چهارشنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۳ / 19 March, 2025
قصه ای مردمی : جاروی نوروزی

تصویر: نقاشی پرویز کلانتری
تازه از خواب بیدار شده بودم و داشتم مرفتم تک جو [1] که دس و صورت بشورم دیدم بابا شال وکلاه کرده خر را از تو طویله در آورده و مشغول پالون گذاشتن روی اونه ماما هم پتو و خرجین رو دست انداخته که ببره رو خر بندازه گفتم ماما بابا کجا مخواد بره مادر گفت مخواد بره اردکون [2] حلوا ارده بخره پس صبا اسفنده نمبینی دره [3] باد اسفندی میاد. شب اسفند حکماً باید حلوا ارده بخوری که تا سال دگه اوقاتت شیرین باشه . اسم اسفند که شنیدم ذوق کردم اسفند دوست داشتنیترین ماههای سال برای ما بچههای اون روزگار بود نه فقط برای اینکه هوا خش[4] مشد و درختا شکوفه مکردن بیشتر برای اینکه تا نوروز بشه هر روز تو خونه یه رونقی داشتیم بابا رفت اردکون و حلوا ارده خرید و ظهر برگشت خونه صباش که صبح اول اسفند بود همه دور سفره نشسیم و حلوا ارده خوردیم بیصاب[5] چه خوش مزه هه این حلوا ارده حالا هم که درم گفش مزنم دهنم آب افتیده چن روز بعدش ماما نشاسه گرفت چهل روز شده بود که مادر یه تغار گندم آب کرده بود و برای اینکه ترش نشه دو روز یک بار آبش عوض کرده بود امروز هم همهی یار و اعوانش جمع کرد و صب زود رفت سر تغار آبش خالی کرد بوی ترشیش همهی خونه گرفته بود بگم شاید ده بار بیشتر گندما را شست که بوی ترشیش بره . بعد دوباره آنها را تو شاتغار[6] ریخت و پاچه تمونش بالا زد پا گذاشت تو شاتغار و رو گندما وایسید و حالا لگد بکن کی نکن خودش که خسته و مونده شد به صولتگ خواهر بزرگترم گفت حالا پسهی توئه [7] مادر و دختر خوب که گندما را لگد کردن یک تغار کوچکتر گذاشتن اون جا و یه "ترش بالا"[8] هم روش [9]گذاشتن و هی مش مش گندم از تو شاتغار برداشتن رختن تو ترش بالا وآب داغ رختن روش و مشت مال کردن تا پوست گندما کنده شد و نشاسهاش ریخت تو تغار زیر "ترش بالا" آخر کار یه بار دگه با دست خوب گندما را چلوندن و پوساش رختن تو ظرف دگه بعد هم دوباره نشاسهها را تو شاتغار ریختند و به حال خود وا گذاشتند تا آب رو بندازه در دو سه روز بعد هر روز ماما کارش شده بود این که به سراغ تغار برود تا آبی که روی نشاسته جمع شده خالی کند . وقتی کار به مرحلهای رسیدکه دیگه نشاسه نم پس نمیداد مادر یک سفرهی کار کیسهای[10] ( کرباس ) روی نشاسهها انداخت و چند تا آجر هم روی آن گذاشت تا سفره باقی ماندهی آب نشاسته را به خود بکشد . یکی دو روزی وقت برای این کار گذاشت وقتی مطمئن شد همهی آب نشاسه بیرون آمده است ماما سفرهی دیگری تو سینی پهن کرد و نشاستهها را در آن ریخت و باچاقو قرص قرص برید و سینی را در آفتاب گذاشت تا نشاسته خشک شود هنوز این کارش تمام نشده بود که به بابا گفت شب پنجه مخوام آش ججه[11] بپزم از حالاکمکم شروع کن هر روز که مری دکون دس خالی برنگردی باید هفت دون بیاری نه راسی صبرکن ببینم جو و گندمش که تو خونه داریم برنج و نخود هم اندازهی یک آش داریم باقی ممونه ماش و عدس و لوبیا . بابا گفت آش "ججه" که رسم شوروکیاست[12] تو چه کارده اونه همون آش گندم هر سالی بپز مادرگفت بالله نیت کردم هوسمه بد ادایی نکن شب اومدی خونه چیزوگایی که گفتم بیار خیر بینی ایشالله مگن هرکه بپزه شگون داره و خیر و برکت تو زندگیش مییاد چرب ترگ [13] بیار مخوام همسایههام بدم مگن باید هفتا خونه بدی بابا گفت این مگن مگنها مال پای چخ زنکاست [14] دست ور دار زن . بابا حریف نشد و ماما بالاخره تا شب پنجه برسه هفت دون آش ججه را تهیه کرد موعدش که شد اول جویی که خیسانده بود پوست کند و با روغن و باقی چیزا تو کماشدون بزرگ [15]ریخت در آن را محکم بست و تو حص زیر کاه کرد بعد هم کاه را آتش زد وگفت این حالا تا صب با آتیش کاه مپزه صبح روز پنجه ماما کماشدون از زیرکاه که حالا دگه همش خاکستر شده بود در آورد اول هفت کاسه پرکرد و به من و افسرگ گفت این دس شما دو تا مبوسه رضا تو این کاسه بگیر ببر خونهی بیبی حکیمه بعدشم بر و پسا [16]برای همسایههای دگه مبرید خونههایی که پسر گنده دارن خودد برو افسرگ زشته بره . بعد مادر به افسرگفت امرو یادت باشه روز پنجه نوروز است باید هرچی که همیشه نمشوریم ، بشوریم افسر پرسید هرچی که همیشه نمیشوریم یعنی چی ؟ مادر گفت چیزایی مثل حولهی حموم ، پیشبند[17] ، خطیفه[18] ، بخچه سوزنی [19] این چیزا دگه . راسی پردههام هه بعد به من گف بعدی که آشها بردی ، پنشتا تخم مرغ وردار برو خونهی حسن صابونی ، چن تا قالب صابون بگیر بیا تو این فاصله منم اشنوم[20] میکوبم و غربال در مکنم افسرا تو خطیفهها با اشنوم بشور، من هم تجیرا [21]با صابون مشورم ، اطلسه نمشه ، با اشنوم بشوری ریش ریش مشه ، زودی باش بری شو مخوام قلیهی زردک بپزم افسر گف چه خبره صبح آش و شب قلیه ، په[22] پالوده کی مپزی ؟ مادر اون دور نمشه ، شب نوروزم ، متونم بپزم ، شب پنجه باید زردک بخوری که تاسال دگه این وقت عقربت نگزه. درد سرتون ندم ، چن روزی که تا نوروز مانده بود مادر هر روز یک یا دو کار عمده تمام میکرد همهی اتاقها را آب و جارو کرد کاسههای چینی ، پیشدسیها [23] قوری و سماور شست . یهروز نشس اندازهی شش تا کاسه آب ریخت در کماشدون و برای هر کاسه هم یک مشت نشاسته در یک کاسهی آب ریخت و خوب مشت و مال داد تا درآب حل شد بعد محلول نشاسته را با آب کماشدون مخلوط کرد و روی اجاق گذاشت جوش که آمد چند بار با کمچعلی [24] بههم زدکه ته نگیرد به افسرگ گف بیا تو هم همور کن [25] یاد بگیری ، نباد خیلی بجوشه لعاب که داد بسشه پالوده که آماده شد ، آن ها را در 6 کاسهی کواره ریخت و زیر بادگیر گذاشت و سبد بزرگی روی آن قرار داد که از دسترس مرغ و خروس دور بماند این جا بودکه چشم مادر به کیسهی آلوچه خشکگ[26] که رو تاقچه بادگیر بود افتاد و گفت ، خاک تو سرم [27] دیدی چه طور شد ، افسر که فکرکرد ، مادرکاسهی پالوده شکسته است هول زده پرسید چه کار کردی کاسه شکسی ، مادرگفت ، ای وا [28] خدا نکنه ، بعد اشاره به کیسه کرد وگفت همهی مزهی نوروز به اوکرده[29] شه [30] که بخوری جگرت پس بیاد ، من دینهی خدا ، پاک یادم رف ، آلوچگ که این جا هه برو ته زیرزمین “سرمجگ“ [31] و پره [32][33]هم بیار تا دور نشده آب کنیم .
بعد از ظهر سه شنبه آخر سال بود مادر کهنه ترین کوزه را از پنجره زیر بادگیر برداشت پرآب کرد و سه تا سکهی ده شاهی در آن انداخت به من گفت برو از مطبخ دو سه تا درمنه و قوطی کبریت وردار بیا همهی پهنهی آسمان سرخی میزد که رفتیم بالا پشت بام از ذهنم گذشت که آسمان زودتر از ما چهارشنبه سوری گرفته است ، مادر بالای سردر خانه ایستاد درمنهها را آتش زد و گفت وختی من کوزه انداختم توکوچه تو هم آتیشا ور دار بنداز پایین ، روز پنج شنبه هم که شب جمعهی آخر سال بود یه پسین تا شب پای اجاق نشست برای مردهها لتیرگ[34] پخت میگفت امروز که غروب مشه ، همهی مرده ها میان لب بام خونههاشون میشینن ، ببینن کسی به یاد آنها هست یا نه ، باید توخونه یک بویی راه بیفته که اونا بفهمن ما به یادشون هستیم . من لتیرگ خیلی دوس میداشتم نانی بود که با خمیر ورز نیامده و روغن ارده میپختند همین جوری که لب تالار نشسه بودم و پاهام پایین انداخته بودم و داشتم لتیرگ داغی که روغن ازش میچکید میخوردم زیرچشمی بهلب بام نگاه میکردم ببینم کدام مردهای که من میشناسم میاد لب بام و سرگ میکشه خیلی دلم میخواست فاطمگ آخرین خواهرم که تو تابسون گذشته زیر و رویی[35] شد و مرد بیاد لب بام ببینمش از بس به آجرهای پنجه موشی لب بام نگاه کرده بودم ، نقش آجرها جان گرفته و درهم میلولیدند آخر هم همین ها را روح مردهها فرض کردم و خوشحال از اینکه ناامید بر نمیگردند آخرین لقمهی لتیرگ را قورت دادم و از لب تالار پایین پریدم .
روز بعد که صباش نوروز بود ، دم غروب ماما هرچه پلاسگ و زیلو تو خونه بود جمع کرد تا اتاق 5 دری دم خونه تموم فرش کنه وقتی کارش تموم شد روی اونا روفرشی راه راه کشید وکناره حرمی [36] دور تا دور اتاق انداخت ، متکاهای مخمل و اطلس چهاردور اتاق چید تجیرهای اطلس صورتی جلوی سه دری رو به حیاط خانه آویزان کرد پردههای قلمکار هم به دو در ورودی و میانی اتاق زد بعد میان اتاق ایستا د همه جارا از زیر نظر گذراند همه چیزکه جای خود دید خیالش راحت شد دو دست از طرفین بدن بالاآورد نوک انگشتهای شست را به انگشت میانی چسباند با خوشحالی قر درکمر انداخت و دور خود چرخید و چند تلنگ [37] زد وگفت اینم از جاروی نوروزی چش حسودا کور همه چی به خوبی وخوشی تموم شد حالا وقتشه که تنه[38] و تخمه بو بدیم و تخم مرغ رنگ کنیم ، رضا برو خونهی بیبینر و جوهر سرخگ [39] بگیر بیا مادر اجاق روشن کرد ساج روی اجاق گذاشت و اول تنه روی ساج ریخت خوب که بو داده شد و تخمهها را هم بو داد و بعد آب ریخت درکماجدان کوچک و روی اجاق گذاشت و 15 تا 20 تخم مرغ در آن گذاشت وقتی از پخته شدن تخم مرغها مطمئن شد یک قاشق جوهر قرمز درکماجدان ریخت تا تخم مرغها رنگ بگیرد درهمین فاصله بابا هم با یک چادرشب حموم بری [40] پر از نخودکشمش و تخمهی کدو و خرما و نقل و سه چهار جعبه شیرینی به خانه آمد مادر بعد از اینکه آجیلها را با هم مخلوط و آماده کرد به خواهرم گفت برو حنا بیار دس و پاتون حنا ببندم مادر در ظرف مسی حنا دون حنا خیسانید و بعد از ورز دادن آن به ماگفت دسهاتون دور نگر دارید و پنجههاتون باز کنید و رو به من بگیرید اول روی ناخن انگشتانمان حنا ریخت بعد گفت حالا کف دستتون بیارید جلو یک خال حنا هم به کف دستتمون ریخت وگفت همین جور بشینید تا رنگ بگیره بعد از مدتی گفت حالا دگه بسه برید پایین جو دستاتون بشورید با ناخنها وکف دست رنگین از جو بالا آمدیم و با دلی شاد و امیدوار به رختخواب رفتیم .
اولین مهمان صبح نوروز دوگدای معروف محله صفرگ و قنبرگ بودند از تو راهروی خانه شروع به خواندن نوحه کردند و بعدهم خطاب به مادر گفتند بچای حاجی عیدی ما بیارید . مادر چند تا لتیرگ و یکی دومشت نخودکشمش برداشت برد و به آنها داد وگفت دعای خیر یاددون نره بعد مهمانها یکی یکی آمدند اول بچهها و بعد بزرگترها مادر به هر بچهای یک تخم مرغ رنگی میداد و یک مشت تنه بو داده و نخود وکشمش هم در جیبشان میریخت من هم یک چوب کلفت با طناب بردم بالای پشت بام طویله چوب را در دهانهی سوراخ سقف طویله گذاشتم و طناب را به آن انداختم و از سوراخ پایین فرستادم دخترای عمهام که از من بزرگتر بودند دو سر طناب را به هم گره زدند بیز[41] که آماده شد همه به نوبت شروع به بیز خوردن کردیم رفت و آمد و دید و بازدید تا سه روز ادامه داشت و این ایام بهترین روزهای زندگی ما بود .
[1]-tak-e ju : "تک" به معنی پایین و"جو" منظور پایاب است
[2]- اردکان در فاصله 10 کیلومتری شمال میبد قرار دارد که مرکز تهیهی ارده و حلوا ارده است
[3]- dara : مخفف دارد و درگویش میبدی علامت زمان حال استمراری است
[4]- xaš : خوب وقشنگ
[5]- bisâb: بیصاحب . تکیه کلام برای اظهار تعجب
[6]- teγâr âš : تغار بزرگ
[7] - passa-e toae: نوبت توست
[8]- torošbâlâ : آبکش
[9]- ruš : رویش ، روی آن
[10] - نوعی کرباس نامرغوب که برای کیسهی حنا میبافتند و بههمین دلیل به این نام معروف بود واینجا منظور سفرهای است ازجنس کرباس
[11]- jeja : آش مخصوص اسفند که با هفت بنشن میپختند
[12]- urokš : یکی از روستاهای میبد
[13]-čarbtarog : چرب تر و این جا منظور بیشتر است
[14]-ax-e zanekâ č : چرخ زنها که منظور چرخ ریسندگی است . درزمان قدیم زنها در شبهای زمستان در یک جا جمع میشدند و دستهجمعی با چرخ ریسندگی پنبه میرشتند چون این جلسات که به چخ ریسون معروف بود خیلی شلوغ میشد و حرفهای زیادی رد و بدل میکردند و مخصوصاً مرکز مبادلهی باورهای خرافی هم بود مردها هرحرفی را که میخواستند بیاعتبار کنند میگفتند حرف چخ ریسون یا حرف پای چخ زنهاست .
[15]- komâšdun : ظرف مسی در دارکه شبیه قابلمه بود
[16]-bar-o passâ : به ترتیب ، به نوبت
[17]-pišband : لنگ زنانه . پارچهی قرمز رنگی به نام "شله" که زنها در حمام به خود میبستند و از زانو تا سینه را میپوشاند
[18]- xatifa : حولهی زنانه
[19]-boxča suzani : بقچهی حمام که چون معمولاً آنرا سوزندوزی میکردند به این نام معروف بود
[20]- ešnum : اشنان ،چوبک که قبل از رواج پودرهای لباس شویی باآن لباس میشستند
[21]- tejir : پردهی سراسری
[22]- pa : پس
[23]- pišdasi : بشقاب
[24]- kamčali : آبگردان
[25]- hamvar : همورکردن : بههم زدن
[26]- xoškog : خشک شده
[27]- xâk tu sarom : خاک برسرم ، تکیه کلام زنها وقتی در انجام کاری کوتاهی کردهاند و ازعواقب آن نگرانند
[28] - eyvâ : ای وای
[29]- owkerda : آب کردن میوهی خشک شده .در قدیم که امکان نگه داری میوه در غیرفصل خود وجود نداشت مردم میوه بخصوص محصولات درختی مثل زردآلو ، آلوچه و آلو را خشک میکردند و در ایام عید آن را در آب می خیساندند و بهجای میوه میخوردند
[30]-a š : بشود
[31]- sermejog : زردآلوی خشک شده
[32]- para : برگهی زردآلو
[34] -latirog : نان کوچک روغنی که با خمیر ورز نیامده میپزند
[35]-zir-o ruei : اسهال استفراغ
[36]- harami : دستبافتهی راه راه به عرض یک و طول 4تا 5 متر که به عنوان کناره دور تا دور اتاق پهن میکردند
[37]- teleng : بشکن
[38] - tana : هستهی زردآلو که درایام عید بومیدادند وبه جای آجِیل میخوردند
[39]- sorxog : قرمز ، جوهر قرمز که دررنگرزی کلاف برای بافت پلاس ازآن استفاده میکردند
[40]- čâdoršab-e hamumbari : پارچهی چهارگوش دستبافت به طو.ل وعرض یک متر که ازآن برای حمل وسایل حمام استفاده میکردند به همین دلیل به آن چادرشب حموم بری میگفتند
[41]- biz : تاب
مجله «انسان و فرهنگ» ویژه نوروز 1392
http://anthropology.ir/node/17161
مجله «انسان و فرهنگ» ویژه نوروز 1391
http://anthropology.ir/node/12899
مجله «انسان و فرهنگ» ویژه نوروز 1390
http://www.anthropology.ir/node/10236

ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست