سه شنبه, ۱۹ تیر, ۱۴۰۳ / 9 July, 2024
مجله ویستا

گفت‌و‌گوی خانوادگی با برزو ارجمند و همسرش پارمیس زند



	گفت‌و‌گوی خانوادگی با برزو ارجمند و همسرش پارمیس زند | وب

قصه اول آ‌شنایی؟

برزو: من و پارمیس هم دانشكده‌ای بودیم. گرایش من از سال سوم، نمایش بود و پارمیس طراحی صحنه می‌خواند. كار صحنه را از همان زمان شروع كردیم. پارمیس گریم و طراحی صحنه كار می‌كرد و من هم بازی می‌كردم. پارمیس از ایران رفته بود. وقتی برای یك سفر كوتاه یك‌ماهه به ایران برگشت، با دوستان دانشكده جمع شدیم كه به دیدنش برویم. وقتی به دیدنش رفتیم، بعد از نیم ساعت خیلی فی‌البداهه به نظرم رسید كه می‌تواند همسر مناسبی برایم باشد. پرسیدم با من ازدواج می‌كنی؟ خندید و گفت: شوخی می‌كنی، بعد كمی فكر كرد و گفت: آره!


به همین راحتی؟

آره. البته ما خیلی از هم شناخت داشتیم؛ 10 سال شناخت كافی نیست؟


در مدت آن 10 سال هم به این فكر افتاده بودید كه پارمیس می‌تواند همسر مناسبی برایتان باشد؟

نه، واقعا نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد. راستش را بخواهید از این قبیل اتفاق‌ها در زندگی من زیاد است چون من با دلم زیاد تصمیم می‌گیرم و ضربه‌های فراوانی هم خورده‌ام اما در این یك مورد، از اینكه آن‌قدر ناگهانی تصمیم گرفتم، خیلی هم راضی‌ام.


حالا چی شد كه شما به سفر رفتید؟

پارمیس: بعضی بستگانم آمریكا بودند و من دیدم فرصت خوبی است كه بروم چند دوره كاری ببینم. برای دیدن خانواده‌ام به ایران آمدم كه چند هفته‌ای برگردم كه خیلی ناگهانی قضیه خواستگاری و ازدواج من اتفاق افتاد.


از خواستگاری تا ازدواج چقدر طول كشید؟

دقیقا 28 روز!


هیچ دلهره‌ای، تردیدی؟

نه، كلا هیچ‌كدام‌مان اهل اضطراب و دودلی نیستیم. باتوجه به شناختی كه از هم داشتیم، هردو فكر كردیم درست انتخاب كرده‌ایم و دلیلی نداشت دچار تردید بشویم.


و این شناخت زیر یك سقف تغییر نكرد؟

ما یك‌سال بعد از این‌كه عقد كردیم، به خانه‌مان رفتیم و در آن‌جا با خلق و خوی همدیگر و جزئیات رفتاری هم آشنا شدیم، چون شناخت كلی‌ای كه از شخصیت برزو داشتم، همین شناختی است كه الان بعد از 3 سال زندگی مشترك دارم. اما بعضی عادت‌ها و شیوه‌های زندگی آدم‌هاست كه با هم فرق می‌كند و این ربطی به تفاوت آدم‌ها با یكدیگر یا عدم تفاهم‌شان ندارد.


تفاهم را چی معنی می‌كنی؟

اینكه آدم‌ها فكرهایشان را به هم نزدیك كنند؛ نه این‌كه مثل هم فكر كنند.


به قسمت معتقدی یا انتخاب؟

خیلی به قسمت و سرنوشت معتقد شدم؛ مخصوصا بعد از ازدواج. هرچه سنم بالا‌تر می‌رود، این اعتقاد بیشتر می‌شود چون وقتی آدم جوان است فكر می‌كند می‌تواند همه‌چیز را تغییر بدهد اما اتفاق‌هایی شبیه ازدواج ما، كم‌كم متقاعدم كرد كه بعضی از تقدیرها اجتناب‌ناپذیر است.


برزو ارجمند هم تقدیرگراست؟

برزو: من خیلی در مورد تصمیم‌هایی كه می‌گیرم، عقلانی عمل نمی‌كنم؛ حتی درمورد انتخاب كارها و نقش‌ها بیشتر با دلم جلو می‌روم. اوایل كه فقط به روابط با آدم‌ها مثل اینكه از یك كارگردان خوشم بیاید برای انتخاب نقش فكر می‌كردم. 5-4 سالی كه گذشت، عاقل‌ترشدم و مثلا روی سناریو دقت بیشتری داشتم. اما به‌طور كل، خیلی با دلم تصمیم می‌گیرم. زمانی كه از نتیجه آن لذت می‌برم، مطمئن‌ام هیچ‌كس به اندازه من از این كار لذت نمی‌برد و زمانی هم كه لطمه می‌خورم، بازهم اطمینان دارم هیچ‌كس به اندازه من صدمه ندیده است.


شناختی كه قبل از ازدواج از شخصیت برزو داشتی؟

یك آدم شاد، ‌شوخ و مهربان.


بعد از ازدواج؟

خیلی مهربان نبود (می‌خندند). خب، آدم‌ها بعد از ازدواج با نقاط‌ضعف و قوت یكدیگر بیشتر آشنا می‌شوند.


الان نقاط ضعف برزو چیست؟

علاقه‌اش به فوتبال؛ به‌طور كلی ورزش؛ از هاكی روی چمن تا كشتی. بعضی وقت‌ها كلافه‌ام می‌كند.


شما چطور؟ قبل از ازدواج چه شناختی از پارمیس داشتید؟

ما یك اكیپ دانشجویی بودیم كه با هم كار می‌كردیم و در جریان این كارهای مشترك، می‌دیدم كه مواظب همه افراد گروه بود و از این تیپ آدم‌هایی نبود كه فقط به خودش فكر كند و بعد از ازدواج هم تغییر نكرد. درست است كه درمورد تصمیم ازدواج‌اش با من خیلی از روی احساس تصمیم گرفت اما معمولا خیلی عاقلانه به مسائل نگاه می‌كند. اگر الان حساب پس‌انداز دارم، ماشین بهتر یا خانه بهتری دارم، همه‌اش به خاطر دوراندیشی‌های پارمیس است. الان مدیر مالی خانه، پارمیس است؛ به خاطر این‌كه نسبت به من آینده‌نگری بیشتری دارد.


2 سال زندگی در آمریكا، شخصیت‌اش را عوض نكرد؟

نه، اصلا. یادم هست سر سریال «رسم شیدایی» بودم كه من نقش راننده آقای كشاورز را داشتم، در دفتر آقای خواجویی یك زیرزمینی داشت كه آنجا گریم می‌شدیم و یك‌سال و نیم بود كه پارمیس رفته بود آمریكا و هیچ خبری از او نداشتیم. هیچ‌وقت هم موبایلم توی آن زیرزمین آنتن نمی‌داد. 8:30 صبح دیدم موبایلم زنگ زد؛ پارمیس از آمریكا زنگ زده بود تا تولدم را تبریك بگوید. پیش خودم فكر كردم برخلاف بعضی از آدم‌ها كه وقتی از ایران می‌روند، همه‌چیز را فراموش می‌كنند، چقدر بامعرفت است كه تولدم یادش بوده و خودش را ملزم كرده كه از آن سر دنیا به من زنگ بزند و چون آن‌جا آنتن نمی‌داد، حتما شماره‌ام را به سختی گرفته تا تولدم را تبریك بگوید. این جریان خیلی روی من تاثیر گذاشت.


فكر می‌كنید چرا این همه روی علاقه شما به ورزش حساسیت نشان می‌دهد؟

من عاشق ورزشم؛ به‌خصوص فوتبال، و اصلا از دیدنش سیر نمی‌شوم.


بازی هم می‌كنید؟

زمانی كه دوره بیكاری‌ام محسوب می‌شود؛ مثلا در فاصله بین بازی در 2 سریال بازی هم می‌كنم، فوتبال هم بیشتر نگاه می‌كنم و علاقه‌ام نسبت به هر ورزشی تشدید می‌شود.


وقتی از ایران دور بودی چرا به یاد مناسبت‌ها می‌افتادی؟

پارمیس: چون همیشه تقویم را نگاه می‌كردم و حس این‌كه از ایران دورم، دلتنگم می‌كرد. تقویم را ورق می‌زدم و یادم می‌افتاد كه تولد همكاران و دوستان‌ام چه روزهایی است. حالا ممكن است اینجا خیلی از مناسبت‌ها هم یادم برود.


بعد از ازدواج هم تاریخ تولدش به یادت می‌ماند؟

نمی‌شود از یادم برود چون هفتم فروردین است و توی ایام عید. تولد برزو مثل یك ضربدر بزرگ مشخص است.


از چه زمانی همكار شدید؟

در دوران دانشجویی، چندین كار با هم انجام دادیم و از خردادماه امسال در كار آقای خواجویی به طور جدی همكار شدیم؛ همكار به این معنی كه با هم می‌رفتیم؛ من كار گریم انجام می‌دادم و برزو هم بازی می‌كرد.


زندگی با یك بازیگر چه دردسرهایی دارد؛ مثلا این‌كه هرجا می‌روید، مردم شما را به هم نشان بدهند؟

مردم به ما لطف دارند. اسمش را نمی‌شود دردسر گذاشت اما مزاحمت‌های زیاد تلفنی و بعضی وقت‌ها خبرنگارها كلافه‌مان می‌كنند.


چقدر برای باهم‌بودن وقت می‌گذارید؟

اگر برزو سر كار نباشد و سر تمرین ورزش هم نرود، بقیه وقت‌ها با هم هستیم.


بیشتر دعوا‌های شما به خاطر ورزش است؟

نه، سر ورزش دعوا نمی‌كنیم؛ فقط من حرص می‌خورم. بیشتر دعوا‌های ما سر تلفن است.


 بهترین كادویی كه  پارمیس برایت خریده؟

برزو: یك بازی برایم آورده كه به تلویزیون وصل می‌شود، یك ریموت (Remote) دارد.

می‌ایستی روبه‌روی تلویزیون و مثلا انگار كه توی زمین تنیس ایستاده‌ای و داری بازی می‌كنی و عین ورزش‌كردن هیجان دارد. حسابی خیس عرق می‌شوم.


حرص نمی‌خوری از این‌كه چرا این كادو را برایش خریده‌ای؟

پارمیس: چرا، هر بار حرص می‌خورم و به خودم می‌گویم این بار آخر است كه از این‌طور وسیله‌ها برایش می‌خرم اما بازهم موقع انتخاب، علاقه او را به علاقه خودم ترجیح می‌دهم.


بزرگ‌ترین بحرانی كه در زندگی مشترك پشت‌سر گذاشته‌اید؟

بحران‌ها بیشتر به خاطر شرایط شغلی و كارهایی مثل بازیگری است و طبیعی است كه در نوع زندگی ما، شرایط روتین، هموار و یكدست جزء محالات است و هر دو هم به خاطر آگاهی از خوبی‌ها و بدی‌های كار هنری باید مدیریت بحران را بلد باشیم.


	گفت‌و‌گوی خانوادگی با برزو ارجمند و همسرش پارمیس زند | وب

زمانی که فهمیدید قرار است صاحب فرزند شوید چه حسی داشتید؟

پارمیس: ترس


چرا؟

پارمیس: خب پذیرفتن مسئولیت حس ترسناکی است. دائم با خودمان فکر می‌کردیم که حالا باید چه کار کنیم. خیلی حس ترسناکی است، حس اولیه‌اش ترس بود اما بعد از آن خوشحال بودیم.

برزو: جانیار خارج از ایران به دنیا آمده، همان زمانی که پارمیس به سفر رفت، من هم برای گرفتن ویزا اقدام کردم، اما کار من به مشکل برخورد. وقتی جانیار متولد شد، پارمیس 3 ماه با او تنها بود. زمانی که او به دنیا آمد نبودم.  همه چیز وحشتناک و بد بود البته خیلی هم خوشحال بودم چرا که می‌دانستم بار زندگی به روی دوش همسرم است. در مورد بچه‌دار شدن هم می‌دانستم که همه سختی‌هایش برای پارمیس است و خوشی‌هایش برای من است به همین دلیل خوشحال هستم. واقعیت این است که در تمام 12 سال زندگی‌مان هم همین‌طوری بوده. سختی‌های زندگی و فکر کردن در مورد چگونه زندگی کردن همیشه با پارمیس بوده. بعد از 10 سال بالاخره تصمیم گرفته بودیم که بچه‌دار شویم.


قبل از این‌که جانیار به دنیا بیاید دوست داشتید دختر باشد یا پسر؟

پارمیس: از همان اول پسر می‌خواستم. اما به خودم می‌قبولاندم که سالم بودن بچه مهم‌تر از هر چیزی است.

برزو: من هم پسر دوست داشتم اما همیشه می‌خواستم دو تا بچه داشته باشم. اولی پسر باشد و دومی دختر.

پارمیس: راستش را بخواهید برزو همیشه دوست داشت یک دختر داشته باشد و اسمش را بگذارد باران.

برزو: این دلیل داشت؛ من در 17 سالگی خواب دخترم را دیدم. در خوابم به او گفتم شما کی هستید؟ به من جواب داد که من باران ارجمند هستم. در آن زمان هم اسم باران خیلی کم شنیده بودم.

اسم جانیار را چه کسی انتخاب کرد؟

پارمیس:برزو. از کتاب اسم انتخاب کردیم. خیلی دنبال اسم بودیم. یک شب چند تا از دوستان‌مان هم اینجا بودند، همین‌طور که داشتیم می‌گفتیم جانیار را انتخاب کردیم و همه هم گفتند که آره خیلی خوب است.


بازیگری چطور؟ دوست دارید جانیار بازیگر شود؟

برزو: نه؛ واقعا دوست ندارم مگر این‌که شرایط سینما و هنر در ایران تغییر کرده باشد. تمام این حرف‌ها را پدرم به من می‌زد، من به او می‌گفتم که تو خودت بازیگر شدی اما دوست نداری من هم بازیگر شوم. الان می‌فهمم چرا که اصولا بازیگری و هنر در ایران شغل نیست اما در همه جای دنیا شغل به حساب می‌آید. در ایران به عنوان یک شغل نمی‌توان به آن نگاه کرد، بنابراین اصلا امنیت کاری وجود ندارد. شاید تا وقتی که جانیار بزرگ شود و به بازیگری علاقه‌مند باشد، خیلی چیزها تغییر کرده باشد اما تا این‌جایی که من تجربه‌اش کرده‌ام هنوز با آن موافق نیستم.


زندگی‌تان را اگر بخواهید به قبل و بعد از بچه‌دار شدن توصیف کنید چه می‌گویید؟

پارمیس: من به هیچ وجه نمی‌توانم تصور کنم که بچه نداشتم. اصلا نمی‌توانم فکر کنم که جانیار از همان اول نبوده. درست مثل این است که بگویی قبلا دست و پا نداشتی. او جزیی از وجودم است.


شما به این رابطه مادر و پسری حسودی نمی‌کنید؟

برزو: چرا دیگر. الان قطعا مطمئنم که پارمیس جانیار را بیشتر از من دوست دارد. مگر می‌شود حسودی نکنم (خنده)!


اگر قرار باشد از همین حالا یک قولی به او بدهید چه قولی می‌دهید؟

پارمیس: سعی می‌کنم که در هر شرایطی پشتش باشم و حمایتش کنم. این را می‌توانم قول بدهم. نه این‌که بگویم بچه‌ام ممکن است خلاف کار شود و من پشتش باشم اما سعی می‌کنم که در زندگی‌اش حمایتش کنم.

برزو: همین همراهی کردن خیلی مهم است. این‌که تو هم راه باشی و هم همراه، خیلی سخت است اما تو می‌توانی اجازه بدهی که خودش راهش را پیدا کند و همراهش باشی، اما خیلی از ما در زندگی‌مان پدر و مادرها هم راه‌مان بودند و هم همراه‌مان. برای همین من دوست دارم که خودش یک راه باحال پیدا کند.


فکر می‌کنید که وجود جانیار مکمل خوشبختی‌تان است؟

برزو: یک چیز جالب بگویم؛ شما زمانی که ازدواج می‌کنید، خانواده تشکیل نمی‌دهید. این غلط است که به شما می‌گویند وقتی ازدواج می‌کنید خانواده تشکیل می‌دهید. شما با ازدواج کردن یک زندگی مشترک را شروع می‌کنید. وقتی که این دو، سه می‌شود شما یک خانواده تشکیل می دهید.

در بعضی خانواده‌ها می‌گویند که با به دنیا آمدن بچه یک فاصله‌ای بین پدر و مادر پیش می‌آید چرا که تمام انرژی منعطف بچه می‌شود، برای شما این اتفاق افتاد؟

برزو: زمانی که جانیار به دنیا آمد، من دوباره عاشق پارمیس شدم. این را از ته دل می‌گویم. بعد اصلا نگاه پارمیس بعد از این‌که باردار شد، یک نگاه متفاوت بود. من الان عشق را خیلی خوب می‌توانم بازی کنم، برای اینکه نگاه جانیار به پارمیس نگاه عاشقانه‌ای است و همین‌طور نگاه پارمیس به او برای من هنوز اینطور نیست. به دلیل اینکه پارمیس 3ماه با جانیار بوده؟ این‌که می‌گویند مادر عزیزتر از جان مصداق همین ماجراست. وقتی که می‌رود بغل پارمیس و صدای قلبش را می‌شنود کاملا مست می‌شود.


منبع: بیوگرافی‌ها، برترین‌ها