چهارشنبه, ۲۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 12 February, 2025
مجله ویستا

گلچین غزل عاشورایی


غزل عاشورایی حاصل ارادت شاعران به اهل بیت است. حادثه عاشورا و شهادت امام حسین (ع) تأثیر عمیقی بر ادبیات فارسی گذاشته است و شاعران در طول قرن‌ها اشعار فراوانی درباره آن حضرت و وقایع کربلا سروده‌اند؛ تا آنجا که می‌توان اشعار عاشورایی را گونه مستقل در ادب فارسی قلمداد کرد. در این میان غزل به خاطر خصوصیات فنی و کلامی، مناسب‌ترین قالب برای سرودن مرثیه است. در ادامه غزلهایی را که در دوره معاصر درباره امام حسین و قیام عاشورا سروده شده بخوانید. به پیشنهاد گروه فرهنگ و هنر وب سایر اشعار عاشورایی را نیز مطالعه کنید.



	گلچین غزل عاشورایی | وب

زیباترین غزلهای عاشورایی


قبول کن که شبیه حصیر افتادی

قبول کن ته گودال گیر افتادی

مخواه تا که سر من به گریه بند شود

بگو چکار کنم از تنت بلند شود

بگو چه کار کنم آب را صدا نزنی

بگو چه کار کنم تا که دست و پا نزنی

بگو چه کار کنم از تو دست بردارند

برای پیکر تو یک لباس بگذارند

میان گریه ی من این سنان چه می‌خندد

دهان باز تو را نیزه دار می‌بندد

آهای شمر عبا را کسی ربود برو

بیا النگوی من را بگیر و زود برو

برای غارت پیراهنت بمیرم من

چرا لباس ندارد تنت بمیرم من

قرار نبود بیفتی و من نگاه کنم

و یا که گریه به کوپال ذوالجناح کنم

مگر نبود مسلمان که این چنین زده اند

بلند مرتبه شاهِ مرا زمین زده اند

علی اکبر لطیفیان

*****

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه ی جدش به اشکی شست دست

مروه پشت سر نهاد، اما صفا دارد حسین

می برد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم

بیش ازین ها حرمت کوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی، کافیش نیست

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

بس که محمل ها رود منزل به منزل با شتاب

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت و تاراج حرم چون گل به تاراجش برند

تا به جایی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سرّ غیب

ورنه این بی حرمتی ها کی روا دارد حسین

سروران، پرانگان شمع رخسارش ولی

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سر به قاچ زین نهاده، راه پیمای عراق

می نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی

خون به دل از کوفیان بی وفا دارد حسین

دشمنانش بی امان و دوستانش بی وفا

با کدامین سر کند، مشکل دوتا دارد حسین

سیرت آل علی (ع) با سرنوشت کربلاست

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می‌کند

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می‌بندد به روی اهل بیت

داوری بین با چه قومی بی حیا دارد حسین

بعد ازینش صحنه ها و پرده ها اشک است و خون

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

ساز عشق است و به دل هر زخم پیکان زخمه ای

گوش کن عالم پر از شور و نوا دارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار

کاندرین گوشه عزایی بی ریا دارد حسین

محمدحسین شهریار


	گلچین غزل عاشورایی | وب


دوباره ماه محرّم، دوباره بوی حسین

دوباره برسر هر کوچه گفت و گوی حسین

بیا به دسته ما نوحه جنون سر کن

که می‌رویم شباشب، به جست و جوی حسین

حسین، وارث کشف و شهود غار حراست

چه های و هوی محمّد، چه های و هوی حسین

نبسته اند به روی حسین، هرگز آب

فرات، آب ننوشید از گلوی حسین

فرات، تشنه ی لب های تفته جوشش بود

فرات، آب شد از شرم، رو به روی حسین


قتیل قبله همیشه به یاد می‌مانَد

بیا که مهر نماز است، خاک کوی حسین

چنین که در دل من، داغ کربلا جاری ست

شهید می‌شوم از هُرم آرزوی حسین

طلوع می‌کند آخر طلیعه موعود

مسیر قبله عوض می‌شود، به سوی حسین

مرتضی امیری اسفندقه

*****


عصر عاشورا کنار خیمه‌های سوخته

ذوالجناحی ماند با یاد رهای سوخته

کاروان می‌رفت و می‌بلعید دشت دیر سال

کودکان تشنه را با دست و پای سوخته

در کجا دیدید یا خوانید روی نیزه‌ای

آسمان قرآن بخواند با صدای سوخته

چهارده قرن آسمان بارید و می‌بارد هنوز

چشم زینب را به خاک کربلای سوخته

محمود اکرامی فر

*****


گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

تنها‌تر از مسیح، کسی بر صلیب بود

سر‌ها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ

اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود

مولا نوشته بود: بیا‌ ای حبیب ما

تنها همین، چقدر پیامش غریب بود

مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود

آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود

مکتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ

خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود

اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش

اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود

یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود

باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

علیرضا قزوه


	گلچین غزل عاشورایی | وب


نشسته سایه‌ای از آفتاب بر رویش

به روی شانه‌ طوفان رهاست گیسویش

ز دوردست‌، سواران دوباره می‌آیند

که بگذرند به اسبان خویش از رویش

کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم

که باد از دل صحرا می‌آورَد بویش

کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم

کسی چنان که به مذبح بُرید چاقویش

نشسته است کنارش کسی که می‌گرید

کسی که دست گرفته به روی پهلویش

هزار مرتبه پرسیده‌ام ز خود او کیست؟

که این غریب، نهاده است سر به زانویش

کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است

کجای حادثه افتاده است بازویش

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش

نشسته تیر به زیر کمان ابرویش

کسی است وارث این دردها که چون کوه است

عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش

عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان

که عشق می‌کشد از هر طرف به هر سویش

طلوع می‌کند اکنون به روی نیزه سری

به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

فاضل نظری

*****


همین که نیزه جدا کرد تار و پود تنت را

کبوتران همه خواندند شعر پر زدندنت را

کمند و نیزه و شمشیر تا دخیل ببندند

نشانه رفته ز هر چار سو ضریح تنت را

چنان به سینه‌ات از زخم‌ها شکوفه شکوفید

که دجله غرق تماشاست باغ پیرهنت را

دهان خشک تو جایی برای آب ندارد

زنام و یاد خدا پر نموده‌ای دهنت را

تو سیدالشهدایی، تویی که خون خدایی

خدا ز شاهرگ خویش دوخته کفنت را

علیرضا بدیع


	گلچین غزل عاشورایی | وب


با سینه‌ای که تنگ بلور است، یا حسین

ما و دلی که سنگ صبور است، یا حسین

چون آب چاه از لب تو هر که دور شد

تا روز حشر، زنده به گور است، یا حسین

چندین وب سوخته در آفتاب تو

نور است این معامله، نور است، یا حسین

نان پاره‌های سوخته‌مان را گواه باش

فردا که رستخیز تنور است، یا حسین

چون دودمان آتش زرتشت، تا ابد

خاموشی از تبار تو دور است، یا حسین

ما را چه جای شکوه وشیون، که گفته‌اند:

«هر جا که قصه، قصه زور است، یا حسین»

عبدالجبار کاکایی

*****


نتوان گفت که این قافله وا می‌ماند

خسته و خفته از این خیل جدا می‌ماند

این رهی نیست که از خاطره‌اش یاد کنی

این سفر همراه تاریخ به جا می‌ماند

دانه و دام در این راه فراوان اما

مرغ دل سیر ز هر دام رها می‌ماند

می‌رسیم آخر و افسانه وا ماندن ما

همچو داغی به دل حادثه‌ها می‌ماند

بی صداتر ز سکوتیم‌، ولی گاه خروش

نعره ماست که در گوش شما می‌ماند

بروید ای دلتان نیمه که در شیوه ما

مرد در هر چه ستم هرچه بلا می‌ماند

محمدعلی بهمنی

*****


به جای شیر، تیر نوش کرده بود اصغرت

و بعد تیر و تیغ و نیزه می‌زدند بر سرت

کنار درک غربت تو کوه از کمر شکست

چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت

سر حسین(ع) تشنه لب هنوز روی نیزه‌هاست

زمانه خاک بر سرم، زمانه خاک بر سرت

هزار سال رفت و تو هنوز زخم می‌خوری

هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت

هزار سال رفت و دسته دسته قوم کوفیان

گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت

سرِ بروی نیزه ات حقیقت محمّدیست

چرا زمانه پی نمی‌بَرد به اصل جوهرت؟

بیا کنار خیمه‌های تشنه لب نگاه کن

ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت

شب وداع آمد و سری زدم به مجلسی

که شعله‌اش اگرچه بود نام پاک مادرت

تمام شب شکسته سینه می‌زدم به یاد تو

و لشکری که اسب می‌دواند روی پیکرت...

نشسته‌ام به یاد روزهای دور کودکی

شکسته دم گرفته‌ام بیاد دیده ترت

سلام می‌کنم سلام می‌کنم به زخم تو

سلام می‌کنم به عطر جمله‌های آخرت

سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا

سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت

علیرضا قزوه


گروه فرهنگ و هنر ستاره