سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

سلا‌م تهران به فطر


سلا‌م تهران به فطر
آرام آرام سپیدی لطیف از گنبد لا‌جوردی بر سطح زمین گسترده ‌شد و یک پایان خوب به یک آغاز زیبا پیوند ‌خورد، ندای فطر فریاد اتحاد مسلمانان بار دیگر در شهر نواخته شد.
با تکبیرهایی که از بلندای مؤذنه‌های مساجد در آسمان تهران نواخته می‌شد فوج فوج مردم روزه‌دار با گام‌های محکم و با چشمانی پر از امید و اشتیاق از خیابان و کوچه‌های شهر به راه می‌افتاد.شهر یک پارچه شور و شوق شده بود، خیابان‌ها آغوش خود را برای استقبال از این جماعت باز می‌کرد و کوچه‌ها پهن‌تر از همیشه شده بود اما فاصله بسیار کمتر.رودهای جمعیت همه به یک سو روان بود و همه در دریایی از عبودیت و ایمان و در مصلا‌یی از عشق و ایثار به هم پیوستند. از عرش خدا بر روی آنها باران گل می‌بارید. تا جایی‌که چشم می‌دید جمعیت بود. دل‌ها پر از اطمینان و چشم‌ها پر از امید به سوی آسمان دوخته شده بود.بانک دلنشین الله اکبر با آهنگ زیبایی طنین‌انداز بود. الله‌اکبر، الله‌اکبر، و لله‌الحمد و‌الحمد الله.
بعد از یک ماه عبادت فردی اینک میدان دیگری گشوده شده بود میدانی که فردیت باید گم می‌شد و جمعیت متولد می‌شد.دستان پر از زکات فطره به کمک نیازمندان شتافته بود و صف‌های طویل با نظم و ترتیبی خاص حکایت دیگری داشت و در پیشاپیش همه عالمی پرآوازه و عبای امامت به دوش انداخته با قامتی استوار رو به جماعت داشت.چه فضای ملکوتی‌ای بود. بوی فرشته در فضا پیچیده بود. بهشت نزدیک شده بود و اگر کمی تیز بودی خدا را می‌توانستی در همانجا ببینی. ‌
یدالله مع الجماعه را من با چشم خود دیدم.
همه با یک هدف و با یک آرمان دور هم جمع شده بودند. همه آمده بودند. ارتشی‌ها، معلم‌ها، پزشک‌ها، کارمندان، کارگران، ثروتمندان، فقرا، باسوادها، بی‌سوادها، همه و همه بودند اما هیچ نشانی از خود نداشتند فقط یک نشان بود آن هم نشان عبودیت که با کمال ادب و احترام در فرش خاک پیشانی به زمین نشانده بودند.
وقتی چشم خود را به آن سو می‌چرخاندی گروه‌های امدادی را می‌دیدی که از اورژانس، نیروی انتظامی، هلا‌ل‌احمر و انتقال خون آمده بودند و در آن طرف‌تر هم اتوبوس‌هایی با نظم و ترتیب خاصی آماده خدمت‌رسانی بودند. ‌شهرداری و سازمان‌فرهنگی و هنری، فرهنگسراها و سایر ادارات تلا‌ش کرده بودند در این حضور سبز، رنگ و نقشی داشته باشند.
و با غرفه‌هایی که در آنجا زده بودند با بسته‌های زیبایی که میان نمازگزاران به ویژه کودکان تقسیم می‌کردند رنگ و جلوه‌ای به آنجا داده بودند.وقتی دل را در فضای ملکوتی مصلی جولا‌ن می‌دادی سفر عشق آغاز می‌شد و آنچه از این سفر معنوی می‌گرفتی سرمایه‌ای می‌شد که تا کیلومترها می‌توانستی با آن پرواز کنی.
وقتی با نمازگزاران عید فطر مواجه می‌شدی با چهره‌های بشاش و مهربانی روبه رو می‌شدی که گویی اینجا وادی دیگری است. ملکی از ملکوت اینجاست. قسمتی از بهشت اینجاست، تکه‌ای از عالم جان اینجاست. ‌ در این معرکه خبرنگاران با تلا‌ش‌های پی در پی خود سوژه‌های تاپ را شکار می‌کردند. از همه جا آمده بودند از رادیو، تلویزیون، شبکه‌های خبری، خبرگزاری‌های خارجی، همه با عطش خاصی در صدد شکار لحظه‌ها بودند. یکی سجده‌های پر از تواضع و فروتنی را ثبت می‌کرد و دیگری از دست‌های امیدی که به سوی آسمان گشوده شده بود عکس می‌گرفت و بعضی‌ها هم از چشمان لبریز از اطمینان و اشتیاقی که در مصلی می‌درخشید فیلم می‌گرفتند.
منبع : روزنامه سیاست روز


همچنین مشاهده کنید