جمعه, ۱۶ آذر, ۱۴۰۳ / 6 December, 2024
مجله ویستا
بنگاه خیریه شهبانو
كمپانی سوئدی سازندهای این نوع شیر خشك در پیشنهاد مناقصهی خود خصوصاً متذكر شده بود كه چنین محصولی در كشور سوئد فقط برای تغذیهی گوسالههای شیر خوار مورد مصرف دارد و از آن در تغذیهی كودكان استفاده نمیشود. ولی مدیر عامل، نه تنها به این نكته اهمیت نداد، كه در گزارش صورتجلسه حتی اشارهای هم به تأكید كمپانی سوئدی ـ در باب مصرف آن برای تغذیهی گوسالهها ـ نكرد.
«پشت پرده تختطاووس» عنوان اثری است كه در مؤسسه اطلاعات منتشر شده است. این كتاب به قلم مینو صمیمی از مسئولان دفتر فرح پهلوی نوشته شده و توسط دكترحسین ابوترابیان ترجمه شده است.
مینو صمیمی (متولد آذر ۱۳۲۵) دختر «صادق صمیمی» (رئیس اسبق موزه ایران باستان) در این كتاب پس از نقل مجمل زندگینامهی خود ـ از دوران نوجوانی تا پایان تحصیلات عالی در سوئیس و بازگشت به ایران ـ ابتدا به شرح دورهای میپردازد كه متعاقب استخدام در وزارت خارجه به عنوان منشی سفارت ایران در سوئیس بكار مشغول بوده است.
وی طی شش سال خدمت در سفارت ایران (از ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۲) به سبب تسلط كامل به سه زبان فرانسه، آلمانی و انگلیسی، نقش مهمی در رتق و فتق امور مربوط به سفرهای متعدد شاه و فرح به كشور سوئیس داشته است؛ و مسائل گوناگونی از آنچه طی این سفرها رخ میداده در كتابش آورده كه هر یك به سهم خود برای آگاهی به حقایق اوضاع دربار از اهمیت خاصی برخوردار است.
نویسنده در سال ۱۳۵۲ به دعوت فرح به ایران باز میگردد و سرپرستی دبیرخانه و دفتر روابط عمومی «سازمان ملی حمایت از كودكان» را (كه زیر نظر فرح اداره میشد) به عهده میگیرد، تا آنگاه كه در سال ۱۳۵۵ مستقیماً وارد تشكیلات دفتر مخصوص فرح میشود و به عنوان منشی مخصوص او در امور بینالمللی بكار میپردازد.
در طول دو سالی كه مینو صمیمی مقام منشی امور بینالمللی فرح را به عهده داشت، با جریانهای پشت پرده بیشماری در دربار آشنا میشود و آنطور كه خود مدعی است، سرانجام پی میبرد كه: در دربار پهلوی مرزی بین خدمت برای رژیم و استفادههای شخصی وجود ندارد و مقامات درباری از طریق كانالهایی كه وجود آوردهاند ثروت عمومی را به جیبهای خود سرازیر میكنند.
مینو صمیمی در بخشی از كتاب خود راجع به هزینه برگزاری مراسم «سال جهانی كودك» كه قرار بود توسط دفتر فرح در شهرهای مختلف ایران ترتیب یابد، به موضوع اعانات مردمی اشاره كرده مینویسد:
... من بیشتر راضی بودم كه پولی بابت برگزاری جشنها و مراسم تشریفاتی مصرف نكنیم و تمام اعانات مردم را یكسره در اختیار خانوادههای مستمند و محروم جنوب شهر تهران قرار دهیم. ولی نه اینكه تمام پولها به سویی سرازیر شود كه در نهایت جیب مدیر عامل و مدیر امور مالی سازمان را پر كند... و این حقیقت تلخی بود كه اتفاق افتاد.
قبلاً شایعات زیادی راجع به اختلاس مبالغ كلان در سازمان شنیده بودم. اما دراین مورد خودم با چشمانم دیدم كه چه پول هنگفتی هدر رفت؛ و به جای كمك به خانوادههای محروم ـ و یا حتی فراهم كردن وسیلهی شادی و تفریح كودكان ـ كلاً در جیب حضرات انباشته شد.
تازه در آن موقع بود كه فهمیدم چرا از همان آغاز فعالیت برای تنظیم برنامههای مراسم «سال جهانی كودك» احساس میكردم مدیر عامل و بقیهی رؤسای سازمان مرا به چشم یك بیگانهی خارج از باند خود نگاه میكنند. افكار، شیوه عمل، و احساس مسئولیت شدیدی كه در كارها نشان میدادم، مثل خاری به چشمانشان فرو میرفت و سعی داشتند تا آنجا كه میتوانند در راهم سنگ بیاندازند و فعالیتهایم را به بنبست بكشانند.
بعد از آن، روابط من با رؤسای سازمان موقعی بحرانیتر شد كه یك آگهی مناقصهی جهانی برای خرید شیر خشك مورد مصرف سازمان منتشر كردیم، و پیشنهادهای متعددی در این باب از سوی كمپانیهای مختلف اروپایی به دستمان رسید.
وظیفهی من ترجمه و تنظیم پیشنهادهای واصله بر حسب قیمت و كیفیت محصولات بود و در نهایت نیز میبایست هر آنچه تهیه كرده بودم، در فهرستی بنویسم تا برای كسب اجازه خرید به مدیر عامل سازمان ارائه دهم.
ما بیشتر به شیرخشكی نیاز داشتیم كه برای مصرف كودكان معلول ذهنی مفید باشد؛ و چون از نظر بودجه نیز كاملاً تأمین بودیم، لذا حدس میزدم مدیر عامل پس از ملاحظهی فهرست تنظیمی من، بهترین نوع شیر خشك را سفارش خواهد داد. ولی وقتی جلسهی مربوط به تعیین برندهی مناقصه تشكیل شد، با كمال تعجب دیدم مدیر عامل ارزانترین شیر خشك را ـكه از نظر كیفیت در پایینترین حد قرار داشت ـ انتخاب كرد.
كمپانی سوئدی سازندهای این نوع شیر خشك در پیشنهاد مناقصهی خود خصوصاً متذكر شده بود كه چنین محصولی در كشور سوئد فقط برای تغذیهی گوسالههای شیر خوار مورد مصرف دارد و از آن در تغذیهی كودكان استفاده نمیشود. ولی مدیر عامل، نه تنها به این نكته اهمیت نداد، كه در گزارش صورتجلسه حتی اشارهای هم به تأكید كمپانی سوئدی ـ در باب مصرف آن برای تغذیهی گوسالهها ـ نكرد.
در جلسهی آن روز موقعی كه مدیر عامل از حاضران خواست تا هر یك پای گزارش نهایی را امضاء كنند، من چون اصلاً نمیتوانستم بر مطلبی كه به نظرم كاملاً غیر قابل قبول میآمد، صحه بگذارم، از این كار طفره رفتم. این امر جو بسیار خصومتآمیزی علیه من در جلسه پدید آورد.
همه از هر طرف مرا هدف حمله قرار دادند و تهمت كارشكنی و فرار از مسئولیت به من زدند. من هم البته در مقابلشان ایستادم و با لحنی خشمآلود، ضمن پاسخ به همكارانم، خصوصاً خاطر نشان ساختم كه: اگر خودداری از امضای یك سند تحریف شده درباب خرید شیر خشك ویژهی «گوسالهها» برای تغذیهی كودكان معنایش «فرار از مسئولیت» است، پس افتخار میكنم كه از مسئولیت فرار كردهام.
در پایان جلسه، چون كماكان بر موضع اولی خود پای میفشردم و زیر بار امضای سند مناقصه نمیرفتم؛ مدیر عامل از جایش برخاست و به طرفم آمد؛ و بعد كه دودستش را روی شانههایم گذاشت، با لحنی طنزآلود خطاب به من گفت: «حدس میزنم شما از ترس بازرسان شاهنشاهی است كه زیر بار امضای سند نمیروید. ولی نگران نباشید. آنها اگر اینجا آمدند و به حسابهایمان رسیدند، مطمئناً همه با هم چوب خواهیم خورد و بعد هم به اتفاق یكدیگر در زندان آب خنك نوش جان خواهیم كرد...»
با شنیدن این حرف مدیر عامل، چون احساس كردم ادامهی خدمتم در سازمان واقعاً بیمعناست و دیگر هیچ راهی جز كندن دل از جایی كه با اشتیاق فراوان در آن زحمت میكشیدم، برایم باقی نمانده است، بلافاصله از جلسه بیرون آمدم و به اتاقم رفتم. در آنجا نیز پس از قفل كردن در اتاق، نشستم و مشغول نوشن استعفانامهای به این مضمون شدم كه: چون در سازمان حمایت از كودكان با بعضی اعمال مغایر با «اهداف انسانی و خیرخواهانهی شهبانو!» مواجه شدهام، بنابراین خود را در موقعیتی نمیبینیم كه قادر به ادامهی خدمت در سازمان باشم... بعد هم كیف و وسایلم را جمع كردم و سازمان را برای همیشه ترك گفتم.
در منزل نامهای هم برای ملكه نوشتم و در آن ـ به زعم خود ـ با افشای موارد گوناگون خلافكاری در سازمان، علل استعفاء از كارم را به اطلاع وی رساندم. ولی البته بعدها پیبردم این نامه نه هرگز به دست ملكه رسید، و نه حتی ـ موقعی كه در دفتر مخصوص ملكه مشغول كار شدم ـ توانستم ردپای نامهی خودم را در بایگانی دفترش بیابم ... حدسم این بود كه اعضای دفتر ملكه نامه مرا بلافاصله سر به نیست كردهاند.
در عوض، یك روز صبح مأموری از ساواك به منزلم آمد و گفت: قصد دارد دربارهی علت استعفایم از سازمان حمایت از كودكان تحقیقاتی انجام دهد. ولی ضمن گفتگو با او دریافتم كه ساواك چون مرا به چشم یك فرد یاغی مینگرد، هدف دیگری جز ادب كردنم تعقیب نمیكند.
مأمور ساواك با لحنی تهدیدآمیز میگفت: رفتارم موقع ترك محل خدمت در سازمان تحت سرپرستی شهبانو، نشانهای بود مبنی بر عدم وفاداری به شهبانو و در نتیجه عدم وفاداریم به رژیم شاهنشاهی. در پاسخ او هر چه كوشیدم موقعیت خودم و اوضاع حاكم بر سازمان را برایش تشریح كنم، اصلاً موفقیتی بدست نیاوردم. و لذا در پایان، چون هیچ گریز راهی به نظرم نمیرسید،ناچار به مأمور ساواك قول دادم منبعد هر شغلی به من پیشنهاد شود چشم بسته آن را بپذیریم و ابداً هم در معقولات دخالت نكنم.
آنچه به گردن گرفتم به این دلیل چاره ناپذیر بود كه میدانستم ساواك از قدرت كافی برای جلوگیری از كار كردنم در هر جایی ـ ولو بخش خصوصی ـ برخوردار است؛ و حتی میتواند براحتی مرا از ادامهی تحصیل در دانشگاه بازداشته، در نهایت به یك «عنصر نامطلوب» تبدیل كند.
ابتدا سادهلوحانه تصور میكردم، ساواك خیلی خوشحال است از اینكه میبیند یك نفر به خاطر دفاع از «آرمانهای شهبانو!» به مبارزه با یك گروه فاسد برخاسته است. ولی خیلی زود فهمیدم حقیقت چیز دیگری است،و تشكیلات ساواك به جای آن كه رأساً درصدد مقابله با جریانهای فسادانگیز برآید ـ تا از این طریق، هم نارضایتی روزافزون مردم را كاهش دهد، و هم موجب استمرار حاكمیت شاه و رژیم سلطنت شود ـ برعكس، هیچ وظیفهای برای خود جز مداخلات مكارانه برای سرپوش نهادن بر واقعیتهای تلخ نمیشناسد... با توجه به چنین شیوهای فقط میشد حدس زد كه ساواك دارد گور شاه را میكند.
ضمن خدمت در سازمان حمایت از كودكان با موارد متعدد دیگر از شیوه عمل افراد متنفذ رژیم برخورد داشتم، كه میكوشیدند جیبشان را به هر شكل شده ـ ولو به بهای زندگی افراد محروم و مستمند ـ پركنند. و گرچه این موارد در مقایسه با دزدیهای كلان، فقط اختلاسهای كوچك به حساب میآمد، ولی باز هم مرا تكان میداد و به خشم میآورد.
یك روز بسیار سرد در زمستان ۱۹۷۵ كه بنا داشتم با وزیر رفاه اجتماعی۱ ملاقات كنم، در راهروهای وزارتخانه با گروه كثیری از افراد بدبخت و نیازمند مواجه شدم كه در گوشه و كنار به انتظار رفع مشكلات خود صف كشیده بودند. یكی میخواست اجازه بگیرد مادر پیرش را برای عملی جراحی به یك بیمارستان دولتی ببرد. دیگری كه شنیده بود وزارت رفاه اجتماعی به افراد معلول عصای زیر بغل میدهد، تقاضای یك جفت عصا برای برادر خود داشت كه موقع بنایی در اثر حادثهای پاهایش را از دست داده بود. عدهی زیادی از اهالی جنوب شهر تهران نیز در راهروها سرگردان بودند تا مقامات وزارتخانه برای تأمین مسكنشان در سرمای زمستان چارهای بیاندیشند.زیرا كلبههای گلی و محقر آنان بر اثر جاری شدن سیلاب از مناطق اعیاننشین شمال شهر ـ و عدم وجود كانالهای سیل گیر در جنوب شهر ـ به كلی از بین رفته بود.
در اتاق انتظار وزیر عدهای از مقامات وزارتخانهها به انتظار ملاقات با او نشسته بودند، و منشی وزیر سعی داشت آنها را به بهانههای رنگارنگ مشغول نگهدارد تا به دلیل معطلی زیاده از حد بیحوصله نشوند. زیرا بطوری كه بعداً فهمیدم، همان موقع جناب وزیر به اتفاق دو تن از دوستان نزدیك خود و دو دختر در حمام سونا به سر میبرد؛ كه این حمام در پشت دفتر كار وزیر اختصاصاً برای استفادهی او ساخته شده بود.
ولی خلافكاری این وزیر فقط در تبدیل وزارت رفاه اجتماعی به «وزارت رفاه شخصی» خلاصه نمیشد. او دست به كارهای دیگری هم میزد كه برای همنوعانش خسارت فراوانی به بار میآورد. وبخصوص در این مورد باید به یكی از فعالیتهایش اشاره كنم كه امور مربوط به واردات دارو را در بر میگرفت؛ ولی البته نه داروهای معمولی، بلكه آن دسته از داروهایی را به ایران وارد میكرد كه به دلیل عوارض جانبی نامطلوب، از بازار فروش كشورهای اروپایی جمعآوری شده بود.
سه سال بعد همین وزیر یكی از اولین كسانی بود كه متعاقب دستگیری توسط انقلابیون مسلمان، در زندان اوین محبوس شد و دادگاه انقلاب نیز تمام اموالش را مصادره كرد.
مینو صمیمی در بخش دیگری از كتاب خود در بیان رواج فساد اخلاقی در میان مقامات حكومت رژیم شاه مینویسد:
من هر بار در خیابان به فردی روحانی بر میخوردم، گرچه كاملاً احساس میكردم به خاطر بیحجابی من از دیدنم خشمگین است؛ ولی در عین حال میدانستم كه آنچه بیشتر خشم آنان را برانگیخته، گسترش روز افزون عادت خوشگذرانی به سبك غربی در میان طبقات سطح بالای جامعه است؛ كه مصرف مشروبات الكلی، آزادی روابط بین پسران و دختران، و ظهور زنان نیمه لخت در كنار دریا و استخرهای شنا از نمونههای آن بود.
مقامات روحانی كشور همواره شاه و پدرش را مسئول چنین لاقیدیهایی در كشور میدانستند. ولی آنها ـ به اعتقاد من ـ بر خلاف شایعات موجود هرگز مخالف این نبودند كه چرا زنان از حقوق اجتماعی برخوردار شدهاند. اعتراض روحانیون عمدتاً اموری را در بر میگرفت كه باعث ترغیب مردم به تقلید از الگوهای غربی ـ و بخصوص روشهای خوشگذرانی به سبك غرب ـ میشد.
به طور نمونه، یكی از مسائلی كه واقعاً روحانیون را به خشم آورد؛ به ماجرای ازدواج دو پسر در سال ۱۹۶۸ مربوط میشد، كه فرزندان دو ژنرال سرشناس بودند، و اتفاقاً یكی از آنها ـ كیوان خسروانی ـ به عنوان طراح لباس شهبانو معروفیت داشت.
این ازدواج غیر عادی در هتل كمودور تهران صورت گرفت. و پایتخت كشور شاهنشاهی ایران در حالی شاهد این رویداد بود كه هم احكام اسلام به ممنوعیت همجنسبازی صراحت داشت و هم در بیشتر كشورهای اروپائی هنوز همجنسبازی یك اقدام غیرقانونی تلقی میشد.
پانوشت:
۱ـ در سالهای آخر كابینهی هویدا، نام وزارت بهداری به «وزارت بهداری و رفاه اجتماعی» تبدیل شد.
۱ـ در سالهای آخر كابینهی هویدا، نام وزارت بهداری به «وزارت بهداری و رفاه اجتماعی» تبدیل شد.
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست