تاریخی در پژوهش‌های مارک بلوک. امروزه به برکت انتشار مکاتبات فور و بلوک می‌دانیم که آن دو در بسیاری زمینه‌ها از نحوة ادارة مجله گرفته تا تحلیل رویدادهای تاریخی و حتی مسائل روز سیاسی با یکدیگر اختلاف نظرهای جدّی داشته‌اند.4 کتاب فلورانس اولاک (زادة 1981)، پژوهشگر جوان فرانسوی، که بر پایة رسالة دکترای فلسفة او نوشته شده, تلاشی برای بررسی بینش یا به گفتة نویسنده سنتز  تاریخی مارک بلوک است. یکی از کارآمد‌ترین روش‌ها برای فهم رهیافت بلوک به تاریخ مقایسه آن با دیدگاه فور است.

لوسین فور در نوشته‌های خود از توجه تاریخ‌نگاران به فرد و زندگی‌نامه‌نویسی انتقادهای تند و تیزی کرده است، اما بخش مهمی از نوشته‌های خود او زندگی‌نامه‌هایی است که دربارة لوتر، رابله و مارگریت دو ناوار (1492-1549)، خواهر فرانسوای اول پادشاه فرانسه، نوشته است. فور در این آثار بر خلاف زندگی‌نامه‌نویسان پیشین که فرد و کرد و کارهایش را پدیده‌ای خودسامان می‌انگاشتند، کوشیده است زندگی و ذهنیت این شخصیت‌ها را در رابطه با زمانه‌شان دریابد. فور در پیشگفتار چاپ نخست زندگی‌نامة لوتر به خواننده هشدار می‌دهد که هدف این کتاب روایت داستان زندگی لوتر و داوری دربارة او نیست، بلکه تلاش برای فهم رابطة پیچیده‌ای است که میان فرد و جمع و ابتکار فردی و ضرورت اجتماعی وجود دارد.5 فهم این رابطه، به گمان او، مسئلة بنیادی تاریخ است. فور عقیده داشت که ذهنیت هر دوران که در شیوه‌های اندیشیدن و حتی شیوه‌های احساس کردن و عشق ورزیدن مردم آن دوران بازتاب می‌یابد یکتا و ویژة همان دوران است و امکان انتقال آن به زمان‌های دیگر وجود ندارد. از همین رو، به گفتة او بزرگ‌ترین خطای تاریخ‌نگاران افتادن به دام پدیدة آناکرونیسم یا تلاش برای بازسازی و فهم رویدادهای تاریخی خارج از چارچوب زمانی و مکانی آن‌هاست. روشن‌ترین نقد این رهیافت را در کتاب لوسین فور با عنوان مسئلة بی‌اعتقادی در سدة شانزدهم: دین رابله (1942) می‌یابیم. این کتاب پاسخی به نوشته‌های ابل لوفران      (1863-1952)، استاد تاریخ ادبیات فرانسه در کلژ دو فرانس، بود که در بررسی‌های خود (مطالعاتی دربارة گارگانتوا 1912، دربارة پانتاگروئل 1922) رابله را نویسنده‌ای خدانشناس، آزاد اندیش و خردگرا دانسته بود. به گفتة فور، خداشناسی برای انسان سدة شانزدهم بی‌معنا بوده است زیرا تا پیش از سدة هجدهم، «دین چون هوایی بود» که مردم تنفس می‌کردند. فور در بررسی خود که البته امروزه برخی پژوهشگران دربارة جزئیات آن با او اختلاف نظر دارند، نشان می‌دهد که لوفران واژگان سدة شانزدهم را نه در معنای آن روزگار بلکه با چشمان انسان امروزی خوانده و بر این مبنا رابله را خدانشناس دانسته است. شواهدی که لوفران برای اثبات خدانشناسی رابله پیش می‌نهد همگی برگرفته از اتهامات دشمنان سرسخت رابله‌اند. مثلاً در سال‌های 1536-1537، گروهی از شاعران مخالف رابله او را از پیروان فرقه‌های شیطان‌پرست و بی‌اعتقاد به خدا دانستند. هفت سال بعد، ژان کالون و گروهی از الاهیات‌شناسان سوربُن نیز رابله را خدانشناس خواندند. به گفتة فور، در سدة شانزدهم هرگونه انحراف از دین رسمی خدانشناسی تلقی می‌شد و از همین رو برپایة اتهامات دشمنان رابله نمی‌توان او را خدانشناس دانست. فور دربارة باورهای دینی رابله می‌گوید او دوازده سال عضو فرقة فرانسیسکن‌ها بود و به وجود ذات باری‌تعالی و تجّلی سه‌گانة آن (پدر، پسر و روح القدس) باور داشت اما سرسپردة کلیسای کاتولیک رم نبود. رابله دین را امری درونی و معنوی می‌دانست و در آثار خود کیش مقدسان و خرافه‌پرستی را به سُخره می‌گرفت. به گفتة فور، باورهای دینی رابله را فقط با رجوع به فلسفة مسیح اراسموس می‌توان فهمید که بر پایة بازخوانی عهدجدید، تأکید بر نقش پسر در تثلیث، کم بها دادن به گناه اولیه و اعتماد به طبیعت بشر بنا شده است. فور در بخش سوم بررسی خود نشان می‌دهد که اصولاً در سدة شانزدهم میلادی بی‌اعتقادی به خدا امکان‌پذیر نبوده است. به نظر او در این دوران دین همة جنبه‌های زندگی روزمره آدمیان را از لحظة تولد تا دم مرگ سامان می‌داد. انسان سدة شانزدهم فاقد افزارهای ذهنی لازم برای بیان بی‌اعتقادی به خدا بوده است. جنبش نوزایی با زنده کردن الگوهای فکری یونانی ــ رومی، با اختراع چاپ، با اکتشافات جغرافیایی و با پیشرفت‌های علمی در پهنه‌هایی چون اخترشناسی، فیزیک و ریاضیات ضربه‌ای کاری به باورهای دیرینه و گران‌جان زد، اما فقط در سده هفدهم و با انتشار کتاب گفتار در روش دکارت، تدوین دستور زبان جدید توسط محفل پورت رویال6 ، و اختراع عدسی بود که خردباوری متکی بر دانش تجربی شکل گرفت. سدة شانزدهم به گفتة فور، در همه چیز «ذات باری‌تعالی» را می‌دید و بنابراین خدانشناسی در آن تصورناپذیر بود.

به گفتة فلورانس اولاک، در برابر این رهیافت مبتنی بر فرد و رابطة ذهنیت او با روزگارش، تمام توجه مارک بلوک متوجه ساختارهای  اجتماعی و به ویژه بررسی تطبیقی آن‌ها در گذر زمان بود. بلوک بر آن بود که به جای تفسیر و تأویل گذشته‌ای که نمی‌توان به آن دست یافت باید از مشاهده و مقایسة سود جست. در این روش، تاریخ‌نگار با بررسی و مقایسه جامعه‌های مختلف می‌کوشد رابطه‌ای بین یک عامل مشخص و یک پدیده و یا ساختار اجتماعی بیابد. برای مثال، مارک بلوک در کتاب جامعة فئودال نشان می‌دهد که فئودالیته در مناطقی از اروپا پدید آمد که در آن‌جا پیوند خانوادگی به سبب نظام فرزندی دو سویه (double filiation) سست شده بود. برعکس، در مناطقی که نظام فرزندی یک سویه و پدری (filiation agnatique) حاکم بود، فئودالیته رشد نکرد.7 این رهیافت بلوک ملهم از جامعه‌شناسی دورکم است که در جست و جوی یافتن روابط عِلّی بین پدیده‌های اجتماعی همانند پدیده‌های طبیعی بود.

بدین ترتیب، بلوک به جای تلاش برای فهم ذهنیت فردی این یا آن شخصیت تاریخی، در پی درک بازنمایی‌های (repésentations) جمعی و ناخودآگاه جامعه بود. این روش بعدها دستمایة پژوهش‌های ساختارگرایان، به ویژه کلود لوی ـ استروس، شد. از آن‌جا که پهنة اصلی پژوهش‌های بلوک تاریخ اجتماعی و فرهنگی سده‌های میانه بود، بررسی اعتقادات غیرعقلانی و خرافه‌پرستی جایگاه ویژه‌ای در نوشته‌های او دارد. روشن‌ترین نمونة این نوشته‌ها کتاب شاهان معجزه گر، بررسی خصلت فراطبیعی منسوب به قدرت شاهانه، به ویژه در فرانسه و انگلستان (1924) است. بلوک در نگارش این کتاب از تحلیل‌های جیمز فریزر (1859-1941) در کتاب شاخة زرین و نیز نوشته‌های لوسین لوی ـ برول (1857-1939)، دربارة ذهنیت ابتدایی و تفاوت‌های آن با ذهنیت مدرن، بسیار بهره برده است. او در این اثر می‌کوشد خاستگاه و فراز و نشیب‌های یکی از باورهای خرافی رایج در فرانسه و انگلستان سده‌های میانه را دریابد. عوام معتقد بودند که دست پادشاه شفا‌بخش و معجزه‌آفرین است. این باور در یک دورة تاریخی طولانی، از سدة یازدهم تا سدة هجدهم میلادی، در فرانسه و انگلستان رواج داشت. البته امروزه برخی از کارشناسان تاریخ سده‌های میانه با تقویم پیشنهادی مارک بلوک همداستان نیستند و سدة سیزدهم میلادی را سرآغاز واقعی این اعتقاد می‌دانند. بلوک در دو فصل نخست کتاب خود نشان می‌دهد که اعتقاد به جهان قدسی همواره با باور به معجزه همراه بوده است و از آن‌جا که در سده‌های میانه پادشاهان را قدسی‌تبار می‌انگاشتند، گمان می رفت که صاحب کرامات و معجزه نیز هستند. بلوک همچنین پیش زمینة سیاسی این باور را در اوضاع سیاسی فرانسه و به ویژه نیاز به مشروعیت بخشیدن به خاندان کاپه می‌داند که پس از کارولنژی‌های (987 میلادی) به قدرت رسید. مارک بلوک در کتاب پانصد صفحه‌ای خود فراز و نشیب این اعتقاد، ترکیب جغرافیایی و اجتماعی زائرانی که برای شفاگرفتن به نزد پادشاه می‌رفتند، و تحول ضرباهنگ اجرای مراسم را در دوره‌های گوناگون بررسیده است. بلوک در بخش پایانی کتاب با بررسی نقادانة این باور می‌گوید: «آنچه ایمان به معجزه را پدید آورد، این عقیده بود که باید معجزه‌ای وجود داشته باشد».

توجه به ذهنیت حتی در کتاب جامعة فئودال بلوک نیز دیده می‌شود. راست است که بن مایة کتاب واکاوی ساختارهای اجتماعی و سیاسی اروپای سده‌های میانه است، اما بررسی حال و هوای ذهنی دورة فئودال جایگاه ویژه‌ای در آن دارد. به گمان بلوک، ویژگی ذهنیت این دوران حس گذرا بودن جهان و بی‌اعتباری کار آن است که خود ناشی از ناپایداری هستی آدمیان در نتیجة بیماری‌های همه‌گیر، فاجعه‌های طبیعی و خشونت‌های روزمره بوده است. لوسین فور در بررسی سنجشگرانة این کتاب بی‌توجهی بلوک به فرد و نیز نادیده انگاشتن تاریخ دینی و هنری جامعة فئودال را از کاستی‌های اصلی آن خواند. تفاوت رهیافت تاریخی فور و بلوک درست همین مسئله است. در حالی که همة توجه فور به انسان ـ فرد بود، بلوک ساختارهای اجتماعی را مدّ نظر داشت و از همین رو تاریخ‌نگاری او با جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی درهم آمیخته است. به گمان اولاک، یکی دیگر از ویژگی‌های سنتز تاریخی بلوک این است که او تاریخ را پهنة بی‌نظمی می‌داند و بر آن است که در جامعه همواره میان ساختارهای کهنه و نو و ذهنیت جامعه و ساختار آن یا به عبارت دیگر میان افسانه‌هایی که هر جامعه درباره خود می‌سراید و واقعیت فاصله و گاه شکافی ژرف وجود دارد.

کتاب فلورانس اولاک گزارشی همدلانه و کارشناسانه از بینش تاریخی مارک بلوک است که با پاره‌ای تأملات فلسفی و از جمله پاسخ‌گویی به عیب‌جویی‌های ژاک رانسیه، فیلسوف معاصر فرانسوی، بر دیدگاه‌های مارک بلوک درآمیخته است. کتاب برای اهل فن نوشته شده, اما کاملاً هم دور از درک علاقه‌مندان غیرمتخصص نیست.

 

پی‌نوشتها:

1. M-P, Claire- Jabinet, L’histoire en France du Moyen Age à nos jours (introduction à l’historiographie),( Paris : Flammarion, 2002), p.145 .

2. لوسین فور در سال 1878در شهر نانسی (شرق فرانسه) متولد شد. نخست در دانشگاه نانسی و سپس در دانشسرای عالی پاریس و دانشگاه سوربُن تاریخ خواند. در روزگار تحصیل او در دانشگاه، مکتب روشمند (متودیک) بر تاریخ‌نگاری رسمی فرانسه چیره بود. پیروان این مکتب با دقت و وسواسی بی‌سابقه در بند جزئیات بودند و تاریخ را در عمل به روایت رویدادهای نظامی و دیپلماتیک فرو می‌کاستند. فور نیز در نگارش رسالة دکترایش با عنوان فیلیپ دوم و فرانش کنته: بررسی تاریخ سیاسی، دینی و اجتماعی (1911) از این روش پیروی کرد, اما کوشید چارچوب پژوهش را به بررسی عوامل جغرافیایی و اجتماعی نیز گسترش بخشد. فور از 1919 تا 1933 در دانشگاه استراسبورگ و سپس در کُلِژ دو فرانس استاد تاریخ و کارشناس برجستة سدة شانزدهم میلادی بود. از او بجز چندین کتاب، نزدیک به هزار مقاله، یادداشت، معرفی و نقد کتاب به یادگار مانده است. نوشته‌های او در نقد مکتب تاریخ‌نگاری روشمند هم پردامنه‌تر و هم تند و تیز تر از سنجشگری‌های بلوک است. بی‌کنشی فور پس از اشغال فرانسه و برداشتن نام بلوک به عنوان سردبیر مشترک آنال به درخواست مقامات آلمانی و همدستان فرانسوی‌شان را از نقاط تاریک کارنامة او دانسته‌اند.

B. Müller, Lucien Febvre, Lecteur et critique, (Paris : Albin Michel, 2003).

3. مارک بلوک در سال 1886 در شهر لیون در خانواده‌ای از سوداگران یهودی فرانسه چشم به جهان گشود. او نیز چون فور در دانشسسرای عالی پاریس و سوربُن تاریخ خواند و سپس به آلمان رخت برکشید و در دانشگاه‌های لایپزیگ و برلین تحصیل کرد. پیش از آغاز جنگ جهانی اول مدتی در شهرستان‌های فرانسه دبیر تاریخ بود. با آغاز جنگ به صفوف ارتش فرانسه پیوست. پس از پایان جنگ به دانشگاه بازگشت و در سال 1919 از رسالة دکترای خود با عنوان پادشاهان و رعایا دفاع کرد. موضوع این رساله رهایی رعایا در روزگار بازپسین فرمانروایان خاندان کاپه بود. بلوک از 1919 تا 1936 در دانشگاه استراسبورگ تدریس کرد و در آن جا با لوسین فور آشنا شد. آن دو با همکاری گروهی از پژوهشگران علوم اجتماعی در سال 1929 نشریة آنال را منتشر ساختند. مارک بلوک در سال 1936 به استادی دانشگاه سوربُن برگزیده شد. تاریخ سده‌های میانه پهنة اصلی پژوهش‌های او بود. از جمله آثار مهم او در این زمینه می‌توان از خصلتهای ویژة تاریخ روستایی فرانسه و کتاب پرآوازه جامعة فئودال یاد کرد. در سپتامبر 1939، بلوک بار دیگر به خدمت زیر پرچم فراخوانده شد. پس از شکست سریع و خفت بار ارتش فرانسه در 1940، توانست از چنگ نیروهای آلمانی بگریزد و خود را به جنوب غربی فرانسه برساند. او در کتاب شکست عجیب (1940) تحلیل موشکافانه و نومایه‌ای از پیش زمینه‌های شکست ناگهانی فرانسه ارائه کرد. پس از آن رساله‌ای با عنوان دفاع از تاریخ یا حرفة تاریخ نگار (1941) نوشت که فشردة تًملات نظری او دربارة تاریخ‌نگاری است. بلوک در سال1943 به جنبش مقاومت پیوست و در ژوئن 1944 در آستانة آزادی فرانسه از یوغ نازی‌ها دستگیر شد و پس از تحمل شکنجه به همراه گروهی از مبارزان تیرباران شد. فور در مقاله‌ای در یادبود دوست جان باخته‌اش با لحنی حماسی صحنة تیرباران بلوک را ترسیم کرد. وصیت نامه‌ای که بلوک در آغاز جنگ نوشت و در آن از عشق خود به خاک فرانسه و فرهنگ و سنت های آن سخن گفت از نمونه های تکان دهنده ادبیات میهن دوستانه است. نک

O. Dumoulin, Marc Bloch, (Paris : Presse de Sciences Po, 2000).

4. M. Bloch, L. Febvre, Correspondance, L’édition Etabli, présenté et annoté par B. Müller, (Paris : Fayard, 2004). 

T.1, La naissance des Annales (1928-1933)

T.2, De Strasbourg à Paris (1934-1937)

T.3, Les Annales en crises (1938-1943)

 

5. سنجشگری‌های فور و بلوک بر تاریخ‌نگاری سنتی از برخی جهات یادآور خرده‌گیری‌های مارکس و انگلس بر تاریخ‌نگاران هم روزگارشان است. با آن‌که فور و بلوک در چند مورد در نوشته‌های خود مارکس را ستوده‌اند و مارکسیست‌هایی چون ژرژ فریدمن در زُمرة همکاران نشریة آنال بوده‌اند و حتی مقالاتی در ستایش استالین و مولوتوف نیز در این نشریه چاپ شد، آن دو ماتریالیسم تاریخی را نوعی متافیزیک جدید مبتنی بر اقتصادباوری می‌دانستند که با پیامبرمابی و پیشگویی در هم آمیخته است. فور در نقد تندوتیزی که بر یک تحلیل مارکسیستی دربارة انقلاب فرانسه نوشت تاریخ‌نگاری مارکسیستی را داستان پیکار نیک و بد دانست, حال آن که به گفتة او «تاریخ نگار قاضی نیست». در سال 1930 نیز هنگامی که کتاب جنگ دهقانان در آلمان، نوشته انگلس به زبان فرانسوی انتشار یافت، فور در نقدی بر این کتاب آن را کهنه خواند و برآن شد که خواندن این کتاب برای آشنایی با دیدگاه‌های انگلس مفید است اما شوخی است اگر کسی این جزوه را تحلیل تاریخی جنگ دهقانان در آلمان بداند. نک

F. Doss, L’Histoire en miettes (des « Annales » à la « nouvelle histoire »), (Paris : La découverte, 1987), pp. 57-60.

6. پورت رویال نام صومعه‌ای در پاریس است که در سدة هفدهم ژانسنیست‌ها (فرقة رقیب ژزوئیت‌ها یا یسوعیان) در آن مستقر بودند. در سال 1660 آنتوان ارنو و کلود لانسلو که هر دو وابسته به محفل پورت رویال بودند کتابی دربارة دستور زبان عمومی نوشتند. براساس این کتاب دستور زبان باید برمبنای روش‌های عقلانی سامان یابد. آن دو بر آن بودند که سازوکار منطقی جهانشمولی وجود دارد که هر زبان آن را در چارچوب نظام خود بیان می‌کند. این دستور زبان تاثیر ژرفی بر شکل‌گیری زبان‌شناسی مدرن داشت.

7. M. Bloch, La société féodale, (Paris : Albin Michel, 1982), pp.206-208.

 

این مطلب در چهارچوب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ و مجله «جهان کتاب» منتشر می شود

 

 

ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139