یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

نابرابری سیاسی در آمریکای لاتین


نابرابری سیاسی در آمریکای لاتین
کنت سوکولف دومین ساز و کار که چرا نابرابری علاوه بر ناعادلانه بودن به زیان توسعه است، یعنی قبضه کردن نهادها توسط گروه های ذی نفع را توضیح می دهد. او بحث می کند چگونه گروه های فرادست قدرتمند در کشورهای آمریکای لاتین هنگامی که در طول تاریخ با همتایان خود در آمریکای شمالی مقایسه می شوند، موفق به حفظ سهم بزرگ و نامتناسبی از قدرت سیاسی شدند. این تمرکز قدرت سیاسی به کند شدن جریان پیشرفت و اصلاح نهادها - از قبیل حق رای همگانی، کارآمدی دولت محلی و امکان دسترسی همگانی به آموزش و تحصیل - انجامید که این نهادها احتمالاً جایگاه و منافع گروه های مسلط را تهدید می کرد اما از عناصر اصلی در رشد آینده اقتصاد به حساب می آمدند. ھھھ دسترسی و عدم دسترسی به فرصت های سیاسی یکی از ابعاد بسیار مهمی است که نابرابری در راستای آن معنا پیدا می کند. از آنجا که دولت ها معمولاً مسوول تدوین و اجرای قوانین هستند و نیز قدرت انحصاری در مورد سایر فعالیت های مهم جامعه دارند، شیوه توزیع عواملی که بر اقدامات دولت تاثیر می گذارد نتایج مهمی بر چگونگی توزیع منابع اجتماعی بین مردم و نیز سرعت رشد اقتصادی دارد. البته ترجیحات احزاب خصوصی از کانال های گوناگون قابلیت تاثیرگذاری داشته و همه می دانیم نابرابری سیاسی در جاهایی بیشتر است که ساز و کارهای نفوذ غیر رسمی و غیر شفاف غالب هستند.
اما حتی در جوامعی که انتخابات برگزار می کنند، تغییر در قوانین رای دادن یا شیوه سازماندهی برای رای جمع کردن، اینکه چه کسی می تواند رای دهد و چگونه کاندیداها گزینش و غربال می شوند، می تواند تاثیر اساسی بر سیاست هایی داشته باشد که نمایندگان منتخب تصویب می کنند.
● پیشینه تاریخی
اهمیت نابرابری سیاسی در تعیین مسیرهای بلند مدت توسعه اقتصادی از تجربه تاریخی جوامع آمریکایی به خوبی روشن می شود. اینک کاملاً روشن شده است که نوع و موجودی اولیه عوامل تولید، نقش مهمی در تبیین این واقعیت دارد که چرا اکثریت مستعمراتی که اروپایی ها در آمریکای لاتین ایجاد کردند گرفتار نابرابری شدید هستند. اسپانیا نخستین قدرتی بود که طرح جدی اسکان جمعیت در آمریکا را پی ریخت و عمده تلاش و منابع خود را در مناطقی مثل مکزیک و پرو به کار گرفت. مناطقی که احساس می شد بیشترین بازدهی اقتصادی را عاید می کند چرا که دارای جمعیت فراوان بومی بوده و با نیروی کار آنها می شد منابع طبیعی غنی را استخراج کرد. با بهره مندی از دسترنج سرمایه انسانی نسبتاً کمیاب، جایگاه حقوقی طبقه انحصاری و امتیازات قابل توجه بر زمین و ادعا داشتن بر نیروی کار بومی و نگرانی حفظ آنها با جمعیت دو رگه اروپایی - آفریقایی که از موج اول ساکنان اروپایی پدید آمد توانست محدودیت های سفت و سختی بر مهاجرت های بعدی وضع کند. بنابر این نابرابری در آمریکای اسپانیایی زبان در بهره مندی آنها از جمعیت فراوان بومیان آمریکا و در ورود تعداد اندکی اروپایی تبار که فرادستان اقتصادی و سیاسی را تشکیل می دادند ریشه داشت. نابرابری شدیدی در مستعمرات کارائیب و برزیل نیز به وجود آمد چون خاک و آب و هوا به آنها مزیت نسبی در کشت شکر و سایر محصولات سودده با حداقل هزینه می داد که بردگان در کشتزارهای بزرگ تولید می کردند.
سپس با ورود تعداد زیادی برده، اقلیت اروپایی تبار بر جمعیتی تسلط یافتند که ابتدا عمدتاً بردگان سیاه و بعداً (پس از آزادی بردگان) بردگان آزاد شده و فرزندان آنها بودند. در نقطه مقابل اینها، مستعمرات اروپایی در بخش شمالی قاره آمریکا قرار داشتند که بعداً ایالات متحده و کانادا نام گرفتند و با برابری نسبی و جمعیتی همگن توسعه یافتند چون در آنجا تعداد بومیان آمریکایی اندک بود و آب و هوا و خاک، مساعد مزارع خانوادگی و پراکنده ای بود که در آنها غلات و احشام پرورش می یافت به جای اینکه به کشت و زرع عظیم با تعداد زیادی برده نیاز باشد. با اینکه اکثر جوامع قاره آمریکا در اواسط قرن نوزدهم استقلال کسب کردند و اسماً دموکراسی شدند، در مورد میزان توزیع قدرت سیاسی، جوامع با نابرابری اقتصادی زیاد، انتخاب های بسیار متفاوتی نسبت به جوامع با نابرابری کم داشتند. گروه های ذی نفع خاص در آمریکای لاتین موفق به وضع چارچوب حقوقی شدند که سهم بسیار زیادی از قدرت سیاسی را نسبت به همتایان خود در ایالات متحده و کانادا به آنها می داد.
تقریباً در تمام آمریکای لاتین، محدودیت های سفت و سختی بر اینکه چه کسی می تواند رای دهد (حداقل به صورت مخفیانه) تا قرن بیستم وضع شد حتی پیشرفته ترین کشورهای آمریکای لاتین (یعنی اروگوئه، آرژانتین و کاستاریکا) در این مورد که چه نسبتی از جمعیت در انتخابات رای بدهند بیش از یک قرن عقب تر از بقیه قاره بود. قابل توجه است تا ابتدای قرن بیستم هیچ کدام از کشورهای آمریکای لاتین رای گیری مخفیانه نداشتند و فقط درصد اندکی از جمعیت رای می دادند. اکثریت ملت های اروپایی و نیز ایالات متحده و کانادا بسیار قبل تر از سایر کشورهای نیمکره غربی به رای دادن مخفیانه و حق رای همگانی مردان رسیدند و نسبت جمعیت رای دهنده در ایالات متحده و کانادا همیشه اغلب چهار تا پنج برابر، بقیه نیمکره غربی بود. با اینکه عوامل بسیاری در پایین بودن مشارکت در آمریکای جنوبی و کارائیب نقش داشتند، شروط ثروت و سواد از محدودیت های بسیار جدی بود.
برخی جوامع شرط حق رای مبتنی بر ثروت را تا اواسط قرن بیستم حفظ کردند اما اکثریت در قرن نوزدهم این الزامات اقتصادی را کنار گذاشتند در حالی که ایالت هایی در کشور ایالات متحده بودند که غالباً شروط نژادی صریحی به کار می بردند (این عمل تا اصلاح قانون اساسی پس از جنگ های داخلی ادامه یافت) کشورهای آمریکای لاتین معمولاً بر اساس سواد عمل می کردند. در بسیاری از ملت ها، الزام به داشتن سواد که تعداد رای دهندگان را محدود می کرد تا نیمه دوم قرن ۲۰ دوام آورد. تفاوت بین ایالات متحده و کانادا از یک سو و آمریکای لاتین از سوی دیگر، در آغاز این چنین واضح نبود. با وجود احساسات والایی که به پدران بنیان گذار ایالات متحده نسبت داده می شود رای دادن در ایالات متحده تا اوایل قرن ۱۹، امتیازی مخصوص سفیدپوستانی بود که مقدار قابل توجهی دارایی داشتند.
در آن زمان جنبش برداشتن شرط ثروت و گسترش دادن حق رای به همه سفید پوستان را ایالت هایی در نقاط مرزی رهبری می کردند که با کمبود نیروی کار مواجه بوده و خواهان جذب مهاجر بودند. پخش کردن نفوذ قدرت سیاسی رسمی یکی از سیاست هایی بود که می خواست به آن هدف برسد. شباهت این بافت با وضعیت اروگوئه و آرژانتین که اصلاحات مشابهی اجرا کردند حیرت آور است. در هر دو مورد شرایط اقتصادی و تهدید از آشوب داخلی، به گروه های خاص انگیزه داد تا دسترسی به امتیازات و فرصت ها را همگانی سازند. قدرت سیاسی نابرابر و پیامدهای آن تاریخ قاره آمریکا همچنین شواهد فراوانی را ارائه می دهد که چگونه تفاوت در توزیع قدرت سیاسی (یا تغییرات آن در طی زمان)، بر سایر سیاست های عمومی و دسترسی به فرصت های اقتصادی به شیوه هایی بازخورد داشت که مسیرهای بلندمدت توسعه نهادی و اقتصادی را مشخص ساخت.
سرمایه گذاری در مدارس عمومی یک مثال روشن است. با اینکه اکثر جوامع دنیای جدید در ابتدای قرن ۱۹ به چنان رونق و رفاهی رسیده بودند که منابع مادی برای پشتیبانی از تاسیس شبکه گسترده مدارس ابتدایی داشتند فقط تعدادی این کار را در مقیاس کافی برای همه جامعه تا قبل از قرن ۲۰ کردند. جوامع مستثنا از حیث پیشتازی در سرمایه گذاری در نهادهای آموزش ابتدایی، ایالات متحده و کانادا بودند و تصادفی نیست که جنبش به اصطلاح مدارس عمومی در ۱۸۲۰ در ایالات متحده راه افتاد که دقیقاً پس از جنبش حق رای همگانی بود. کانادا در جنبش حق رای همگانی و مدارس عمومی، اندکی از ایالات متحده عقب تر بود. موج قوانینی که جوامع محلی را تشویق یا ملزم به تاسیس مدارس رایگان برای همه بچه ها می ساخت و از طریق مالیات های عمومی تامین می شد این جوامع را در مسیر شتابان سرمایه گذاری در نهادهای آموزشی قرار داد که به دامنه گسترده ای از جمعیت خدمت کرده و آنها را باسوادترین جوامع دنیا ساخت. - اهمیت آموزش عمومی اکثر کشورهای آمریکای لاتین سرمایه گذاری جدی در مدارس عمومی یا حتی دستیابی به سطح میانی سواد تا قرن بیستم نکردند. دقیقاً در سال ۱۹۰۰ نرخ سواد در آرژانتین ثروتمند و نسبتاً مترقی، به اندازه غیر سفیدان در ایالات متحده بود. تحلیل های آماری چند منظوره نشان می دهد که درآمد سرانه پایین فقط بخشی از این الگو را توضیح می دهد و ارتباط نابرابری با سواد پایین را برجسته می سازد. در آرژانتین، شیلی و اروگوئه قبل از اینکه اصلاحات حق رای همگانی صورت گیرد دقیقاً در همان زمانی شروع به افزایش سرمایه گذاری برای دسترسی گسترده تر به مدارس ابتدایی و بالا بردن سواد کردند که تلاش برای جذب مهاجران از اروپا شدت گرفت اما اکثر ملت های آمریکای لاتین تا قبل از آزادسازی حق رای، پیشرفت آهسته ای داشتند.
علاوه بر این جالب است که اگر چه این جوامع از پشتیبانی مدارس ابتدایی به شدت خودداری می ورزیدند، آنها پیشینه ای دست کم از ابتدای قرن نوزدهم داشتند که حمایت دولتی نسبتاً سخاوتمندانه ای از دانشگاه ها و سایر نهادهای آموزش عالی برای جوانان طبقات فرادست خود می کردند و در برابر مالیات دادن به منظور متعهد شدن یا یارانه دادن این خدمات به طبقات پایین مقاومت می کردند. هر چند بچه های طبقات ثروتمند با این سیاست ها تحصیل خوبی می کردند اکثریت جمعیت این قدر خوش شانس نبودند. هیچ جامعه ای بدون مدارس دولتی به سطوح بالای باسوادی نرسیده و همین مساله به ماندگاری نابرابری بالا و نرسیدن به نرخ های رشد بالا در بلندمدت انجامیده است.
● تعویق سرمایه گذاری عمومی
این الگوی دولت های نخبه گرایی که سرمایه گذاری های عمومی را به تعویق انداخته و مانع دسترسی به فرصت های اقتصادی همگانی شده و رشد را کندتر می سازد ظاهراً فقط به مدرسه نرفتن محدود نمی شود. در ایالات متحده و کانادا با معدود استثنائاتی طی جنگ های داخلی و پس از آن، حکومت های محلی بزرگ ترین بخش دولت در قرن نوزدهم بودند. این به ویژه حیرت آور است که اولویت های اصلی دولت های محلی مدارس، جاده ها و سایر زیربناهایی بود که بازدهی های اجتماعی با توزیع همگانی به وجود می آورد. به علاوه به دلیل وابستگی شدید دولت های محلی به مالیات بر دارایی و سهم بالایی که از بخش دولتی داشتند، ساختار مالیاتی تصاعدی بود. مالیات بر دارایی و ارث در ایالات متحده و کانادا بیشترین حجم درآمد دولت را در دهه های نخست قرن بیستم تشکیل می داد. در تضاد شدید با این ها و با وجودی که دولت های محلی آمریکای لاتین همانند همتایان آمریکای شمالی خود از اقتدار یکسان برای اخذ مالیات برخوردار بودند و مسوولیت مشابهی برای تحصیلات ابتدایی و زیربناهای محلی داشتند آنها هرگز به یک ارائه کننده اساسی خدمات عمومی تبدیل نشدند. در این جوامع جلوی رشد دولت های محلی گرفته شد و قدرت و فعالیت شان در ساختارهای دولت مرکزی متمرکز شد که منحصراً به مالیات های غیرمستقیم متکی بوده و بار مالیاتی کمتری بر دوش فرادستان سیاسی و ثروتمندان می انداخت. فقط در انتهای قرن بیستم بود که بازدهی آموزش ابتدایی رشد کرد؛ زمانی که سیاست های جانشینی واردات، درآمدی را که می توانست از واردات کسب شود به شدت کاهش داد و هنگامی که توزیع همگانی تر نفوذ و قدرت سیاسی اتفاق افتاد و تامین منابع عمومی دولت و سایر سیاست ها در جهت های مترقیانه تر و توسعه ای شروع به تغییر کرد.
مترجم: جعفر خیرخواهان
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید