سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

مقالات قدیمی: مادام بواری٬ نوشته گوستاو فلوبر (۱۳۴۳)



      مقالات قدیمی: مادام بواری٬ نوشته گوستاو فلوبر (۱۳۴۳)

گوستاو فلوبر، نویسندهء بزرگ قرن نوزدهم فرانسه را در ایران نویسندة بی طالعی باید شمرد،تا چندی پیش هیچیک از آثار او به فارسی ترجمه نشده بود و خلاصه ای که سالها پیش از مادام بواری ترجمه شده بود قدر کتاب را به هیچ وجه نشان نمی داد.گفتگو در بارهء مقام فلوبر، نویسنده ای که معتقد بود « نیکی خداوند در ادبیات پایان میابد» نیاز به بحثی جداگانه دارد. در اینجا جز پرداختن به کلیات، چاره ای نیست : زندگی او از 1821 تا 1880 بود.

مادام بواری

نوشته گوستاوفلوبر

ترجمه اول از آقایان: محمد قاضی – رضا عقیلی

ناشر: کیهان٬ ( قطع جیبی) 386 ص .بها 35 ریال٬ ترجمه دوم از اقای مشفق همدانی٬  ناشر : امیر کبیر٬   542 صفحه رقعی-165 ریال

گوستاو فلوبر، نویسندهء بزرگ قرن نوزدهم فرانسه را در ایران نویسندة بی طالعی باید شمرد،تا چندی پیش هیچیک از آثار او به فارسی ترجمه نشده بود و خلاصه ای که سالها پیش از مادام بواری ترجمه شده بود قدر کتاب را به هیچ وجه نشان نمی داد.گفتگو در بارهء مقام فلوبر، نویسنده ای که معتقد بود « نیکی خداوند در ادبیات پایان میابد» نیاز به بحثی جداگانه دارد. در اینجا جز پرداختن به کلیات، چاره ای نیست : زندگی او از 1821 تا 1880 بود.در یکی از شهرستانهای فرانسه بدنیا آمد ، بی آنکه از طبقهء « بورژوا» بیرون باشد، نسبت به این طبقه کینه شدیدی در دل داشت.

 در اوج شگفتی این طبقه، معایب و مفاسد آن را می دید. بی آنکه به علم حقوق علاقه ای داشته باشد بتحصیل آن پرداخت ولی زود گمشدهء خود را در جهان ادبیات یافت. از شیوهء رمانتیسم رو گرداند و متوجه واقعیت شد، مدعی شد که «عدالت را وارد جهان هنر باید کرد» ،عدالتی که نویسنده در آن قاضی است. فلوبر نه چون بالزاک رئالیست است و نه چون زولا ناتورالیست. با این همه در آثار او نشانه هایی از مکتب رئالیسم و نشانه هایی از مکتب ناتورالیست دیده می شود و بالاتر از همه رئالیسم او خاص خود اوست.گویا در کشور فرانسه نیز گفتگو دربارهء او به پایان نرسیده است. چنانچه سارتر نوید داده است که راجع به فلوبر کتابی بنویسد. دستور رئالیسم خاص سارتر اینست : «نشان دادن، برای تغییر دادن» و فلوبر بی آنکه در جهان ادبیات چنین دستوری صادر کرده باشد در زوایای روح قهرمانانش، دوستدار آنچه نشان می داد نبود. مادام بواری مصداق کامل این مدعاست.گر چه تصویری که در کتاب مادام بواری از طبیعت آمده چنان گویا و زنده است هنوز هم پس از گذشتن صد و چند سال شهرستانی را که او توصیف کرده می توان از روی نوشته های کتاب باز شناخت ، اما زنی که در این کتاب تصویر شده ، نه زنی دوست داشتنی و آرمانی است (چنان که بعضی از رئالیست ها معتقدند قهرمان اثر باید چنین باشد) نه محصول خیال نویسنده، نه عکس برداری ساده از واقعیت ، با این همه چنان نشانهء واقعیت عصر خود است که می توان تصویر بسیاری از مردم فرانسه زمان فلوبر را در روحیات این زن دید.بیهوده نیست که خود فلوبر گفته است «مادام بواری یعنی من!» این جملهء عجیب متضمن این حقیقت و دعوت است که ای مردم زمانه ، بیائید تصویر خود را در مادام بواری ببینید!

مادام بواری را داستان ابتذال گفته اند ، یعنی تشریح ابتذال و محکومیت آن...و این گفته درست است.

مادام بواری داستان کسانیست که می خواهند از «پیله» خود بیرون آیند ولی در این کار مقدس به علل زیادی، به وادی گمراه می افتند و در نتیجهء این گمراهی دچار ملال می شوند، ملالی که در اثار بودلر منعکس است. مادام بواری سه بار عاشق می شود  ولی در همه عشقهای خود با مردانی خام و ابله یا مزور و دسیسه کار روبرو می گردد ، بجای آنکه دست رد به سینهء آنها گذارد ، آنان را می پذیرد و فاجعهء عشق او در همین پذیرفتن است. زندگی مادی او نیز موازی عشقهای بی سرانجام اوست. بی آنکه حساب سود و زیان خود را داشته باشد به خرید می پردازد؛ بی تفکر، دزدی می کند، می خواهد از شوهر خود «جراحی ماهر» بسازد. از محیط دلزده است و می خواهد از آن بگریزد ولی گریز گاههای او ، راهی به دیار روشنی نیست، منفذی است به اطاق دربسته ای دیگر. خواستار حرکت و جنبش و تکاپوست اما حرکت او پیش رفتن نیست. برجستنی است همانند برجستن کلاغ. حرکتی است بی مداومت و کورکورانه؛ گوئی در خواب راه می رود، می رود ولی بی هدف ، بی قدرت و نابخردانه. معشوقان او نیز یا کرند یا بی حمیت و از این مجموعه تعفن ابتذال بلند است.

مادام بواری را رمان تنهائی گفته اند ، چنان تنهائی که مردمان به دست خود میسازند  نه تنهائی تقدیری. قهرمان داستان، همه چیز را چون روح بی عظمت خود مبهم و ابر آلود می بیند ، همه رشته را میان خود و واقعیت می برد در عشق و زندگانی، نه تنها به سوی یک پرتگاه، بلکه به سوی دو پرتگاه می رود، آنچه را آتش عشق می نامد، کور سوی شعلهء هوس است و آنچه را «زندگی» می پندارد، سرابی است از زندگی و نه خود آن. زن نگون بخت، گوئی چیزی یا جائی را نمی بیند، هنگامی که بیدار می شود – یا بهتر بگوئیم او را بیدار می کنند – که دیگر همه راهها بسته است، دیواری بلند و ضخیم در پیش روی اوست، سر خود را به دیوار می کوبد و جان می دهد.

و این داستان داستان یک زن نیست ،داستان کسانیست که طغیانشان ،عشقشان زندگی کم مایه، بی نیرو و خام است: کلمات را محکوم نکنیم: طغیانشان تنها گاهی کثیف است، عشقشان هوسبازی است؛ زندگیشان رویائی ملال خیز و بی سرانجام است.

***

اکنون از این رمان دو ترجمه در دست داریم: یکی ترجمهء محمد قاضی و رضاعقیلی و دیگری ترجمهء مشفق همدانی.

در مقدمه ای که محمد قاضی مترجم مشهور بر ترجمهء اول نوشته است می خوانیم که « ترجمهء این شاهکار زیبا در درجه اول مرهون یک سال و اندی رنج خستگی ناپذیر دوست ارجمند و با ذوقم آقای رضا عقیلی و در درجه دوم همکاری ناچیز نگارنده است».

نام محمد قاضی با انتخاب اثر بزرگ و زیبا ، ترجمهء درست و فصیح و انشاء شیرین مترادف است. در این ترجمه مشترک نیز هم رعایت وفاداری شده و هم زیبائی اثر به زبان فارسی منتقل گردیده است.

اما_ شاید به اقتضای شریک گرفتن در کار ترجمه_ مترجمان دچار اشتباه های کوچکی شده اند که با توجه به توفیق کلی آنان باید این خطاها را معلول اندکی شتابزدگی دانست.کتاب ده صفحه در میان با متن مقابله شد و معلوم شد چند کلمهء آسان به خطا ترجمه شده است:

در ص 41 معلوم نیست چرا Ivresse   ( مستی) به کلمهء عشق ترجمه شده است.در ص 80 کلمه Lessives را ضررها ترجمه کرده اند ، در صورتیکه در اینجا مراد« لباسهای شسته است».در ص 321  stoique را به تسلیم و رضا ترجمه کرده اند حال آنکه باید به « شهامت» ترجمه شود.به همین قیاس در عبارتهای فارسی نیز گاهی کلمه های « روزنامه ای» بکار رفته که با انشای زیبای کتاب سازگار نیست؛ اما بلافاصله باید افزود که این شتابها نسبت به مجموع کار ناچیز است.بر روی هم باید انصاف داد که حاصل کار این دو ، ترجمهء موفقی است.

در مقابل، ترجمهء مشفق همدانی، ترجمهء نا موفقی است و این به دو علت است:

نخست آنکه انشای ترجمه با متن سازگار نیست. یک اثر بزرگ ادبی را نمیتوان بهر انشائی ترجمه کرد .در اینجا بعضی از عبارتهای ترجمه را نقل می کنیم تا تنها به قاضی نرفته باشیم:

« بر ای خاموش کردن آتش آرزوها و رویاهای شخصی خود در این داستانها آب می جست» (ص 90)

« من هواخواه...اصول جاودانی 89 هستم» ( مراد اصول انقلاب بزرگ فرانسه است» ( ص 121)

« هومه» های کوچولو ( به جای فرزندان «هومه» ( ص 180)

« بر ای یک خانم هرگز بیهوش نشدن خیلی غریب است» ( ص 200)

« با این همه این اشارة « اما» فقط اخطاری بیش نبود زیرا « لورو» نیز همراه آنان بود و گاهگاهی سخن می گفت و هویدا بود که میل دارد داخل صحبت شود.گفت:... ص 210

« ما فوق بیست و چهار ساعت مهلت داده میشود» ( بجای فقط بیست و چهار ساعت مهلت داده می شود »  ص 451

« ...دوچار تشنج شد و چنین فریاد برآورد: - آه ! ای خدای من!دهشتناک است!» ( ص 490)

« با خود گفت چه انبوه ترهاتی» ( ص 310)

« بازوان خود را به شکل صلیب بر سینه نهاده و سر خود را به پایین افکنده و به کفشهای راحت خود خیره شده بود» ( ص 359)

« وی در حقیقت مقررات قانون سال یازدهم جمهوری را که مبنی است هیچ فردی بدون در دست داشتن دیپلم رسمی حق طبابت ندارد نقص کرده بود.» (ص 134)

« احساس کرد که چشمانش شاید مرتکب یک بی مبالاتی شده اند.» ( ص 144)

شعاع آفتاب از میان گلوله های کوچک آب که پشت سر هم جلو میرفتند و منفجر می شدند عبور میکرد» ( ص 146)

« هنگام راه رفتن هیچ صدای دیگری جز آهنگ برخورد پاهایشان و سخنانی که آهسته می گفتند و خش خش دامن « اما» صدای دیگری نمی شنیدند» ( ص 146)

« احساس می کردند یک نوع رخوتی بر تار و پود وجود هر دو مستولی گردیده است»(ص 147)

« هنگامی که به خانهء معشوق میرسید از نفس افتاده و گونه هایش سرخ شده و از تمام بدنش یک عطر تازة شیرة نباتی و بوی فضای باز بمشام میرسید.»( ص 253)

گذشته از این مترجم در ترجمهء اثر دچار اشتباههای زیادی شده است که مخل معنی منظور است.کتاب ، مانند ترجمهء اول، ده صفحه در میان با اصل مطابقه شد ونتیجه های زیر به دست آمد:

Garçon de classe  شاگرد ترجمه شده است که باید فراش دبستان ترجمه کرد.( ص 11)

جمله Il avait les cheveux coupes droit sur le front   چنین ترجمه شده است « فرق سرش را بخط مستقیم...باز کرده بود» که باید چنین ترجمه شود:« موهایش ، روی پیشانی،صاف قیچی شده بود.»( همان صفحه) جملة Des poignets rouges habitues a etre nus  چنین ترجمه شده است « مچ های سرخش که هویدا بود در حال عادی برهنه است» ( به جای : مچ های سرخش که معلوم بود به برهنگی عادت داشته است)(ص12)

کلمه Etui انگشتانه ترجمه شده است که جعبه سوزن و نخ درست است ( ص 30)

کلمة Ruine  فحش ترجمه شده است که ورشکستگی و خانه خرابی درست است.(50)

کلمة Serment   را Sermon اشتباه کرده ، موعظه تجربه کرده اند که سوگند درست است ( ص60)

کلمة Polypier   را گل شعمدانی ترجمه کرده اند که نوعی مرجان است (ص150)

اصطلاح plait-il?    را « آیا خوشتان می آید» ترجمه کرده اند که باید ترجمه می شد « چه فرمودید؟»(ص210)

جملة Triste distraction, car on n’ y trouve pasle bonheur را چنین ترجمه کرده اند :« جای بسی تاسف است زیرا جز از این راه سعادت حقیقی بدست نمی آید» که باید ترجمه شود : « سر گرمی غم انگیزی است ، زیرا از این راه نمی توان به سعادت رسید» ( ص 220)

کلمه  contempler  را ستایش ترجمه کرده اند که تماشا کردن درست است ( ص 230)

Etuve  حرارت خورشید ترجمه شده که در اینجا مراد بخار حمام است ( ص 240)

عبارت lui faisait honte   را چنین بفراسی درآورده اند : « او را خجالت میدادند» که باید به عبارتی نظیر« او را در رودربایستی انداختند » ترجمه شود.( ص 270)

کلمه Avoine   را جو ترجمه کرده اند که نوعی یونجه است ( ص 280)

عبارت on le poursuivait  را ترجمه کرده اند « خودش بدهی خودش را داد » که باید ترجمه شود « او را تعقیب کرده اند» یا تحت تعقیب است.( ص 290)

در تئاتر ( یا بنا بنوشتهء مترجم تماشاخانه ) کسانی که وارد جایگاه ارکستر می شوند نوازندگان هستند نه « موسیقی دانان» ( ص 330)

pure faire le dilettante  را « برای گرم کردن صحبت» ترجمه کرده اند که باید ترجمه شود « برای تظاهر به موسیقی دانی» ( ص 349)

عبارت Epaint drriere elle les regards qui le suivaient  ترجمه شده است « در حالی که به عقب خود نگاهی می افکند » که باید ترجمه شود« با نگاه-هائی که به دنبالش بود» ( ص 370)

Une petite chanson  را « شعری مبتذل» ترجمه کرده اند که تصنیفی کوتاه درست است ( ص 419)

Raint d‘un air bonhomme  را « خندهء ملاطفت آمیز» ترجمه کرده اند که « خندهء ابلهانه» درست است.( همان صفحه)

Les menages  را « نیرنگ زنان» ترجمه کرده اند که در عبارت منظور، مراد « مخارج خانه» است.( همان صفحه)

Epi  دو جا « سنبل» ترجمه شده که باید خوشه ترجمه کرد ( ص 505 )

و...« مادام بواری ، یعنی این.»

 

اطلاعات مقاله:

 انتقاد کتاب٬ ضمیمه کتاب دختر رعیت٬ دوره  دوم٬ اردیبهشت ۱۳۴۳ ٬ صفحات ۱۳ تا ۱۸

مجموعه: تبراهیم میرهاشم زاده

ورود به صفحه مقالات قدیمی
http://www.anthropology.ir/old_articles