سه شنبه, ۱۳ آذر, ۱۴۰۳ / 3 December, 2024
مجله ویستا
انسانشناسی فطری
شناخت در یک تقسیم بندی اولی به دو قسم حصولی و حضوری تقسیم میشود و در شناختحصولی سه روش معرفتی وجود دارد،
▪ حس و ادله تجربه;
▪ عقل وبراهین عقلی;
▪ نقل و شواهد روایی که به عقل ختم شده باشد.
برای شناخت، علاوه بر این سه روش، روش دیگری نیز وجود دارد که مختص به علم حضوری است و آن روش کشف و شهود است که دارای اقسام و مراتب خاصخود میباشد و با تزکیهو تحول وجودی قرین است.
اقسام مختلف شناخت و روشهای آنها هم، نه گسسته از یکدیگر و نه در عرض هم هستند، بلکه این اقسام و روشها پیوندی غیر قابل انفکاک داشته و در طول یکدیگر قرار دارند.
پایینترین مراتب شناخت، معرفتحسی است. این معرفت در صورتی که پیوند خود را با شناخت عقلی قطع نماید، ارزش جهانشناختی خود را از دست داده و در حوزه صور مختلف وهمی و خیالی، بدون آنکه به معرفتی علمی و یقینی راه ببرد، به ملاعبه و بازیهای شکاکانه روزگار میگذراند. شناختحسی تنها با اتکای به قوانین عقلی نظیر مبدا عدم تناقض، هویت، عدم جمع ضدین، اصل علیت و مانند آنها، زمینه علم به امور جزئی و یا تدوین قوانین تجربی را فراهم میآورد. عقل در حرکتهای علمی هم در رتبه فاعلی و هم در مقام ارزیابی و داوری مقدم بر حس است. در فضای دادههای عقلی، امکان آزمون و فرمان تجربه صادر میشود و در نهایت نیز میزانهای عقلی، حدود اعتماد و حوزه شمول احکام تجربی را بیان میکنند.
شناخت عقلی به دو قسم نظری و بدیهی، و شناختبدیهی به دو قسم اولی و غیر اولی ختم میشوند. معرفت عقلی همانگونه که تقدم خود را بر شناختحسی در مییابد،برتاخرخود از معرفتشهودی نیز گواهی میدهد.
معارف نظری عقلی به شناختهای بدیهی و اولی عقلی ختم میشوند و معرفت اولی عقلی به شهود اولی و غیرقابل تردید متکی است.
علم حصولی عقلی نهتنها در مراتب عالی خود با شهود همراه است، بلکه در تمام مسیر خود در بستر شهود گام میگذارد، زیرا گرچه معرفتحصولی اشیا به وساطت مفهوم و صورت ذهنی حاصل میشود ولیکن علم به مفهوم و صورت ذهنی، همواره بیواسطه و بشهود به دست میآید. این مساله با آنکه بر مبنای حکمت مشاء و حتی حکمت اشراق چندان واضح نیست، در حکمت متعالیه از تفصیل و تبیین کامل برخوردار است.
مباحث وجود ذهنی و مباحث علم در آثار پیشینیان مانند الهیات شفا، ممزوج و آمیخته با یکدیگر هستند. در حکمت متعالیه مرز علم و وجود ذهنی به طور کامل جدای از یکدیگر است. علم، وجود خارجی و وصف نفس آدمی است و انسان آن را از باب اتحاد عالم و معلوم و علم به حضور و شهود مییابد. وجود ذهنی که در دانش حصولی مطرح است، در ظل علم و در سایه حقیقتشهودی آن است و وجود ذهنی در ظل وجود خارجی نیست، بلکه در ظل وجود علم است، و همه براهینی که بر اثبات وجود ذهنی اقامه میشوند، در حقیقت معدوماتی را اثبات مینمایند که تنها در ظل علم ظاهر شدهاند. (۲)
همانگونه که معرفتحصولی دارای دو قسم اولی و غیر اولی، و یا بدیهی و نظری است، کشف و شهود نیز دارای دو قسم است، اگر آنچه در حال کشف، مشاهده میشود، کلی سعی باشد، مشاهده آن با یقین همراه است. شاهد در ملاقات با اسم محیط و اسمایی که از احاطه و شمول واحدی برخوردارند، برد یقین را مییابد. معرفتحصولی نیز هرگاه ترجمه دیدار وجود سعی باشد به صورت دانش حصولی عقلی با یقین قرین است; و اگر در کشف، شهود امور جزئی و مقید باشد، تزلزل، اضطراب، تشویش، و بیقراری در متن آن حضور خواهد داشت و آرامش و یقین، در آن هرگز نخواهد بود. مفاهیمی که در ترجمه اینگونه از کشفهای جزئی، به وجود ذهنی در ظل و سایه آن شهود پدید میآیند، در پهنه حصول، علمی یقینی و عقلی به بار نمیآورند. اینگونه از آگاهیهای حصولی به دلیل اینکه از دانش عقلی بیبهرهاند، فاقد ارزش معرفتی و جهانشناختی حقیقی هستند، و نظیر اضغاث احلام، تنها میتوانند در خدمت گرایشهای جزئی و پست صاحبان خود، نقشی کاربردی و یا ارضایی داشته باشند. ترجمه صادقی که برای این سطح از شهود میتواند به کار گرفته شود، چیزی جز همان تشویش و اضطراب نیست.
معرفت عقلی و برهانی، علاوه بر آنکه از اصل دانش شهودی و مراتب کلی و جزئی آن خبر میدهد، ضرورت نوع دیگری از معرفتحصولی را که حاصل شهود انبیا و اولیای خداوند است اثبات میکند. عقل، پس از شناختخداوند و صفات علیای او نظیر حکمت و هدایت، چون ضرورت نبوت و عصمت انبیا را اثبات میکند، میتواند گفتار معصوم را نیز که حاصل وحی و شهود الهی اوست، حد وسط برهان قرار دهد و بدین ترتیب، نقلی که از وحی بهره برده و اعتبار آن به عقل اثبات میگردد، در مسیر شناختیقینی قرار میگیرد.
در این مقدمه کوتاه ضمن آنکه چهار روش معرفتی بیان شد، پیوند ناگسستنی این روشها و همچنین ترتیب آنها و نقشی که معرفت عقلی در اعتبار بخشیدن به معرفتحسی و اخبار از معرفتشهودی و ایصال به وحی و رهآورد نقلی انبیا و اولیای الهی دارد آشکار میشود، چه اینکه اگر شخصی از ادراک عقلی محروم ماند، نه از دانش حسی طرفی بر میبندد، نه با نقل دینی به امری یقین پیدا میکند، نه از شهود جزئی، که با ادراک حقایق کلی عقلی همراه نیست، به آرامش و یقین راه مییابد. (۳)
پس از طرح مقدمه یاد شده، جای این سؤال هست که شناخت فطری انسان چه نوع معرفتی است؟ آیا دانشی حصولیو یاحضوری استو راهتحصیل آن چگونه است؟
شناخت فطری انسان، شناختی شهودی و حضوری است. تامین شناختشهودی و یا بارور کردن و آشکار نمودن آن، به پالایش، تزکیه و تصفیه وجودی شاهد است; اما همانگونه که از اصل شناختحضوری با دانش حصولی عقلی خبر داده میشود، از شناخت فطری انسان و برخی از خصوصیات کلی آن نیز با دو شیوه عقلی و نقلی میتوان خبر داد.
شیوه عقلی، مبتنی بر امکان فقری موجودات و از جمله وجود انسانی است. پس از آنکه امکان ماهوی به امکان فقری بازگشت نماید، در امکان فقری، ممکن، ذاتی نیست که دارای وصف فقر باشد، بلکه نفس فقر است، همانگونه که واجب نیز ذاتی نیست که وصف غنا را داشته باشد، بلکه عین غناست.
اگر نظیر زوجیت که وصف عدد چهار است، نیاز و فقر نیز وصف ممکن باشد، احتیاج به درون ذات ممکن راه پیدا نمیکند، اما ذات ممکن - ذات به معنای هویت و نه ماهیت - عین نیاز و ربط به واجب است و بر این اساس، درک ممکن چیزی جز ادراک ربط و تعلق آن به واجب تعالی نیست، و البته ذات ممکن بر اساس امکان فقری، امر ماهوی نیز نیست، بلکه امری وجودی است و به همین دلیل ادراک حقیقت آن به علم حصولی هرگز میسور نیست و جز با دانش شهودی ممکن نمیشود.
نتیجه آنکه ادراک ذات انسان اولا ادراکی شهودی است، و ثانیا این ذات چون عین ربط به واجب است و معنای ربطی و اضافه اشراقی جز با ادراک طرف مستقل و مبدا اشراق حاصل نمیشود، پس ادارک شهودی ذات انسان در پرتو ادراک و شناختشهودی نسبتبه خداوند سبحان حاصل میشود.
شیوه نقلی برای اثبات انسانشناسی فطری، همانگونه که گذشت، تنها پس از اثبات مبدا و معاد، ضرورت وحی و نبوت و عصمت انبیا و مانند آن از طریق حد وسط قرار دادن وحی آسمانی و یا کلام معصوم، تامین میشود.
در قرآن کریم، برخی از دانشها، آگاهیهایی خوانده میشوند که در هنگام تولد با انسان نبوده و در وقت مرگ نیز ممکن است از یاد انسان برود: «والله اخرجکم من بطون امهاتکم وانتم لاتعلمون شیئا وجعل لکم السمع والابصار والافئدة لعلکم تشکرون» (سوره نحل آیه ۷۸).
ایندسته از علوم، دانشهاییهستند که به درس و بحث، با چشم و گوش، و از عقل و قلب افاضه میشوند و مهمان روح هستند. انسان وقتی که به دنیا میآید فاقد علومی است که در آیه به آن اشاره شد و در هنگام پیری نیز امکان از دست دادن آنها وجود دارد: «یرد الی ارذل العمر لکی لایعلم من بعد علم شیئا». همانگونه که در آیه سوره نحل درباره فقدان این دسته از علوم به هنگام تولد از نکره در سیاق نفی استفاده شده است: «وانتم لاتعلمون شیئا» (شما هیچ چیزی را نمیدانستید.) در آیهای که درباره فقدان این علوم در هنگام مرگ است نیز نکره در سیاق نفی به کار رفته است: «لکی لایعلم من بعد علم شیئا» (تا آنکه پس از علم، اینک هیچ چیزی را ندانید.)
دانشی که به علم حصولی و وجود ذهنی پدید آمده، اگر به لحاظ وجودی با حقیقت و جان عالم متحد نشدهباشد، و در حد وصف حال نفسانی او باشد، بایکبیماری و ظهور برخی از عوارض جسمانی قابلزوال است.
حادثه توانفرسای مرگ چندان قوی است که بسیاری از بدیهیات دانش حصولی را نیز به نسیان میبرد. به همین دلیل نیز بسیاری از افراد در شب اول قبر از پاسخ به پرسشهای ابتدایی دینی، نظیر خدای تو کیست؟ پیامبر تو کیست؟ و دین تو چیست؟ باز میمانند.
کسی که علوم تحصیلی را با جان و گوهر هستی خود پیوند زده باشد، میتواند به مصداق «من حفظ من امتی اربعین حدیثا، بعثه الله یوم القیامة فقیها» در قیامت فقیه مبعوث شود، زیرا او این دانش را با خود به برزخ برده، در قیامت نیز عالم محشور شده و اذن شفاعت دیگران را نیز پیدا میکند. کسی که بتواند علم را که حسنهای الهی است تا برزخ و قیامتبه همراه ببرد، یعنی کسی که نه تنها فعل حسن و نیکو انجام داد، بلکه بتواند با «حسنه» از دهلیز مرگ بگذرد و در معاد با حسنات دنیایی خود همراه باشد، در آنجا به اضعاف آن، پاداش خواهد گرفت: «ومن جاء بالحسنة فله عشر امثالها». اما کسی که علم را تنها خرج نام و نان کرده باشد و با هستی آن وحدت و یگانگی نیافته باشد، در قیامتبه تباهی و هلاکت آنچه کرده پی خواهد برد: «اولئک حبطت اعمالهم».
در قرآن کریم علاوه بر دانشهایی که پس از تولد با ابزارهای علمی حاصل میشوند و بعد از مدتی نیز امکان زوال دارند، از دانش دیگری نیز سخن میگوید، که از آغاز آفرینش انسان با وی بوده و اینک نیز حضور دارد و از انسان میخواهد که به آن توجه کرده و آن را همچنان که هستبه یاد بدارد: «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم علی انفسهم الستبربکم، قالوا بلی شهدنا ان تقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا مغافلین، او تقولوا انما اشرک اباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون. «اذ» در این آیه منصوب به ناصب محذوف است و خطاب این آیه به دلیل آنکه در مقام احتجاج است تنها به رسول گرامی(ص) نیست، بلکه به همگان است، که به یاد آورید آن صحنهای را که من در آن حقیقتخودتان را به شما نشان دادم و حجتخود را بر شما تمام کردم، راه بهانه را بستم، از شما اقرار گرفتم، شما به خویش نگریستید و من پرسیدم، چه کسی را میبینید؟ آیا من پروردگار شما نیستم؟ و شما به ربوبیت من اعتراف کرده، گفتید: آری.
این گفتگو مربوط به عالم مثال یا مثل افلاطونی، عالم ذر و ذریة و هر عالم دیگری که در نشئه کنونی حضور نداشته باشد، نیست; زیرا سخن الهی در این آیه در مقام احتجاج است، تا آنکه مخاطب بر غفلتخود عذری نداشته باشد، و شرک پدران و آموزش محیط و اجتماع را بهانه اعراض از یکتا پرستی قرار ندهد.
شهادتی که در این آیه سخن از آن میرود، مربوط به ظرف ادای شهادت که در محکمه قضاوت واقع میشود نیست، بلکه مربوط به ظرف تحمل آن است. ظرف تحمل که سابق بر ظرف ادای آن است، ظرف واقعه و دیدن حادثه است، و این دیدار به گونهای است که در زندگی دنیا نیز مجالی برای غفلت و بهانهای برای محیط، جامعه و تاریخ، باقی نمیگذارد.
در ظرف شهادت، نفس انسان به او نشان داده میشود و آنگاه از ربوبیتخاصه خداوند نسبتبه فرد سؤال میشود. این نوع از آگاهی بر الوهیت و ربوبیتخداوند نظیر اقامه برهان از غیر خداوند به آن نیست، تا آنکه ابتدا صغری و کبری و مقدمات برهان شاخته شود و از آن پس به نتیجه پی برده شود، بلکه نظیر آن است که آیینهای را به سوی خود آیینه بازگردانده و از آن درباره آنچه در خود میبیند پرسش شود.
آیت و آیینه بودن انسان و جهان در نگاه قرآن، نظیر نشانههای قرار دادی و وصف اعتباری نیست، بلکه وصفی حقیقی است که در همه حالات و شرایط عین نفس عالم و آدم است; و به همین دلیل، نه پیشینیان بر غفلتخود نسبتبه بوبیتخداوند میتوانند عذری بیاورند و نه آیندگان از عذر پدران طرفی برمیبندند.
آگاهی به ربوبیتخاصه، چیزی بیش از آگاهی به واجب الوجود، واحدیت، خالقیت و ربوبیتبرای کل عالم و یا ربوبیت مقطعی است، زیرا مشرکین مکه نیز که مورد خطاب آیه هستند، همه امور فوق را قبول داشتند. اگر از آنها سؤال میشد مدبر آسمان و زمین کیست، خداوند را معرفی میکردند: «لئن سئلتهم من یدبر الامر من الارض والسماء لیقولن الله». مشکل آنها، ربوبیت واسطههایی بود که به استقلال در عرض و یا در طول ربوبیت الهی قرار میگرفتند، و آیه بر بوبیتبیواسطه خداوند نسبتبه انسان احتجاج مینماید. آگاهی به این ربوبیت، همان است که در فطرت و آفرینش انسان حضور داشته و آفرینش خداوند بر آن مستقر است; و این آگاهی گوهر و حقیقت دین حنیف است که انسان بر اقامه وجه خود به سوی آن فرمان داده شده است: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرة الله التی فطر الناس علیها» (روم آیه ۳۰)
انسان به دلیل این که در متن آفرینش خود از این آگاهی بهره دارد، در سوره شمس، همراه با وصف مستوی الخلقه بودن، مورد سوگند خداوند سبحان قرار گرفته است: «ونفس وما سویها». استوای خلقت نفس نظیر استوای خلقتبدن نیست تا باکم و یا افزوده شدن یک انگشت کم و زیاد شود. نفس چون مستوی الخلقه است در بعد نظر و عمل از الهامات الهی نسبتبه فجور و تقوا نیز برخورداری شود: «فالهمها فجورها وتقویها».
معرفتحضوری انسان به خداوند و میثاق فطری او از نوع دانش حصولی بدیهی و یا نظری نیست - تا آنکه نظیر کل بزرگتر از جزء است، در دسترس ذهن همگان باشد، بلکه گنجینهای همراه است که با دسیسه و گناه آلوده میشود، و با تزکیه و اطاعت فرامین الهی پاک و شفاف باقی میماند: «قد افلح من زکیها وقد خاب من دسیها» (هر کس آن را تزکیه نماید رستگار است و هر کس که آن را ببالاید گرفتار است).
پیام فطرت، در سطح گرایشها و بینشها و در افق ابعاد نظری و عملی انسان به صورت اولیات عقلی عملی و نظری، و کششها و جاذبههای درونی به سوی خیر، استمرار مییابد و انسانی که از آگاهی فطری و هدایتهای مربوط به آن بهره میبرد، با شناخت فجور و تقوا بر سر دو راهی حسن و سوء اختیار قرار میگیرد: «و هدیناه النجدین» (بلد، آیه ۱۰) و انسانی که با فطرت راه را میشناسد یا شاکر یا کفور است: «انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا».
فطری بودن با گرفتار دسیسه شدن و دفن شدن روح آگاه سازگار است و حال آنکه اگر فطری به معنای دانش حصولی بدیهی بود، هرگز به صورت گسترده، مدفون و مورد دسیسه واقع نمیشد و به تعبیر قرآن، نسبتبه گروههای کثیری به شرک پوشیده نمیگشت.
انسانشناسی فطری وقتی که دفن میشود، از بین نمیرود و پیام خود را تا مدتها در ابعاد نازله وجود انسان در سطح نظر و عمل آشکار مینماید، و از آن پس نیز همچنان به صورت دفینهای در متن وجود انسان، حاضر باقی میماند.
همانطور انسانشناسی فطری، شناختی حصولی نیست، راه اظهار و شکوفا کردن آن نیز راهی صرفا منطقی و حصولی نمیباشد. هر چند که شناخت منطقی و عقلی، در حد توان خود از وجود دفینهای که قائم به آن نیز هست، خبر میدهد، کشف این دفینه نیازمند به تزکیه، سلوک و محتاج به یک تحول و انقلاب در وجود آدمی است. چه اینکه حقیقت آن نیز معرفتی حضوری و وجودی است، و این ثوره و انقلاب همان است که علی علیهالسلام در حکمت ارسال رسل و انزال کتب بیان نموده است: «...و یثیروا لهم دفائن العقول». انبیا آمدهاند، تا میثاق فطرت را که همان سرمایه دفن شده آدمیان است، با تزکیه و برگرفتن حجابهای ظلمانی و خرق حجب نورانی عقلانی آشکار و ظاهر سازند.
از آنچه بیان شد دانسته میشود شناخت فطری انسان به معنای بدیهی بودن آن نیست، زیرا ممکن استحقیقتی در گوهر ذات انسان حضور و وجود داشته باشد و در سطح دانش حصولی، بدیهی نبوده و نیازمند به کار نظری باشد.
آگاهی فطری انسان را گرچه دانش عقلی و برهانی و همچنین نقل مبتنی بر عقل اثبات میکند، ولیکن فطری بودن به معنای هر امر مطابق با برهان نیز نیست.
با آنکه آگاهی و شناخت فطری انسان و انسانشناسی فطری در بطن وجود آدمی حضور دارد و با اینکه تقدیر آدمی و هدایت او بر عهده خداوند سبحان است، اما فطری بودن به معنای هر امر هماهنگ با ساختار هستی انسان نیز نیست.
شناخت فطری انسان به شرحی که بیان شد معرفتی شهودی و حضوری است، و این شناختشهودی با دو شیوه عقلی و نقلی اثبات شد. نکتهای که باید به آن توجه شود این است که شیوه یک بحث علمی، تعیین کننده واقعیت و یا نوع آن علم نیست; زیرا هر علم به تناسب موضوع خود میتواند از شیوهها و روشهای چندی استفاده کند. بنابراین به کار بردن شیوه عقلی در برهان نخستینی که در دانش فطری انسان اقامه شد به معنای فلسفی بودن بحث انسانشناسی فطری نیست.
خلط بین شیوه و روش، متاثر از دیدگاه پوزیتویستی کسانی است که تفاوت فلسفه و علم را به دو روش حسی و عقلی میدانند، و حال آنکه فیلسوفان با آنکه از روش عقلی در حل مسائل فلسفی استفاده میکنند. هرگز عقلی بودن روش را میزان فلسفی بودن آن نمیدانند و روش عقلی را در علوم غیرفلسفی نیز قابل استفاده و در برخی موارد ضروری میدانند.
فلسفه به معنای اعم یک اسم عام است که برای هر علمی از جمله علوم طبیعی، ریاضی، اخلاقی میتواند به کار رود و به این لحاظ انسانشناسی را نیز میتوان فلسفی به معنای اعم خواند، و فلسفه در این معنا، به دلیل اینکه همه علوم استدلالی را شامل میشود مقید به روش خاصی نیز نمیباشد، اما فلسفه به معنای اخص که همان متافیزیک و مابعد الطبیعه استیک علم خاص است که دارای موضوع، محمولات و مسائل ویژهای است.
موضوع فلسفه موجود است از آن جهت که موجود است و مقید به قید طبیعی، ریاضی، اخلاقی و منطقی نمیباشد. مسائل این علم مشتمل بر محمولاتی هستند که هر چند اخص از موضوع علم باشند عارض به واسطه امر اخص نیستند. مانند واجب و ممکن، جوهر و عرض که از عوارض اخص وجود بوده و حمل آنها بر وجود، بر فرض که واسطه در اثبات داشته باشد. واسطه در ثبوت ندارد.
هرگاه محمول واسطه در ثبوت طلب نماید، برای هماهنگ شدن با وجود و حمل بر آن. قید خاصی را طلب میکند و وجود را در هنگام حمل از فضای آزاد ذهن به تعینی خاص مبتلا میگرداند، مانند زوج و یا فرد بودن که تقید موجود را به قید کمیت طلب میکند. محمولاتی نظیر بساطت و ترکیب، وجوب و امکان و حتی جوهر و عرض بودن، مادی و مجرد بودن با آنکه اخص از موضوع هستند از احکام وجود بوده و بحث از آنها فلسفی میباشند و هیچیک عارض به واسطه امر اخص نیستند. به همین دلیل فلسفه تاب محمولات ریاضی، طبیعی و یا محمولات علوم عملی را ندارد و هر دسته از این محمولات مربوط به موضوعی است که عارض ذاتی آن است.
نکته دیگر اینکه محمولات و مفاهیم عامه نیز نظیر مفهوم وجوب، امکان، امتناع، علیت، معلولیت، شیئیت و یا حتی مفهوم عام وجود. با آنکه از محمولات فلسفی بوده و بدون واسطه در ثبوت عارض موضوع فلسفه میشوند لیکن در هنگام حمل بر موضوعات علوم جزئی با حفظ قیود مربوط به آن موضوعات، در قالب مسائل مختص به همان علم در میآیند و در این حال، این گونه مسائل با استفاده از کبریات فلسفی، نتایج جدیدی را برای موضوع خاص خود به ارمغان میآورند.
انسان از آن جهت که انسان است عوارض ذاتی مختص به خود را دارد، و مجموع این عوارض در پیرامون موضوع خود میتوانند علمی را به نام انسانشناسی تشکیل دهند و این علم بدون شک فلسفی به معنای اخص نیست، بلکه علمی است که در کنار فلسفه قرار میگیرد. علم انسانشناسی به لحاظ موضوع خود میتواند از روشهای تجربی، عقلی و نقلی استفاده کند و در هر یک از این حالات به لحاظ روشی که به کار میبرد به عنوان یک علم به تجربی بودن، عقلی و یا نقلی بودن میتواند متصف شود، اما انسانشناسی هرگز متصف به فلسفی بودن نمیشود.
البته انسانشناسی به عنوان یک علم جزئی نظیر دیگر علوم ناگزیر به برخی از مبادی فلسفی و متافیزیکی اعتماد میکند و به وساطتبرخی از مفاهیم عامهای که بر موضوع آن حمل میشود، با واسطه قرار دادن کبریات فلسفی نتایج انسانشناسانه جدیدی را به بار میآورد.
نسبت فلسفه با انسانشناسی نظیر نسبت متافیزیک با فیزیک است. متافیزیک با آنکه علمی غیر از فیزیک است، به مسائل و مباحثی میپردازد که برای فیزیک تعیین کننده است، بلکه احکام متافیزیک در قلمرو وجودی طبیعت نیز صادق و جاری است. در فلسفه، امکان هر حادث و یا نیاز هر ممکن به واجب اثبات میشود این حکم فلسفی به همه موجودات طبیعی نیز صادق است و موضوعات فیزیکی به وساطتحمل مفهوم عام حدوث یا امکان محمولات دیگری را با استفاده از قضایای فلسفی میپذیرند. فلسفه نیز در قیاس با انسانشناسی همین حکم را دارد، یعنی در فلسفه از محمولات و عوارض ذاتی انسان بحث نمیشود و احکام آن شامل هر موجودی میشود. مساله امکان فقری و احکام معرفتی متفرع بر آن نیز از این قبیل است. این مساله با آنکه یک مساله فلسفی است، یکی از مبادی جدی انسانشناسی و همه علوم انسانی را فراهم میآورد یعنی انسانشناسی همانگونه که به وساطتبرخی از مفاهیم عامه به استفاده از بعضی از مبادی فلسفی نظیر مبدا عدم تناقض و اصل علیت میپردازد و بنیانهای اصلی دانش خود را پی مینهد، از بحث فلسفی امکان فقری نیز استفاده کرده، با اثبات معرفت فطری انسان جهتگیری و ضابطههای بنیادین خود را در قلمرو دانش انسانشناسی -و نه فلسفه- پیدا میکند.
نکته شایان توجه دیگر اینکه، با آنکه تعبیر رایج انسانشناسی فلسفی، تعبیری ناصواب است، انسانشناسی عرفانی میتواند با تعبیری صحیح به کار رود، زیرا بین موضوع فلسفه و عرفان این امتیاز مهم وجود دارد که موضوع فلسفه وجود و «هستی بشرط لا» است. وجود به شرط آن که مقید به قیود خاصه نظیر قیود ریاضی، طبیعی منطقی و اخلاقی نباشد. اما موضوع عرفان اعم از موضوع فلسفه، یعنی «هستی لابشرط» است. البته چون هستی لابشرط برتر از بحث و شهود است، آنچه در حوزه مسائل و مباحث عرفان نظری قرار میگیرد یا در مراتب شهود عرفان عملی مشهود عارف میشود، تعینات و اسمای الهی و نسبت مربوط به این اسما و صفات است. بدین ترتیب احکام و خواص همه عوالم و حضرات خمس در معرض شهود عرفان عملی و یا گفتگوی عرفان نظری قرار میگیرند و به دلیل اینکه انسان کون جامع و برترین تعیین، و مظهر اسم اعظم الهی است. شناخت این تعین و احکام آن مهمترین بخش از مباحث و مسائل عرفانی را تشکیل میدهد.
عبدالله جوادی آملی
پینوشتها
۱- متن حاضر، ویراسته سخنرانی ایشان در کنفرانس انسانشناسی است.
۲- برای توضیح بیشتر ر.ک به: رحیق مختوم، ج۴، زیرچاپ.
۳- ر.ک: تبیین براهین اثبات خداوند، فصل دوازدهم، براهین تجربی.
پینوشتها
۱- متن حاضر، ویراسته سخنرانی ایشان در کنفرانس انسانشناسی است.
۲- برای توضیح بیشتر ر.ک به: رحیق مختوم، ج۴، زیرچاپ.
۳- ر.ک: تبیین براهین اثبات خداوند، فصل دوازدهم، براهین تجربی.
منبع : معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست