یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
دشوار و پیچیده مثل زندگی
علی اصغر شیرزادی:«جنگ دوروبر ما به اصطلاح آرام آرام به اصطلاح پهن میشد، گلولههای توپ تک و توک در باغهای متروک فرود میآمد و صدای خفه باشکوه و پوکی از آنها بلند میشد، مانند دری که به یک خانه خالی باد بر آن بوزد و تکانش بدهد و به هم بخورد. تمام چشماندازها تا چشم کار میکرد در زیر آسمان ساکن متروک و خالی بود، جهان همه از حرکت باز ایستاده و منجمد شده بود و خرد میشد و پوست میانداخت و اندک اندک تکه تکه فرو میریخت و مانند عمارتی متروک و مخروبه بود که به دست ناساز و بیقید و بیتمیز و ویرانگر زمان رهاشده باشد.» با این تتمه از سیلاب کلمات و انبوه صفات سرد، رمان شگفت «جاده فلاندر»در ناتمامی رها میشود تا درون ذهن خواننده ادامه یابد.
جنگ ماه مه ۱۹۴۰، هزیمت و اسارت. بورژوازی آزادمنشانه با تولید بیوقفه سینه بند طبی، تراکتور، فیلم، پنکه، توپ، لامپ، تانک، شیر خشک، اتوبوس، مقراض برقی و... به اشباع رسیده است؛ و صنعتیهای ششدانگ و موفق در انباشت، به تنگی نفس دچار آمدهاند. همه در اندازههایی فراخور توطئه و فزونخواهی ناگزیر، فضای حیاتی بیشتری میطلبند. هیتلر با حماقت و وقاحت آشکار و دیگران، در این سو و آن سوی آتش، با حزم و ریاکاری نهان.«کلود سیمون» فروتنانه میگوید: «در آن چند ساعت از یکی از شبهای پس از جنگ که من در خاطر دارم، همه چیز در حافظه ژرژ یکجا جمع میشود.
فاجعه ماه مه ۱۹۴۰، مرگ فرماندهش در جلوی گروهان سواره نظام، دوران اسارتش، قطاری که او را به اردوگاه اسیران جنگی میبرد و غیره. همه چیز در یک سطح قرار میگیرد: گفتوگو، احساس و نگرش در کنار یکدیگر هستند. من میخواستهام بنایی بسازم که با این نگرش به اشیا و امور متناسب باشد... تا نوعی معماری حسی محض را برپا دارم.»
او، دقیق و ساده میگوید و مینویسد، اما موضوع و مضمون مورد نظر پیچیده است؛ پیچیده، دشوار و تلخ، همچون زندگی، نه خبری داده میشود و نه گزارشی، تا به خواننده خو کرده با عناصر تقریباً ثابت صناعت روایت رمان سنتی، برای درک جزء به جزء حال و هوا، روحیات وضع درونی و بیرونی آدمهای داستان یاری شود و کششی به روال معمول به وجود آید برای دنبال کردن قصه، اما خواننده پر حوصله بتدریج، همراه با بسط رمان و پس از غرقه شدن بیمحابا در سیل کلمات، در جریان تودرتوی خاطرههای پارهپاره ژرژ شخصیت تاحدی ملموس «جاده فلاندر» قرار میگیرد و هر واقعه را در پیوند با مجموعه کامل ساختمان تازه رمان در مییابد و گاه صفحات بسیاری را در فوران جملهها و عبارتهای طولانی و بدون نقطهگذاری معمول، یک نفس میخواند و میان پیچاپیچ تصویرها، حس عادی و فریبآمیز زمان را از دست میدهد.
تمامیت موضوع بر ذهن او سنگینی میکند، ولی نیمه آگاهیهایی مبهم در تداعی و بازیابی تشابه جوهری خاطرههای خود و خاطرههای ژرژ به دست میآورد و کنجکاوانه در مه پیش میرود تا اشارهیی کوتاه و ناگهانی چون تابش تند و گذرای آذرخش او را در مورد سیل کلمههایی که از سر گذرانده و در مجموع چیز زیادی از آنها در نیافته، دلالت کند. همه لطف کار در این است که این ارجاع، همراه با ادراکی ناتمام و مبهم، به نوبه خود هیجان انگیز است؛ چون خواننده را به شیوهیی یگانه در انفجار خفه رنگها، بوها و صداها، با تقلای جستوجوگرانه نویسنده سهیم و شریک میکند؛ کلاف رمز به اندازه شوق، همت، هوش و حقیقتجویی خواننده حرفهیی گشوده میشود و این جایگزین کشش متعارف است، اما معنای اصلی در پرهیب غمناک و ریشخندآمیز خود مثل کل زندگی و مرگ در دیدگاه انسان هوشمند و عملا وارسته از قید عادتها و پیش داوریها و کلیشههای مثبت و منفی برجا میماند.
ژرژ، بلوم، ایگلیسا و ستوان راه گم کرده داستان «جاده فلاندر» اهل حماسه نیستند، بیبها، عرضه شده به روزگارند. درماندهاند، خستهاند و تا مغز استخوان خیس و نومید، اما به آنچه از هستی و زندگی برایشان مانده، در فشاری غریزی چسبیدهاند؛أ مثل اسبهاشان! در جهان این آدمها به دلیلهای زیستن و جنگیدن هیچ نیازی نیست چون این دلیلها در روشنایی وقیح و بیترحم عمل و در متن فاجعه بار زندگی به حدی جنبه ناپایدار و باسمهیی و پرتضاد و تناقض گرفتهاند که با هیچ توجیه و تمهیدی ولو از سر خودفریبی محض نمیتوان معنا و اصالتی حتی نیم بند برایشان تراشید.
در این جهان برهنه زشت هیچ فاصلهیی بین نویسنده و آدمهای داستان و بین نویسنده و خواننده موشکاف وجود ندارد. جاهای خالی را، فاصله چاره ناپذیر بین روایتها و خاطرههای تکه پاره را که توالی تصنعی زمان قراردادی ساعت و تقویم را بر نمیتابد خواننده و نویسنده مشترکاً پر میکنند. این نوع نگاه حاصل چرخش بین کانونهای نگاه است؛ نگاهی از درون و از میان پیچ و خمهای ذهن. پس میبینیم که هیچ حیله و فریبی در کار نیست. کسی برای کسی یا کسانی خطابه ادبی، هنری، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و غیره نمیخواند؛ کسی برای کسی یا کسانی شیرینزبانی نمیکند و به اصطلاح، با حفظ سمت معلمی.
مرشدی و قیمومیت، در جلد داستاننویس به لفاظی و هنرنمایی نمیپردازد تا اقتدار بیچون و چرای خود را اعمال کند و نظریه دلخواهش را به ثبوت برساند و بر کرسی بنشاند. نه، هیچ چیز ارزیابی نمیشود و هیچ قطعیتی در میان نمیآید تا فیالمثل خواننده صغیر و گمراه پند بگیرد و با دلالتهای متقن هدایت شود.
در «جاده فلاندر» آرزوها و اعمال چند آدم در هم میآمیزد و اندیشهها و نیازهای دو مرد که از بخت بد سرباز به دنیا نیامدهاند! در کهکشانی بارانی و خاکستری، طی محاکماتی لکنتزده، به نحوی مبهم و شریرانه جسمیت میگیرد تا در تحسر و اندوهی ناگفته، حسی و دریافتنی شود و قابلیت تسرشی بیابد. «ژرژ» و «بلوم»، در دو سوی چنبرههای ذهنیات و یادهاشان صدای گرفته همدیگر را میشنوند و گاهی به جای یکدیگر حرف میزنند و یکی میشوند.باران، مثل مرگ، مثل گرسنگی مزمن و مستدام و مثل تمنای لرزآور جنسی در حرمان و فلاکت به سرشان میبارد و همه چیز چنان عادی و پذیرفتنی است که هرگونه خیالبافی، دغدغه، داوری و دلهرهیی برای بودن و نبودن نمیتواند بر حدت بیهودگی موقعیت آن دو بیفزاید یا از شدت پوچی مشئوم آن بکاهد. وسوسهها، پندارها، خواهشهای سرکوفته و فشار کور احساسهای متضاد، همزمان و یکپارچه بدون تقدم و تاخر و بدون رعایت طبقهبندی بالزاکی با جلوههای جسمانی بروز میکند. ما سروان «رایشاک» نجیبزاده مشنگ و به جان آمده خاموش، که زن جوانش مهتر زمخت اسبها و گماشته بد قواره او را بر او ترجیح داده است، یک ستوان متفرعن بچهسال جوجه افسر شیری و قرتی!«ایگلیسا» مهتر و گماشته صبور سروان، دو سرباز: ژرژ و بلوم و پنج اسب خسته را انگار در هزیمتی ابدی، میان گردبادی تاریک و خیس و مقدر در مییابیم و به جا میآوریم. با هر گام نومیدانه آنها در حسی از باران و بوی عرق اسبها و کپکزدگی چهرههای خاکی و خاکستری به درکی ابهامآمیز اما قویا زنده و تازه از زندگی، شهوتهای خام و مرگ محتوم میرسیم.
این دستاوردی خرد نیست، رهایی و آزادی است و نفی ثبوتگرایی و وقوف بر دگرگونی جاودانه جهان که بدواً پوچ است و نه زشت.
«جاده فلاندر» در واقع یک رمان درخشان و نمونهوار است از ادبیات نو و متعلق به دوران جدید، دورانی که سرمایهسالاری، پس از جان به در بردن از چند بحران بزرگ ادوار، برخلاف پیشبینیهای سفت و سخت و پرطمطراق مارکسیستهای رسمی، جا به سوسیالیسم آرمانی نسپرده و از صفحه روزگار محو نشده است و در جامعههای فردگرایی جدید و در عرصه وسعت یابنده تولید انبوه برای بازار، همه چیز و همه کس را به کالا و شیء تبدیل کرده است. این معنا و تفسیری از زندگی فردی و جمعی امروز است که برگردان و بازتابش را در مضمون و صورت رمان نو میتوان دریافت. در این برگردان است که مناسبات آدمها با آدمها و آدمها با اشیا و کالاها شکلی دگرگونه میگیرد و به غایت پیچیده میشود. بر این اساس، رمان نو نه سرگرم میکند و نه اطمینان و آرامش میبخشد. در این دوران، بنابر ضرورتها و اقتضاهای جدید که دلیلی موجه است برای نوآوری و نوگرایی راستین، جهان و انسان بار دیگر کشف میشوند، چرا که اگر انسان و جهان قبلا، یک بار و برای همیشه کشف و شناخته شده بودند، دیگر تا ابد هیچ سخنی برای گفتن و هیچ راهی برای رفتن باقی نمیماند.
با درنگ بر رمان «جاده فلاندر» این نکته به میان میآید که صرف کاربرد شیوههای ادبی «جریان سیال ذهن» و «تک گویی درونی» و امثالهم، رمان و داستان را نو و امروزی نمیکند. رمان و داستاننو، در پی درک عمیق زندگی جدید و پس از درونی شدن معناها و امکانهای نوین و در پرهیز و گریز وسواس آمیز از تصنع و فریب خلق میشود و اینجا خط فارق شعبدهبازی و هنر رنگی برنده میگیرد.
با مروری چندباره بر «جاده فلاندر» به این نتیجه روشن میرسیم که داستان اساسا وسیله وواسطه نیست تا برای پخش و تبلیغ تفکری معین و هدفی مشخص و از پیش اعلام شده نوشته شود. «داستان» در تعبیری کاملا هنری، قائم به ذات است و فراتر از کشف و بیان «واقعیت»، حاصل صافی و تیزنگری هوشمندانه و حساسیت هنرمندانه و راستگویی و «حقیقت»جویی است. این همان دغدغه مقدس جان انسانی است که بیواسطه ارایه میشود تا به تنهایی بینیاز از هر تکیهگاهی در بیرون از قلمرو خود برپا بایستد، برای زدودن زنگار خرافهها و پندارهای بیپا، بدون ریب و تصنع و لفظ فروشی و بدون زر و زیور و گل و بوته و حفاظ و خرپا و تازه، این تنها اشارتی است صمیمی و راستگویانه برپایه مشاهده و در جهت درک موقعیت انسان و جهان، که در واقع دور از همه توهمات ادبی و ارزیابیهای سیاسی، اجتماعی و غیره به خودی خود وجود دارد.
در مطالعه دقیق و بازخوانی «جاده فلاندر» اثر ارجمند کلود سیمون، که به دست و همت منوچهر بدیعی با فرزانگی و توانمندی به فارسی برگردانده شده، در مییابیم که نه فقط انکار و نفی شیوهها و اسلوبهای کهنه و دست و پاگیر مشخصه ساختار و صورتبندیرمان نو است بلکه درک پیچیدگیهای زندگی جدید انسان و خلاقیت و شعور هنرمندانه برای رسیدن به ظرفیتهای لازم در جهت شناخت ژرف دگرگونیپذیری انسان، زمان و جهان پشتوانه این ساخت و شکل است.
علی اصغر شیرزادی
منبع : روزنامه اعتماد
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی دولت حجاب مجلس دولت سیزدهم گشت ارشاد جمهوری اسلامی ایران رئیسی امام خمینی رئیس جمهور جنگ
هواشناسی سیل تهران پلیس قتل شهرداری تهران کنکور وزارت بهداشت فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی آتش سوزی
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن تورم ایران خودرو قیمت بازار مسکن
زنان سریال سریال حشاشین سینمای ایران تلویزیون سینما موسیقی سریال پایتخت قرآن کریم ترانه علیدوستی مهران مدیری کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه فلسطین آمریکا روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی فوتسال آلومینیوم اراک تراکتور تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس سپاهان لیورپول
تبلیغات فناوری اپل هوش مصنوعی گوگل سامسونگ ناسا بنیاد ملی نخبگان آیفون
دندانپزشکی سازمان غذا و دارو کاهش وزن مالاریا