سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


جمالزاده و آرمان دمکراسی ادبی


جمالزاده و آرمان دمکراسی ادبی
پدر او، سید جمال الدین واعظ اصفهانی، از خاندان بزرگ مذهبیِ صدر، که تبار لبنانی داشتند، همراه با ملک المتکلمین رهبریِ گروههای بزرگی از اصحاب مشروطه را به عهده داشت. هنگامی که جمال زاده هنوز نوجوانی بیش نبود، ظل السلطان، شاهزاده حاکم اصفهان، جمال الدین واعظ را به جرم مشارکت در نگارش کتابچه ضد استبدادی رویای صادقه به مرگ تهدید کرد و او مجبور به ترک خانه و دیار شد.
جوانی و مردمگرایی
جمال الدین واعظ که با جهانگیرخان شیرازی و علی اکبر دهخدا، نویسندگانِ سرسخت و نام آور روزنامه صور اسرافیل، و حسن تقی زاده رفاقت و معاشرت داشت در تهران اقامت گزید، و به این ترتیب دوره جوانی جمال زاده در جریان پر جوش و جلای فعالیت های سیاسی پدرش و یاران فرهیخته او گذشت. گرایش به زبان روایی و خطابی در اغلب آثار جمال زاده را می بایست ناشی از تاثیر کلام و نفوذ خطابه های جمال الدین واعظ دانست؛ زیرا به گفته تقی زاده جمال الدین واعظ زبان مطنطن و مغلقِ مرسوم در میان واعظان را به کار نمی گرفته است، بلکه به زبان زنده و مـآنوس مردم، به شیوه ای "عوام فهم"، سخن می گفته است – کما بیش نظیر همان زبانی که جهانگیر خان شیرازی و دهخدا مقاله های خود را با آن در "صور اسرافیل" می نوشته اند.در سالهای پس از جنگ جهانی اول، اعضای گروه نویسندگان کاوه در آلمان، که به "کمیته ملیون ایرانی" نیز شهرت داشتند، و هدف شان رهایی ایران از استبداد قاجاریان بود، هر هفته گرد می آمدند تا مقالاتی را که برای چاپ در نشریه نوشته بودند برای هم بخوانند. شیخ گروه نویسندگان کاوه تقی زاده و جوان ترین عضو آن جمالزاده بود. دیگر اعضای گروه عبارت بودند از محمد قزوینی، ابراهیم پورداوود، کاظم زاده ایرانشهر، نصرالله جهانگیر و چند تن دیگر. در یکی از شبها وقتی نوبت به جمال زاده می رسد تا نوشته خود را در حضور جمع بخواند او نه یک خطابه، چنانکه انتظار می رفت، بلکه "حکایت" کوتاهی را می خواند که محض "تفریح خاطر" نوشته بوده است. تقریبا همه صاحب نظران ادبیات فارسی در این عقیده با هم مشترک اند که آن حکایت، که با فارسی معمولی و متداول و با "بضاعت مزجات" نوشته شده بود، برگشتگاه تاریخِ ادبیات معاصر ایران است. آن حکایت "فارسی شکر است" نام داشت.
قند پارسی جمالزاده
"فارسی شکر است" که از سوی محمد قزوینی، عضو زبان آور گروه، به "قند پارسی" تشبیه شد در ژانویه ۱۹۲۱ برابر با ۱۳۰۰ شمسی در نشریه کاوه منتشر شد، و به این ترتیب در قلمرو ادبیات فارسی پس از هزار سال نثر نویسی "نوع" ادبی جدیدی پدیدار شد که تا پیش از آن سابقه نداشت. صناعت و ساختار داستان نویسی به شیوه مرسوم غربی اولین بار با "فارسی شکر است" به ادبیات ما راه یافت، و عنوان پیشوای داستان نویسی فارسی به جمالزاده تعلق گرفت. در حقیقت " فارسی شکر است" و، چند ماه پس از آن، انتشار کتاب معروف یکی بود و یکی نبود، که شامل شش داستان کوتاه، یا به تعبیر خود جمالزاده "شش حکایت"، است به مثابه نقطه پایانی است بر یک جریان هزار ساله ادبی؛ ملتقای ادبیات سیاسی و اجتماعیِ مشروطیت است با داستان کوتاه در زبان فارسی.همچنین دیباچه ای که جمال زاده بر یکی بود و یکی نبود نوشته است، به عنوان یک سند ادبی، در حکم بیانیه اساسیِ نثر جدید فارسی نیز هست. متن این دیباچه بر اساس تفکر "دمکراسی ادبی" نوشته شده است؛ به این معنی که وظیفه ای که او برای نویسنده قائل است ارائه ادبیاتی است که در دسترس همگان قرار گیرد تا به "ترقی معنوی" و پیشرفت اجتماعی مدد برساند. جمالزاده بیش از مایه و موضوع داستان به سبکِ انشای آن، آنچه او "انشای حکایتی" یا "انشای رمانی" می نامد، توجه دارد.
گرایش دموکراتیک به زبان
انقلاب مشروطیت برگشتگاهی در تاریخ ادبیات معاصر ایران و بویزه تکوین نثر جدید فارسی است. پیدایش و شکوفایی مطبوعات، خصوصا در ۱۰ سال آخر سلطنت قاجاریان، شخصیت های ادبی جدیدی پرورش داد که از آن میان باید از ملکم خان و زین العابدین مراغه ای و دهخدا و جمالزاده نام برد.این شخصیت ها نمایندگان معیارهای تازه ای بودند که انتخاب آگاهانه زبان عامیانه مردم و پیوند آن با فرسی کلاسیک - نثر مرسل- مشخصه زبان آنها بود. این زبان از یک طرف طغیانی بود علیه نثر متکلف و مصنوع منشیان درباری و از طرف دیگر گرایش دمکراتیکی بود به سوی زبان مردم کوچه و بازار.
سیدجمال واعظ اصفهانی (جمالزاده) و میرزا مصطفی آشتیانی، از وعاظ و روحانیون مشروطه‌خواه
از نظر جمالزاده انشای حکایتی یا انشای رمانی متفاوت و متمایز از "انشاهای قدیمی" ( کلاسیک ) است، و محدوده ای که او برای آن قائل است تمام کلمات و تعبیرات و مثل ها و اصطلاحات و ساختمان های مختلف کلام و لهجه های گوناگون یک زبان را در بر می گیرد. جمال زاده با استناد به این کلام ویکتور هوگو که "زبان هیچ وقت مکث و توقف ندارد" برداشت روشن بینانه خود را از گستردگی و غنای زبان نشان می دهد.او بر این عقیده است که اجتناب از به کار بردن کلمات و تعبیراتی که متقدمان و پیشینیان استعمال نکرده اند نویسنده را دچار "محظورات و مشکلات" می کند؛ زیرا خیالات و احساسات و ذوقِ تازه کلمات و تعبیرات تازه را لازم می آورد. طبیعی است که روگردان بودن از الفاظ نو و قناعت به الفاظ قدیمی با خیالات و معانی تازه ای که همواره به میان می آیند نوشته را از طراوات و تازگی می اندازد؛ گیرم در نزد جمالزاده معانی تازه غالباً با توده ای از اصطلاحات عامیانه و مثل های سایر خلط می شوند.

جمالزاده و سبک او
جمالزاده، چنانکه خودش بارها گفته است، و داستان هایش نیز به روشنی نشان می دهند، سبک و شیوه نگارش خود را، در طول سالهای دراز نویسندگی اش، تغییر نداد. حد اعلای برخورد هنرمندانه "خصوصی" او با زبان عمومی، یا همان زبان مردم کوچه وبازار، دست یافتن به همان مفهوم کلی "دمکراسی ادبی" بود؛ یعنی گنجاندن انبوهی اصطلاح و تعبیر عامیانه در داستان، با این هدف که زبان "اصلاح" و " تکمیل" شود و ادبیات در دسترس همگان قرار گیرد.جمالزاده در طول بیش از سه ربع قرن نویسندگی، که متضمن کارنامه ادبی پر و پیمانی نیز هست، بر این عقیده بود که "معرفت به رسالت آبستن است"؛ به این معنی که وقتی انسان به معرفتی دست یافت فوراً رسالتی به عهده او گذاشته خواهد شد و حاصل معرفت خود را، هر چه هست، می بایست به دیگران نیز برساند. بنابراین عقیده، نویسنده در وهله اول انسان است و مستقیماً و دائماً متعهد به معرفتی است که کسب می کند، و این معرفت، هرچه عمیق تر و دامنه اش وسیع تر باشد، وظیفه نویسنده را در برابر خود و جامعه اش دشوارتر و حساس تر می سازد.این اعتقاد جمالزاده، به مقدار فراوان، مفهوم "ادبیات مفید" را واخوانی می کند، که مقدم بر "ادبیات متعهد" و دامنه آن بسیار گسترده تر از آن است، و نویسنده و هنرمند را ملزم می سازد که از طریق نوشته و اثر هنری خود به مردم بیاموزند که بهتر از آنچه هستند باشند.
نویسنده ای که در غرب زیست اما از غرب ننوشت
مساله ای که درباره جمال زاده همواره مطرح بوده است این است که چرا او هیچگاه از زندگی طولانی خودش در پاریس و برلین و سویس و دیگر شهرهای اروپا، یعنی از تجربه فرنگی خود، چیزی ننوشت، و آیا این حرف، که کلام خود او است حقیقت دارد که حوادث و وقایعی که او "بعدها" از سر گذراند جملگی فراموش شده است و در خاطر و ضمیر او نقش نبسته است؟ آیا پاسخ این است که او فقط کودکی خود را هوشیار و بیدار تجربه کرده است، و برای نویسنده ای که بیشتر خاطره نویس است فقط تجربه کردن در هوشیاری و بیداری متضمن "داستان سرایی" است؟ یا شاید پاسخ را باید در نداشتن "شهامت" و "قدرت" و عدم "صداقت کافی"، که آل احمد در نامه تند و تیز خود در پاسخ نقد نعت آمیز جمال زاده بر "مدیر مدرسه" به آنها اشاره می کند، و خود جمال زاده نیز با لحنی بزرگوارانه تایید می کند، جستجو کرد؟ مگر نه اینکه بینش معنوی و هنری یک نویسنده، به مقدار فراوان، به شهامت و قدرت و صداقت او بستگی دارد؟ پاسخ هرچه باشد یک نکته روشن است: اگر جمال زاده، چنانکه آل احمد توصیه می کند، برای خوانندگان آثار خود می نوشت که چرا از این سرزمین "گریخته" است و چرا دیگر پشت سرش را هم نگاه نکرده است، یا به گمان من، اگر او از "تجربه های اروپایی" خود، حتا از زندگی در ساحل دنج دریاچه "لمان" ژنو، واقعیت را از دست اول نقل می کرد، به شیوه ای که در داستان های شیرین یکی بود و یکی نبود نقل کرده است، مسلماً نوشته اش زنده و تپنده از کار در می آمد، و چه بسا "شاهکارش" می شد.اما من خیال می کنم جمالزاده با وضع و قیافه فعلی، در مقام یک نویسنده، به عنوان یک نثر نویس، ارزش های والای غبطه انگیز و آموزنده بسیاری دارد. اگر او در طول بیش از سه ربع قرن نویسندگی خود اثری همتراز یکی بود و یکی نبود هم خلق نکرده باشد سبک انشا یا زبان داستان های او، از لحاظ مقدورات بیانی و حالت های "دراماتیک" زبان عامیانه، نام او را در نظر همه کسانی که به فارسی می خوانند و می نویسند به عنوان نویسنده ای طراز اول ثبت خواهد کرد. ارزش و اعتبار دیگر او به عنوان یک نویسنده روشن اندیش در این است که او تقریبا هیچگاه آرمان "دمکراسی ادبی" را از دست نگذاشت؛ گیرم زندگی ادبی و جهان بینی او برای نسل های نویسندگان بعد از او کمتر الهام بخش بوده است. مسائلی که جمالزاده جوانی و نیروی زندگی اش را بر سر آنها گذاشت امروز از همیشه زنده ترند؛ اگرچه آرمان "دمکراسی ادبی" – مهمترین مساله حیات ادبی جمالزاده – پس از گذشت دهه ها، از زمانی که او در نخستین کتابش آن را طرح کرد، جنبه های تازه تری پیدا کرده است.

محمد بهارلو منتقد ادبی


همچنین مشاهده کنید