یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مردان کوچک


مردان کوچک
پویولیسم در ادبیات سیاسی، حاكی از نوعی جنبش اجتماعی است كه مردم را در حكم توده‌هایی ناهمگون دانسته و اتمیزه شدن جامعه بر مبنای فردیت‌های مستقل و شهروندان آزاد را برنمی‌تابد.بر این اساس، پوپولیسم با همه تنوع آن در تاریخ اجتماعی معاصر، بر موج احساسات توده‌ای سوار شده و بدین‌گونه مشروعیت سیاسی خاصی را برای خود پی می‌ریزد.
مطلب حاضر با نگاهی به جامعه‌شناسی پوپولیسم و ابعاد اجتماعی آن نگاشته شده است.
□□□
مردم انگیزی (Populism) ،بسیاری از پدیده های متنوع سیاسی را پوشش می‌دهد . چنین مفهومی می تواند به لحاظ اجتماعی ، وجه ذهنی و بیناذهنی و عینی داشته یا حائز ابعاد خرد و میانه و كلان باشد ؛ چنانكه به لحاظ اول حاكی از نوعی ایدئولوژی و مناسبات گروهی و جنبشی اجتماعی است و از جهت دوم بر كنش های فردی و تعاملات سازمانی و پویش های ساختی معینی دلالت می نماید.
در همه این موارد اما مردم انگیزی به نحو مشابه بر مدعیات سیاسی متمایزی حكم می كند كه فضیلت و مشروعیت سیاسی را ناشی از مردم انگاشته ؛ نخبگان حاكم را فاسد ارزیابی نموده و بهترین راه تحقق اهداف سیاسی را در فراسوی نهادهای واسطه سیاسی ، متضمن حضور و استمرار رابطه ای مستقیم میان حكومت ها و مردم می داند.
برای درك مردم انگیزی لازم است نسبت آن را با ملی‌گرایی (Nationalism) دریابیم. ایدئولوژی ملی‌گرایی كه بر این مبنا از وابستگی اشخاص به كشوری معین بر پایه خصائص مشتركی چون زبان و دین و نژاد و قومیت سخن می گوید ، مشروعیت سیاسی دولت را منوط به حاكمیت ملی می داند و چونان مسلك سیاسی برآمده از خواست وحدت ملی كشورهای توسعه یافته یا جنبش های ملی مستعمراتی جهان معاصر ، گاه در پرتو علائق جهان وطنی رنگ می بازد و زمانی در برابر مقتضای جهانی شدن بین المللی ، تقویت شده و موضع می گیرد.
از منظر نخست ، رشد تجارت به حذف اختلافات ملی جوامع می انجامد و بلكه ستیزه ها از كانال ایدئولوژی های طبقاتی و نه ملی گرایانه تبلور می یابند ؛ ولی از نگره دوم ، طبقه فرودست خود را پایبند آرمان سوسیالیسمی بین المللی می‌یابد كه تحقق مقدرش به درگیری نیاز نداشته و حتی تعارض ملل مخالف را برای حذف خودشان تأیید می كند و از این راه صرفاً به جنبشی در راستای استیفای حاكمیت ملی یا نفی امپریالیسم در جهان سوم از حیث مقابله با جهانی شدن تقلیل می یابد.
ملی‌گرایی می تواند از صدور میراث رمانتیك وحدت‌گرایی ملل اروپائی به جهان سوم پرده بردارد یا واكنشی ضد استعماری را در جوامعی نشان دهد كه سازمان اجتماعی سنتی خویش را در برابر تغییرات مستعمراتی متلاشی یافته اند و یا پیگیری استراتژی توزیع عادلانه ثروت ملی در قبال عدم توازن منطقه ای ناشی از رشد نامتوازن سرمایه داری را در مناطق اقماری یا حتی درون متروپل ها موكد دارد.
در این میان لیبرالیسم مدعی است چون تشخیص خصلت واحد ملی ناممكن است ، لذا نمی توان از تعلق عام جامعه به ملیت خاص سخن گفت و این آرمان ایدئولوژیك روشنفكری ، نماینده رمانتیسیسم معطوف به زبان ملی و ماترك فرهنگ توده و هویت ملی است كه تا بنیادگرایی سیاسی و بیگانه هراسی پیش می رود و سر از فاشیسم در می آورد و این در حالی است كه البته نمی توان منكر تاثیر ملی‌گرایی بر جنبش های آزادیخواهانه جهان سوم در راستای تحقق حاكمیت ملی و دستیابی به مراتبی از رشد اجتماعی گردید.
ماركسیست ها اما اولاً ملی‌گرایی را نوعی ایدئولوژی بورژوائی می انگارند كه به منافع طبقات مزبور در هنگام شكوفائی‌اش در ضدیت با اشرافیت سنتی طرفدار حقانیت آسمانی تابعیت و اطاعت خدمت كرده ؛ ثانیاً معتقدند اگرچه ظهور دول ملی با نیازهای اقتصادی اوایل سرمایه داری تلازم داشته ، ولی با جهانی شدن سرمایه داری این ایدئولوژی مضمحل می گردد و ثالثاً گمان دارند مبارزه ملی را می توان وجهی از مبارزه طبقاتی موسوم به مبارزه طبقاتی خارجی در قالب آموزه كمونیسم دانست.
اما ملی‌گرایی با تأكید بر برابری اجتماعی كلیه آحاد ملت ، غالباً با طرفداری طبقه كارگر از شعارها و تغییرات رادیكال همراه بوده و ضمناً می تواند فصلی از مبارزات انقلابی سوسیالیستی در راستای كسب خودمختاری ملی مقابل سلطه خارجی و استثمار داخلی جلوه كند و بالاخره مبارزات ملی‌گرایانه گاه نیروی مستقلی را در فراسوی ستیزه های طبقاتی تشكیل می دهد.
علی رغم همه این تنوعات اما ملی‌گرایی مدعی است حكومت ها باید حائز همان خصائص فرهنگی و هویت قومی تابعان باشند ؛ بازآفرینی مواریث ملی زمینه ساز تحقق حاكمیت و تفوق سیاسی است و انتشار این ایدئولوژی وحدت بخش به یاری نظام های پیشرفته ارتباطات جمعی تسهیل می گردد ؛ به رغم پیدایی این آرمان از عدم راهیابی نخبگان ملی به نظام حاكم جهانی اما می توان از آن برای وحدت طبقات تحت سلطه با یاری حمایت‌های مختصر اقتصادی در برابر افراد و گروه های بیگانه سود برگرفت و بالاخره از كاربرد همزمان استعمار زدایی ملی برای توسعه جهان سوم در كنار مبارزه درونی جوامع سرمایه‌داری بر سر تحصیل برابری منطقه ای منتفع شد.
در این احوال ، اصطلاح مردم انگیزی(populism) با تكوین حزب پوپولیست امریكا در سال ۱۸۹۲ میلادی وارد ادبیات سیاسی شد . زارعان طرفدار این حزب معتقد بودند ملی سازی دولتی زمین و راه آهن بهتر از تأكید بر عملكرد بانك ها و شركت های خصوصی انحصارطلب ، منفعت ایجاد می كند . رفته رفته اما مردم انگیزی سه گونه متمایز یافت كه عبارت بودند از:
۱) مردم انگیزی مرد كوچك:
این نگره حاوی جهت گیری سیاسی خرده مالكانی نظیر دهقانان و زارعان و صاحبان مشاغل كوچك می نمود كه طرفدار مالكیت شخصی و همكاری تولیدكنندگان خرده پا بوده ؛ ولی به سرمایه داران بزرگ و حكومت اعتماد نداشتند.
اینان ، ترقی را در اشكالی چون شهرنشینی و صنعتی شدن و رشد سرمایه داری انحصاری تقبیح می كردند ؛ زیرا چنین تحولاتی را موجب انحطاط اخلاقی دانسته و لذا خواهان بازگشت به فضائل گذشته بودند . در هر حال این دیدگاه به سیاستمداران و روشنفكران اعتماد نداشت و می توانست مردم را به حمایت از مردم سالاری مستقیماً توده ای یا حمایت از رهبران كاریزماتیك و طرفدار ایدئولوژی خویش سوق دهد.
۲) مردم انگیزی اقتدارگرا :
این چشم انداز رهبران كاریزماتیكی را توصیف می‌كند كه نخبگان سیاسی را كنار زده و مستقیماً به مردم روی می آورند و پشتیبانی آنان را با تحریك احساسات ارتجاعی مردم به دست می آورند.
در همین راستا امروزه از نظر ماركسیستی و نوماركسیستی ، مردم انگیزی معنی جدیدی گرفته كه عمدتاً آن را جنبشی سیاسی می انگارد كه به دنبال بسیج مردم به عنوان افراد بیش از اعضای گروه های خاص اقتصادی – اجتماعی بوده و از این رهگذر علیه وضعیت كنترل شده از سوی منافع مالی و قدرتمندانه و سرمایه گذاری شده و متمركز حركت می كند.
این رویكرد در واكنش به درونمایه غربی فرایند نوسازی (Modernization) به مثابه جریان گذار اجتماع سنتی به جامعه نوین در ابعاد مختلف خودنمائی می كند. در واقع نوسازی به لحاظ اقتصادی و در تمایز از صنعتی شدن ، متضمن تقسیم كار و استفاده از مدیریت علمی و پیشرفت فنی و رشد تسهیلات بازرگانی است؛ به لحاظ سیاسی از بسط احزاب و پارلمان و انتخابات مخفی و مشاركت جمعی در تصمیم‌گیری‌ها حكایت دارد؛ به لحاظ اجتماعی نشانگر افزایش باسوادی و رشد شهرنشینی و كاهش اقتدار سنت به‌واسطه تفكیك پذیری ساختی است و به لحاظ فرهنگی به دنیوی شدن و عقلانیت و علم‌گرایی و سلب امور فرهنگی از نظام دین یاری و بیعت با ایدئولوژی های ملی گرایانه ناظر است.
با این وجود، این الگوی خطی از تجارب جوامع توسعه یافته غربی لزوما به رشد صنعتی و توزیع عادلانه مواهب اجتماعی در ملل جهان سوم منجر نمی شود و چونان فرایندی نامتوازن به عقب ماندگی رشد و توسعه وابستگی می انجامد.
در راستای این شائبه نوماركسیستی اما البته بسیج (Mobilization) چونان فرایند گرد هم آوردن دهقانان و كارگران برای تحقق اهداف جمعی، به نقد پراكسیس توده ای ماركسیستی تن نمی دهد ؛ زیرا این روند به لحاظ سیاسی ، مردم را با تشكیل احزاب جدید یا نهادهای سیاسی به صحنه می كشاند تا ماموریت سازماندهی نوسازانه ارزش ها ، نهادها و گروه ها برای تحقق اهداف جامعه ای نظیر ایجاد دولت ملی بر مبنای وحدت قومی و فرهنگی را برآورد.
۳) مردم انگیزی انقلابی :
این دیدگاه اما مبین آرمانی كردن مردم و سنن جمعی آنها توسط روشنفكرانی است كه سلطه نخبگان و ترقی را رد می كنند و در واقع این منظر ، نهادهای موجود سیاسی را به نفع قبضه قدرت توسط مردم یا رهبران كاریزماتیك چونان مدعیان نمایندگی مردم طرد می سازد.
احتمالا این چشم انداز به فاشیسم (Fashism) بسیار نزدیك است ؛ زیرا این جنبش سیاسی ملی گرا و تمامیت خواه و آزادی ستیز و ضد كمونیستی و معتقد به حاكمیت تك حزبی و رهبریت كاریزمائی از تصور ناكامی لیبرالیسم و دمكراسی در حل بحران های اقتصادی و اجتماعی به بار آمد و خشونت و خودكامگی و نژادپرستی را موكد داشت و مورد حمایت گروه های نظامی و طبقه متوسط و كارگر سرخورده از برهم خوردن نظم اجتماعی و ركود اقتصادی ناشی از جنگ و رشد جنبش های سوسیالیستی قرار گرفت.
از یكسو رشد سرمایه داری در اشكال دمكراتیك یا دیكتاتورانه به ائتلاف طبقات زمیندار و كشاورز و بورژوای شهری وابسته است و در این میان اگر رشد كند كشاورزی سرمایه دارانه تابع صور انقیادآمیز تولید زراعی گردد ، آن گاه نظام دولتی سركوبگری لازم می آید تا تابعیت رعایا را تضمین كند.
از طرفی اگر هیچ جناحی از طبقه حاكمه نتواند رهبری خود را به بلوك قدرت بقبولاند، بحران اقتصادی – ایدئولوژیك طبقه حاكمه بالا می گیرد و فاشیسم چونان راه حل این وضعیت مورد تهدید از ناحیه طبقه كارگر و نیز طبقه متوسط رانده شده به طبقه مزبور در نتیجه فشار تمركز موسسات عظیم سرمایه دارانه نمودار می شود.
لذا متلاشی شدن سنت سیاستگذاری پارلمانی به تجدید سازمان سیاسی فاشیستی با تكیه بر اختیارات فراقانونی و البته تحت حمایت سرمایه داری انحصاری می‌كشد و در پایان این مبارزه طبقاتی ، به سیطره سیاسی سرمایه داری مالی بر سایر جناحین سرمایه داری می انجامد . بالاخره تجلی نمادین سركوفتگی جنسی حاكم بر جامعه استبدادی و ناهی از منكر در آئین های جمعی به كار مردم انگیزی در این چهارچوب می آید.
مردم انگیزی می تواند دست راستی یا دست چپی یا تركیبی از هر دو یا هیچ كدام باشد ، ولی در هر حال غالبا ارتجاعی و طرفدار بازگشت به فضائل گذشته است و البته گاه با اجتناب از واپس گرایی ، دم از تجدد اقتصادی – اجتماعی می‌زند.
به علاوه این دیدگاه به لحاظ همایندی با ویژگی های شخصیتی و شرایط اجتماعی و مقتضیات متفاوت طبقاتی و الزامات فرهنگی ؛ فاقد خاستگاه قطعی اقتصادی – اجتماعی مشخصی است.
بااین وجود برآمدن شخصیت خودكامه (Autoritarian Personality) در این بستر چونان ممد بقای مردم انگیزی قطعی به نظر می رسد . چنین شخصیتی، خصوصا بنا به تربیت خانوادگی سختگیرانه ، به گرایش های ضددمكراتیك متمایل می شود.
ویژگی های این شخصیت مظلوم واقع شده ، از سلسله مراتب و روابط مستبدانه والدین با فرزند در خانواده ای مردسالار نشات می گیرد تا او را همواره متناقض نگاه دارد و با تاكید بر افكار قالبی و متعصبانه وتحجرآمیز سركوبگر و رعایت احكام و قراردادها و وابستگی استثمارگرانه ، وی را به فلسفه اجتماعی تكریم قوی و تحقیر مومن دارد.
بی نقشی این شخصیت در اقتصاد رانتی و تكنولوژی معطوف به نظامی گری ، تصور عدالت تفویضی ناشی از انتخابات سیاسی را جایگزین عدالت توزیعی ناشی از دیوان سالاری می سازد و اجتماع‌گرایی قبیله ای را به اتكای نفی آموزش و پرورش تخصصی ، برتر از تفكیك پذیری ساختی می نشاند و همان الگوهای خانوادگی مردسالارانه ای را رواج می دهد كه معرفت تالیفی را در مسلخ معرفت تحلیلی گردن می‌زند و از این راه ، عقلانیت و تكثر فردی و دنیوی شدن و علم‌گرایی را فدای احساسات و توحید جمعی و آخرت گرایی و ایمان گروی می سازد.
قدرت یابی چنین شخصیتی از دل همه اشخاص هم مسلك او، به تشكیل دولتی محفلی می كشد كه وفق آن جامعه سیاسی شامل تعدادی گروه متشكل گردیده و در واقع نمایندگی سیاسی افراد بر این پایه از طریق عضویت در این مجامع ذی نفوذ و نه به عنوان افراد انتخاب كننده صورت می‌گیرد. به علاوه در این جا، تصمیمات‌دولتی پس از مشورت ‌و مذاكره ‌با محافل‌ قدرتمند و متنفذ (Corporatism) جهت شریك سازی آنها در تصمیمات به شرط كنترل اعضاء و واگذاری حمایت شان به سیاستمداران اتخاذ شده و البته قاعدتا تا حد تعارض با بازار ( بواسطه مداخله در تصمیم و انتخاب خصوصی ) و نفی لیبرال دمكراسی ( به واسطه تصمیم گیری دولت چونان نماینده مستقیم انتخاب كنندگان ) هم پیش می رود.
دكترعباس محمدی اصل
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید