چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


جاذبه طاقت فرسای کلمه ای چهارحرفی


جاذبه  طاقت فرسای کلمه ای چهارحرفی
●ماده۱۳
۱- هركس حق دارد كه در داخل هر كشوری آزادانه عبور و مرور كند و محل اقامت خود را انتخاب كند.
۲- هركس حق دارد هر كشوری و از جمله كشور خود را ترك كند یا به كشور خود بازگردد.
●ماده ۲۴
هركس حق استراحت و فراغت و تفریح دارد و به خصوص به محدودیت معقول ساعات كار و مرخصی های دواری، با اخذ حقوق ذیحق است.
ویل دورانت در سخنرانی اش در نوروز سال ۱۳۲۷ در تهران در ستایش دانشمندان این منطقه داستانی تعریف كرد: وقتی مسافری به محمود غزنوی گفت سرزمینی دیده است كه در آن خورشید چندین ماه پیاپی غروب نمی كند، سلطان گمان برد یاوه گویی بی مقدار قصد ریشخند او را دارد و چنان برآشفت كه كم مانده بود فرمان به پایان حیاتش دهد. كسی كه مسافر را از عقوبت رهاند ابوریحان بیرونی بود كه برای سلطان توضیح داد واقعاً در جاهایی شب و روز بسیار طولانی است. بیرونی هم گمان می كرد خورشید گرد زمین می چرخد، اما كرویت زمین نزد او از بدیهیات بود و می دانست كه لاجرم دو ناحیه آن همواره كم نور و سرد می ماند.
نمی دانیم مسافری كه سبب شد سلطان محمود از وجود مكانی كه امروز قطب شمال می خوانیمش خبردار شود شخصاً تا سیبری و آن حوالی سفر كرده بود یا فقط وصف شب های سپید را شنیده بود. این هم كه هزار سال پیش پادشاهی در غزنین از توضیحات یك علامه دهر در باب قطب و فصول شش ماهه چه چیزی دستگیرش می شد بر ما روشن نیست. اما (اگر داستان دورانت را باور كنیم) یقیناً توجه داشت كه كوتاه آمدن در برابر دانشمندی در حد بیرونی شرط عقل است، حتی اگر مسافرهایی چاخان سر هم كنند.
در دنیای قدیم، مسافران در بازگویی آنچه دیده بودند احتیاط می كردند زیرا نظر سعدی، كه خودش جهانگرد بود، طرفدار داشت: «جهاندیده بسیار گوید دروغ.» او و ناصرخسرو به جاهایی سفر می كردند كه از نظر دین، اخلاق و عادات برایشان آشنا باشد. كمتر كسی از مسلمانان تمایل داشت به سرزمین های سرد كفار در دوردست های شمال برود، جایی كه هیچ چیز قابل تحمل نبود نه غذاهای حرام، نه سگ بازی، و نه معاشرت شرم آور زنان سست عفت و مردان كم غیرت. سعدی ادعا می كند یك بار گذارش به طرابلس افتاد و كسی كه او را از اسارت جنگجویان صلیبی رهانده بود زنی زشت و بداخلاق به او قالب كرد. نتیجه اخلاقی: اسارت بهتر از زوجه ناجور است. گرچه این صد بار بهتر از زنی است كه با نامحرمان شراب بنوشد و ترقص كند، به قلمرو منحوس فرنگیان نباید نزدیك شد چون نكبت دارد. در هند و ختن و ختا و مرو چنین كلاهی سر شاعر نمی رفت.
به همین سبب بود كه تاجران ایرانی و هندی و عرب تا شرق و شمال آفریقا و تا سراندیب سفر می كردند (در تانزانیای امروزی حزبی به نام «افرو شیرازی» و در اندونزی حزبی به نام «گلكار» وجود دارد) اما كمتر كسی از مردم این ناحیه از دریای مدیترانه و جبل الطارق عبور می كرد. محمدرضا بیك فرستاده شاه سلطان حسین به دربار لویی چهاردهم و نخستین سفیر ایرانی كه پا به فرنگ گذاشت، در پاریس زن ترسایی را صیغه كرد و چنان افتضاحی راه انداخت كه در راه بازگشت با خوردن تریاك دست به خودكشی زد چون یقین داشت در اصفهان سرنوشتی مشابه در انتظارش است. عجیب نبود كه تصویری مثبت از دیار فرنگ و سفر به آن در اذهان نماند.
شوك فرهنگی ناشی از دیدن آفاق و انفس و مناظر غریب امروز هم اتفاق می افتد. آدم ها پول خرج می كنند و گاه مرارت می كشند تا شوكه شوند، به خانه بازگردند، كفش سفر از پا درآورند و با خود بگویند چه خوب شد در چنان جاهای وحشتناكی به دنیا نیامدند. بودن در جاهای دیگر گاه به آدم این احساس را می دهد كه انگار تكثیر شده است: نمونه اصلی در خانه است و كسی كه در مكان هایی ناآشنا پرسه می زند موجودی است جدید كه، مثل بچه ها در باغ وحش، از دیدن هر جنبنده ای حیرت می كند، به خنده می افتد و فوراً می خواهد عكس بگیرد. در محیط مالوف وطن، زیاد تعجب كردن نشانه ندیدبدید بودن و حتی بلاهت تلقی می شود و آدم موقر و چیزفهم نباید مدام بپرسد این چیست و آن چیست. طی سفر در بلاد غربت می توان حتی در خط عمر به عقب برگشت و از سفیدی ماست و سیاهی زغال ذوق زده شد.
احساس رضایت از خانه خویش البته تنها انگیزه سفر نیست. نارضایی از خانه خویش امروز انگیزه ای به همان اندازه قوی است. زمانی آدم ها را در كشتی هایی كه به زباله كش امروزی می ماند روی هم می ریختند و از این قاره به آن قاره می بردند تا در مزارع جان بكنند. امروز كسان بسیاری در انواع زباله كش مخفی می شوند تا به همان مزارع برسند و همان برده ای باشند كه قرار نبود تكثیر شود. در سراسر مرزهای آبی جنوب اروپا نگهبان گماشته اند تا جلو ورود داوطلبان بردگی را بگیرند و كسانی در آمریكا صحبت از كشیدن دیواری در مرز آن كشور با مكزیك می كنند تا مگر سیل مسافران یك لاقبا بند آید. پس درباره سه لایه مختلف صحبت می كنیم: اجبار، حق و امتیاز. لایه اول، مهاجرت به امید برده شدن؛ دوم حقوق شهروندی و سوم صدور اجازه ورود به مهمانانی كه ممكن است ناخوانده باشند.
در عصر تولید انبوه و توزیع تجربه در فروشگاه سر كوچه، هر كسی واجب عینی می داند كه شخصاً و راساً، برای مثال، از نقاشی های میكل آنژ در كلیسای سیستین دیدن كند، حتی اگر هزینه تور را تا ماه ها به اقساط بپردازد. در واقع، بهترین راه شناخت چنین آثاری مطالعه آنها در كتاب و در عكس های كامپیوتری است و كسانی برای تدوین كتاب درباره چنین آثاری سال ها وقت صرف می كنند. طی چند دقیقه و در یك نظر، آن هم با گردن كج رو به انحنای سقفی بلند در آن بالاها، مشكل بتوان حتی تصویری كلی از اثر به دست آورد، تا چه رسد به دیدن آن همه ریزه كاری كه حاصل كار عمری و تجربه نسل هایی است.
اما این حالت زائرانه كه صفی دراز از مشتاقان هنر بلیت بخرند و از این در وارد و از در دیگر خارج شوند تا جا برای هجوم آورندگان بعدی باز شود، احساس خوشایند مشاركت در تجربه و بودن در كنار سایر باشندگان است: «اوه، تو هم چیزی كه من دیدم دیدی؟ خود خودش بود: میكل آنژ.» و گرفتن عكس های تیره و تاری كه حتی قابل مقایسه با عكس های رسمی و حرفه ای نیست، تا چه رسد كه چیزی به یادماندنی در آنها پیدا باشد. اما عكس رسمی، هر اندازه عالی، با نام تحقیرآمیز «كارت پستال» توصیف می شود: «عكسی را كه ملاحظه می كنید خودم گرفتم. درست همان جایی ایستادم كه نابغه چهارصد سال پیش ایستاده بود.»
دیدن عكس های بسیار دقیق حرفه ای ها البته آموزنده تر است، اما نباید از نظر دور داشت حضور در جمع تجربه كنندگان خود تجربه ای است جذاب. امروز صنعت لوح فشرده مجال می دهد صدای تك تك سازها را آنچنان كه رهبر اركستر می خواهد بشنویم، اما حضور در چندمتری اركستر زنده چیز دیگری است، حتی در سالنی پرازدحام و آلوده به صداهای زائد كه نوای سازهای خجالتی تری مانند ابوا را به زحمت بتوان تشخیص داد؛ و حتی اگر آنچه را اجرا می شود بارها شنیده باشیم. اهل حال می دانند نوشیدن در تنهایی ممكن است برچسب اعتیاد بخورد اما همان عمل در جمع كمتر مذموم است زیرا تجربه مشترك تلقی می شود.
سیل مسافرانی كه می خواهند مطمئن شوند در همه جای عالم چند روز، یا حتی چند ساعت، اقامت كرده اند تبدیل به پدیده ای چندسویه شده است. هم بركت است، زیرا پول به همراه می آورد و شغل ایجاد می كند، و هم مزاحمت است، زیرا این همه بروبیا به بسیاری چیزها صدمه می زند. در بنایی مسكونی یا مذهبی در شهری كوچك قرار نبوده روزانه هزارها نفر پرسه بزنند. سنگ خارا هم تحمل این همه كفش و پوتین ندارد، تا چه رسد به مقداری كاشی ظریف. و دعوا فقط بر سر كاشی و در و دیوار نیست. اگر زمانی مسافران مسلمان در فرنگ، و مسافران اروپایی در آفریقا دچار شوك فرهنگی می شدند، امروز صدای اعتراض اهل محل هم بلند است. در مصر و اندونزی كسانی با انفجار بمب های قوی اخطار می كنند كه بس كنید این بروبیاهای گناه آلود را.
كسانی هم اعتقاد دارند لازم است حاصل سفر نه تنها در ذهن، بلكه بالای طاقچه نیز ثبت شود. می خوانیم توریست غربی شكایت می كند قلمدانی كه در ایران به نام عتیقه زیرخاكی به او فروخته اند قلابی از آب درآمده و پیداست همین اواخر ساخته شده است. وقتی كسی مشتاق پذیرش این ادعا باشد كه آنچه روی پیشخوان یا در پستوی مغازه ای در اصفهان، فلورانس یا بغداد می بیند خنجر شاه عباس، قلم داوینچی یا دوات هارون الرشید است، مشكل بتوان كسی جز خود او را ملامت كرد.
از سوی دیگر، كسانی می گویند باید به جلب «توریست فرهنگی» پرداخت اما لازم نمی بینند این پدیده را تعریف كنند، شاید چون نكوشیده اند بدانند فرهنگ چیست و در ذهن ناظر خارجی چه می گذرد. از میان مشاهدات مسافران خارجی در ایران كه در سال جاری در نشریات جهان چاپ شده شاید یك مورد پرخواننده تر، و یكی مهم تر از بقیه باشد: گزارشی خبری به قلم شون پن، بازیگر سینما، طی انتخابات ریاست جمهوری؛ و تحلیلی به قلم تیموتی گارتن اش استاد دانشگاه آكسفورد.
مسافر اول در مقاله ای پنج قسمتی دوبار به دستشویی های ایرانیان (یكی در فرودگاه مهرآباد و دیگری در یك رستوران مشهور تهران) كه به نظر او فوق العاده نامتعارف رسیده اشاره می كند و توصیفی به دست می دهد از آنچه دیده و آنچه ندیده، یعنی حوله كاغذی. از ذكر جزئیات بگذریم. مسافر دوم می نویسد میان آنچه ایرانیان در ملاء عام و آنچه پشت دیوارهای بلند خانه هایشان می گویند تضاد است: «دوگویی شیوه زندگی است. هرگز در كشوری نبوده ام كه این همه آدم به من بگویند حرف های مردم را باور نكنم.» و با حیرت ادامه می دهد:«اگر این نظر را جدی بگیریم خود این حرف را هم نمی توان باوركرد.»
چنانچه مشاهدات مسافر اول را به مبلغان نظریه توریسم فرهنگی نشان بدهیم به احتمال بسیار خواهند گفت مهم ارزش های والای فرهنگی است، نه ظاهر تاسیسات. چنانچه نظر فرد دوم را در میان بگذاریم خواهند گفت ارزش ها نسبی اند و نمی توان درباره فرهنگ ها با معیارهایی یكسان داوری كرد. به این ترتیب، آنچه باقی می ماند با عجله عكس گرفتن مسافران در برابر چند بنای قدیمی و هدر دادن مقداری پول برای خریدن یكی از صدها شمعدان منسوب به شاه صفی است.یك قرن و نیم پس از رواج كشتی بخاری كه سفر را از حالت ماجرا و افسانه خارج كرد و به حد فعالیتی همگانی تعالی یا تنزل داد، بار دیگر موانع در سر راه سفر افزایش می یابد. سفر كه در آن دوران حق تلقی می شد بار دیگر شكل امتیاز به خود می گیرد. بسیاری از مشرق زمینیان كه زمانی تمایل نداشتند به سرزمین های دوردست مغرب پا بگذارند، نه تنها مشتاق چنین سفرها، بلكه سخت مایل به ماندن در چنان جاهایی اند. اما در جاهایی از دنیا كه چندین دهه «هركه خواهد گو بیا و هركه خواهد گو برو»، درها را سفت و سخت می بندند.
برای نخستین بار، افرادی را هیچ كشوری حاضر نیست راه بدهد. حتی وقتی ملاحظات امنیتی در كار نباشد، شمار افراد شناور (هم در مفهوم مجازی و هم واقعاً سرگردان در دریا) تا آن حد افزایش یافته كه هر كشوری گمان می كند حتی برای یك نفر دیگر از این خس و خاشاك ها جا ندارد. زمانی نیروی كار كم بود و رعیت ها هم مثل گوسفندها ارزش داشتند. امروز كه دنیا مملو از آدم نالازم و الكی است، رعایا به مرتبه شهروند ترفیع درجه یافته اند و كم بها شده اند. معدود دولت هایی خروج از كشور را به عنوان حق به رسمیت نمی شناسند و تقریباً همه در هر جای دنیا مختارند كه بمانند یا بروند. اما اینكه به كجا می توانند برسند امتیازی است كه باید پی كسب آن دوید. در گوش بخش بزرگی از جمعیت جهان، ویزا كلمه پرطنین و جادویی عصر ماست. شهر زمرد در انتهای جاده ای است كه ویزا نام دارد.
محمد قائد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید