شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
اصطلاح بسوزد پدر عاشقی از کجا آمده است؟
داستان زیر، داستان عشق شهریار که عشقی جانگداز و سوزناک است را روایت میکند که بسیار زیبا و عاشقانه است و زمانی که خيال شهريار در آسمان جوانیهایش بال میگشاید و میگوید:
وقتی كه در كشاكش میدان عشق مغلوب شدم و اطرافیان نامرد، معشوقهام را به نامردی ربودند و حسن و جوانی و آزادگی و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسلیم شدند در خویشتن شكستم. گویی كه لاشه خشکیدهام را بر شانههای منجمدم انداخته و به هر سو میکشاندم. بهارم در لگدکوب خزان، تاراج طوفان ناكامی شده بود و نیشخند دشمنانم چونان خنجر زهرآلود دلم را پارهپاره میکرد. روزگار طاقت سوزی داشتم. آواره شهرها شده بودم. از ادامه تحصیل در دانشگاه طب وامانده بودم و از عشق شورآفرینم هیچ خبری نداشتم. ازدواج كرده بود نمیدانستم خوشبخت است یا نه؟ تقریباً سه سال پس از این شكست سنگین به تهران سفر كرده بودم. روز سیزده بدر دوستان مرا برای گردش به باغی واقع در كرج بردند تا با هم انبساط خاطری شود. در حلقه دوستان بودم اما اضطرابی جانكاه مرا میفرسود. تشویشی بنیان كن به سینهام چنگ انداخته و قلبم را میفشرد، از یاران فاصله گرفتم. رفتم در كنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم و به یاد گذشتههای شورآفرین تهران اشك ریختم. پر از اشتیاق سرودن بودم، ناگهان توپ پلاستیكی صورتی رنگی به پهلویم خورد و رشته افكارم را پاره كرد، دختركی بسیار زیبا و شیرین با لباسهای رنگین در برابرم ایستاده بود و با تردید به من و توپ مینگریست، نمیتوانست جلو بیاید و توپش را بردارد. شاید از ظاهر ژولیدهام میترسید، توپ را برداشتم و با مهربانی صدایش كردم، لبخند شیرینی زد. جلو آمد دستی به موهایش كشیدم، توپ را از من گرفت و به سرعت دوید. با نگاه تعقیبش كردم تا به نزدیك پدر و مادرش رسید و خود را سراسیمه در آغوش مادر انداخت. وای... ناگهان سرم گیج رفت، احساس كردم بین زمین و آسمان دیگر فاصلهای نیست... او بود... عشق از دست رفته من... همراه با شوهر و فرزندش...! آری... او بود... كسی كه سنگ عشق بر بركه احساسم افكند و امواج حسرت آلود ناكامیش، مرزهای شكیباییم را ویران ساخت و این غزل را در آن روز در باغ سرودم:
یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونینجگرم
خون دل میخورم و چشم نظر جام
جرمم این است که صاحب دل و صاحبنظرم
من که با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بیسیم و زرم
هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم
خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والاگهرم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران تهران انتخابات عراق دانشگاه تهران دولت مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم مجلس روز معلم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی
سیل هواشناسی آتش سوزی شهرداری تهران سازمان هواشناسی باران هلال احمر قوه قضاییه پلیس معلم آموزش و پرورش فضای مجازی
تورم قیمت خودرو مسکن سهام عدالت قیمت طلا خودرو بازار خودرو قیمت دلار قیمت سکه حقوق بازنشستگان ایران خودرو بانک مرکزی
مهران غفوریان ساواک موسیقی تلویزیون عمو پورنگ سریال سینمای ایران تبلیغات نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل غزه جنگ غزه آمریکا روسیه ترکیه حماس نوار غزه انگلیس اوکراین
استقلال فوتبال پرسپولیس سپاهان آتیلا حجازی لیگ برتر علی خطیر باشگاه استقلال بازی لیگ برتر ایران تراکتور رئال مادرید
اپل هوش مصنوعی خودروهای وارداتی گوگل ناسا عکاسی تلفن همراه مدیران خودرو
خواب طب سنتی کبد چرب فشار خون دیابت بیماری قلبی