چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

مرگ به خاطر نفرت از داستان­ نویسی: نگاهی به زندگی و آثار دازایی اُسامو



      مرگ به خاطر نفرت از داستان­ نویسی: نگاهی به زندگی و آثار دازایی اُسامو
قدرت الله ذاکری

تمام مظاهر فرهنگ ژاپن با ناپایداری، زوال و مرگ عجین شده اند. از واپسین روزهای زمستان و در اوّلین ماه بهار، شکوفه­های درختان گیلاس، آلو، هلو و ... به زیبایی می­شکفند، هرکدام بیش ازیک هفته نمی­پایند و فرو می­ریزند. در جشن­هایی که برای دیدن شکوفه­ها برگزار می­شود، مردم به صورت گروهی به پارک­ها و هرآنجا که درختان شکفته­اند، می­روند و در زیر درختان مملو از شکوفه به نوش­خواری می­پردازند. با این همه این شکوفه­ ها به همان اندازه که زیبایند، ناپایدارند و برای هر ژاپنی نمادی از به­سررسیدن دوران اوج و رویارویی با مرگ. هم از این روست که به نوش­خواری می­پردازند چرا که جهان دمی است و باید در آن خوش بود.

شکوفه کاملیا نشان جنگجویان سامورایی­ها(1)است، زیرا بی­آنکه پژمرده گردد و در اوج زیبایی از بوته­اش جدا شده بر زمین می­افتد و همان گونه است جنگجویی که در میدان نبرد در اوج صلابت تن برزمین می­اُفتد و می­میرد.

شبنم صبحگاهی نشسته بر علف­ها، برف بهاری و .... همه نشانی از ناپایداری و مرگ برای یک ژاپنی هستند.

« هه­که­مونوگاتاری »(2) شاهکار ادبی قرن سیزدهم ژاپن، نمونه برجسته اندیشه ناپایداری است. آغازین جملات این کتاب چنین است:

祇園精舎の鐘の声,諸行無常の響あり。沙羅双樹の花の色,盛者必衰の理をあらはす。おごれる人も久しからず,唯春の夜の夢のごとし。たけき者も遂にはもろびね。偏に風の前の塵に同じ。

«بانگ ناقوس گی­اون­شوجا، طنین ناپایداری همه چیز این جهان خاکی است. رنگ شکوفه­های درخت سالا نشان است که قدرتمندان باید زوال یابند. آنها هم که خوش گذرانند دیری نپایند بسان رؤیای شبی بهاری. و آنها که می­خروشند، فروکش کنند، همه چون غباری در برابر باد. »

اکنون ژاپن در میان تمام کشورهای جهان دارای رتبه اوّل طول عمر مردان و زنان است، امّا درهمین کشور تا چندی پیش بلایای طبیعی­ای چون زلزله و تسونامی هر از چندگاهی باعث چنان کشتاری می­شدند که مرگ برای ژاپنی­ها امری عادی شده بود. مجمع­الجزایر ژاپن به علت وجود آتشفشان­های فعال سرزمینی است زلزله خیز و تقریباً هر روزه در آن زلزله­هایی با شدت­های متفاوت رخ می­دهد. در سال 1923 زلزله مهیب توکیو و آتش­سوزی بعد از آن باعث ویرانی کامل شهر یوکوهاما(3) و قسمت­هایی از توکیو شد و بیش از صدهزار کشته برجا گذاشت.

تا اواخر قرن نوزدهم جنگجویان دارای امتیاز ویژه­ای به نام کیری­سوته­گُمِن (4)بودند. به موجب این امتیاز آنها می­توانستند هریک از زیردستان و یا افراد عادی را بدون ادای هیچ گونه توضیحی بدرند و پیکر او را رها کنند.

فلسفه زندگی خود این جنگجویان هم براساس مرگ تنیده شده بود. در اولین بند از کتاب « هاگاکوره»(5) که به عنوان راهنمای طریقت جنگجویان شناخته می­شود، آمده است:

武士道といふは,死ぬ事と見付けたり。

«طریقت جنگجویان، جستجوی مرگ است.»

طبقه جنگجویان از سال 1192 تا 1868 نزدیک به هفتصد سال زمام حکومت ژاپن را در دست داشتند. در این سال­ها مرگ به عنوان جزئی از زندگی جنگجو،جایگاه خاصّی در فرهنگ ژاپن پیدا کرد. در کتاب­های این دوره بارها و بارها از هزاران جنگجویی سخن به میان آمده است که در سواحل کاماکورا(6) می­نشستند و درخشش نور ماه را بر شمشیرهای خود می­نگریستند و می­اندیشیدند؛ این آخرین ماهی است که نظاره­گر آن خواهند بود چرا که جنگجو هرلحظه می­بایست آماده رویارویی با مرگ باشد.

قهرمانان تمام افسانه­ها، داستان­ها، نمایشنامه­ها و ...یِ ژاپنی، می­بایست مرگی زیبا داشته باشند. در نوشته­های ادبی ژاپن از لیاقت در جوانی مردن سخن به میان می­آید و کسانی لایق آن شمرده می­شدند که صفاتی چون زیبایی، شجاعت،....دارند.

 در تاریخ دوره ادو(7) از زندانی سیاسی سی ساله­ای به نام یوشیدا(8) سخن گفته می­شود که به هنگام برده شدن پای چوبه دار خطاب به دوستش این تانکا(9) را فریاد زد:

«بلور بودن و شکستن

بهتر از سفال بودن و

بر روی بام بی عیب ماندن است.»

ژاپنی­ها به تناسخ اعتقاد دارند؛ مردن و به کالبدی دیگر به دنیا آمدن و دراین چرخه بودن تا دست یابی به رستگاری و رهایی. به اعتقاد آنها سرنوشت نهایی در این چرخه، تبدیل شدن به موجوداتی برتر از انسان است. یعنی از دید دین شین­تو(10)به کامی(11) و از دید دین بودایی به بودا بدل شدن است. پس مرگ و آنچه بعد از مرگ رخ خواهد داد چندان که برای پیروان سایر ادیان هراس انگیز است برای ژاپنی­ها هراس انگیز نیست.

با این همه آنچه برای جامعه ژاپن در ارتباط با نگاهشان به مرگ معضل شده است، مسئله خودکشی است. براساس آخرین آمارها میزان خودکشی سالانه به عدد سی و پنج هزار نفر رسیده است. با اینکه این کشور یکی از مرفه ترین کشورهای دنیا از لحاظ اقتصادی است، امّا به کشور بزرگ خودکشی معروف است.

از دید بسیاری از خارجی­ها ژاپن با نام کشور هاراکیری شناخته می­شود. هاراکیری که عنوان صحیح­تر آن سپّوکو(12) است، نوعی روش خودکشی آیینی جنگجویان است. از دیدگاه آنها نه تنها مردن در میدان کارزار به هنگام نبرد قابل ستایش است که خودکشی نیز برای زدودن ننگ و به دست آوردن شرف و آبرو کاری بس قابل تحسین است. در« هاگاکوره » آمده است:

二つ二つ場にて,早く死ぬはうに片付くばかりなり。別に仔細なし。胸すわって進むなり。図に当たらぬは犬死などといふ事は,上方風の打ち上がりたる武道なるべし。二つ二つ場にて,図に当たることのわかることは,及ばざることなり。我人,生きる方がすきなり。多分すきの方に理が付くべし。若し図にはづれて生きたらば,腰抜けなり。

 

«آنجا که میان مرگ و زندگی مردّد باشی، بی درنگ مرگ را اختیار کن. جز این هیچ نیست. اراده کن و پیش برو. گفتن اینکه مردن بدون رسیدن به اهداف بیهوده است، تنها می­تواند طریقت جنگجویی منطقه کانسای حسابگرانه باشد. بسیار سخت است از میان دو آن را که مقصود است برگزیدن. همه انسان­ها بیش از مردن زندگی را دوست دارند و همین است که اغلب دلیل زنده بودن می­جویند. امّا آنکه به مقصد نرسد و باز بخواهد زنده بماند بزدلی بیش نیست. »

 

در دوره ادو جنگجویانی که جرمی مستحق مرگ مرتکب می­شدند این اجازه را داشتند تا به طریق افتخارآمیز سِپّوکو به زندگی خود خاتمه دهند و حیثیت از دست رفته خود را احیا کنند. برای این گونه مردن پس از نوشیدن ساکه(13) وداع، زانو می­زدند، با خنجری شکم خود را می­دریدند و در آخر آنکه به عنوان یاریگر سِپّوکو انتخاب می­شد، با شمشیر گردن­اشان را می­زد. اگر یاری دهنده­ای نبود با شمشیر خود که تا قسمت­های بالایی تیغه­اش با پارچه پوشیده شده بود شکم خود را می­دریدند و آنگاه نوک شمشیر را زیرگلو می­گذاشتند، برروی شمشیر خود می­افتادند و می­مردند.

میناموتو نو یوشیتسونه(14) محبوب­ترین شخصیّت تاریخی و افسانه­ای ژاپن، آن هنگام که مورد بغض و حسد برادر قرار گرفت و هنگامی که تمام یارانش کشته شدند به همین گونه به زندگی خود خاتمه داد در حالی­که همسر، پسر و دختر هفت روزه­اش را هم کشت.

در منطقه میناتو(15) توکیو مقبره چهل و هفت رونین(16) واقع است که از مکان­های مورد احترام و بازدید مردم محسوب می­شود. آنان در سال 1703 به علّت اهانتی که نسبت به مهترشان از سوی یکی از ملازمان دربار صورت گرفت دست به انتقام زدند و بعد با سِپّوکو به زندگی خود خاتمه دادند. درباره مرگ این چهل و هفت نفر افسانه­ها بافتند، امّا آنچه مسلّم است اینکه همیشه خودکشی آنها امری قابل ستایش بوده است. حتّی مادر یکی از این چهل و هفت رونین به خاطر اینکه پسرش به واسطه مهر به مادر از انتقام چشم نپوشد قبل از او خود را کشت.

با شروع اصلاحات مِیجی(17)، در ابتدا جنگجویان اجازه یافتند تا به­خواست خودشمشیر نبندند، بعد اجبار شد که کسی نباید شمشیر با خود حمل کند و متعاقب آن عمل سِپّوکو ممنوع شد. امّا هنگامی که در سال 1912 امپراطور مِیجی درگذشت ژنرال نوگی ماره ­سوکه(18) قهرمان ملّی و فاتح جنگ روس و ژاپن به همراه همسرش در عمارت خود دست به سِپّوکو زد.

آخرین مورد از اینگونه خودکشی کردن هم مربوط به میشیما نویسنده بسیار مشهور است. او که به عنوان آخرین سامورایی ژاپن معروف است در سال 1970 در اعتراض به وضعیِت ژاپن بعد از جنگ به همراه صدنفر از یارانش به پادگان ارتش حمله بردند و بعد از قرائت اعلامیه­ای با فریاد زنده باد عالیجناب امپراطور دست به سپّوکو زد تا دوستش موریتا(19)با ضربت شمشیر گردنش را بزند.

خودکشی در نزد ژاپنی­ها امری منفور نیست. ذهنیّت ژاپنی نسبت به خودکشی، در مقایسه با سایر ملل چندان منفی نیست.

در ژاپن مکان­های معروفی برای خودکشی کردن وجود دارند.مهمترین این مکان­ها جنگل جوکای(20) در پای کوه فوجی است. معنی لغوی آن دریای درختان است. سالانه صدها نفر در این جنگل دست به خودکشی می­زنند، حیوانات درنده جسد آنها را می­خورند و جسد بعضی از آنها سال­ها بعد کشف می­شود درحالی که تنها مشتی استخوان از آنها به جامانده است. در این جنگل اعلامیه­هایی نصب شده است تا از کسانی که قصد دارند خود را بکشند، بخواهند تا قبل از این کار با شماره­های نوشته شده تماس بگیرند.

در قانون اساسی ژاپن به صراحت از آزادی خودکشی کردن سخنی به میان نیامده است امّا حقوقدانان با توجّه به اصل سیزده قانون اساسی مرتکبین این عمل را مستوجب مجازات نمی­دانند.

از سال 1880 تا اواخر سال 2005، پنجاه و هشت نفر از نویسندگان ژاپنی دست به خودکشی زدند. یعنی تقریباً در هر دو سال یک نفر. از این میان چهار نفر نه تنها در ژاپن که در جهان شهرتی به سزا دارند.

آکوتاگاوا ریونوسوکه (1927ـــ1892)ـــ芥川竜之介/Akutagawa Ryōnosuke

دازایی اُسامو (1948ـــ1909)ـــ太宰治Dazai Osamu

میشیما یوکی­ئو(1970ـــ1925)ـــ三島由紀夫/Mishima Yukio

کاواباتا یاسوناری(1972ـــ1899)ـــ川端康成/Kawabata Yasunari

در ژاپن به نویسنده­های خیلی بزرگ بونگو(20)می­گویند. آکوتاگاوا یکی از نویسنده­هایی است که به این اسم خوانده می­شود و درحقیقت بزرگترین نویسنده دوره تایشو(21) هست. آکوتاگاوا در بیست و چهارم ژوئیه 1927 با خوردن قرص باربیتون به مقدار زیاد به زندگی خود پایان داد. صبح جسدش درحالی که انجیلی و یادداشت­هایی برای دیگران در کنار بسترش بود پیدا شد. خودکشی آکوتاگاوا حادثه مهمّّّی بود. همانطور که سِپّوکویِ ژنرال نوگی نشانه پایان دوره مِیجی بود، خودکشی آکوتاگاوا هم نشانه پایان ادبیات دوره تایشو شد.

خودکشی آکوتاگاوا ضربه شدیدی برای نویسندگان جوان مارکسیست آن زمان بود چراکه آکوتاگاوا برای اکثر این جوانان بتی ادبی بود. یکی از آنها دازایی اُسامو بود. دازایی که به هنگام مرگ آکوتاگاوا هیجده سال سن داشت دو سال بعد ازآن و در دسامبر 1929 با خوردن قرص کالموتین برای اوّلین بار اقدام به خودکشی کرد، امّا ناموفق بود و نمرد. او که با احتساب این خودکشی تا پایان عمر شش بار عمل خودکشی را آزمود از نویسندگانی است که دو جنگ بزرگ جهانی را تجربه کرد. در دوران جنگ جهانی دوّم و زمانی که اکثرنویسندگان به خاطر محدودیت­ها و شرایط بسیار بد چاپ نوشتن را کنار گذاشته بودند، او با نوشتن داستان­هایی آتش ادبیات ژاپن را شعله­ور نگه داشت. دازایی در 1948 به همراه زنی جوان به نام یامازاکی تومی­ئه(22) به درون رودخانه تاما پریدند و با نوعی دیگر از خودکشی ژاپنی با نام جوشی(23) به زندگی خود پایان دادند.

میشیما یوکی­ئو هم که همیشه می­گفت از دازایی متنفّر است و خودکشی او را تقبیح می­کرد، در سال 1970 در اقدامی نمادین سِپّوکو کرد. به او لقب آخرین سامورایی ژاپن دادند و به یادش انجمن­های وطن پرستی زیادی ایجاد کردند. میشیما امّا شهرت زیادی در خارج از ژاپن داشت. سه بار کاندیدای جایزه نوبل شد. کتاب­هایش به بیشتر زبان­های زنده دنیا ترجمه شدند(24). میشیما خودکشی دازایی را بی­ارزش می­نامید. در کتاب« دوران سرگردانی من »نوشته بود:

«مرگ در خورطریقت شمشیر است، امّا طریقت قلم، با خواری زیستن است و دنیای کلمات را حفظ کردن.»

آثار میشیما بسیار ژاپنی است و در ستایش و توصیف زیبایی­های خاص ژاپن و شاید به همین دلیل است که در خارج از ژاپن خوانندگان زیادی پیدا کرد. با ابن همه میشیما مفتون زیبایی­های زمخت و مردانه فرهنگ ژاپنی چون رسم و رسوم جنگجویان و زیبا مردن بود که اصطلاحاً به این جنبه از زیبایی ماسورائوبوری(25)می­گویند. در نقطه مقابل او کاواباتا یاسوناری قرار داشت که مجذوب جانبه­های ظریف و زنانه زیبایی فرهنگ ژاپن که تاوایامه­بوری(26)نام دارد بود و آثارش همه در وصف و شرح این زیبایی­ها است. کاواباتا در سال 1968 جایزه نوبل را دریافت کرد. در این سال میشیما دیگر نویسنده ژاپنی هم کاندید این جایزه بود، امّا جایزه به کاواباتا رسید. میشیما اوّلین کسی بود که با لباس تمام رسمی و به اتفاق همسرش برای عرض تبریک پیش کاواباتا رفت و این جایزه را افتخاری بزرگ برای کشور دانست. میشیما بارها و بارها در مجلّات ادبی مختلف به تمجید از هنر کاواباتا پرداخت و کاواباتا هم همیشه میشیمایِ جوان را راهنمایی می­کرد و کارهای او را قابل تحسین می­دانست. کاواباتا که به هنگام دریافت نوبل ادبی خودکشی را برای رهایی از مشکلات جایز نشمرده بود، خود دو سال بعد از میشیما در آپارتمانش بوسیله گاز خودکشی کرد.

آکوتاگاوا و دازایی در نوشته­هایشان از زیبایی­های خاص ژاپن سخن نمی­گفتند. از سنّت­های منحصر به فرد ژاپن سخن نمی­گفتند. شخصیّت اصلی داستان­های آنها انسان­هایی معمولی هستند با دردها و رنج­هایی که آنها را به سوی غیرطبیعی بودن و نهایتاً خودکشی سوق می­دهد.

داستان­های آکوتاگاوا و به خصوص دازایی می­تواند در هرجای این دنیا رخ بدهد. امّا میشیما و کاواباتا داستان­هایی صددرصد ژاپنی نوشته­اند که در هیچ جا غیر از ژاپن نمی­توانست رخ بدهد. خیلی­ها معتقدند دازایی مدرن­ترین نویسنده ژاپن است. او درمیان نسل جوان ژاپن محبوبیت عجیبی دارد. شاید به این دلیل که دازایی در گفتگویی دو نفره، مستقیماً و بدون هیچ واسطه­ای ازآنچه در دل خود نهفته دارد با صداقت تمام برای خواننده سخن می­گوید و این احساسی عمیق بر خواننده برجا می­گذارد. بعد از مرگ دازایی درباره­اش داستان­ها و افسانه­های زیادی ساختند و نوشتند. این می­تواند به علّت نوع زندگی و حوادث بی­شماری باشد که در زندگی او رخ داد.

در نوزدهم جون 1909 درشهرستان آئوموری بخش تسوگارو شهرکوچک کاناگی(27)، در شمالی­ترین قسمت جزیره هونْشو(28) بزرگترین جزیره از مجمع­الجزایر ژاپن متولّد شد. شهرستان آئوموری به اضافه پنج شهرستان دیگر در همسایگی­اش منطقه توهوکو(29)را که معنی آن شمال شرقی است، تشکیل می­دهند. نام اصلی­اش تسوشیما شوجی(30)بود.خاندان تسوشیما از خانواده­های معروف شهرستان آئوموری بودند که از گذشته با کشاورزی و نیز کارهای مالی ثروت و شهرتی به سزا بدست آورده بودند و به عنوان ارباب منطقه شناخته می­شدند.

ششمین پسر و دهمین فرزند پدری به نام هاراسِکی­ئه­مون(31) و مادری به نام تانه بود. مادرش بیمار و ضعیف بود بنابراین او به دایه سپرده شد اندک زمانی پس از آنکه به دایه سپرده شد دایه­اش مجدداً ازدواج کرد و باردیگر برای نگهداری به عمّه­اش سپرده شد. در خانه عمّه دختری به نام تاکه که از مستأجرین خانواده تسوشیما بود نگهداری او را به عهده گرفت. با اینکه بازی کردن دازایی با بچّه­های رعیّت ممنوع بود، امّا تاکه مخفیانه دازایی را برای بازی کردن با بچّه­های روستا، به محوطه معبدی بودایی که مکان اصلی بازی بچّه­های ده بود می­برد. بیماری مادر و نبود پدر در خانه که دارای مشاغل زیاد یک سیاستمدار بود باعث شد تا او همیشه در خانه عمه و با او باشد و این وضعیت تا دوره ابتدایی ادامه یافت و همین باعث شد دازایی تا مدت­ها فکرکند که عمه­اش مادر واقعی او هست.

هنگامی که دازایی سه سال داشت پدرش در انتخابات پارلمان از منطقه خودشان رأی آورد. آن زمان اوج قدرت و اقتدار خاندان تسوشیما بود. در هفت سالگی وارد مدرسه ابتدایی شد. در این دوره استعداد زیادی از خود نشان داد. آموزگارانش از قدرت یادگیری و نوشتن او تعجّب می­کردند. در این مدرسه که در شهر خودشان بود او به خاطر موقعیّت پدرش از احترام ویژه­ای برخوردار بود، اما با پایان گرفتن دوره ابتدایی برای تکمیل یادگیری­اش یک سال را به مدرسه­ای در منطقه دیگر رفت که در آنجا مانند یک شاگرد معمولی با او برخورد شد چون خانواده­اش درآن منطقه چندان شناخته شده نبود. سیزده ساله بود که پدرش به عضویت مجلس اشراف پذیرفته شد، اما اندک زمانی پس از آن پدرسختگیرش به علت بیماری درگذشت. در« زوال بشری » نوشته است:

«وقتی فهمیدم پدر مرده است، آرام آرام درمانده شدم. پدر دیگر نبود، آن وجود عزیز و هراس­انگیز که یک لحظه هم از ذهنم فاصله نمی­گرفت دیگر نبود. خمره رنج­های من میان تهی و خالی شد. حتّی به نظرم رسید سنگینی بسیار زیاد آن خمره به خاطر وجود پدر بود. کاملاً از رقابت و مبارزه خارج شدم. حتّی توانایی رنج کشیدن را هم از دست دادم. »

در همان سالی که پدرش فوت کرد وارد مدرسه راهنمایی­ای در آئوموری شد. او اوّلین نوشته خود با نام « آخرین وارث حکومتی » را در مجلّه ادبی این مدرسه چاپ کرد و در همین دوره بود که آرزوی نویسنده شدن در او شکل گرفت. بعد از آن به سوی آثار نویسندگانی چون آکوتاگاوا و کیکوچی کان(32) جذب شد.

در آگوست سال 1925 و در سن چهارده سالگی بادوستانش مجلّه­ای ادبی با نام« مجمع­الکواکب » را منتشرکردند که تنها یک شماره از آن در آمد.در نوامبر همین سال مجلّه­ای دیگر به نام « اوهام » را چاپ کردند که سردبیرش دازایی بود. همزمان با نوشتن در این مجلّه و نیز مجلّه مدرسه راهنمایی با علاقه فراوان به خواندن آثار آکوتاگاوا پرداخت. آکوتاگاوا در آن سال­ها نویسنده بسیا رمشهوری بود و بسیاری از جوانانی که در آن سال­ها به نوشتن روی می­آوردند جذب خواندن کتاب­های او می­شدند. آکوتاگاوا بزودی برای دازایی جوان هم بتی ادبی شد. دو ماه بعد از آنکه دازایی در جلسه سخنرانی او شرکت کرد، آکوتاگاوا در بیست و چهارم ژوئیه 1927 با خوردن مقدار زیادی قرص خواب آور باربیتون به زندگی خود خاتمه داد. اگر خودکشی آکوتاگاوا به شکل نمادینی پایان ادبیات دوره تایشو به حساب آمد برای دازایی جوان هم این خودکشی آغاز دوره­ای در زندگی­اش شد که توأم با نفرت از زندگی و تلاش برای از بین بردن خود است.اگر تا آن زمان دازایی شاگردی سخت­کوش بود و در یادگیری جدّیت به خرج می­داد بعد از این واقعه درس­هایش به شدّت رو به ضعف نهاد.

اواسط ماه بعد از خودکشی آکوتاگاوا او شروع به یاگیری هنر گیدایو(33) کرد که نوعی نقّالی همراه با نواختن ساز شامیسِن(34) است از گیشایی(35) که در نزدیکی محل سکونتش زندگی می­کرد و همین سبب شد تا به دنیای گیشاها وارد شود و از پاییز همان سال رفت و آمد به محلّه گیشاهای آئوموری را شروع کرد. این رفت و آمد باعث آشنایی او با کارآموز گیشایی به نام اُیاما هاتسویو(36)شد. این آشنایی رفته رفته عمیق­تر شد. همچنین در همین زمان به مطالعه هایکو و ادبیات دوره اِدو به خصوص نمایشنامه­های نویسنده معروف چیکاماتسو مونزائه­مون(37) پرداخت. در نمایشنامه « خودکشی عاشقانه در سونه­زاکی » که معروفترین اثر چیکاماتسو است جوانی که در خدمت عموی بازرگان خود است عاشق خدمتکاری می­شود که قرار است به اربابی ثروتمند فروخته شود و از آن منطقه برود. عموی جوان با ازدواج آنها مخالف است و از طرف دیگر جوان متهم به کلاهبرداری می­شود. سرانجام عاشق و معشوق شبانه به جنگل می­روند و با ایمان به اینکه بعد از مرگ به وصال هم خواهند رسید دست به جوشی می­زنند. جوشی نوعی دیگر از خودکشی ژاپنی است که در آن عاشق و معشوق به همراه یکدیگر خودکشی می­کنند. چیکاماتسو بیست و سه نمایش دیگر هم نوشت که در سیزده نمایش آن همین مضمون جوشی تکرار شده است.

در سال 1928 انتشارمجلّه­ گروهی « هنر یاخته­ای » که دازای سردبیر آن بود شروع شد. خیلی­ها معتقدند که نوشتن در این مجلّه آغاز ادبیات دازایی است. همچنین در همین زمان نوشتن داستان­های اعتراف­گونه را درباره خانه­ای که درآن زاده شده بود، شروع کرد و دست­نوشته­های چند تا از داستان­های خود را برای نویسندگانی از جمله ایبوسه ماسوجی(38)فرستاد. از اواخر آن سال یکی از نویسندگان مجلّه مارکسیست­ها شد. در اوّلین ماه سال جدید – 1929ـــ برادر کوچکترش در سن 17 سالگی درگذشت و آخرین ماه آن سال خود دازای با خوردن قرص آرامشبخش کالموتین، درست شب قبل از شروع امتحانات ترم دوم برای اولین بار اقدام به خودکشی کرد. علّت آن ترس از امتحانات و نیز درگیری­هایش در ارتباط با معشوقه­اش هاتسویو بود. بعدها دازای در رابطه با این خودکشی تشویش­های ذهنی را علّت آن ذکر کرد.

در سال 1930 به هرحال از دبیرستان فارغ­التحصیل شد و برای یادگیری زبان فرانسوی به دانشکده ادبیات دانشگاه توکیو وارد شد. فعّالیت­های جانبدارانه او از حزب کمونیست هم ازهمین دوران شروع شد. همچنین به ملاقات ایبوسه ماسوجی که قبلاً داستان « سمندر » او را خوانده و بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بود، رفت. ایبوسه در آن سال­ها نویسنده­ای شناخته شده بود و از آن به بعد برای دازایی نقش دوست و راهنما را چه در عرصه ادبیات و چه در عرصه زندگی به عهده گرفت. در ماه جون همین سال، برادر بزرگترش در سن 27 سالگی درگذشت. دازایی بعدها در نوشته­ای از اینکه بیشتر اعضاء خانواده­اش در سنین پایین می­میرند اظهار تعجب کرده بود. پاییز از شهرستان خبر رسید که یکی از اربابان محلّی قصد دارد با پرداخت دیون هاتسویو او را از خانه گیشائی که در آن کارآموزی می­کرد خارج سازد و به اصطلاح حامی او گردد. بر طبق قواعد خاص گیشاها، آنها برای یادگیری فنون و هنر گیشا بودن به یکی از خانه­هایی که برای تعلیم است وارد می­شدند. هزینه­های یادگیری و زندگی آنها را این خانه­ها پرداخت می­کردند تا در آینده نسبت به پرداخت بدهی­های خود اقدام کنند. اتّفاق خوشایندی که می­توانست برای یک گیشا بیافتد این بود که برایش یک نفر حامی پیدا شود. یعنی کسی که با پرداخت دیونش او را از قرارداد گیشائی رها سازد.

خبر پیدا شدن حامی برای هاتسویو، دازای را سخت آشفته کرد چرا که او روابطی عاشقانه با هاتسویو داشت. اکتبر در اقدامی عجولانه اقدام به فراری دادن هاتسویو و آوردن او به توکیو کرد. خبر فرارگیشائی کارآموز با پسر یکی از خانواده­های مشهور در شهرستان جنجال زیادی به پا کرد. برادرارشد دازایی که بعد از مرگ پدر وارث خانواده شده بود به توکیو آمد و هاتسویو را با خود به شهرستان برگرداند و در ضمن به دازایی اعلام کرد که به خاطر اعمالش از خانواده طرد شده است. این حوادث به خصوص برگشتن هاتسویو به شهرستان بار دیگر دازایی را پریشان کرد به طوری که ماه بعد از آن برای دوّمین بار دست به خودکشی زد. این بار او جوشی را آزمود. یار او در این خودکشی زنی نوزده ساله به نام تانابه شیمه­کو(39)بود.

تانابه که شخصیّت اصلی داستان « شکوفه­های دلقک­بازی » دازایی شبیه او است، در سال 1912 در هیروشیما به دنیا آمد. او با اینکه دارای هوش سرشاری بود، اما دبیرستان را ناتمام رها کرد و بعد به کار در چایخانه­ای پرداخت.در آنجا با حسابدار چایخانه آشنا شد و بدون انجام مراسم رسمی ازدواج به زندگی مشترک با او پرداخت. در سال 1930 به امید هنرپیشه شدن به توکیو آمد، اما در این راه توفیقی بدست نیاورد و برای امرار و معاش به کار در کافه­ای در گینزا(40)مشغول شد که همینجا هم با دازایی آشنا شد. با اینکه بیش از سه بار همدیگر را ندیده بودند در بیست و هشت نوامبر بعد از سه روز بیهوده گشتن در منطقه آساکوسا(41) و تهیه قرص کالموتین به کاماکورا در نزدیکی توکیو رفتند و پس از خوردن قرص به دریا پریدند. روایت دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه آنها بعد از خوردن قرص در ساحل دراز کشیدند تا جزر و مد دریا آنها را با خود ببرد. تانابه مرد، اما دازای بوسیله ماهیگیران محلّی نجات داده شد و به درمانگاهی در همان نزدیکی­ها منتقل شد. دازای بعد از ترخیص از درمانگاه به جرم کمک به خودکشی دیگری محاکمه و به قید ضمانت آزاد شد، اما احساس قاتل بودن در رابطه با مرگ تانابه همیشه با او بود. بعدها نوشت:

«سوای تمام اینها، تنها برای تسونه­کو مرده عاشقانه هق هق گریستم. چون واقعاً در میان تمام کسانی که تا به حال شناخته بودم، تنها این زن بیچاره و فقیر را دوست داشتم. »

این حادثه ارزش خبری زیادی پیدا کرد و با تیتر درشت در روزنامه­ها منعکس شد، شاید به این دلیل که دازای دانشجوی دانشگاه بود. بعد از این واقعه برادرش دیون هاتسویو را به گیشاخانه پرداخت و بار دیگر در فبریه سال 1931 هاتسویو به توکیو آمد و زندگی مشترک آنها شروع شد.

حزب کمونیست تنها یک سال در ژاپن فعالیت قانونی داشت و بعد از آن به حزبی غیرقانونی و زیرزمینی بدل شد. فشار حکومت بر این حزب رفته رفته بیشتر شد و حالت سرکوب به خود گرفت. بسیاری از فعّالان این حزب دستگیر، بازجویی و زندانی شدند. حتّی در سال 1933 کوبایاشی تاکیجی(42)یکی از نویسندگان فعال این حزب تحت شکنجه پلیس کشته شد. فعالیت­های دازای در حمایت از حزب کمونیست و حرکت­های چپی که از بدو ورود به دانشگاه آغاز شده بود به شدت افزایش یافت. مرتب تغییر مکان می­داد. خانه­اش خانه تیمی حزب شده بود. اعلامیه پخش می­کرد. در مجامع ضدامپریالیستی فعالانه شرکت می­کرد.

«غیرقانونی برایم جذاب­تر بود. یا بهتر است بگویم احساس بهتری در آن موقعیت داشتم. برعکس چیزی به نام طبق قانون برایم ترسناک­تر ـــ این یک احساس قوی قلبی کاملاً ناشناخته است.ـــ و طرز عمل آن غیرقابل فهم­تر بود. یعنی نمی­توانم در اطاق بدون پنجره با کف سرد طبق قانون بنشینم. برعکس اگر بیرون آن را سراسر دریای خلاف قانون فراگرفته باشد، برایم راحت­تر و دوست داشتنی­تر است که بیرون بپرم، در آن دریا شنا کنم و سرانجام بمیرم.»

در بیست و سه سالگی به خاطر این فعالیت­ها توسط پلیس آئوموری به مدت یک ماه بازداشت شد و به دنبال آن برای همیشه فعالیت­های حزبی را کنار گذاشت.

تا سال 1933 که داستان « ترن » را با نام مستعار دازای اُسامو نوشت از اسامی مستعار مختلفی استفاده می­کرد که بیشتر آنها دارای معانی­ای در رابطه با رنج، سختی و مشقت طبقه کارگر بود. اما بعد از « ترن » برای همیشه از نام دازای اُسامو استفاده کرد. این نام از سه کانجی(43) تشکیل شده است. (太) به معنی خیلی بزرگ، خیلی زیاد، چاق و فربه، اوّلین و .... است. (宰)به معنی مدیریت کردن، روبراه کردن، اداره کردن و مانند آن است. (治)هم به معنی معالجه کردن، ترمیم کردن، التیام، تعمیر و مانند آن است. همچنین(太宰) که ترکیب دو کانجی است به معنی سازمانی که در گذشته­های خیلی دور در جزیره کیوشو(44) قرار داشت و وظیفه­اش محافظت از کشور و رابطه با بیگانگان بود نیز هست. با این همه انتخاب این اسم از سوی دازای با چه معنی­ای صورت گرفته است، مشخّص نیست.

سال 1935 بازهم تداوم شوربختی برای دازای بیست و شش ساله بود. نتوانست از دانشگاه فارغ­التحصیل شود. ترس قطع شدن هزینه ارسالی از سوی خانواده و مهمتر از همه پذیرفته نشدن در امتحان استخدامی روزنامه میاکو(45) باعث شد تا بار دیگر برای از بین بردن خود اقدام کند. در کتاب « هشت چشم انداز از توکیو » نوشت:

« آخرین فرصت کامل شدن هم اکنون از بین رفته بود. اندیشیدم زمان مرگ فرارسیده است. »

و در زوال بشری نوشت:

« می­خواهم بمیرم، واقعاً می­خواهم بمیرم.دیگر نمی­خواهم برگردم. هرکار که می­کنم، هرچه انجام می­دهم بیهوده است. تنها شرمساری بر شرمساری افزوده می­گردد........تنها رنج­هایم شدید و زیاد می­شوند. می­خواهم بمیرم. باید بمیرم. چون زنده ماندن تنها بذر گناه است. »

در اواسط سپتامبر در کوه­های کاماکورا خود را حلق­آویز کرد، اما باز هم نمرد.

دچار بیماری التهاب صفاق – پریتونیت – شد و در بیمارستان بستری گشت. در بیمارستان به اوداروی مخدّر پابینال تزریق شد که بعدها معتاد به آن شد. در این زمان از او دعوت شد تا به گروه نیهون رومانْ­ها(46)یعنی رمانتیک­های ژاپن بپیوندد و آنها هم داستان « شکوفه­های دلقک­بازی » دازای را چاپ کردند. داستان « بازگشت » او هم در همین ایّام در مجلّه بونگه(47) چاپ شد و این اولین اثر او بود که در مجلّه­ای با اهداف هنری اقتصادی چاپ شد. در سال 1935 جایزه ادبی آکوتاگاوا بنیاد گذاشته شد. این جایزه معتبرترین جایزه ادبی ژاپن محسوب می­شود. هرچند داستان « شکوفه­های دلقک بازی » دازای از سوی دوستانش کاندید اصلی جایزه آکوتاگاوا معرفی شد اما درنهایت داستان « بازگشت » او به مرحله بعدی انتخاب راه یافت، اما نتوانست آن را دریافت کند و با اندک اختلافی دوم شد. همین باعث شد تا بین او و کاواباتا یاسوناری که عضوء تأثیرگذار در انتخاب برنده جایزه بود نامه نگاری­هایی صورت بگیرد.کاواباتا نوشته بود:

«:.....شخصیت « شکوفه­های دلقک­بازی »، سرشار از نگاه نویسنده به زندگی و ادبیات است. به نظر من در زندگی نویسنده ابرهای شومی وجود دارد که استعداد او را مطیعانه به ایجاد نفرت و بیزاری وا می­دارد.»

دازای اما در جواب رنج­های بیماریی که با آن دست به گریبان بود و نیز گرفتاری­های نقل مکان به شهر فوناباشی(48) در شهرستان چیبا را برشمرد و نوشت:

« از صبح تا شب بر صندلی حصیری می­نشینم و تنها صبح و عصر پیاده روی سبکی انجام می­دهم. هفته­ای یک بارهم بوسیله پزشکی که از توکیو می­آید ویزیت می­شوم. چنین زندگی­ای دو ماه است ادامه دارد و در اواخر این اکتبر وقتی مجله « بونگه شونجو » را در پیشخوان کتاب فروشی ورق زدم و نوشته شما در زندگی نویسنده ابرهای شومی وجود دارد......ـــ را دیدم به واقع در آتش خشم و ناراحتی سوختم، شب­ها هم افکار زجرآوری به سراغم آمد. به نظر شما آیا تنها داشتن زندگی­یِ عالی پرورش پرندگان کوچک و دیدن رقص زندگی است!...........در نوشته شما اجتماع را احساس کردم و وابستگی به پول را بو کردم. این چیزی است که من می­خواهم به خوانندگان بگویم. »

سال 1936 با تشدید اعتیادش به پابینال همراه بود. با معرفی ساتو هاروئو(50)در بیمارستان بستری شد اما بعد ده روز بدون اینکه اعتیادش درمان شود بیمارستان را ترک کرد. در ماه جون داستان « آخرین سال­های عمر » را آنطور که خود گفته بود چون وصیت­نامه­ای نوشت و چاپ کرد. این داستان به واسطه ساتو هاروئو کاندید دوّمین دوره جایزه آکوتاگاوا شد. گفته می­شود که مشکلات دازای از جمله خودکشی­های بی­نتیجه، زندگی ناموفّق زناشویی توأم با نزاع، مشکلاتش با خانواده و به خصوص اعتیاد شدید باعث شد تا قبل از برگزاری مراسم انتخاب اثر برتر، نامه­ای به کاواباتا بنویسد و عاجزانه از او بخواهد تا جایزه را به او بدهند. اما این بار حتی داستان او به مرحله بعدی هم راه پیدا نکرد و این ضربه شدیدی بود بود برای دازای که اکنون به خاطر اعتیاد حالتی نیمه مجنون داشت.

در ماه اکتبر بار دیگر به سفارش ایبوسه برای ترک اعتیاد در بیمارستان بستری شد. به او گفتند به خاطر سل بستری خواهد شد، اما در حقیقت در بیمارستانی روانی بستری شد. بستری شدن در بیمارستان روانی زخم عمیقی به دازای وارد کرد که در آثاری که بعد از آن نوشت نمود پیدا کرد:

« به اینجا آورده شدم تا دیوانه نامیده شوم. آن وقت هم که از اینجا خارج شوم داغ دیوانگی یا ازکار افتادگی بر پیشانی­ام حک خواهد شد.

زوال بشری.

به طور کامل از انسانیت خارج شدم. »

بعد از معالجه کامل از بیمارستان مرخص شد و آن وقت بود که هاتسویو اعتراف کرد، در زمان بستری بودن دازای با مردی دیگر رابطه غیراخلاقی داشته است. شنیدن این خبر باردیگر دازای را به هم ریخت تا برای چهارمین بار نقشه یک خودکشی دیگر را طرح ریزی کند. خیانت هاتسویو باعث شد تا زن و شوهر همچون نمایش­های عاشقانه دوره ادو به آبگرمی در تانیگاوا(51)بروند و خودکشی عاشقانه­ای با خوردن قرص کالموتین را اجرا نمایند که بازهم ناموفق بود و هیچکدامشان نمردند، اما چند ماه بعد از این حادثه و در ماه جون برای همیشه از یکدیگر جدا شدند. هاتسویو به شهرستان برگشت و دیگر خبری از او نشد تا اینکه در سال 1944 در کشور چین در سن سی و دو سالگی بر اثر بیماری درگذشت. در نیمه دوّم این سال دو داستان « Human lost» و « پرچمدار قرن بیستم » را نوشت. « Human lost » درباره بستری شدن در بیمارستان روانی است. داستان چنین آغاز می­شود:

«فکر یکی، گل­های مقابل پنجره.

..............

سیزدهم.      هیچی.

چهاردم.      هیچی.

پانزدهم.      به همین روال هیچی.

شانزدهم.     هیچی.

هفدهم.        هیچی.»

هیجدهم سپتامبر سال بعد به همراه ایبوسه به خانه ایشیهارا در شهر کوفو(52) سرزدند و در آنجا با ایشیهارا میچیکو(53) آشنا شد. میچیکو متولد سال 1912بود. از آنجا که پدرش ریاست مدارس زیادی در نواحی مختلف ژاپن را عهده دار شده بود او نیز همراه پدر به نواحی مختلف ژاپن سفرکرده بود. در سال 1933 در رشته ادبیات از تربیت معلم فارغ­التحصیل شد. میچیکو که کتاب « سال­های آخر عمر » را خوانده بود هنگامی که در آگوست 1938 پیشنهاد دازای را در مورد ازدواج شنید، در آئوموری کتاب « سرگردانی ساختگی » دازای را خواند و استعداد او را ستود. در هشتم ژانویه سال بعد میچیکو و دازای مراسم ازدواج خود را با ساقدوشی ایبوسه و خانمش د رخانه ایبوسه جشن گرفتند و زندگی مشترک را در آپارتمانی در کوفو آغاز کردند. سپتامبر همان سال به آپارتمانی در تامایِ شمالی توکیو(54) نقل مکان کردند و تا آخر عمر در همین جا ماندند.

به نظر می­رسید ثبات به زندگی دازای برگشته است. بسیار می­نوشت. سفارش کار هم به او زیاد شد، داستان « دختران دانش­آموز » را نوشت و کتاب « درباره عشق و زیبایی » را منتشر کرد. « دختران دانش­آموز » جایزه ادبی کیتامورا توککو(55)را برایش به ارمغان آورد. در سال 1940 تاناکا هیده­میتسو(56) به ملاقات او آمد. تاناکا متولد سال 1913 و فارغ­التحصیل دانشگاه واسِدا(57) بود. او یک بار در رشته قایقرانی به نمایندگی از ژاپن در رقابت­های المپیک شرکت کرد و کتاب « میوه المپیوس » را در رابطه با همین رقابت­ها نوشت که بهترین اثر او شناخته می­شود. تاناکا دازایی را سرمشق نویسندگی خود قرار داد و به صورت غیر مستقیم شاگرد او بود. شاگردی وفادار که یک سال بعد از مرگ دازای در مقابل مقبره استاد با شلیک طپانچه به شقیقه­اش به زندگی خود پایان داد.

از اواسط دهه 30 روحیه ناسیونالیستی و میلیتاریستی به نحو بی سابقه­ای بر کشور مسلدط شد و با یورش ژاپن به سرزمین چین در سال 1937 و جنگ اقیانوس آرام در سال 1941 حاکمیت دیکتاتوری نظامی برسراسر ژاپن گسترده شد. متعاقب آن دنیای هنر و ادبیات هم، با تشدید اختناق خیلی زود از پا درآمد. در هنگامه جنگ و همان زمانی که بسیاری از نویسندگان راه گریز از واقعیات را در توصیف مسائل روزمره و تصویرکردن صحنه­های کوچک زندگی مردم معمولی و روستائیان می­دیدند دازای به همراه معدودی دیگر از نویسندگان همچنان به خلق آثار با ارزش ادبی ادامه دادند و به اصطلاح نگذاشتند آتش ادبیات ژاپنی خاموش گردد. دازای که به علت عفونت در سینه از خدمت معاف شده بود، در شرایط بد چاپ و نشر کتاب هم همچنان می­نوشت. در سال 1941 او دو داستان « هشت چشم انداز از توکیو » و « هملت جدید » رانوشت. در اواسط سال 1941 دختر بزرگش که اولین فرزند دازایی بود متولد شد. دو ماه بعد مادرش مریض شد و این بهانه­ای شد تا به تنهایی و بدون زن و فرزند به زادگاه برگردد. بعد از بازگشت از زادگاه اوتا شیزوکو(58) یکی از خوانندگان آثارش به ملاقاتش آمد. یکی دیگر از زنانی که در زندگی دازای تأثیر زیادی به جای گذاشت. اوتا متولد 1913 بود. در سال 1934 مجموعه­ای از تانکاهای سروده خود را در کتابی با نام « زمستان البسه » به چاپ رساند. در سال 1938 با یکی از دوستان برادرش ازدواج کرد. حاصل این ازدواج کودکی بود که یک ماه بعد از تولد فوت کرد. در سال 1940 از شوهرش جدا شد و به خانه پدری برگشت. به پیشنهاد برادرش کتاب « سرگردانی ساختگی » دازای را خواند. یادداشت­هایی اعتراف گونه در رابطه با مرگ دخترش نوشت و برای دازای پست کرد. برخلاف انتظارش جوابی آمد مبنی بر اینکه اگر مایلید برای دیدار به اینجا بیایید. او همراه با دو دانشجوی دختر برای دیدن دازای ی به توکیو رفت و در ملاقات با او بود که به شدت جذبش شد.

اواخر اکتبر سال 1942 به خاطر وخامت حال مادرش برای اولین بار با زن و فرزند به خانه پدری برگشت. دسامبر همان سال دوباره حال مادرش رو به وخامت گذاشت و بار دیگر به زادگاه برگشت، امّا بعد از ظهر همان روزی که به خانه رسید مادرش درحالیکه دست او را در دست گرفته بود، در سن شصت و نه سالگی درگذشت. فرصتی خوبی بود تا رابطه خویشاوندی­اش را دوباره ترمیم کند. یک ماه در زادگاه ماند و کتاب «تسوگارو »را با الهام از طبیعت زادگاهش نوشت. در آغاز کتاب قسمتی از انکائی(59)محلی را قرار داد.

«برف تسوگارو

               برف پودری

               برف دانه­ای

               برف پنبه­ای

               برف آبکی

               برف فشرده

               برف بی شکل

              برف یخی»

هنگامی که در زادگاه مشغول نوشتن « تسوگارو » بود، نامه­ای از اوتا دریافت کرد که از او تقاضای بچه دار شدن شده بود.

« تا جایی که امکان دارد می­خواهم پیش بروم...............................بچه می­خواهم. »

دازای هم در مقابل از او خواسته بود تا خوب به این مسئله فکر کند.

جنگ جهانی دوم که با پیشرفت سریع و چشمگیر ژاپن همراه بود، از نوامبر 1944 شکلی دیگر به خود گرفت. بمباران هوایی شهرهای ژاپن با بمب آتش­زا شروع شد. متصرفات ژاپن در اقیانوس آرام یکی پس از دیگری سقوط کردند و آرام آرام شکست داشت به ژاپن رخ می­نمود. توکیو به شدت بمباران شد. سیاست طرد کردن جمعیت و کارخانه­ها از مرکز به شهرستان­ها اجرا شد. دازایی که خانه­اش در تاما با خاک یکسان شده بود با همسر و فرزند به کوفو نقل مکان کرد. ایبوسه نیز که تازه از خدمت در ارتش رهایی یافته بود ماه بعد به کوفو آمد. آنها هر روز همدیگر را ملاقات می­کردند اما دازای همچنان قضیه اوتا را از ایبوسه مخفی نگه می­داشت. در ماه جولای اقامتگاهشان در کوفو نیز در بمباران­های هوایی از بین رفت و او بار دیگر همراه با زن و فرزند به زادگاهش بازگشت. جنگ به واپسین روزهای خود نزدیک می­شد. شکست ژاپن نزدیک بود. در میان فریادهای دیوانه­وار مرگ تا آخرین نفرِ از صدمیلیون، ژاپنی­ها بازهم نوعی دیگر از خودکشی برای وطن و شاید برای حفظ شرف را به نمایش گذاردند. اگر کامی­کازه(60) – باد خدایان – در سال 1274 و به هنگام حمله سپاهیان قوبیلای قاآن مغول وزیدن گرفت، کشتی­های مغولان را در هم شکست و ژاپن را از گزند دشمنان محفوظ نگه داشت، در واپسین ماه­هایِ جنگ دوم جهانی لقب خلبانان ژاپنی­ای بود که با هواپیمایی پر از مواد منفجره خود را مستقیماً به هدف می­کوبیدند و نیز لقب کسانی بود که بر اژدرها می­نشستند و آن را به سوی هدف می­راندند.

با وجود تمام این فداکاری­ها و از جان گذشتگی­ها ژاپن می­باید شکست می­خورد چرا که در ششم اوت همان سال ارتش ایالات متحده پسر کوچک اتمی خود را در هیروشیما(61)و سه روز بعد در ناگاساکی(62) انداخت و این دو شهر را با خاک یکسان کرد. در پانزدهم اوت ژاپن تسلیم بدون قید و شرط در جنگ را پذیرفت. امپراطور هیروهیتو(63) در پیامی خطاب به ملت اعلام کرد: « که او هم انسانی معمولی است مثل تمام انسان­ها و از ملّت خواست تا غیرقابل تحمل را تحمل کنند. ».

شورشی جزئی رخ نمود و وزیر جنگ و بعضی­های دیگر هم خود را کشتند، امّا ژاپن برای اولین بار در طول تاریخ خود شاهد اشغال توسّط بیگانگان شد.اداره کشور به دست آمریکایی­ها افتاد. تغییرات شروع شد. زوال و دگرگونی در خاندانی که قبل از اشغال قدرت و جایگاهی داشتند آغاز شد. اصلاحات ارضی و حرکت­های انقلابی این دوره خانواده تسوشیما را هم در برگرفت. دازای که در تمام طول جنگ، خیلی کم در نوشته­هایش به حوادث آن سال­ها اشاره می­کند به هنگام اشغال هنوز در شهرستان بود و شاهد فروپاشی و زوال قدرت خاندان خود. در نامه­ای به ایبوسه می­نویسد:

« خانه پدری­ام در کاناگی اکنون باغ گیلاس است. روزمرگی عجیب دلتنگ کننده­ای است. »

باغ گیلاس، منظور همان اثر معروف آنتوان چخوف نویسنده روس است.

دازایی بعدها با توجّه به همین وقایعی که خود شاهد آن بود و نیز خاطرات اوتا شیزوکو از زندگی شخصی­اش مشهورترین اثر خود را که « غروب » نام دارد نوشت. کتابی که اکثر منتقدین آن را نسخه ژاپنی باغ گیلاس آنتوان چخوف می­دانند.

اقامت در زادگاه طولانی شد. تنها پسرش که در سال 1944 به دنیا آمده بود در زادگاه سخت مریض شد و نزدیک به مرگ بود. هرچند سلامتش را بازیافت، اما او هم مانند اکثر مردان خاندان تسوشیما در نوجوانی و هنگامی که دوازده سال سن داشت بر اثر بیماری درگذشت. در زادگاه و درحالیکه به جمع آوری محصول کمک می­کرد کتاب « اُتوگی زوشی » را نوشت. در روزهای اقامت در شهرستان هرروز جوانان علاقه­مند، روزنامه نگاران و روشنفکران زیادی به ملاقاتش می­آمدند. در این دیدارها بود که دازایی بر تعلق خودش به گروهی موسوم به بورای­ها(64) در ادبیات ژاپن تأکید کرد. این نام به گروهی از نویسندگان اطلاق می­شد که بلافاصله بعد از جنگ جهانی دوم و با توجه به شرایط سرگردانی بعد از جنگ بر بی­اثر بودن دیدگاه­ها و روش­های قبلی در ادبیات به خصوص رآلیسم تأکید داشتند، با آن به مخالفت پرداختند و به یافتن روشی جدید در ادبیات مردمی اصرار نمودند. علاوه بر دازای، ساکاگوچی آنگو(65)،اودا ساکونوسوکه(66)، ایشیکاوا جون(67) و...اعضاء این گروه بودند.

سرانجام در نوامبر زادگاه را ترک و به خانه خود در شهر میتاکا برگشت. شهرت او در این هنگام به قدری زیاد شده بود که هر روز روزنامه نگاران، ناشران و علاقه­مندان به نوشته­های او به دیدنش می­آمدند. به قدری سرش شلوغ بود که ناچار دفترکاری در همان شهر میتاکا اجاره نمود و کسانی را که به ملاقاتش می­آمدند در این دفتر می­دید. در همین زمان اوتا دوباره به دیدنش آمد. از طرف انتشارات شینچوشا(68) از دازایی درخواست رمان دنباله­داری برای چاپ در روزنامه شد. وقایع مربوط به اوضاع خانواده­اش بعد ازجنگ دازایی را به فکر نوشتن رمان « غروب » انداخت. برای گرفتن دست نوشته­های اوتا در ماه فبریه به ویلای کوهستانی او در شهرستان کاناگاوا(69) رفت و پنج شبانه روز را در ویلای اوتا ماند. سپس به آبگرمی در شهرستان شیزوئوکا(70)رفت و نوشتن رمان « غروب » را آغاز کرد. همان زمانی که درگیر نوشتن « غروب » بود، در پیاله­فروشی روبروی ایستگاه میتاکا با یامازاکی تومی­ئه، آرایشگر بیست و هفت ساله آشنا شد. تومی­ئه متولّد سپتامبر 1919 در توکیو بود. پدرش اولین کسی بود که مدرسه آرایشگری در ژاپن دایر کرد. تحت آموزش پدر آرایشگری را فراگرفت. در محله گینزا آرایشگاه المپیا را دایر کرد. در سال 1944 با کارمند شرکت میتسوئی(71) ازدواج کرد، اما درست بعد از ده روز از ازدواج آنها شوهرش به دفتر مانیل اعزام شد. در مانیل در جریان حمله آمریکا به ارتش فراخوانده شد و در جنگ برای همیشه مفقودالاثر شد. آرایشگاه تومی­ئه هم در جریان جنگ از بین رفت و بعد از جنگ مجددا آن را در میتاکا دایر کرد. در مارس 1947 با دازای اشنا شد، اما تا آن زمان هیچکدام از آثار دازای را نخوانده بود. روابط دازای خیلی زود با یامازاکی بالا گرفت و یامازاکی به زودی ایفاگر نقش معشوق، پرستار، همسفر، همدم و یار دازای در خودکشی عاشقانه شد.

دوّمین دخترش با نام ساتوکو(72)به دنیا آمد. او بعدها نویسنده شناخته شده­ای درسطح بین­المللی شد و آثارش به زبان­های انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی، چینی و عربی ترجمه شدند. آن طور که خود او گفته است تا دوران بزرگسالی آثار پدرش را مطالعه نکرده بود. در سال 1967 و به هنگام برگزاری جشن بیست سالگی– جشن بلوغ – و در دیدار از پنج دریاچه پای کوه فوجی سنگ نوشته­ای از آثار دازای را که شبیه اشعار هایکو(73) است درباره کوه فوجی دید:

富士には   月見草が   よく似合ふ

در کوه فوجی

خرعلف­ها

همه شبیه­اند.

ظاهراً بعد از این واقعه است که شروع به خواندن آثار پدرش کرد، هرچند همیشه می­گفت که به آثار دازای علاقه چندانی ندارد.

در ماه جون نوشتن « غروب » به اتمام رسید و در دسامبر به صورت کتاب چاپ شد. این کتاب موفقیتی چشمگیر برای دازای به همراه داشت و در زمان خود پرفروشترین کتاب شد. اما شادی ناشی از موفقیت این کتاب چندان نپایید چرا که تقریباً در همین هنگام بود که اوتا خبر حامله شدنش از دازای را به او داد تا باردیگر جنون به زندگی دازای برگردد. نوش­خواری­های او به حد افراط رسید. حتی دفترکارش را به پیاله­فروشی­ای منتقل کرد و در آنجا همزمان با نوش­خواری به نوشتن می­پرداخت. وضع جسمی­اش با زهم وخیم­تر شد. همسرش میچیکو درباره آن روزها نوشته است:

« توهمات ناشی از بیماری کار را به جایی رساند که به طور بی­ملاحظه­ای از افراد می­ترسید و جای اقامتش را مخفی می­کرد. »

وخامت وضع جسمی دازای باعث شد تا سپتامبر همراه با یامازاکی به چشمه­های آبگرم برود. بعد از آن هم دفتر کارش را به آپارتمان یامازاکی منتقل کرد. تویوشیما یوشی­ئو(74)مترجم و نویسنده در خاطرات خود از دازایی و رابطه او با یامازاکی نوشته است:

 «در رابطه آن دو ذرّه­ای از تمایل به دوستی به خاطر روابط جنسی وجود نداشت.......... اگر مرگ را یک نوع سفر بدانیم یامازاکی زنی است که پذیرفته بود تا دازای را در این سفر تا آخرین لحظه همراهی کند. »

اوتا در ماه می برای مشورت در مورد بچه­ای که از دازایی در شکم داشت به دیدار او آمد و در همین دیدار است که با یامازاکی ملاقات کرد. برخورد بسیار سردی با او شد تا جاییکه این احساس را پیدا کرد که دازایی تنها برای نوشتن رمان «غروب»به او نزدیک شده است. روز بعد هم نقاشی رنگ روغنی که دازای از چهره­اش کشیده بود را به عنوان هدیه دریافت کرد و به شهرستان بازگشت. این آخرین دیدار اوتا با دازایی بود. در 12نوامبر دختر اوتا متولد شد. خبر بوسیله برادر اوتا به دازای داده شد. به خاطر تولد این دختر در آپارتمان یامازاکی مجلس نوش­خواری برپا شد و دازای نوشته­ای کوتاه برای تولد این بچه نوشت و نام هاروکو(75) که به معنی فرزند اُسامو است را برای او انتخاب نمود:

«این کودک کودک ناز من است که همیشه مایه سرافرازی پدر خواهد بود. امیدوارم به سلامتی رشد کند. »

هاروکو اما براستی مایه سرافرازی پدر شد. او که بوسیله زحمات مادر و دایی­اش رشد یافت در سال 1967 کتاب « سفرنامه تسوگارو » رانوشت که جوایز زیادی برایش به ارمغان آورد. در سال 1986 هم خاطرات مادرش را در کتابی با نام «یادداشت­های درخششی در درون » منتشر کرد که او را کاندید دریافت جایزه نائوکی(76) دوّمین جایزه معتبر ادبی ژاپن کرد. اواخر نوامبر دازای بار دیگر با خوردن مقدار بیش از حد قرص آرامشبخش دست به خودکشی زد که پنجمین خودکشی او بود. هرچند بعدها خود گفت که قصد خودکشی نداشته است. با ورود به سال 1948 آن طور که در خاطرات یامازاکی آمده است، دازای چندین بار خون استفراغ کرد. در همین دوره داستان­های کوتاه بسیار بارارزشی مثل« گیلاس » را نوشت. همچنین نوشتن « چنین شنیده­ام که ... » را در به چالش کشیدن تسلط مطلق شیگا نائویا(77) در عرصه ادبیات کرد. نائویا نویسنده رمان معروف « گذرگاهی در شب سیاه » که یکی از نویسندگان گروه ادبی شیراکاباها(78) بود اعتبار خاصی درمحافل و مجلات ادبی آن دوره داشت. او در نقدهای خود به انتقاد از دازای پرداخت و دازای هم « چنین شنیده­ام که ... » را در مخالفت با سمبل دنیای ساخته افراد موفق نوشت:

« کمی ضعیف شوید. به عنوان یک ادیب کمی ضعیف­تر شوید. شما اگر وکیل دادگستری می­شدید بهتر بود. آن گستاخی، خود را تأیید کردن ........ رنج­های آکوتاگاوا هنوز پابرجاس، رنج­های افراد گمنام، ضعف­ها، کتاب مقدس، ترس از زندگی و دعای بازنده­ها. »

انتقادهای تند شیگا نائویا را خیلی­ها مساوی خودکشی برای دازای می­پنداشتند. چرا که دازای به هربهانه­ای دنبال ازبین بردن خود بود. به نظر می­رسید زمان مرگ فرارسیده است، اما دازای این بار می­خواست تا آخرین حد مقاومت کند.برای او هنوز یک کار بزرگ دیگر باقی بود، نوشتن « زوال بشری ».

از هشتم نوشتن « زوال بشری » را شروع و در ماه می به پایان رساند. زوال بشری تأثیرگذارترین کتاب دازای است. در نظرسنجی­ای که در میان دانشجویان دانشگاه­های ژاپن انجام شد، « زوال بشری » جزء نه کتاب تأثیرگذار بر زندگی دانشجویان شناخته شد. این داستان داستانی اعتراف­گونه از زندگی خود نویسنده است که راوی آن اول شخص است. داستان از سه یادداشت شکل گرفته است. سه یادداشت از جوانی به نام یوزو که به خاطر کمرویی خود و نیز عدم توانایی در شناخت اجتماع، چندین بار اقدام به خودکشی ناموفق می­کند. به فاحشه، الکل و سرانجام مرفین روی می­آورد اما هیچکدام دوای درد او نیست. مشکل او عدم شناخت اجتماع است. یوزو از دیگران می­ترسد و همین ترس باعث می­شود تا ارتباط او با دیگران به شکل دلقک­بازی بروز نماید.

« احساس ترس و لرز همیشگی در برابر انسان­ها، همچنین به عنوان یک انسان ذره­ای از رفتار و گفتار خود را قبول نداشتن، سپس درد و رنج­های خود را درون جعبه­ای کوچک در سینه نهفتن، احساس افسردگی و اندوه خود را به­سختی پنهان کردن و تظاهر مشقت­بار همیشگی به آرامش فکری، به انسانی غیرعادی به شکل یک دلقک بدلم نمود که به­تدریج کامل و کامل­تر شد. »

رنج و مشقت ناشی از بیماری در دازای به اوج خود رسید. در این زمان آنکه برای دازای چهار وظیفه معشوق، پرستار، دایه و محرم راز را به خوبی انجام می­داد، یامازاکی بود. وجود بی بدلی که بدون او دازای نمی­توانست بنویسد. از دید کسانی که از بیرون نگاه می­کردند این بیوه جنگ جوان و آن نویسنده لاغر و تحلیل رفته هیچ گونه تناسبی با هم نداشتند اما از خودگذشتگی و فداکاری یامازاکی برای دازای بدان حد بود که هیچ کس را یارای انجام آن نبود.

دازایی بعد از نوشتن « زوال بشری » سفارش داستان « گودبای » را برای روزنامه آساهی قبول کرد. دفتر کارش آپارتمان یامازاکی بود و در آنجا نوشتن این داستان را ادامه داد. اما به زودی زمان مرگ فرا رسید. اگرچه مرگ برای دازای درست مثل قهرکردن کودکی در برابر عمل بد بزرگترها بود و به کوچک­ترین بهانه­ای به سوی آن می­رفت، اما اینکه واقعا در این مرحله می­خواست بمیرد یا نه معلوم نیست. خیلی­ها اعتقاد دارند او در این مرحله تنها از سر وفاداری به یامازاکی که با تمام وجود در خدمت او بود تقاضایش را برای خودکشی عاشقانه پذیرفت. همانطور که هربهانه کوچکی برای دازای می­توانست دلیلی برای خودکشی باشد هر بهانه کوچک هم دلیلی برای زنده بودن بود:

« به خودکشی می­اندیشیدم. اما سال نو هدیه­ای دریافت کردم.یک قواره پارچه برای کیمونو. پارچه کتانی لطیفی با راه راه خاکستری برای کیمونوی تابستانی. گفتم پس تابستان را زنده می­مانم. »

به هرحال آنها تصمیم گرفتند تا همراه هم بمیرند. یامازاکی در نوشته­ای که قبل از مرگ به عنوان خداحافظی برجای گذاشت از همسر، فرزندان و تمام دوستان دازایی معذرت خواهی نمود و به خصوص در جمله­ای نوشته بود:

« مرا ببخشید که به تنهایی این روش مردن خوشبخت گونه را انجام می­دهم. »

نیمه شب 13 ماه جون دازایی و یامازاکی، محراب کوچک بودایِ آپارتمان یامازاکی را با عکسی از دونفرشان تزئین کردند. بر روی میز دست نوشته رمان « گودبای »، اسباب بازی­هایی برای کودکانش و چند نوشته به عنوان خداحافظی برجای گذاشتند و در میان بارندگی شدید از خانه خارج شدند. فصل بارندگی در ژاپن از اوایل تابستان شروع شده بود. آب در رودخانه تاما به میزان طغیان رسیده بود. دازای و یامازاکی در حالیکه دستشان را با اوبی(79) یامازاکی به هم بسته بودند به درون رودخانه تاما پریدند. فردا صبح خانواده دازای خبر مفقود شدن او را به پلیس گزارش کردند. جستجوی در رودخانه تاما با پیدا شدن گتاهای(80) آنها در کنار رودخانه آغاز شد. در میان بارانی که بی­وقفه می­بارید کار جستجوی جسد آنها یک هفته به طول انجامید و سرانجام در سپیده دم 19 جون جسد آنها در فاصله دو کیلومتری از محلی که به آب پریده بودند پیدا شد. آن روز به نحو عجیبی برابر بود با چهلمین سالروز تولد دازای.

بعد از پیدا شدن جنازه­ها جنازه دازای به عنوان نویسنده­ای مشهور در تابوتی عالی حمل شد، اما جنازه یامازاکی برای بیش از نصف روز همچنان برجای ماند. بعد از مرگ نام بودایی بون­سای­اینتای­یوچیتسوکوجی(81)بر او نهادند و آن طور که خود دازایی قبل از مرگ خواسته بود خاکستر جسدش را در آرامگاهی در معبد بودایی زِنرینجی(82) واقع در میتاکا توکیو قرار دادند.

« زوال بشری »، « گودبای »، « گیلاس » بعد از مرگش به چاپ رسید. سالروز مرگش را اُتوکی(83) نام نهادند. این نام را از داستان کوتاه « گیلاس » دازای گرفته­اند که از بهترین داستان کوتاه­های ژاپنی است. اُتو به معنی گیلاس است اما نه گیلاس ژاپنی. درخت گیلاس خاص ژاپن تنها برای شکوفه دادن و زیبایی کشت می­شود. اُتو بیشتر به میوه گیلاس و به درختان گیلاسی که از خارج از ژاپن به این کشور آورده شد و عمدتاً برای میوه­اش پرورش می­دهند گفته می­شود. هرساله در 19 جون علاقه مندان به او از سراسر ژاپن در معبد زِنرینجی گرد هم می­آیند تا یادش را گرامی بدارند.

بیشتر نوشته­های دازای نوشته­هایی اعتراف گونه درباره پلیدی­ها و تاریکی­های نهفته در وجود انسان است. دازای نویسنده بسیار صادقی بود که تمام آنچه را در درون احساس می­کرد بی کم و کاست با خواننده در میان می­گذاشت. با این همه او بعد از به پایان بردن هر نوشته­ای باز هم از احساس فریب دادن خوانندگانش رنج می­برد. بارها و بارها به خاطر فریب دادن خوانندگان از آنها معذرت خواهی کرده بود. در حقیقت او با زخم زدن به خود می­نوشت و همین هم نوشتن را برایش زجرآور کرده بود.

در نامه­ای که برای همسرش به جا گذاشت نوشته بود:

« میچی عزیز بیش از هرکسی به تو عشق ورزیدم. لطفاً فراموشم کن. اگر مدت زیادی می­ماندم، همه را زجر می­دادم که این خود زجری دیگر بود.........اگر می­میرم نه به خاطر نفرت از شما بلکه به خاطر نفرت از داستان نویسی است.........»

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:

『新潮日本文学アルバム 19太宰治』/新潮社/東京/1983

『日本文学史.近代から現代へ』/中公新書/2000年/東京

『太宰治Ⅰ.桜桃.人間失格』/大創出版/東京

『人間失格』/新潮社/青空文庫から

«تاریخ و فرهنگ ژاپن»/اسکات مرتون.ترجمه مسعود رجب نیا/انتشارات امیرکبیر/تهران 1364

«ادبیات ژاپن»/ترجمه دکتر افضل وثوقی/انتشارات آستان قدس رضوی/مشهد 1369

نیز منابع ژاپنی بسیاری که از اینترنت گرفتم و به خصوص مقاله بسیار زیبای«ببخشید مرا که زاده شدم»نوشته کوشیار پارسی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پای نوشت:

 

1ـــ侍/Samurai :ریشه این لغت به معنی در کنار و ملازم بودن با کسی که دارای مرتبت بالای اجتماعی است،بود.در دوره اِدو به جنگجویانی که دارای رتبه­ای متوسط به بالا بودند اطلاق می­شد.

2ـــ『平家物語』/(Hēke Monogatari)

3ـــ横浜/Yokohama

4ـــ斬捨て御免/Kiri sute gomen

5ـــ『葉隠』/Hagakure

6ـــ鎌倉/Kamakura

7ـــ江戸時代/Edo Jidai(1603-1867)

8ـــ吉田/Yoshida

9ـــ短歌/Tanka :نوعی قالب شعری ژاپنی که سی و یک هجا دارد و معنی لغوی آن شعر کوتاه است.

10ـــ神道/Shintō :دین خاص کشور ژاپن.این دین بر مبنای طبیعت گرایی و افسانه­های قدیمی هست.

11ـــ神/Kami :معنی آن می­تواند خدا باشد. اما در دین شینتو تعداد خدایان یکی نیست.

12ـــ切腹/Seppuku :معنی لغوی آن پاره کردن شکم است.

13ـــ酒/Sake :نوعی عرق خاص ژاپن است که از تخمیر برنج بدست می­آید.

14ـــ源義経/Minamoto no yoshitsune (1159-1189 )-

15 港区/Minatoku

16ـــ浪人/Rōnin :به جنگجویانی گفته می­شود که مهتر خود را از دست داده باشند و یا از خدمت مهتر خود خارج شده باشند.

17ـــ明治維新/Meiji Ishin :در سال 1867 بعد از هفتصد سال حکمرانی جنگجویان قدرت به خاندان امپراطور برگشت. این دوره مصادف است با عزم ملی ژاپن برای توسعه و پیشرفت که اصطلاحا به آن اصلاحات میجی گفته می­شود.

18ـــ乃木希典/Nogi Maresuke(1849- 1912 )

19ـــ森田/Morita

20ـــ文豪/Bungō

21ــ大正時代/Taishō Jidai(1912-1927)

22ـــ山崎富栄/Yamazaki Tomiē

23ـــ情死/Jōshi

24ـــدر میان نویسندگان ژاپنی آثار میشیما بیش از بقیه به فارسی ترجمه شده است برای مثال«معبد طلایی»، «اسب­های لگام گسیخته»، «زوال فرشته»و.... .

25ـــ丈夫振/Masuraoburi

26ـــ手弱女振り/Taoyameburi

27ـــ青森県津軽郡金木村/Aomoriken Tsugarugun Kanagison

28ـــ本州/Honshū

29ـــ東北/Tōhoku

30ـــ津島修治/Tsushima Shūji

31ـــ原石衛門/Harasekiēmon

32ـــ菊地寛(1888ـــ1948)/Kikuci Kan

33ـــ義太夫/Gidayū

34ـــ三味線/Shamisen :نوعی ساز زهی ژاپنی.

35ـــ芸者/Gēsha :این لغت به معنی شخص دارای هنر است. عموماً به زن­هایی گفته می­شود که هنرهایی مثل نوازندگی، رقص، پذیرایی از مهمان و...را دارند. گِیشا بودن یک حرفه بود و از این زنان برای سرگرم کردن مهمان­ها دعوت می­شد.

36ـــ小山初代/Oyama Hatsuyo

37ـــ近松門左衛門/Chikamatsu Monzaemon(1653-1724)-

38ـــ井伏鱒二/Ibuse Masuji : ایبوسه متولّد 1889هیروشیما است. دانشگاه واسدا در رشته ادبیات فرانسوی را ناتمام رها کرد. بیست سال بعد از فاجعه بمباران اتمی هیروشیما مشهورترین اثر خود به نام « باران سیاه » را در سال 1965 منتشر کرد. اوئه کِنزابورو نویسنده بزرگ ژاپنی و برنده نوبل ادبی در سال 1994در یکی از سخنرانی­های خود ایبوسه را بزرگترین نویسنده قرن بیستم ژاپن معرفی می­کند و کتاب « باران سیاه » او را وصیتی برای نسل حاضر بر می­شمرد. ایبوسه در سال 1993 درگذشت.

39ـــ田部シメ子/Tanabe Shimeko

40ـــ銀座/Ginza

41ـــ浅草/Asakusa

42ـــ小林多喜二(1903ـــ1933)/Kobayashi Takiji

43-漢字/Kanji :به معنی حروف چینی است.این حروف از رسم الخط زبان چینی اقتباس شده است.

44-九州/Kyūshū :سوّمین جزیره ژاپن از لحاظ وسعت است.در گذشته بیشتر مبادلات تجاری از طریق بنادر این جزیره انجام می­شد.

45-京新聞/Myako Shinbun

46-日本浪漫派/Nihonromanha :یکی از گروه­های ادبی که منکر تأثیرپذیری از ادبیات اروپا بود و معتقد بودند ادبیات باید به شرح امور مردمی و هنری خاص ژاپن بپردازد.

47-文芸/Bungē

48-船橋/Funabashi

49-千葉県/Chibaken

50-佐藤春夫/Satō Haruo(1892-1964) :شاعر و نویسنده.

51-谷川/Tanigawa

52-甲府/Kōfu :شهری در شهرستا یاماناشی.

53-石原美知子/Ishihara Michiko

54-多摩/Tama :شهری در جنوب غربی توکیو.در گذشته پرورش کرم ابریشم در آن رونق داشت.امروزه جژء مناطق مسکونی و پرجمعیت توکیو به حساب می­آید.

55-北村透谷/Kitamura Tōkoku(1868-1894) :شاعر و منتقد.

56-田中英光/Tanaka Hidemitsu(1913-1949)

57-早稲田大学/Waseda Daigaku

58-太田静子/Ōta Shizuko

59-演歌/Enka :نوعی ترانه ژاپنی.

60-神風/Kamikaze

61-広島/Hiroshima

62-長崎/Nagasaki

63-裕仁天皇/Hirohito Tennō(1901-1989)

64-無頼派/Buraiha

65-坂口安吾/Sakaguchi Ango(1906-1955)

66-織田作之助/Oda Sakunosuke(1913-1947)

67-石川淳/Ishikawa Jun(1899-1987)

68-新潮社/Shinchōsha

69-神奈川県/Kanagawaken

70-静岡県/Shizuokaken

71-三井/Mitsui

72-津島佑子/Tsushima Yūko(1947-…) :نام اصلی او تسوشیما ساتوکو است.

73-俳句/Haiku :هایکوها دارای وزن هجایی 5/7/5 هستند اما این شعر دازای یک هجا کم دارد.

74-豊島与志雄/Toyoshima Yoshio(1890-1955)

75-治子/Haruko

76-直木賞/Naokishō

77-志賀直哉/Shiga Naoya(1883-1971)

78-白樺派/Shirakabaha :گروه ادبی سپیدار. این گروه یکی از گروهای ادبیات مدرن ژاپن هستند که از اواخر دوره مِیجی و در طول دوره تایشو فعالیت داشتند. نام این گروه از نام مجله ادبی آنها « سپیدار » گرفته شده است.

79-帯/Obi :کمربندی پارچه­ای که زن­ها بر روی کیمونو می­بندند.

80-下駄/Geta :صندل چوبی.

81-معمولاً مراسم مربوط به فوت ژاپنی­ها بر طبق آیین بودایی انجام می­شود. قبل از سوزاندن جسد برای آنها نامی بودایی انتخاب می­کنند.

82-禅林寺/Zenrinjin :معبدی بودایی که در شهر تاما توکیو قرار دارد. علاوه بر مقبره دازا ی مقبره موری اوگای هم در این معبد واقع است.

83-桜桃忌/Ōtōki

 

ویژه نامه فرهنگ ژاپن در انسان شاسی و فرهنگ
http://anthropology.ir/node/13618