سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


در جست‌وجوی‌ زمان‌ از دست‌ رفته‌


در جست‌وجوی‌ زمان‌ از دست‌ رفته‌
● به‌ بهانه‌ ۶۶ سالگی‌ مسعود كیمیایی‌
مسعود كیمیایی‌ هشتم‌ مرداد ۶۶ ساله‌ می‌شود. یادم‌ می‌آید زمان‌ ساخته‌ شدن‌ فیلم‌ «اعتراض‌» كه‌ كیمیایی‌ پنجاه‌ و هشت‌ سالگی‌ را پشت‌ سر گذاشته‌ بود یكی‌ از منتقدان‌ شیفته‌ سینمای‌ كیمیایی‌ دلش‌ نمی‌خواست‌ باور كند كه‌ كارگردان‌ محبوبش‌ دارد به‌ مرز شصت‌سالگی‌ نزدیك‌ می‌شود.
این‌ دوست‌ منتقد معتقد بود كه‌ مسعود كیمیایی‌ همیشه‌ باید در دهه‌ پنجم‌ عمرش‌ باقی‌ بماند چرا كه‌ عنوان‌ «پیرمرد» برازنده‌ خالق فیلم‌های‌ «قیصر» و «گوزن‌ها» نیست‌. اما او نمی‌دانست‌ كه‌ گذر زمان‌ به‌ هیچ‌كس‌ رحم‌ نمی‌كند حتی‌ به‌ «ستاره‌ها» و چه‌ بهتر كه‌ ستاره‌یی‌ اگر هم‌ پیر می‌شود افول‌ نكند و همواره‌ بدرخشد. «كیمیایی‌» اگرچه‌ دیگر پنجاه‌ ساله‌ نیست‌ و كم‌كم‌ دارد به‌ مرز هفتاد سالگی‌ هم‌ نزدیك‌ می‌شود اما ستاره‌ بختش‌ همچنان‌ می‌درخشد و حتی‌ پرفروغ‌تر از گذشته‌ است‌.
او امسال‌ در حالی‌ تولد ۶۶ سالگی‌اش‌ را جشن‌ می‌گیرد كه‌ پیش‌تولید بیست‌ و چهارمین‌ فیلمش‌ «رییس‌» آغاز شده‌ و تا یكی‌ دو هفته‌ دیگر آن‌ را با حضور دوست‌ روزهای‌ كودكی‌ و نوجوانی‌ و رفیق‌ سال‌های‌ جوانی‌ و امروزش‌ «فرامرز قریبیان‌» كه‌ بسیار با هم‌ چرخیده‌اند، درس‌ خوانده‌اند و سینما رفته‌اند و همین‌طور «پولاد» تنها یادگار زندگی‌ مشتركش‌ با مرحوم‌ گیتی‌ پاشایی‌ جلوی‌ دوربین‌ می‌برد و آنچه‌ می‌ماند عشق‌ و عاشقیت‌ است‌.
مسعود كیمیایی‌ هشتم‌ مرداد سال‌ ۱۳۲۰ در بحبوحه‌ جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ در یك‌ خانواده‌ متوسط‌ تهرانی‌ در خیابان‌ چراغ‌ برق‌ متولد شد. دو سال‌ بعد خانواده‌اش‌ به‌ خیابان‌ «ری‌» آمدند. او بچه‌ سوم‌ خانواده‌یی‌ بود كه‌ خواهر و برادر و پدرش‌ با روزنامه‌ و كتاب‌ غریبه‌ نبودند و همین‌ مساله‌ فضای‌ روشنفكرانه‌یی‌ را برای‌ رشد و بالندگی‌ كیمیایی‌ به‌ وجود آورد. دهه‌ ۲۰ مصادف‌ با سال‌هایی‌ بود كه‌ تهران‌ روزهای‌ سخت‌ جنگ‌ را پشت‌ سر می‌گذاشت‌ و شرایط‌ خاص‌ این‌ دهه‌ پرتلاطم‌ تاثیرات‌ فراوانی‌ را در روحیه‌ خانواده‌هایی‌ گذاشت‌ كه‌ در جایگاه‌ خود و محل‌ تولدشان‌ ریشه‌ داشتند.
مسعود كیمیایی‌ نوجوان‌ هم‌ از این‌ تاثیرات‌ بی‌بهره‌ نماند. كیمیایی‌ درباره‌ آن‌ سال‌ها می‌گوید: «در ۱۳ـ۱۲ سالگی‌ بخوبی‌ می‌فهمیدم‌ كه‌ تنها حزب‌ روشنفكرانه‌یی‌ كه‌ وجود دارد و روشنفكران‌ را جذب‌ می‌كند حزب‌ توده‌ است‌ و بعد انشعاب‌های‌ پی‌درپی‌ سیاسی‌ است‌ كه‌ به‌ شكل‌های‌ مختلف‌ حزب‌ها و سازمان‌ها ایجاد می‌شوند. ساختار اینها تودرتو و داخل‌ یكدیگر است‌ و... اینها همه‌ جمع‌ می‌شود. آن‌ هم‌ در محله‌یی‌ كه‌ محله‌ ملتهبی‌ است‌.»
كیمیایی‌ یك‌ خواهر و برادر بزرگتر از خودش‌ هم‌ داشت‌ ایران‌ و حسن‌ كه‌ به‌ همراه‌ پدرشان‌ فضای‌ متفاوتی‌ را برای‌ رشد فكری‌ او به‌ وجود آوردند. «خواهرم‌ كه‌ بزرگتر از من‌ بود درگیر یك‌ جریان‌ سیاسی‌ شد. برادرم‌ كه‌ او هم‌ از من‌ بزرگتر بود در یك‌ جریان‌ فكری‌ سیاسی‌ دیگر بود و پدرم‌ جزو اولین‌ گروه‌ ملیون‌ بود.»
كیمیایی‌ بیشتر از پدرش‌ می‌گوید: «پدرم‌ شاهرودی‌ بود. در شانزده‌ سالگی‌ به‌ تهران‌ می‌آید؛ یعنی‌ در سال‌های‌ حدود هزار و سیصد و شش‌ و بعد دوره‌ سربازی‌اش‌ را در تهران‌ می‌گذراند و كامیون‌ می‌خرد و پیمانكار شركت‌ نفت‌ می‌شود. در آن‌ سال‌ها تجارت‌ لاستیك‌ می‌كند. برای‌ اینكه‌ لاستیك‌ در دوران‌ جنگ‌ خیلی‌ مهم‌ بود. بعد در جاده‌ عبدالعظیم‌ در یك‌ كارخانه‌ شریك‌ می‌شود و مدتی‌ بعد آن‌ را می‌خرد. بعد از آن‌ باز كارخانه‌ را رها می‌كند و می‌آید مجدداً به‌ پیمانكاری‌ شركت‌ نفت‌ روی‌ می‌آورد.»
و اما مادر كیمیایی‌ هم‌ از خانواده‌های‌ قدیم‌ تهران‌ بود. «مادرم‌ هم‌ از خانواده‌های‌ قدیم‌ تهران‌ است‌. خانواده‌های‌ قدیمی‌ تهران‌ بعدها صاحب‌ فامیل‌ دیگری‌ می‌شوند.» كیمیایی‌ درباره‌ عنوان‌ بامسمای‌ فامیلی‌اش‌ می‌گوید: «عموی‌ من‌ فامیلی‌اش‌ زرگرباشی‌ است‌ برای‌ اینكه‌ شغلش‌ زرگری‌ بود و بعد وقتی‌ پدر من‌ فامیلی‌اش‌ را تغییر می‌دهد، كیمیایی‌ هم‌ یك‌ جور نزدیك‌ است‌ به‌ زرگرباشی‌.»
كیمیایی‌ اولین‌ بار در شش‌ سالگی‌ به‌ سینما رفت‌ و درس‌ و مشق‌ را از دبستان‌ «تدین‌» در خیابان‌ «ری‌» آغاز كرد بعد به‌ دبیرستان‌ «بدر» در همان‌ خیابان‌ «ری‌» بازارچه‌ امامزاده‌ یحیی‌ رفت‌. دبیرستان‌ «بدر» را حتماص به‌ یاد دارید، همان‌ دبیرستانی‌ كه‌ پلان‌های‌ ابتدایی‌ گوزن‌ها در آنجا گرفته‌ شد و هفت‌ رفیق‌ فیلم‌ «ضیافت‌» از آنجا فارغ‌التحصیل‌ شدند و در آخرین‌ روز با هم‌ پیمان‌ بستند كه‌ ده‌ سال‌ دیگر در یك‌ روز و یك‌ ساعت‌ همه‌شان‌ دور هم‌ جمع‌ شوند.
كیمیایی‌ از تاثیرات‌ جادویی‌ سینما در آن‌ سال‌های‌ كودكی‌ و نوجوانی‌اش‌ می‌گوید: اینكه‌ نوری‌ می‌افتد روی‌ دیوار و آدم‌هایی‌ حركت‌ می‌كنند خیلی‌ زیبا و تاثیرگذار است‌. با این‌ نور خیلی‌ كارها می‌شود كرد. كیمیایی‌ از سینماهایی‌ كه‌ می‌رفته‌ می‌گوید: «توی‌ خیابان‌ ری‌ سینمایی‌ بود به‌ نام‌ سینما دماوند كه‌ قیمت‌ بلیتش‌ از چهار ریال‌ شروع‌ می‌شد تا شش‌ ریال‌ و انتهای‌ سالن‌ كه‌ لژ بود، بلیتش‌ یك‌ تومان‌ بود. من‌ قبل‌ از اینكه‌ به‌ مدرسه‌ بروم‌، اولین‌ فیلمم‌ را دیدم‌ و بعد در سینما ركس‌ یادم‌ هست‌ كه‌ چند تا فیلم‌ دیدم‌ كه‌ بعدها عقب‌ اسم‌های‌ آنها گشتم‌. روبروی‌ سینما ركس‌، سینما ایران‌ بود كه‌ آن‌ سینما فیلم‌های‌ متروگلدوین‌ مایر را نشان‌ می‌داد كه‌ اغلب‌ موزیكال‌ بودند.»
دوست‌ دارید بدانید كیمیایی‌ نوجوان‌ چه‌ فیلم‌هایی‌ دیده‌: «یادم‌ است‌ اولین‌ فیلم‌ ایرانی‌ كه‌ روی‌ پرده‌ دیدم‌ مادر بود، بعد جمشید كمرشكن‌.» او همراه‌ برادر بزرگترش‌ به‌ سینماهای‌ لاله‌زار هم‌ می‌رفت‌: «برادرم‌ مرا به‌ سینمایی‌ برد كه‌ در یك‌ محله‌ دیگر بود. آن‌ محله‌ خیابان‌ لاله‌زار بود كه‌ در واقع‌ «برادوی‌»آن‌ موقع‌ تهران‌ بود.خیابانی‌ پر از نمایش‌، تئاتر و سینما. فیلم‌ها متنوع‌ بودند، فیلم‌های‌ جنگی‌، موزیكال‌ و خیلی‌ چیزهای‌ دیگر، سینماهایی‌ بودند كه‌ فقط‌ فیلم‌های‌ عربی‌ نشان‌ می‌دادند چون‌ هنوز سینمای‌ هند جا باز نكرده‌ بود، ولی‌ از سینمای‌ مصر خیلی‌ استقبال‌ می‌شد. بطوری‌ كه‌ چند كارگردان‌ مصری‌ به‌ ایران‌ آمدند و همین‌ جا فیلم‌ ساختند. در آن‌ زمان‌ سینمای‌ ایران‌ بشدت‌ متاثر از سینمای‌ مصر بود و مرتب‌ از فیلم‌های‌ مصری‌ تقلید می‌كرد. چه‌ در مضامین‌ و چه‌ در جنس‌ بازی‌ها.»
كیمیایی‌ از گرایشات‌ فكری‌اش‌ در سال‌های‌ نوجوانی‌ می‌گوید: «در آن‌ مقاطع‌ من‌ هنوز میان‌ علایقم‌ به‌ سینما، موسیقی‌ و جریانات‌ سیاسی‌ سرگردان‌ بودم‌ تا جایی‌ كه‌ فیلم‌ «نیزه‌داران‌ بنگال‌» را دیدم‌. در آن‌ سنین‌ یك‌ فرمانده‌ در وجود آدم‌ هست‌ كه‌ به‌ شخص فرمان‌ می‌دهد و آن‌ ندای‌ درونی‌ مرا به‌ سمت‌ سینما می‌برد. فكر می‌كنم‌ اگر سینما نبود حتما جذب‌ جریان‌ سیاسی‌ می‌شدم‌. جریان‌ سیاسی‌ با آن‌ شمایل‌ و تعریف‌ خاص‌ خودش‌، نه‌ اینكه‌ صاحب‌ عقیده‌ باشم‌، نه‌ همین‌ كه‌ صرفا فعالیت‌ كنم‌. اگر سینما نبود این‌ اتفاق‌ حتما برای‌ من‌ می‌افتاد. سینما مرا جایی‌ گذاشت‌ كه‌ انتخاب‌ كنم‌.»دوران‌ نوجوانی‌ همه‌ ما سرشار از خاطره‌های‌ فراموش‌نشدنی‌ است‌، خصوصا دوستی‌ها و رفاقت‌های‌ این‌ دوره‌ با هیچ‌ دوره‌ دیگری‌ از زندگی‌مان‌ قابل‌ مقایسه‌ نیست‌، كیمیایی‌ درباره‌ رفاقت‌های‌ دوران‌ نوجوانی‌ و سینما رفتن‌های‌ آن‌ سال‌ها با دوستانش‌ می‌گوید: «آن‌ موقع‌ نان‌ و ماست‌ و سبزی‌ خریدن‌ جزو وظایف‌ بچه‌ها بود، من‌ هم‌ این‌ كارها را در خانواده‌ انجام‌ می‌دادم‌ و برای‌ جور كردن‌ پول‌ سینما، باید ده‌شاهی‌ ده‌شاهی‌ از پول‌ ماست‌ و نان‌ و غیره‌ كنار می‌گذاشتم‌ تا بشود چهار ریال‌ كه‌ قیمت‌ بلیت‌ سینما جور شود.
همان‌ روزها دیوار به‌ دیوار خانه‌ ما یك‌ نوجوانی‌ آمد كه‌ خانواده‌اش‌ خیلی‌ مذهبی‌ بودند. آن‌ پسر در آن‌ سن‌ و سال‌ لباس‌های‌ شیك‌ می‌پوشید، یعنی‌ مثل‌ ما لباس‌هایش‌ را از خیابان‌ ناصرخسرو نمی‌خرید. برای‌ اینكه‌ او یك‌ دایی‌ داشت‌ كه‌ خیاط‌ بود و برایش‌ تاپ‌ترین‌ لباس‌ها را می‌دوخت‌. این‌ بچه‌ اسمش‌ فرامرز بود و فامیلی‌اش‌ قریبیان‌. ما خیلی‌ زود با هم‌ دوست‌ شدیم‌ و حرف‌ سینما زدیم‌؛ با هم‌ خریدهای‌ خانه‌ را انجام‌ می‌دادیم‌ و به‌ همان‌ شیوه‌یی‌ كه‌ گفتم‌ برای‌ سینما رفتن‌ پول‌ جمع‌ می‌كردیم‌.»
رفاقت‌ مسعود كیمیایی‌ و فرامرز قریبیان‌ از همان‌ محله‌ و با سینما رفتن‌ آغاز شد : « بیشتر فیلم‌هایی‌ كه‌ با فرامرز می‌دیدیم‌، وسترن‌ها بود. مثل‌ نیزه‌داران‌ بنگال‌ كه‌ گری‌كوپر در آن‌ بازی‌ می‌كرد و از آنجا ماجرا برای‌ ما جدی‌ شد. فیلم‌هایی‌ كه‌ می‌دیدیم‌ وسترن‌های‌ دهه‌ ۴۰ امریكا بودند و در آن‌ مقطع‌ ما درست‌ آنان‌ را نمی‌شناختیم‌، تا اینكه‌ بعدها مجله‌ آمد.»
و از اینجا پای‌ ادبیات‌ هم‌ به‌ زندگی‌ كیمیایی‌ باز شد:« ستاره‌ سینما قیمتش‌ پنج‌ ریال‌ بود و من‌ و فرامرز دوتایی‌ ستاره‌ سینما می‌خریدیم‌ و می‌خواندیم‌. در محله‌ ما یك‌ دكان‌ خرازی‌ بود كه‌ حدود ۴۰۰۳۰۰ تا كتاب‌ داشت‌ و این‌ كتاب‌ها را شبی‌ یك‌ ریال‌ اجاره‌ می‌داد. ما این‌ رمان‌ها را اجاره‌ می‌كردیم‌ و می‌خواندیم‌.»
كیمیایی‌ می‌گوید: «در میان‌ بچه‌هایی‌ كه‌ در آن‌ موقع‌ با هم‌ دوست‌ بودیم‌، شاید فقط‌ دوتایمان‌ كتاب‌ می‌خواندیم‌، بقیه‌ خیلی‌ اهل‌ مطالعه‌ نبودند. كتاب‌هایی‌ كه‌ ما در آن‌ دوره‌ می‌خواندیم‌ بیشتر رمان‌های‌ پلیسی‌ بودند و خیلی‌ از اینها در نشریات‌ هفتگی‌ آن‌ دوران‌ در می‌آمد كه‌ بعدها فهمیدیم‌ بیشتر این‌ كتاب‌ها را مترجمان‌ از خودشان‌ می‌نویسند.»كیمیایی‌ از تاثیر ذهنی‌ كتاب‌هایی‌ كه‌ در آن‌ سال‌ها می‌خواند می‌گوید: «بعضی‌ از كتاب‌های‌ پلیسی‌ «پوآرو» یا كتابی‌ به‌ نام‌ سرگذشت‌ خیلی‌ روی‌ من‌ تاثیر گذاشت‌. بعد شاعرها بودند. گلچین‌ گیلانی‌، نیما یوشیج‌ و بعد اسماعیل‌ شاهرودی‌ بود و بعد هم‌ كه‌ دیگر دوره‌ شاملو بود.»
كیمیایی‌ از رفقای‌ دیگرش‌ در آن‌ سال‌ها می‌گوید: «یكی‌ از دوستانم‌ حسین‌ حسین‌زاده‌ بود. در دبیرستان‌ با سعید پیردوست‌ آشنا شدم‌. با منفردزاده‌ از ۱۰ سالگی‌ دوست‌ شدم‌ و با نعمت‌ حقیقی‌ از ۱۶ سالگی‌ و بعد در سال‌های‌ دستیاری‌ كه‌ ۱۹ـ۱۸ ساله‌ بودم‌ با بهروز وثوقی‌ رفیق‌ شدم‌.»
جالب‌ است‌ بدانید كه‌ مسعود كیمیایی‌ از همان‌ سال‌های‌ نوجوانی‌اش‌ سلیقه‌ خاصی‌ در فیلم‌ دیدن‌ داشت‌. «موزیكال‌ زیاد نگاه‌ نمی‌كردم‌. سعی‌ می‌كردم‌ فیلم‌هایی‌ كه‌ در آن‌ دوره‌ جدی‌تر بودند را ببینم‌. مثل‌ فیلم‌هایی‌ كه‌ آدم‌ در آنها بود و زندگی‌ درشان‌ جریان‌ داشت‌.»
●● مسعود كیمیایی‌ از نگاه‌ دیگران‌
● جواد طوسی؛ امضای‌ كیمیایی‌
مسعود كیمیایی‌ مولف‌ است‌.او فیلمسازی‌ است‌ كه‌ حتی‌ هر موقع‌ كه‌ به‌ ادبیات‌ روی‌ می‌آورد باز در نهایت‌ امضای‌ خودش‌ را در اثر به‌ جای‌ می‌گذارد. چه‌ در فیلم‌ «خاك‌»، چه‌ در «غزل‌»، چه‌ در «سفر سنگ‌» و چه‌ در «خط‌ قرمز» و.... اساسا سینمای‌ كیمیایی‌ آن‌ دوران‌ اوج‌ و منزلت‌ و موفقیتش‌ در زمانی‌ صورت‌ می‌گیرد كه‌ او دارای‌ یك‌ تیم‌ همگون‌ و یكدل‌ باشد و رفاقت‌ به‌ درستی‌ برگزار شود.
برای‌ چه‌ فیلم‌هایی‌ چون‌ «قیصر»، «داش‌آكل‌»، «خاك‌» و «گوزن‌ها» خودشان‌ را بدون‌ هیچگونه‌ تزاحم‌ به‌ تاریخ‌ سینمای‌ ایران‌ متصل‌ كرده‌اند. آن‌ تیم‌ همگون‌ و آن‌ رفاقتی‌ كه‌ در پشت‌ صحنه‌ وجود داشته‌ در ماندگاری‌ این‌ فیلم‌ها در تاریخ‌ سینمای‌ ایران‌ سهم‌ قابل‌ توجهی‌ داشته‌ است‌.
شما اگر عكس‌های‌ پشت‌ صحنه‌ «گوزن‌ها»را ببینید، حیرت‌ می‌كنید. در این‌ عكس‌ها یكدلی‌ و رفاقت‌ میان‌ كیمیایی‌، حقیقی‌، وثوقی‌، قریبیان‌ و منفردزاده‌ موج‌ می‌زند. این‌ رفاقت‌ها است‌ كه‌ می‌تواند یك‌ خلاقیت‌ آنی‌ را به‌ ذهنیت‌ فیلمساز انتقال‌ بدهد.
این‌ بده‌بستان‌های‌ عاطفی‌ است‌ كه‌ موقعیتی‌ را خلق‌ می‌كند كه‌ در بهتر شدن‌ اثر تاثیر می‌گذارد.
● تهمینه‌ میلانی‌: «گوزن‌ها» را بیشتر از ۳۰ بار دیدم‌
زمانی‌ كه‌ مسعود كیمیایی‌ فیلم‌ می‌ساخت‌ من‌۱۳ـ۱۲ ساله‌ بودم‌. فكر می‌كنم‌ بهترین‌ و محبوب‌ترین‌ كارگردانی‌ كه‌ در آن‌ سال‌ها برای‌ نسل‌ من‌ وجود داشت‌، كیمیایی‌ بود.
شاید عجیب‌ به‌ نظر برسد ولی‌ «گوزن‌ها» را بیشتر از ۳۰ بار دیدم‌ و خیلی‌ وقت‌ها از مدرسه‌ فرار می‌كردم‌ و به‌ سینما می‌رفتم‌ تا «گوزن‌ها»را ببینم‌.
مسعود كیمیایی‌ اولین‌ و آخرین‌ استاد من‌ در سینما است‌؛ همچنان‌ كه‌ او بهترین‌ هم‌ بوده‌ است‌.
● محمدرضا فروتن‌: همیشه‌ عاشق‌ كارهایش‌ بودم‌
باعث‌ افتخار من‌ است‌ كه‌ توانستم‌ با كسی‌ كار كنم‌ كه‌ همیشه‌ عاشق‌ كارهایش‌ بودم‌. در واقع‌ نقطه‌ عطف‌ كارنامه‌ من‌ با «مرسدس‌» شروع‌ شد. هیچ‌ وقت‌ آن‌ روزی‌ كه‌ برای‌ بازی‌ در «مرسدس‌» انتخاب‌ شدم‌ را فراموش‌ نمی‌كنم‌. مثل‌ خیلی‌ از عشاق‌ سینما من‌ هم‌ دوست‌ داشتم‌ كه‌ در «مرسدس‌» و در كنار مسعود كیمیایی‌ حضور پیدا كنم‌.
می‌توانم‌ بگویم‌ بیشترین‌ چیزی‌ كه‌ من‌ از بازی‌ در فیلم‌های‌ كیمیایی‌ و حضور در كنار او یاد گرفتم‌ این‌ بوده‌ كه‌ به‌ خودم‌ وفادار بمانم‌. مسعود كیمیایی‌ فیلمسازی‌ است‌ كه‌ همیشه‌ و در هر شرایطی‌ همواره‌ آن‌ ذات‌ خودش‌ را بروز می‌دهد و به‌ خودش‌ وفادار می‌ماند.
در جایی‌ هم‌ كه‌ ما در حال‌ زندگی‌ هستیم‌ هر چقدر كه‌ این‌ چیزها را تكرار كنیم‌ باز هم‌ كم‌ است‌.
به‌ نظرم‌ مسعود كیمیایی‌ چه‌ دیگر فیلم‌ بسازد و چه‌ نسازد (كه‌ ان‌شاءالله‌ همیشه‌ بسازد) و چه‌ فیلم‌ خوب‌ بسازد و چه‌ فیلم‌ بد؛ در دل‌ این‌ كشور ماندگارترین‌ و موثرترین‌ فیلمسازی‌ است‌ كه‌ تا به‌ حال‌ وجود داشته‌ است‌.
نگار باباخانی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید