یکشنبه, ۲۵ شهریور, ۱۴۰۳ / 15 September, 2024
مجله ویستا
پسامدرنیسم و گریز از مرکزگرایی در هنر
● پیشمقدمه:
الف) از آنجاییكه هنر مقولهای نیست كه توسط یك شخص یا اشخاصی حاصل شده باشد از اینرو حتیالامكان تلاش شده از آوردن نامها پرهیز شود. و دیگر مسأله، موضوع مقاله بهگونهای است كه نگاه به مسألهی هنر تقریباً جنبه جهانی به خود میگیرد و صد البته جهانی كه غرب در محور آن قرار دارد. زیرا پسامدرنیسم جریان فكری و فرهنگی آن سرزمین است و هیچ ارتباط یا منافاتی با هنر اسلامی و شرقی ندارد.
ب) روش نگارش این مقاله:
۱) بررسی با برجستگی تأثیر پسامدرنیسم در هنر و پسزمینه تاریخی و فرهنگی است. كه سعی شده طی یك فرآیند دلایل مركز گریزی پسامدرنیسم بهخصوص در هنر مورد نظر قرار گیرد و از آنجا كه هنر تجلیگاه انتقاد و اظهارنظرهای زیباشناسانه هر ملتی است اصولاً جدا كردنش از هر تیتری غیرممكن به نظر میرسد از همینرو موضوع بهصورت تركیبی از حوزهها ارائه شده است.
۲) مقاله به ترسیم یك فضای كلی از شكلگیری تا بهوجود آمدن پسامدرنیسم در غالب دو مقدمه میپردازد كه
▪ مقدمه اول:
مدرنیسم به عنوان بستر شكلگیری پستمدرنیسم
▪ مقدمه دوم:
به پست مدرنیسم به عنوان مشخصه فكری و فرهنگی مستقل پرداخته شده است.
پ) نمیدانم آیا هرگز برای هنر تعریفی ارائه دادهاند كه بتوان آنرا معیار و میزان شناخت هنر دانست یا خیر و یا اصولاً هنر هیچگاه مركزیتی داشته كه بتوان به آن اعتماد و اتكا كرد. با وجود این سؤالها و ندانستهها به این مقاله وارد میشوم.
▪ مقدمه اول: مدرنیته كلاس درس پستمدرنیسم
امروزه در هر گفتمان فرهنگی، طبیعت هنجار گریز و سرشار از تناقض پستمدرنیسم بیآنكه ادراك روشنی پدید آورد چهرهی خود را بهعنوان یكی از موارد مسألهساز نشان داده است اما به درستی معلوم نیست كه آیا پستمدرنیسم یك شرایط خاص فرهنگی است یا یك مثالواره نظری. از همینرو، برای بررسی ویژگیهای پستمدرن هنر ناگزیر باید اول رابطه میان مدرنیسم و پستمدرنیسم را بررسی كرد و یكی از مهمترین راههای دریافت این رابطه، آگاهی از كاستیها و تضادهایی است كه هر دو از نیاكان خود به ارث بردهاند و در نهاد هر دو مستقر است. مدرنیسم، در ظاهر ریشه و زمینهیی كمابیش شناخته دارد البته اگر كمی با تساهل با آن برخورد كنیم. اما پستمدرنیسم، تاكنون بر چیزی جز یك مفهوم فریبنده و گمراهكننده دلالت نكرده است و یكی از دلایل عدم توافق بر سر معنا و تعریف آن هم همین قطعی نبودن ریشهها و خاستگاه آن است. میتوان گفت و پذیرفت كه پستمدرنیسم برآمده از مدرنیسم است اما مسأله این است كه خود مدرنیسم هم آغازگاه معینی ندارد و هنوز به طور قطع و یقین نمیتوان بر یك دگرگشت فرهنگی و مؤلفهها و عناصر آن انگشت گذاشت و آن را مدرنیسم نامید.
با آنكه همواره مشخص كردن یك محدوده زمانی و قرار دادن مدرنیسم در چارچوب آن مسألهساز بوده است، باید ناگزیر و با تردید پذیرفت كه یك تحول و دگرگونی در تمام زمینههای فرهنگی و هنری در یك دوران ۵۰ ساله، از ۱۸۸۰ تا ۱۹۳۰، در اروپا اتفاق افتاد؛ این دگرگونی كه در آغاز سنت نو نامیده میشد، بعدها مدرنیسم نام گرفت. مسألهساز بودن قضیه از اینجا آب میخورد كه رابطه میان مراحل آغازین این موج فرهنگی و فعالیتهای هنری كه در درون آن شكل گرفت، و مراحل و دستاوردهای پایانی آن در ۱۹۳۰ بسیار پیچیده، چند وجهی وگهگاه غیرخطی است. و در دوران بعد از این سالها تا حدود ۱۹۷۰ آنچه پدیدار شد بازگشت به سنتهای سده نوزدهم بود و یا بیشتر رویدادهای هنری این دوران تحتتأثیر آسیبها و آزارهای ناشی از بیعدالتی بحرانهای سیاسی اروپا بود. و به شكلی وسواسآمیز به مسائل اجتماعی میپرداخت و كمتر دیده میشد كه اثر هنری، بیان فرد و فرمالیستی بودن اثر هنرمند و یا به تعبیر دیگر همان چیزی باشد كه مدرنیسم سالها آن را موعظه و تشویق كرده بود.
به هرحال با نگاه كردن به مدرنیسم در ۵۰ سال بین ۱۸۸۰ تا ۱۹۳۰ میتوان دید كه نخستین دگرگونیها در روش دیدن و دریافتن پدیدار شد و ذهنها برای پذیرش دگرگونیهای بعدی آمادگی یافت. در این دوران، در تمامی تولیدات فرهنگی، از عرصههای ادبی و داستاننویسی و شعر گرفته تا معماری و هنرهای تجسمی و موسیقی و حتی رقص، یك تحول ریشهیی رخ داد. در هنرهای گرافیكی و تزیینی و كاربردی تغییراتی پدید آمد و سرانجام دامنه آن به عكاسی و سینما كشیده شد و یكی از ویژگیهای بیسابقه این دوران آن بود كه هریك از دگرگونیها با بحث و جدلهای فراوانی همراه بود و سبب شد تا تمامی پیشپنداشتها و پیشفرضهای مربوط به جایگاه هنر در اجتماع و ارزشهای زیباییشناختی آن نیز دستخوش تغییر و تحول شود. به همین جهت هم بود كه هر دگرگونی در شیوههای هنری، یك تحول اساسی در نگرش و مفهوم و اندیشه انسانی را نیز همراه داشت.
با مطالب فوق و این شكلگیری مدرنیته این سؤال پیش میآید كه مدرنیته چه چیزهایی را از هم گسیخت و پراكنده كرد و معلمی برای كلاس درس پستمدرنیته بود.
با صراحت میتوان گفت ارزشهای قرن هجدهم، عصر روشنگری یا عصر خرد از هم پراكنده گشته و روبه زوال و نابودی رفتند. یكی از مهمترین ارزشهای این عصر، علاوه بر عقلانیت، فكر پیشرفت و ترقی بود. در قرن هجدهم متفكران، فلاسفه و دانشمندان با خوشبینی بسیار بر این باور بودند كه به پذیرش ارزشهای جهانشمول علم، عقل و منطق میتوانند از قید و بند اوهام، خرافات، اساطیر و آراء و اعتقاداتی كه بشریت را از پیشرفت و ترقی باز میدارند، رهایی یابند. آنان معتقد بودند كه این فرآیند در نهایت بشریت را از چنگال فقر، جهل، خرافه، دین و هرگونه رفتار غیرعقلانیِ پوچ و موهوم آزاد خواهد ساخت.
و بدینترتیب زمینه برای حركت بشر به سوی آزادی، سعادت و پیشرفت فراهم میگردد. اینها در واقع رأس اساس شكلگیری تفكر مدرنیته محسوب میگردد. و این حاصل چندین قرن زمینهسازی فكر و نظر فلاسفه و دانشمندان بوده است. هرچند متفكران مدرنیته به اندازه اسلاف خود خوشبین نبودند زیرا بسیاری از این متفكران بدبین و همینطور همكیشان پستمدرن آنها در حمله و انتقاد علیه عصر مدرن و دستاوردهای مدرنیته و راهكارهای مدرنیسم اظهار میدارند كه اساس علم، عقل و پیشرفت چه حاصل یا دستاوردی برای بشریت دربرداشتهاند: جز نابودی، رنج، استثمار، از خودبیگانگی، نوستالژی و اندوه. و تمام اینها زیر پوشش ارزشهای علم، رهایی و شكست اسلوبهای گذشته صورت گرفتند.
و جالبتر آنكه پیامبر پستمدرنها «نیچه» در ابتدای راه آخرین ضربه را وارد كرده بود كه آن اعلام مرگ خدا و مرگ اخلاق مسیحیت بود كه تمامی جلوههای اساسی، نمادهای محوری، نهادها و فرهنگ غرب را نابود ساخت. به اعتقاد او غربیان زمانی در جایی خود مركزیت و محوریتی داشتند كه دین مسیحیت و آرمانهای آنان برای پیشرفت وجود داشت. با آنكه او با این شعار از تمدن غربی مركززدایی كرد و آنرا از داشتن آخرین نقطه اتكا محروم ساخت در عوض چیز دیگری به جای آن قرار داد. و آن نه تنها ایده «ابر مردی» بود كه فراسوی خیر و شر است بلكه ایده هنرِ فراسوی خیر و شر را داد تا دیگر سفیدی یا سیاهی رنگِ غالب نباشند. از اینرو هنرمندان در میان تمامی آشوبها پراكندگیها و در میانه آنچه در حال گسستن بود در جستجوی یافتن ارزشهای سرمدی برآمدند. ارزشهای فراتر از این آشفتگیها.
بعد از شكسته شدن این محور و مركزیت هركس تلاش را بر آن گذاشت كه این اَبرمَرد باشد و صدالبته هنرمندان جدای از این دیكتاتورها كه میخواستند به تنهایی نقش مركز را بازی كنند سعی بر آن داشتند كه هركدام براساس توانشان در هنر تكهای از پازل محور را با نقاشی، شعر، داستان، معماری، موسیقی و هرچه در چنته داشتند بسازند و طرحی نو برای این مركز ایجاد كنند.كه متأسفانه در این راه دستهبندیها و عدم تناسبها شكل گرفت كه تكهای از این پازلِ برتر از دیگری نقش بست و جدا شد و در بعضی موارد حتی در مقام مركزیت نشست كه برای مثال میتوان از رمان «اولیس» و «شب رستاخیز فینگنها» اثر جیمز جویس و «زمین بایر» الیوت نام برد كه به عنوان مدرنیسم عالی در عرصه ادبیاتداستانی نام برده میشوند و طبقهیی مستقل را ساختند، خود را در تقابل با هنری پست قرار دادند كه در پایین دست قرار داشت و حد وسطی نبود این خود شكاف جدیدی را برای مركز مدرنیسم و هنر ایجاد كرد.
این جریان گسست و انسجام همچنان ادامه داشت و این حركتهای نامنظم و بدون برنامه به سوی مركز و جایگزینی هستهای قدرتمند با وجود بیسامانیهای بعدی از ۱۹۳۰ تا اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ ادامه داشت كه جریان دیگری به نام پساساختارگرایی كه میتوان با تسامح آنرا مترادف پسامدرنیسم دانست كه در واقع بسط و گسترش جریانهای انتقادی در برابر ساختارگرایی در خصوص عینیت، قطعیت، جامعیت و كنار گذاشتن و در نهایت نفی و طرد این قبیل ادعاها، راه تازهای را گشود یعنی به جای مفاهیم واحد، یكدست، كلی، جامع و جهانشمول و همگانیِ پذیرفته شده در ساختارگرایی بر كثرت، چندگانگی، جزئیت، پراكندگی، عدم انسجام و فردیت مفاهیم تأكید میورزید. و در واقع این چالش جدید ماحصلی جز پستمدرنیسم را نداشت.
▪ مقدمه دوم: گریز از مركز
در دهه ۱۹۷۰ برخی از نویسندگان و هنرشناسان بر آن شدند تا خطی فارق میان هنر مدرن و هنر معاصر بكشند و حساب این دو را از هم جدا كنند. پیشتر، تاریخنگاران با مسامحه بسیار و برای دادنِ نوعی نشانی دمدست و حاضر آماده، جنگ جهانی دوم را مرز میان هنر مدرن و هنر معاصر تصور كردند.
این فقط نوعی سادهسازی تاریخی بود اما مرزبندهای جدید تمام حسابها را از هم جدا میكرد و همین جداسازی بود كه سرانجام به پدیدهای به نام هنر پستمدرن انجامید.
اما هرگز آشفتگیها و خاطرات گذشته از ضمیر ناخودآگاه پستمدرنیسم پاك نشد و او در غالب شخصیتی لجوج و افسار گسیخته اما مستقل پا به عرصه گذاشت و از همان روزی كه آمد ضمن عناد ورزیدن با مدرنیسم، پایان و مرگ بسیاری از پدیدهها را نیز اعلام كرد. این پدیدهها یا در پیوند با مدرنیسم بودند و یا به شكلی در پیوند با او تصور میشدند. واقعیت هم آن است كه پستمدرنیسم برای موجه نمایاندن و مشروعیت بخشیدن به هستی خود، به این مرگها و پایان نیاز داشت.
و نظریهپردازان این جریان در لیست برنامههاشان: لیوتار، مرگ ایدئولوژی ـ دانیل بل، مرگ جامعه صنعتی ـ بودریار، مرگ واقعیت ـ بارت، مرگ مؤلف ـ فوكویاما، مرگ تاریخ ـ هانی بلیتینگ، مرگ تئوری ـ دیوید سالی، مرگ نقاشی ـ برنارد اسمیت، مرگ قهرمان ـ میشل فوكو، مرگ سوژه و یك سیاحه كامل از مرگها و پایانها كه پشتسرهم در غرب اعلام شد. اما معلوم نبود كه عامل این مرگ چه بیماری بوده و كدام پزشك تشخیص مرگ و جواز دفن را صادره كرده است. و كاملاً پیداست كه اولین و آخرین قربانی مدرنیسم بوده، و گویا لازمه اندیشیدن به پستمدرنیسم پذیرفتن پایان مدرنیسم و هنرمدرن بود. و بعد از این قتلعام مرزها در پایان مدرنیته، دیگر یك قلمرو خودگردان هنر كه مستقل و مجزا از گفتمانهای دیگر باشد وجود نداشت.
درهای هنر به روی تمام گفتمانها و چندگانگیها و فرهنگهای دیگر گشوده شده و هنر، در یك رابطه چند سویه، ضمن آنكه خود را در اختیار این قلمروهای تازه قرار میداد آنها را به خود جذب میكرد و بدینسان مفهوم سنتی جوهره و اصالت آن از میان میرفت. در شرایطی اینگونه، اثر هنری دیگر یك رخداد معین نبود، ناگزیر پذیرای تعابیر گوناگون شد و این نشان میدهد، كه امروز در روزگاری زندگی میكنیم كه تكروایگی و تكسویگی تاریخ هنر به پایان آمده است. و در نوعی تعلیق و مهلت لحظهیی زندگی میكنیم اما این مجالِ هرچند اندك به ما توان میدهد كه توجهات هنرهای دوران گذشته را دوباره ارزیابی كنیم.
و در سیر دیگری تكنولوژی كه ورودش در هنر با عكاسی بود و تولید انبوه نقطه اوج تكنولوژی در هنر، اثر هنری را از قید و بند نهادها و موزه و مجموعهها آزاد كرد. و این آزادی به معنای گسستن از مفاهیم اصالت و بیهمتایی و آرمان شهرهای متافیزیكی، و پیوستن به رخدادهای تكنولوژی تازهیی است كه به زیباییشناسی شكلی همگانیتر داده است، با قداستزدایی از هنر آن هاله تقدسی كه به نام یكتایی و اصالت پیرامون اثر هنری را فراگرفته بود و آن را از كل جهان هستی جدا میكرد از میان رفت.
هنر هم مانند پدیدههای دیگر در میان فرهنگ تودهها به زندگی خود ادامه داد و ناگفته پیداست كه فرهنگی از اینگونه، زیباییشناسی همگانی خود را دارد و امروز تولید و رواج این زیباییشناسی به عهده رسانههای گروهی و در معرض بودنِ آنچه هنر متعالی نامیده میشد در سده بیستم خود را به بنبست كشاند و در انزوا دست به خودكشی زد.
بسیاری از هنرمندان كه هنوز چنین نگاهی را به هنر داشتند با رد و انكار فرهنگ عوام به زیباییشناسی سكوت پناه بردند. و مدعی این شدند كه هر دوران معنویت خاص خود را میسازد و امروز سكوت یكی از فعالترین استعارههای معنویت هنر به معنای عام آن است. اما سكوت را باز تعریف و واسازی كردند تا هم بر عقیدهشان پافشاری كرده باشند و هم به حیات هنریشان ادامه بدهند از اینرو سكوت را معنویت دوران خود نامیدند و بر آن بودند كه پناه بردن به سكوت به معنای آن نیست كه هنرمند دم فرو بندد و چیزی نگوید.
برعكس او به گفتار خود ادامه میدهد. اما بهگونهیی میگوید و مینویسد كه مخاطبانش صدای خود او را نمیشنوند. در جهانی كه همدلی و همرایی نیز دستخوش دستكاریهای بیحساب شده است. جای تعجب نخواهد بود كه هنر اصیل، تنها از طریق سكوت سخن بگوید و افكار تمامی ویژگیهای مشروع و سنتی، شكل تجربیات زیباشناسانه را بگیرد.
و در انتها به این دو دلیل كه
۱) مدرنیسم اثر هنری را قائم به ذات و بینیاز از هرگونه تعبیر و تفسیر میداند. و اینكه تعبیر و تفسیر را برآمده از ذهنیت فردی و بدون ارتباط با اثر هنری میانگارد و اهمیتی برای تفسیر هنری قائل نبوده و آنرا دون شأن خود میشمرد. پستمدرنیسم میخواهد در ضدیت با مدرنیسم ثابت كند كه اثر هنری اگر حرفی برای گفتن داشته باشد و یا بخواهد آب و تاب و تأثیر حرفهایش را تشدید كند، ناگزیر نیازمند تعبیر و تفسیر و كلام و ادبیات هنر است.
۲) تفسیر و واسازی به آسانی با ذات و ماهیت جزئینگر پستمدرنیسم جفتوجور میشود چرا كه به هیچ قاعده و روشی تن نمیدهد و هر قراینی را معتبر میشمارد و به این گفته نیچه «حقیقتی وجود ندارد، فقط تعبیر و تفسیر وجود دارد» استناد كرده و از آن بهرهجویی میكند.
شاید بتوان گفت كه هدف اصلی و اساسی پستمدرنیسم در بحث هنر یا در مورد تمام مباحثی كه در موردشان نظر داده این باشد. مرزبندیها بین خالق اثر ـ مخاطب ـ مخاطب اثر وجود ندارد و گاهی افراطی به نظر برسد كه فقط نگاه مخاطب و یا تعبیر او اعتبار دارد. اما این روش راه گریز برای پستمدرنیسم است تا هر مخالفت و یا موافقتی را مبنی بر تعبیر شخصی و یك نظر بر موضوع تلقی كند و همچنان مركزگریز و بیقاعده پیش برود. البته نباید فراموش كرد و نادیده گرفت كه این خود روش و قاعدهیی است با مركزیتی نامرئی.
نادر رضاییان
منابع مطالعاتی:
پسامدرنیته ـ دیوید لایون ـ محسن حكیمی ـ نشر آشتیان
پستمدرنیته و پستمدرنیسم ـ مجموعه مقالات ـ حسینعلی نوذری ـ نشر نقش جهان
پستمدرنیسم، تاریخ فلسفه هنر ـ هـ و. جنسن ـ شهره شریفی ـ نشر فرآیند
مدرنیته و اندیشه انتقادی ـ مجموعه مقالات ـ بابك احمدی ـ نشر مركز
مدرنیته و مدرنیسم ـ مجموعه مولفین ـ حسینعلی نوذری ـ نشر نقش جهان
تبارشناسی پستمدرنیسم ـ مجموعه مقالات ـ علیاصغر قرهباغی ـ دفتر پژوهشهای فرهنگی
ابرساختارگرایی ـ ریچارد هارلند ـ فرزان سجودی ـ دفتر پژوهشهای فرهنگی
تجربه مدرنیته ـ مارشال برمن ـ مراد فرهادپور ـ طرح نو
نقد مدرنیته ـ آلن تورن ـ مرتضی مردیها ـ گام نو
پستمدرنیسم ـ كریس گارات ـ فاطمه جلالی سعادت ـ نشر و پژوهش شیرازه
وضعیت پستمدرن ـ ژان فرانسوا لیوتار ـ حسینعلی نوذری ـ گام نو
اشارتهای پستمدرن ـ زیگمونت باومن ـ حسن چاوشیان ـ آگه
صورتبندی مدرنیته و پستمدرنیته ـ مجموعه مقالات ـ حسینعلی نوذری ـ نقش جهان
پستمدرنیسم و نشانهشناسی هنر ـ حمیدرضا فردوسی ـ نشر سیاوش
آشنایی با آرای متفكران درباره هنر ـ محمد مددپور ـ نشر سورهی مهر
تاریخ هنر مدرن هـ. هـ آرناسون ـ مصطفی اسلامیه ـ نشر آگه
هنر در گذر زمان ـ دلاكروا، تنسی ـ محمدتقی فرامرزی ـ نشر آگه
تاریخ هنر ـ فردریك هارت ـ نشر پیكان
منابع مطالعاتی:
پسامدرنیته ـ دیوید لایون ـ محسن حكیمی ـ نشر آشتیان
پستمدرنیته و پستمدرنیسم ـ مجموعه مقالات ـ حسینعلی نوذری ـ نشر نقش جهان
پستمدرنیسم، تاریخ فلسفه هنر ـ هـ و. جنسن ـ شهره شریفی ـ نشر فرآیند
مدرنیته و اندیشه انتقادی ـ مجموعه مقالات ـ بابك احمدی ـ نشر مركز
مدرنیته و مدرنیسم ـ مجموعه مولفین ـ حسینعلی نوذری ـ نشر نقش جهان
تبارشناسی پستمدرنیسم ـ مجموعه مقالات ـ علیاصغر قرهباغی ـ دفتر پژوهشهای فرهنگی
ابرساختارگرایی ـ ریچارد هارلند ـ فرزان سجودی ـ دفتر پژوهشهای فرهنگی
تجربه مدرنیته ـ مارشال برمن ـ مراد فرهادپور ـ طرح نو
نقد مدرنیته ـ آلن تورن ـ مرتضی مردیها ـ گام نو
پستمدرنیسم ـ كریس گارات ـ فاطمه جلالی سعادت ـ نشر و پژوهش شیرازه
وضعیت پستمدرن ـ ژان فرانسوا لیوتار ـ حسینعلی نوذری ـ گام نو
اشارتهای پستمدرن ـ زیگمونت باومن ـ حسن چاوشیان ـ آگه
صورتبندی مدرنیته و پستمدرنیته ـ مجموعه مقالات ـ حسینعلی نوذری ـ نقش جهان
پستمدرنیسم و نشانهشناسی هنر ـ حمیدرضا فردوسی ـ نشر سیاوش
آشنایی با آرای متفكران درباره هنر ـ محمد مددپور ـ نشر سورهی مهر
تاریخ هنر مدرن هـ. هـ آرناسون ـ مصطفی اسلامیه ـ نشر آگه
هنر در گذر زمان ـ دلاكروا، تنسی ـ محمدتقی فرامرزی ـ نشر آگه
تاریخ هنر ـ فردریك هارت ـ نشر پیكان
منبع : پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی حوزه هنر
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست